آخرین مراجعه قریش به ابوطالب
رسول خدا جاز شعب ابی طالب به مکه بازگشت و همچون گذشته به کار دعوت ادامه داد. قریشیان، هر چند به محاصره اقتصادی- اجتماعی پایان داده بودند، اما همچنان به فشارها و شکنجههایشان ادامه میدادند و مسلمانان را از مسیر اسلام باز میداشتند. ابوطالب همواره از برادرزادهاش دفاع میکرد، ولی دیگر پیر شده بود و بیش از هفتاد سال، سن داشت و دردها و حوادث سخت و طاقت فرسای سه سال محاصره در شعب، او را خسته، ضعیف و ناتوان کرده بود. چند ماهی بیش نگذشت که در بستر بیماری افتاد و دیگر امیدی به زنده ماندش نبود. در این اثنا مشرکان از عاقبت کارشان ترسیدند که مبادا اگر پس از مرگ ابوطالب، بلایی بر سر برادرزادهاش بیاورند، در میان عربها بدنام شوند. بنابراین، تصمیم گرفتند، یک بار دیگر با پیامبر در خانۀ ابوطالب و با حضورش مذاکره کنند و امتیازات بیشتری به او بدهند که تا آن زمان حاضر به دادن آن نبودند. به همین خاطر تصمیم گرفتند برای آخرین بار هم که شده نمایندگانی به خانۀ ابوطالب بفرستند.
ابن اسحاق و دیگران میگویند: وقتی ابوطالب بیمار شد و خبر شدت بیماری او به قریش رسید، به یکدیگر گفتند: حمزهسو عمرسمسلمان شدهاند و کارمحمد جبین طوایف قریش بالا گرفته است. مناسب است نزد ابوطالب برویم تا برادرزادهاش را باز دارد و از او برای ما پیمانی بگیرد و از طرف ما هم به او امتیازاتی بدهد و این را عملی سازد؛ چراکه سوگند به خدا وقتی بر ما غالب شود، ما، در امنیت نخواهیم بود.
در روایتی دیگرآمده است که قریش گفتند: ما میترسیم این پیرمرد بمیرد و کار به جایی بکشد که برای همیشه عربها، ما را ملامت کنند و بگویند: محمد را به حال خود گذاشتند و چون عمویش مرد، بر او یورش بردند و نابودش کردند.
بنابراین گروهی از سران قریش نزد ابوطالب رفتند که عبارت بودند از: عتبه بن ربیعه، شیبه بن ربیعه، ابوجهل بن هشام، امیه بن خلف و ابوسفیان بن حرب و گروهی از سرانشان که تقریباً ۲۵ نفر بودند. آنها گفتند: ای ابوطالب! تو در بین ما مقام و منزلتی داری که خودت میدانی و نیز میدانی که در چه حالی هستی، ما از مرگ تو نگرانیم؛ تو از آنچه که بین ما و برادرزاده ات میگذرد، باخبری. او را بخواه و از او برای ما پیمان بگیر تا به کار ما کاری نداشته باشد و ما هم کاری با او نداشته باشیم. او، ما را به دینمان بگذارد تا ما، او و دینش را به حال خود بگذاریم.
