حنظلهسو محاسبهی نفس
حنظله خود را به نفاق متهم کرد، پس از محاسبه و تفکر گفت حنظله نفاق دارد. چرا این اتهام را بر خود وارد کرد؟ او خود یکی از نویسندگان پیامبر ج بود، حکایت میکند که ابوبکر یک روز مرا بدید و گفت: حالت چطور است حنظله؟! گفتم: حنظله دچار نفاق شده است. گفت: سبحان الله چه میگویی؟ گفتم: هنگامی که نزد پیامبر خدا هستیم آتش و بهشت را به یادمان میآورد، چنانکه انگار با چشم میبینیم، اما همین که از خدمت او برخاستیم، سرگرم زندگی با همسران و فرزندان و کار در املاک میشویم و فراموش میکنیم! ابوبکر گفت: به خدا ما نیز با چنین حالاتی روبهرو میشویم، آن گاه با ابوبکر رفتیم، تا به خانهی پیامبر ج وارد شدیم، من گفتم: حنظله نفاق پیدا کرده است ای پیامبر خدا؟ پیامبر ج فرمود: «چه نفاقی؟» گفتم: ای فرستادهی خدا ما تا در حضور تو هستیم دوزخ و بهشت را برایمان یادآوری میکنی چنانکه انگار با چشم میبینیم، اما چون از پیش تو رفتیم مشغول زندگی با همسران و فرزندان و کار در زمینهایمان میشویم و بسیاری از آن امور را فراموش میکنیم، پیامبر ج فرمود: «و الذی نفسی بیده لو تدومونَ علی ما تكونونَ عِندی، و فی الذكر لَصافَحَتكم الملائكة عَلی فُرشِكم، و فی طُرُقكم، و لكن یا حنظلُة ساعة و ساعة»:«سوگند به کسی که جانم در دست اوست اگر برآن حال که نزد من دارید، باقی بمانید و در حال ذکر باشید، ملایکه در خانهها و در راه با شما دست میدادند، اما ای حنظله یک لحظه با یک لحظه.» سه بار آن را تکرار کرد. [۳٩۱]
این چنین انسان مسلمان باید آن گونه نفس خود را رهبری کند که آن را رهایی ببخشد، با آن مبارزه کند، مطیع کند و بداند که جز با تلاش و مدارا نفس رام نمیگردد، هرگاه ملاحظه کرد احساس امنیت و آرامش میکند ترس از خدا را برایش یادآوری کند، و هرگاه دید نزدیک است به ناامیدی برسد، آن را به امید به خدا متذکر سازد.
نفس همانند همسر نافرمان باید سه مرحلهی وعظ، دور کردن و تنبیه را برایش به کار گرفت، گاهی انسان با دوراندیشی نفسش را به چیزهایی آگاه میکند و برحذر میدارد تا هلاک نشود و گاهی امور مباحی را رها میکند. به قول شاعر:
و النفسُ كالطفل إن تُهمله ینشأ علی
حبِّ الرضعة و إن تفطمه ینفطم
نفس مانند نوزاد است، اگر آزادش بگذارید همچنان با عادت به شیر مادربزرگ میشود، اما اگر به موقع آن را از شیرمادر باز دارید، او نیز از آن منصرف میشود.
بنابراین نفس نیازمند دوراندیشی، وعظ وتنبیه است. تنبیه نفس با الزام آن به طاعات و عبادات بیشتری صورت میگیرد، پیشینیان اگر نماز جماعتی را از دست میدادند بردهیی را آزاد میکردند، یا زمینی را به ارزش دویست هزار درهم صدقه میدادند، گویی به نفس خود میگفتند اگر چیزهایی را از دست بدهم، من تو را به تحریم چیزهایی که به آن علاقمند هستی، مجازات میکنم، و یک روز با وجود گرمای طاقت فرسا روزه میگرفت، این بود مجازات، نه اینکه شلاقی را بردارد و خود را بزند، همچنین خود را و نفس خود را از عذاب الهی میترساند و از چیزهایی که ممکن است در دنیا و آخرت دامنگیرش شود آن را برحذر میداشت: ﴿قُلۡ أَرَءَيۡتُمۡ إِنۡ أَخَذَ ٱللَّهُ سَمۡعَكُمۡ وَأَبۡصَٰرَكُمۡ وَخَتَمَ عَلَىٰ قُلُوبِكُم﴾[الأنعام: ۴۶] «بگو اگر خدا گوش و چشم شما را بگیرد و بر دلهایتان مهر بزند» در این صورت چه اتفاقی میافتد؟!
گاهی خداوند انسان را مجازات میکند و او این مجازات را احساس نمیکند:
﴿سَأَصۡرِفُ عَنۡ ءَايَٰتِيَ ٱلَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي ٱلۡأَرۡضِ بِغَيۡرِ ٱلۡحَقِّ﴾[الأعراف: ۱۴۶] «کسانی را که به ناحق بر روی زمین تکبر میورزند به زودی از آیات خود باز میداریم.» یعنی خداوند آنها را از تدبر، تفکر و عبرت گرفتن محروم میکند، بدون اینکه خود احساس کنید و این یکی از سختترین مصیبتهاست که انسان آن را درک نمیکند.
