در پناه پدربزرگ مهربان
عبدالمطلب، محمد جرا با خود به مکه آورد؛ در حالی که محبتش به نواده یتیمش بیشتر شده بود. نوه یتیمش به مصیبتی گرفتار شده بود که زخمهای گذشته را هم تازه میکرد.
از این رو دل عبدالمطلب برای نوه یتیمش میسوخت و به او چنان محبتی ابراز میکرد که در حق هیچ یک از فرزندانش ابراز نمیداشت. لذا هیچگاه او را تنها نمیگذاشت و همیشه او را بر فرزندانش ترجیح میداد. ابن هشام میگوید: در سایۀ خانۀ کعبه برای عبدالمطلب فرش پهن میکردند؛ تمام فرزندان عبدالمطلب، به احترام پدر اطراف فرش مینشستند، نه روی آن؛ اما محمد جکه نونهال بود، روی فرش مینشست. وقتی عموهایش میخواستند مانع شوند، عبدالمطلب میگفت: این بچهام را بگذارید، زیرا او دارای شأن و منزلت خاصی است. سپس با محمد جروی زیرانداز مخصوص خود مینشست و بر پشتش دست میکشید و از هر کاری که محمد جمیکرد، عبدالمطلب خوشحال میشد. [۸۶]
با گذشت ۸ سال و دو ماه و ده روز از عمر پیامبر جعبدالمطلب پدر بزرگ وی، وفات نمود. او پیش از وفاتش، به پسر بزرگش ابوطالب در مورد سرپرستی محمد جوصیت کرد. ابوطالب، عموی پیامبر و برادر تنی پدرش بود. [۸٧]
[۸۶] ابن هشام (۱/۱۶۸) [۸٧] این هشام (۱/۱۶٩)؛ تلقیح فهوم أهل الأثر، ص ٧.