ورود پیامبر جبه مدینه
رسول اکرم جپس از اقامه نماز جمعه وارد مدینه شد. از آن روز به بعد نام یثرب، به مدینة الرسول تغییر یافت و پس از آن به مدینه که در واقع نام اختصاری مدینة الرسول است.
در تاریخ مدینه، این روز مدینه از خورشید روشنتر است. در این روز خانهها و کوچهها با بانگ الحمدلله و سبحان الله به وجد و خروش آمده بود و دختران (کوچک) انصار از فرط خوشحالی سرود میخواندند. [۲٩٧]
ترجمه سرودی که میخواندند، از این قرار است:: ماه شب چهارده از فراز تپههای وداع بر ما طلوع کرد؛ سپاس خدا بر ما واجب گردید تا زمانی که دعاکنندهای به درگاه خدا نیایش کند. ای آنکه درمیان ما مبعوث شده ای! تو امری را با خودآوردهای که از آن اطاعت خواهیم کرد.
گرچه انصار، افراد ثروتمندی نبودند، اما هر یک از آنها آرزو داشت که رسول خدا جبه خانه او برود؛ پیامبر جاز کنار هر خانهای عبور میکرد، لگام شترش را میگرفتند و میگفتند: به خانه و محله ما بیا که از نظر اسلحه و آمادگی برای دفاع و حافظت از شما، کامل است. اماپیامبر جمیفرمود: راهش را باز کنید که مأمور است.. شتر همچنان رفت تا اینکه به محل فعلی مسجد نبوی رسید و همانجا زانو زد! اما پیامبر جپیاده نشد. شتر بلند شد ومقداری رفت. باز بار دوم به همانجا بازگشت و زانو زد! رسول خدا جاز شتر پایین آمد.
جایی که شتر زانو زده بود، محله داییهای پیامبر جیعنی بنی نجار بود و این نیز از توفیقاتی بودکه خدا نصیب ایشان گردانید؛ زیرا او خودش دوست داشت بین داییهایش باشد تا به آنها احترام نماید و به او احترام بگذارند. مردم پیوسته از رسول خدا جتقاضا میکردند که به خانههایشان برود؛ ابوایوب انصاریسبار سفر رسول خدا را با خود به خانهاش برد و اسعد بن زرارهسلگام شتر ایشان را گرفت و آن را به خانهاش برد که همیشه همانجا بود. [۲٩۸]
در روایت انسسبه نقل بخاری آمده که پیامبر جپرسید: کدام یک ازخانههای اهل و خویشاوندان ما نزدیکتر است؟ ابوایوبسگفت: من یا رسول الله! این، خانه من است و این هم دروازهاش. رسول خدا جفرمود: «برو و جایی را برای استراحت ما آماده کن». گفت: برخیزید تا به امید خدا برویم. [۲٩٩]
پس از چند روز همسر پیامبر جیعنی سوده و دو دختر ایشان یعنی فاطمه و ام کلثوم و اسامه بن زیدسو ام ایمن به همراه عبدالله فرزند ابوبکرسو خانواده ابوبکرسکه عایشه در بین آنها بود، به مدینه آمدند. اما زینب دختر دیگر رسول خدا نزد ابوالعاص ماند و موفق به هجرت نشد تا آنکه پس از جنگ بدر، مهاجرت کرد. [۳۰۰]
عائشهل میگوید: چون رسول خدا جبه مدینهآمد، ابوبکرسو بلالسرا تب شدیدی گرفته بود. گوید: بر آنها وارد شدم، پرسیدم: پدرم! حالت چطور است؟ ای بلال! چگونهای؟ گوید: وقتی تب به ابوبکرسفشار میآورد، این شعر را میخواند:
كل امريء مصبح في أهله
والموت أدني من شراك نعله
یعنی: «هرکس، درحالی درمیان خانوادهاش صبح میکند که مرگ به او از بند کفشش نزدیکتر است».
و چون تب بلالسفروکش میکرد، با آوازی که بیشتر شبیه گریه بود، چنین میخواند:
ألا ليت شعري هل أيبتن ليلة
بواد وحولي إذخروجليل
وهل أردن يوما مياه مجنة
وهل يبدون لي شامة وطفيل
یعنی: «ای کاش میدانستم که آیا ممکن است شبی را در وادی مکه به صبح آورم درحالی که اطرافم گیاهان خوشبوی اذخر و جلیل باشد و ای کاش میدانستم که آیا ممکن است روزی آبهای مجنه (اسم جایی است) را ببینم و آیا امکان دارد دو کوه شامه و طفیل را یک بار دیگر تماشا کنم؟».
عائشه گوید: نزد پیامبر جرفتم و او را در جریان قرار دادم. پیامبر جفرمود: «پرودگارا! مدینه را به اندازه مکه و حتی بیشتر برای ما محبوب بگردان و آن را جای تندرستی برای ما قرار بده و در صاع و مد (وزن و پیمانهاش) برکت عنایت کن و وبای آن را به حجفه منتقل فرما». [۳۰۱]
تا اینجا زندگینامه رسول خدا جدر دوران دعوت مکی به پایان رسید.
[۲٩٧] ابن قیم گفته است: این اشعار در روز بازگشت از تبوک خوانده شده است، اما دلائلی که نقل کرده، قابل پذیرش نیستند. وی همچنین میگوید: آنانی که میگویند روز ورود پیامبر به مدینه سرودی خوانده شده است، اشتباه کردهاند زادالمعاد ۳/۱۰ اما علامه منصور پوری با دلایلی قانع کننده تاکیدمی کند که هنگام ورود آنحضرت به مدینه سرود خوانده شده است. رحمه للعالمین ۱/۱۰۶ [۲٩۸] رحمه للعالمین ۱/۱۰۶، زادلمعاد ۲/۵۵ [۲٩٩] بخاری ۱/۵۵۶ [۳۰۰] زادالمعاد ۲/۵۵ [۳۰۱] بخاری، حدیث (۱۸۸٩)