ابوطالب کسی را دنبال آن حضرت جفرستاد. رسول خدا جنزد ابوطالب آمد. ابوطالب گفت: ای بردرزاده! اینان، اشراف قوم تو هستند که برای مذاکره با تو جمع شدهاند تا به تو تعهدی بدهند و ازتو تعهدی بگیرند. رسول خدا جفرمود: «نظرتان چیست؟ اگر به شما کلمهای عرض کنم که اگر آن را بگویید، به خاطر آن، همه عربها را زیر فرمان خود در میآورید و غیر عربها نیز تحت فرمان شما در میآیند؟»
به روایت دیگری خطاب به ابوطالب فرمود: «من، آنان را به این فرا میخوانم که فقط به یک کلمه اقرارکنند تا عربها به واسطه آن، فرمانبردار آنان شوند و غیرعربها به آنها، جزیه بدهند.» به روایت دیگر فرمود: «ای عمو! آیا آنان را به چیزی که برایشان بهتر است، فرا نخوانم؟»
ابوطالب پرسید: آنان را به چه چیزی فرا میخوانی؟
فرمود: «آنان را فرا میخوانم به اینکه تنها یک کلمه بر زبان آورند تا عربها، به واسطه آن تحت فرمانشان در آیند و بر غیر عربها نیز فرمانروا شوند». اشراف قریش، با شنیدن این سخن تعجب کردند و دست و پایشان را گم نمودند. مگر میشد چنین پیشنهادی را رد کنند که با گفتن یک کلمه، فرمانروای عرب و عجم شوند؟! ابوجهل گفت: آن، چه کلمهای است ؟ به جان پدرت، گفتن این یک کلمه که سهل است، ده برابرش را هم به تو خواهیم گفت. رسول خدا جفرمود: « شما لااله الا الله بگویید و از عبادت غیرخدا، دست بردارید». مشرکان دست زدند و گفتند: آیا میخواهی، همه آن خدایگان را با یک خدا، عوض کنی؟ این چه کار عجیبی است؟! سپس به یکدیگر گفتند: به خدا قسم این مرد، هیچ یک از خواستههای شما را بر آورده نمیکند؛ پس بروید و بر دین پدرانتان ثابت قدم باشید تا خداوند، میان شما و او، فیصله نماید و آنگاه پراکنده شدند. به همین مناسبت، نخستین آیات سوره ص نازل شد: ﴿صٓۚ وَٱلۡقُرۡءَانِ ذِي ٱلذِّكۡرِ ١ بَلِ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ فِي عِزَّةٖ وَشِقَاقٖ ٢ كَمۡ أَهۡلَكۡنَا مِن قَبۡلِهِم مِّن قَرۡنٖ فَنَادَواْ وَّلَاتَ حِينَ مَنَاصٖ ٣ وَعَجِبُوٓاْ أَن جَآءَهُم مُّنذِرٞ مِّنۡهُمۡۖ وَقَالَ ٱلۡكَٰفِرُونَ هَٰذَا سَٰحِرٞ كَذَّابٌ ٤ أَجَعَلَ ٱلۡأٓلِهَةَ إِلَٰهٗا وَٰحِدًاۖ إِنَّ هَٰذَا لَشَيۡءٌ عُجَابٞ ٥ وَٱنطَلَقَ ٱلۡمَلَأُ مِنۡهُمۡ أَنِ ٱمۡشُواْ وَٱصۡبِرُواْ عَلَىٰٓ ءَالِهَتِكُمۡۖ إِنَّ هَٰذَا لَشَيۡءٞ يُرَادُ ٦ مَا سَمِعۡنَا بِهَٰذَا فِي ٱلۡمِلَّةِ ٱلۡأٓخِرَةِ إِنۡ هَٰذَآ إِلَّا ٱخۡتِلَٰقٌ ٧﴾[ص: ۱- ٧]. یعنی: «ص، سوگند به قرآنِ یادآور و بیانگر، (اگر میبینی که کافران در برابر آیات روشنگر قرآن، تسلیم نمیشوند، بدان خاطر است که) کافران، گرفتار تکبر و غرور و عصیانی (هستند که آنها را از پذیرش حق، بازداشته است)، پیش از ایشان، اقوام زیادی بودهاند که ما، آنان را هلاک کردهایم و (آنان هنگام نزول عذاب) فریاد بر آورده و شیون سر دادهاند، ولی آن وقت، زمان نجات نیست. (کافران) در شگفتند از اینکه بیم دهندهای از خودشان به سویشان آمده و کافران میگویند: این، جادوگر بسیار دروغگویی است! آیا او به جای این همه خدایان، به خدای واحدی معتقد است؟ واقعاً چه شگفت انگیز است! سرکردگان ایشان راه افتادند (و به یکدیگر گفتند:) بروید؛ بر عبادت خدایگان خود ثابت و استوار باشید که این، همان چیزی است که خواسته میشود. ما، در آیین دیگری این را نشنیدهایم، این جز دروغ ساختگی نیست».
