پیامبر ج در غار
پیامبر ج با ابوبکر در غار بودند. ابوبکر بیشتر از این نگران جان خود باشد، نگران پیامبر ج بود. میگفت: یا رسول الله اگریکی از آنها روبهروی خود را نگاه کند بیگمان ما را میبیند، فاصلهی ما با مرگ یک نگاه است. پیامبر ج فرمود: «یا أبابكر ما ظنُّك بِاثنین الله ثالثهما؟!»:«ای ابوبکر چه گمانی داری به دو نفر که سومی آنها خداوند است؟». [۳۱٩]
این است نمونهی راستین توکل، تفویض و واگذاری امور به خدا در هنگام تنگناها و بحرانها به وضوح در عمل نمایان میشود. آشکار میشود که بنده دلش نیازمند پروردگار است، بر او توکل کرده و امورش را به او سپرده است. به ویژه آن گاه که اسبابی برای فراهم کردن، وجود نداشته باشد، جز تفویض امور به او.
از ابن عباس نقل است که مردمان یمن بدون توشهی راه، به حج میآمدند، میگفتند ما به خدا توکل کردهایم؛ و چون به مکه میرسیدند، از مردم درخواست خوردنی میکردند. خداوند این آیه را فرو فرستاد: ﴿وَتَزَوَّدُواْ فَإِنَّ خَيۡرَ ٱلزَّادِ ٱلتَّقۡوَىٰ﴾[البقرة: ۱٩٧] «و توشه تهیه کنید که بهترین توشه پرهیزگاری است». [۳۲۰]
- داستان زیبایی را امام احمد دربارهی زنی روایت کرده است، او در سخن از پیامبر ج میگوید: «زنی همراه با گروهی جنگی از مسلمانان به جهاد رفت و دوازده بز و قلاب بافندگیش را که با آن بافندگی میکرد، به جا گذاشت، یکی از بزها و قلابش گم شد. گفت پروردگارا تو برای کسی که در راه تو به جایی برود تضمین کردهای که از او و امورش نگهداری کنی، من از گلهام یک بز را با قلاب بافندگیم از دست دادهام و آن را از تو میخواهم». پیامبر ج در این جا میزان توکل آن زن بر خدا را تشریح کرد و گفت که چه قدر با اصرار گمشدهاش را از خدا میخواست و اینکه او با تکیه بر خداوند در حفظ اموالش به جهاد در راه خدا رفته است، او هنگامی که برگشت نگفت خداوند به وعدهاش عمل نکرده است، بلکه آن چه را که پروردگار وعده داده بود، از او میطلبید، اصرار کرد و ادامه داد. پیامبر ج فرمود: «صبحگاهان بزش و قلابش دو چندان برایش پیدا شد». [۳۲۱]چون با دعا و توکل به خواب رفته بود صبح که بیدار شد دید از برکت خداوند دو برابر به او برگردانده شده است.
- همچنین امام احمد در مسندش آورده است: هاشم بن قاسم از زبان عبدالحمید بن بهرام و او از شهر بن حوشب نقل میکند که ابوهریره گفت: مرد و زنی بودند که نمیتوانستند چیزی برای خوردن پیدا کنند. مرد از سفری برگشت، گرسنه و خسته نزد زنش آمد و به او گفت: چیزی هست، برای خوردن؟ گفت: آری، مژده باد! خدا برایمان روزی فرستاده است.مرد گفت: بشتاب، اگر چیزی داری، بیار! گفت: چند لحظه صبر کن، به رحمت خدا امیدواریم. تا اینکه گرسنگی مرد به او فشار آورد و بیرون از تحمل بود، گفت: وای برتو، برخیز اگر نان هست، بیار که من تحملم از کف میرود! زن گفت: آری، الان تنور آماده میشود، شتاب نکن. چون سکوت کرد و زن منتظر بود دوباره بیتابی کند و چیزی بگوید، با خود گفت: کاش بلند میشدم و نگاهی به تنور میانداختم. چنین بود که بلندشد و رفت به تنور بنگرد. ملاحظه کرد تنورش پر ازگوشت گوسفند است و سنگ آسیابش میچرخد و گندم آرد میکند؟ او سنگ را باز ایستاند و تنور را خالی کرد. ابوهریره از زبان پیامبر ج فرمود: سوگند به آنکه جان ابوالقاسم در دستان اوست «لو أخذت ما فی رحَییها و لم تنقضها لَطحنتها إلی یوم القیامة»:«اگر هرچه در درون آسیابش بود، بر میداشت، و آن را از حرکت متوقف نمیکرد تا روز قیامت میچرخید و آرد میکرد». [۳۲۲]
[۳۱٩] صحیح است به روایت بخاری (۳٩۲۲) بخش المناقب، باب هجرة النبی ج و أصحابه، و مسلم (۲۳۸۱) بخش فضائل الصحابة، باب من فضائل ابی بکر الصدیق. [۳۲۰] صحیح است: بخاری (۱۵۲۳) بخش الحج، باب قول الله تعالی: «و تزودوا فإن خیر الزاد التقوی»روایت کرده است. [۳۲۱] احمد در مسند (۲۰۱۴۱) روایت کرده و شیخ البانی در السلسلة الصحیحة (۶/۱۰۴٧) آن را صحیح دانسته است. [۳۲۲] امام احمد (۶۸/٩) در مسند آورده است. هیثمی در مجمع الزوائد (۱۰/۲۵٧) آن را ذکر کرده و گفته است: «احمد با راویان ثقه روایت کرده است».