علاوه بر آن چه گذشت انسان لازم است نفس را با آرزوهایی به طمع بیندازد و ثواب و پاداش را به یادش آورد تا انجام کارهای مفید و نیک برایش آسان گردد.
یکی از دانشمندان قصهیی را تعریف میکند بدین مضمون که دو حمال را دیدم که بارهای سنگین را حمل میکردند، و به نوبت شعری را میخواندند، یک بار این و بار دیگر آن میخواند، اولی یک بیت را میخواند، دومی یک بیت، من با خود گفتم اگر چنین نمیکردند سختی و مشقت کار برایشان بیشتر میشد و سنگینی بار را زیاد احساس میکردند، اما با این کار برایشان آسان شده، وقت زود میگذرد و سختی قابل تحملتر است.
انسان هنگامی که کارهایی به عهدهاش واگذار میشود که برای نفس سخت و سنگین است باید با وعدهی خدا، پاداش و ثواب بیمانند او خود و نفسش را به تحمل و صبر وا دارد.
نفس اگر در مباحات آزاد گذاشته شود، در آن غرق میگردد و چه بسا موجب هلاکت خود میشود، چون نفس قانونمند نیست، و اگر در آن سهلانگاری شود کنترلش از کف میرود.
لذا انسان نباید رشتهی دوراندیشی و قاطعیت را از دست دهد باید یک زمان و حد مشخصی را تعیین کند و از آن بیشتر رها نشود نفس نیاز به نیش وگزندگی دارد تا یادآوری کند، و این با ضربهی شلاق حاصل نمیشود، بلکه با تازیانهی پند و وعظ و رفتن به شهر مردگان بیدار میشود. وقتی به زیارت قبرستان برود و خود از نزدیک حال مردم را ملاحظه کند و ببیند که کارشان با دنیا به کجا ختم میشود و او نیز روزی به همین حفره باز میگردد، عبرت میگیرد و از خواب غفلت بیدار میشود.
مردی نزد معروف کرخی بود، از او خواست نماز را با آنها بخواند، و او پیش نماز باشد، آن مرد بیاختیار و آهسته این سخن را بر زبان راند: نماز ظهر را با شما میخوانم، اما برای نماز عصر با شما نخواهم بود! معروف گفت گویا امید داری تا عصر زنده باشی! پناه بر خدا از آرزوهای دور و دراز!
شخصی در حضور معروف کرخی زبان به غیبت گشود، معروف به او گفت: به یاد بیاور آن زمان را که پنبه را بر چشمانت میگذارند!
انسان باید همیشه به نفس خود تذکر دهد تا آن چه را که مورد اعتمادتر و مطمئنتر است، انتخاب کند و از سهلانگاری و بیتفاوتی بپرهیزد، زیرا سهلانگاری گاهی عاقبت خوبی ندارد، اما آن چه شرع مجاز دانسته، عمل کردن به آن، طاعت و نزد خدا دارای پاداش است.
یکی از عالمان میگفت: «روزی مانند یک محقق در نفس خود تفکر کردم، و پیش از روزشمار، به محاسبهی آن پرداختم، و پیش از اینکه سنجیده شود، آن را ارزیابی کردم، آن چه ملاحظه کردم لطف ربانی بود که از زمان تولد تاکنون یکی به دنبال دیگری شامل حالم شده است و هر لحظه پرده بر عیب و کار زشتی از من انداخته و بخششی را به دنبال آن فرستاده است، و هیچ وقت جز با زبان از این همه الطاف شکرگزاری نکردهام، به خطاهایی فکر کردم که اگر تنها به خاطر مقدار اندکی از آن مجازات میشدم، بیگمان زود به هلاکت میرسیدم، و اگر بخش ناچیزی از آن بر مردم آشکار میشد، از شرم آب میشدم، همین طور ادامه دادم تا زمانی که در دعاهایم میگفتم: خدایا تو را شکر میکنم، همچنان که گناهان و عیبهایم را پوشیدهای، مرا ببخش! سپس از نفسم خواستم به خاطر همهی آن الطاف شکرگزاری کند، اما هرگز آن را چنانکه شایسته است، ندیدم، تا به جایی رسیدم به مقام بزرگان امیدوار شدم و میگفتم آنها چگونه شکرگزاری میکردند؟ همین طور پله- پله نفس را بالا میبردم تا به کمال نزدیکتر شود و از خدا کمک میخواستم.
خدایا نفس ما را پاک و صالح بگردان! تقوا و پرهیزکاری به آن عطا کن!
خدایا تو مالک و سرور ما و نفس ما هستی، آن را چنانکه پسند خودت است، پاکیزه بگردان! هر گونه غبار گناه و انحراف را از آن دور کن.
[۳٩۱] صحیح است: مسلم (۲٧۵۰) بخش التوبة، باب دوام الذکر و الفکر فی امور الاخرة والمراقبة، آورده است.