جایگاه توکل
ابن قیم گفت: توکل نیمی از دین و انابت نیم دیگر آن است، کمک خواهی از خدا و عبادت در دین بسیار مهم است، توکل کمک، خواهی و انابت همان عبادت است. [۲۸۵]
توکل به همهی امور دینی انسان که واجبات، مستحبات و مباحات جز با آن قوام نمییابد، مربوط میشود.
منزلت توکل گستردهترین و جامعترین منازل و پیوسته آباد و پر تردد است. به خاطر گستردگی متعلقات توکل و فراوانی نیازهای عالمیان، برای برآورده شدن ن ناگزیر باید توکل داشته باشیم.
بنابراین این منزلت و موقعیت بسیار مورد نیاز است. بندگان راستین خدا وقتی کاری برایشان پیش بیاید با بازگشت و توکل بر او خود را به باری تعالی میسپارند. خداوند با این کار سختیها و دشواریها را ساده میگرداند و خواستههای بنده را برایش محقق میسازد، در حالی که او خود آرام و با تأنی بهر چه خدا برایش مقدر ساخته خشنود است.
ابن قیم گفت: بنده اگر چنانکه شایسته است به خداتوکل کند- توکل راستین – حتی برای برکندن کوهی از جای خود به شرطی که چنین به او امر شده باشد، بیگمان به انجام میرساند! [۲۸۶]
انسان مسلمان نه تنها توکل بر خدا را در تمام کارها و امور خود و واجب میداند، بلکه آن را فریضهیی دینی میشمارد که به امور دنیا منحصر نمیشود، بلکه امور دنیایی را نیز شامل میشود، گذشته از امور دنیایی و طلب روزی، در عبادت خدا نیز توکل لازم است.
توکل بر خدا با توجه به قرآن عقیده است: ﴿وَعَلَى ٱللَّهِ فَتَوَكَّلُوٓاْ إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ﴾[المائدة: ۲۳] «اگر ایمان دارید به خدا توکل کنید» از این جاست که توکل به خدا نیمی از دین را تشکیل میدهد، از شمار واجبات است و یکی از اصول ایمان به شمار میآید.
شیخ الاسلام ابن تیمیه گفت: توکل بر خدا یکی از بزرگترین واجبات است، همان گونه که اخلاص واجب است، خداوند در چندین آیه توکل را سفارش فرموده بیشتر از امر به وضو و غسل جنابت.و از توکل بر غیرخدا نهی کرده است. [۲۸٧]
ابن قیم میگوید: توکل جامع مقامهای واگذاری امور به خدا، طلب یاری از او و خشنودی است، هیچ وجودی بدون آن تصور نمیشود. [۲۸۸]
شیخ سلیمان بن عبدالله بن محمد بن عبدالوهاب گفت: «اصل جامعی که کردارها و عبادات از آن انشعاب مییابد توکل بر خدا، پناه بردن واقعی به او و اعتماد قلبی به اوست».
این زبدهی یگانگی و نهایت توحید عملی است که هر جایگاه گرانقدری مانند دوستی خدایی، ترس، امید، خشنودی او به عنوان پروردگار و خدا و خشنودی به قضا و قدرش را به ارمغان میآورد، حتی چه بسا توکل را به جایی میرساند که انسان از مصیبت لذت برد و آن را نعمت و مایهی رحمت بداند. چنانکه در حدیث هفتاد هزار نفری که بدون حساب و عذاب به بهشت میروند، اشاره شده است. [۲۸٩]
پاک و منزه است خدایی که هر چه بخواهد بر هرکس اراده کند میبخشد، او صاحب فضل و بخشش بزرگ است.
بنابراین توکل یکی از پایه های توحید الهی است، چنانکه از این آیهها بر میآید: ﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ وَإِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ٥﴾[الفاتحة: ۵] «تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری میجوییم»، ﴿فَٱعۡبُدۡهُ وَتَوَكَّلۡ عَلَيۡهِۚ وَمَا رَبُّكَ بِغَٰفِلٍ عَمَّا تَعۡمَلُونَ﴾[هود: ۱۲۳] «او را بپرست و بر اوتوکل کن که پروردگار از کردار شما غافل نیست» و ﴿فَإِن تَوَلَّوۡاْ فَقُلۡ حَسۡبِيَ ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَۖ عَلَيۡهِ تَوَكَّلۡتُۖ وَهُوَ رَبُّ ٱلۡعَرۡشِ ٱلۡعَظِيمِ١٢٩﴾[التوبة: ۱۲٩] «اگر رو بگردانند بگو: خداوند برای من کافی است و معبودی جز او نیست بر او توکل کردم و اوست پروردگار عرش عظیم».
