امام احمد/و محمد بن نوح
خود امام احمد نیز تاریخ به یاد دارد چگونه در این آشوب خلق قرآن شکیبایی نشان داد! او با محمد بن نوح که جوانی هم رأی و هماندیشهاش بود به سوی مأمون برده میشوند. با خواست خدا محمد بن نوح در راه بیمار میشود به امام احمد وصیت میکند و به او میگوید تو پیشوای دینی هستی شکیبا باش. اما من میمیرم و برای کسی اهمیتی ندارم. او در راه مرد و امام احمد را در قید و زنجیر میبرند. پیش از اینکه نزد خلیفه برسد مردمانی به سویش میروند و میگویند حدیثهایی مبنی بر تقیه وجود دارد، انسان در هنگام تنگنا وسختی میتواند دو پهلو سخن بگوید تا طوفان ناآرامی فرو بنشیند...، او گفت: قضیهی خباب را چه میکنید؟ در میان مسلمانهای پیش از شما در برابر خباب با اره یکی را دو نصف میکردند و این کار هولناک او را از دینش باز نمیگرداند. [۲۱۴]مردم با ناامیدی او را رها کردند.
امام احمد گفت: خداوندا چهرهی مأمون را به من نشان نده! و اتفاقاً پیش از اینکه برسد مأمون از دنیا رفت، هنگامی که خلیفهی پس از او فرا رسید آشوب همچنان ادامه داشت. به او گفت: ای احمد به خدا نفس خودت است که تو را به این بلا گرفتار میکند. تو را با شمشیر نمیکشد، بلکه اندک- اندک به تو ضربه میزند تا میمیری. با این ابی داود مناظره کن. امام احمد او را بر جای خود نشاند و به سکوت وا داشت و برهانش را باطل کرد. گفت: از قرآن یا از سنت چیزی بیاورید؟ آنها نتوانستند هیچ دلیلی علیه او بیاورند.
خلیفه به امام احمد میگوید: صالح رشیدی را میشناسی؟ میگوید: نامش را شنیدهام. خلیفه گفت: او آموزگار پرورشی من بود. نظرش را دربارهی قرآن خواستار شدم با من از در مخالفت درآمد و چون با من مخالفت کرد و پافشاری کرد که قرآن مخلوق نیست، دستور دادم لگدمال شد و آن قدر بر روی زمین کشیده شد تا جان سپرد.
آن گاه گفت: مجازاتگران و تازیانهها را بیاورید. گفت: تازیانههای دیگری را بیاورید. سپس تازیانه به او میزد. خلیفه میگفت: دستت را محکم بگیر، خدا دستت را ببرد!
جلادهای مختلف پی در پی او را زدند و امام احمد سختترین شکنجهها را از آنها چشید. زآن پس خلیفه میگفت: چرا، به خاطر چه خودت را به کشتن میدهی؟ من بر تو نگرانم! آن کس که بالای سرش ایستاده و مراقب او بود شروع کرد با شمشیر به او سیخونک زدن. و خلیفه میگفت: وای بر تو ای احمد جواب ندادی؟ به هر شکلی که فرجی برایت داشته باشد پاسخ بده تا تو را آزاد کنم. اما میگفت: ای امیرالمؤمنین از کتاب خدا و از سنت رسول خدا مدرکی برایم بیاور! سپس جلاد میآمد و میزد. این چنین روند ضربه زدن ادامه پیدا میکرد و امام میگفت: آن قدر زدند که بیهوش شدم. وقتی به هوش آمدم، زنجیر و دستبند در دستانم بود. کسی به من گفت: تو را به رو بر زمین خواباندیم و حصیری را بر رویت گذاشتیم و خود بالا رفتیم و لگدمال کردیم! امام احمد در آن هنگام احساس نکرده بود. وقتی اندکی خوراکی برایش آوردند تا بخورد، روزه بود و از آن نخورد. سپس باز او را که خون از لباسش میچکید، آوردند، نماز خواند. یکی از آنها پرسید: با لباس خونی نماز خواندی؟ گفت: عمر در حالی نماز خواند که از زحمتش خون روان بود! او در زندان ماند تا اینکه بیست و هشت ماه بعد آزاد شد و تحت اقامت اجباری یعنی ماندن در خانهاش قرار گرفت. [۲۱۵]برای عالم هیچ چیز سختتر از این نیست که از توسعه دادن دانش ممنوع شود. دربارهی امام احمد (/) از یکی پرسیدند، گفت: مردی بود که در راه خدا جان دادن برایش آسان شده بود، و در این مقصود جانش را فدا کرد. چنانکه بلال نیز این کار را کرد، و اگر احمد نبود اسلام از آن دیار رخت بر میبست. [۲۱۶]
[۲۱۴] درست است. به روایت بخاری اشاره دارد: (۳۶۱۲) بخش المناقب، باب علامات النبوة فی الإسلام. پیشتر نیزیاد شد. [۲۱۵] ابونعیم در حلیة الأولیاء (٩/۲۰۳) به این سخن اشاره کرده است. [۲۱۶] ابونعیم، حلیة الاولیاء، ٩/۱٧۱.