بیماری ابوطالب، شدت یافت و طولی نکشید که از دنیا رفت. وفاتش، درماه رجب [۱٩۲]سال دهم بعثت و شش ماه پس از بیرون آمدن از شعب، روی داد. [۱٩۳]همچنین گفته شده که در ماه رمضان و سه روز قبل از وفات خدیجه درگذشت.
در حدیثی صحیح از مسیب آمده است که چون مرگ ابوطالب و پایان عمر او نزدیک شد، پیامبر جنزد او رفت و ابوجهل آنجا حضور داشت. پیامبر جفرمود: ای عمو! بگو: (لااله الا الله) تا دلیلی برایت در پیشگاه خداوند باشد. ابوجهل و عبدالله بن امیه گفتند: ای ابوطالب! آیا دین عبدالمطلب را رها میکنی و آنقدر تکرار کردند که آخرین چیزی که گفت، این بود: دین عبدالمطلب را ترجیح میدهم. پیامبر جفرمود: آنقدر برایت آمرزش بخواهم تا اینکه دستور نهی برسد. این آیه، به همین مناسبت نازل شد: ﴿مَا كَانَ لِلنَّبِيِّ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَن يَسۡتَغۡفِرُواْ لِلۡمُشۡرِكِينَ وَلَوۡ كَانُوٓاْ أُوْلِي قُرۡبَىٰ مِنۢ بَعۡدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمۡ أَنَّهُمۡ أَصۡحَٰبُ ٱلۡجَحِيمِ ١١٣﴾[التوبة: ۱۱۳]. یعنی: «پیامبر و مؤمنان اجازه ندارند برای مشرکین طلب آمرزش کنند؛ اگر چه، از خویشاوندان و نزدیکانشان باشند پس از اینکه برای آنان روشن شودکه آنها جهنمی هستند. (اگر بدون ایمان بمیرند)». همچنین این آیه نازل شد: ﴿إِنَّكَ لَا تَهۡدِي مَنۡ أَحۡبَبۡتَ﴾[القصص: ۵۶]. یعنی: «تو نمیتوانی کسی را که بخواهی، هدایت نمایی». [۱٩۴]
نیازی نیست که بیش از این درباره پشتیبانی ابوطالب از پیامبر جسخن بگوییم؛ در واقع او دژی محکم بود که دعوت اسلامی را از تهاجمات و حملات متکبران و بی خردان، حفاظت میکرد. اما علیرغم تمام این مسائل او بر دین پدرانش مرد و از رستگاری ابدی محروم گشت.
عباس بن عبدالمطلب به رسول خدا جگفت: «برای عمویت ابوطالب چه کاری میتوانی انجام دهی؟ او از تو حمایت میکرد و به خاطر تو ناراحت میشد». پیامبر جفرمود: « او در شعلههای بالایی آتش است! و اگر من نبودم در پایینترین طبقات آتش بود». [۱٩۵]
از ابوسعید خدری نقل است که میگوید: نزد رسول خدا ج، یادی از ابوطالب به میان آمد؛ آن حضرت جفرمود: شاید در روز قیامت سفارش من برای او مفید واقع شود و بدین خاطر در آتش نه چندان بزرگی قرار گیرد که به برآمدگی پاهایش برسد». [۱٩۶]
[۱٩۲] تاریخ اسلام، نوشته ی اکبر خان نجیب آبادی (۱/۱۲۰)؛ در منابع تاریخی، اختلاف زیادی در مورد ماه وفات ابوطالب وجود دارد. ما از آن جهت ماه رجب را ترجیح دادیم که بیشتر منابع تاریخی، وفاتش را شش ماه پس از رهایی از محاصره دانستهاند، آغاز این محاصره اول محرم سال هفتم بعثت بود و سه سال کامل به طول انجامید. با این حساب، ابوطالب در ماه رجب سال دهم بعثت، وفات نموده است. [۱٩۳] مختصر السیرة، ص ۱۱۱. [۱٩۴] صحیح بخاری، باب قصة أبی طالب (۱/۵۴۸) [۱٩۵] صحیح بخاری، باب قصة أبی طالب (۱/۵۴۸). [۱٩۶] مرجع سابق