نمونههایی از ورع صالحین
پیامبر ج حکایت دو نفر را بیان کرد که به ورع مشهورند: بدین شرح که یکی از آنها زمینی را از دیگری میخرد، و پس از چندی کوزهیی پر از طلا را در آن پیدا میکند، آن را نزد فروشندهی زمین میبرد، میگوید: این مال تو است، من زمین را از تو خریدهام، نه طلا را! او پاسخ داد: بیگمان من زمین و هر چه را که در آن بوده، به تو فروختهام! هردو از پذیرفتن آن مال طلا خودداری کردند. و قضاوت پیش مردی بردند. او گفت: آیا شما فرزند دارید؟ یکی از آنها گفت من پسری دارم! و دیگری گفت من نیز یک دختر دارم! آن شخص گفت: دختر را به نکاح پسر درآورید و این مال را صرف آنها کنید، و از آن صدقه بدهید. [۴۵٩]
ابوقتاده حکایت میکند که: روزی با پیامبر بودیم، بعضی از ما لباس احرام به تن داشتیم. دیدم همراهانم با چشم چیزی را به هم نشان میدهند - در روایت دیگری آمده که: آنها خندیدند - وقتی نگاه کردم، متوجه شدم یک گورخر است، گفتند در شکار آن ما به تو کمک نمیکنیم، چون در لباس احرام هستیم، من وسیلهیی برداشتم و از پشت تپهیی آمدم و آن را کشتم و نزد آنها بردم، عدهیی از آنها گفتند: بخورید، و برخی گفتند: از آن نخورید. من نزد پیامبر آمدم و از او پرسیدم. او فرمود: «آن را بخورید، حلال است.» با دقت در این روایت میتوان دریافت که آنها حتی از اشاره به آن شکار پرهیز میکردند». [۴۶۰]
[۴۵٩] صحیح است: بخاری (۳۴٧۲) بخش أحادیث الانبیاء، باب حدیث الغار و مسلم (۱٧۲۱) بخش الاقضیه، باب استحباب اصلاح الحاکم بین الخصمین روایت کردهاند. [۴۶۰] روایت صحیح است: بخاری (۱۸۲۳) بخش الحج، باب لایعین المحرم الحلال فی قتل الصید، و مسلم (۱۱٩۶) بخش الحج، باب تحریم الصید للمحرم».