کسی توکل را به صورت کامل آن محقق نمیسازد مگر خاصهی ایمانداران همانطور که در صفت هفتاد هزار نفر آمده است. همهی مردم نمیتوانند به این مقام برسند، جز شمار اندکی از مردم که پیامبر آنها را یاد کرده است: «هذه أمتك یدخلُ الجنة من هولاء سبعون ألفاً بغیر حسابٍ»:«این امت توست هفتاد هزار نفر از آنها بدون حساب به بهشت میروند» پیامبر برای مردم روشن نکرد آنها چه کسانی هستند و چه ویژگیهایی دارند. مردم بیرون آمدند و گفتند: ما هستیم که به خدا ایمان آورده و از پیامبرش پیروی کردهایم، یا فرزندان ما هستند که در دورهی اسلام به دنیا آمدهاند، ما خود در دوران جاهلیت به دنیا آمدهایم، این سخن مردم به پیامبر رسید، آمد و فرمود: «همُ الذینَ لایسترقون و لایتطیرون و لایكتوون و علی ربهم یتوكلون»، فقال عكاشه بن محصن: أمنهم أنا یا رسول الله؟ قال: «نعم» فقال آخر؟ أمنهم أنا؟ فقال ج«سبقك بها عكاشة او عكاشة»:آنها کسانی هستند که دزدی نمیکنند، به فال بد زدن، بدبینی داغ کردن نمیپردازند و به پروردگار خود توکل میکنند.»
عکاشة بن محصن گفت: ای پیامبر خدا آیا من از آنها هستم؟ فرمود: آری. کس دیگری پرسید: من چه؟ فرمود: «عکاشه از تو پیشی گرفت». [۲٩۰]
عمران بن حصین یکی از یاران پیامبر بود که درتوکل کمال یافته و به مقامی بلند رسیده بود. او بواسیر داشت و درد و آزارش را با شکیبایی تحمل میکرد. چنین بود که ملایکه بر او سلام میفرستادند. اما چون محل زخم خود را داغ کرد و سوزاند، سلام ملایکه بر او منقطع گشت. به همین سبب داغ کردن را کنارگذاشت و به تحمل و شکیبایی بر درد روی آورد و ملایکه از نو بر او سلام میکردند.
در صحیح مسلم از مطرف نقل شده که عمران بن حصین به او گفت: چیزی را به تو میگویم، باشد که خداوند به خاطر آن به تو سود رساند: اول اینکه پیامبر خدا هم حج تمتع و هم حج عمره را انجام داد و آن را ممنوع نکرد، او فوت کرد و در قرآن نیز دستوری نیست که آن را حرام کرده باشد. دوم اینکه فرشتگان بر من سلام میفرستادند تا اینکه من برای مداوا خود را داغ کردم، سلام و درود آنها بر من قطع شد، من داغ را کنارگذاشتم، لذا سلام و درود آنها بر من از سرگرفته شد.
بنابراین توکل بر خدا یکی از صفات بزرگ عبادالرحمن است، و نشانهیی است که آنها را از دیگران متمایز میکند و علامت بارز اهل ایمان است: ﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ ٱللَّهُ وَجِلَتۡ قُلُوبُهُمۡ وَإِذَا تُلِيَتۡ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتُهُۥ زَادَتۡهُمۡ إِيمَٰنٗا وَعَلَىٰ رَبِّهِمۡ يَتَوَكَّلُونَ٢﴾[الأنفال: ۲] «مؤمنان کسانی هستند که هروقت نام خدا برده شود دلهایشان بترسد و چون آیاتش بر آنها خوانده شود ایمانشان فزونی یابد و به پروردگارشان توکل کنند».
آنها- چنانکه ابن کثیر گفته است- به کسی جز او امید ندارند، جز او مقصود دیگری ندارند. جز او به کس دیگری پناه نمیبرند، نیازهایشان را جز از او نمیخواهند، تنها به سوی او گرایش دارند، میدانند که هر چه او بخواهد روی میدهد و هر چه او نخواهد اتفاق نمیافتد، اوست که در ملک خود تصرف میکند، هیچ شریکی ندارد، حکمی که صادر کند، عواقبی برایش ندارد و او زودشمار است.
سعید بن جبیر توکل بر خدا را کانون و نقطهی مرکزی ایمان میدانست. [۲٩۱]
[۲۸۵] ن. ک: مدارج السالکین (۲/۱۱۳). [۲۸۶] ن. ک: مدارج السالکین: (۱/۸۱). [۲۸٧] ن.ک: مجموع الفتاوی (٧/۱۶) از شیخ الاسلام ابن تیمیه. [۲۸۸] ن. ک: مدارج السالکین: ۱/۸۲. [۲۸٩] حدیث صحیح است: بخاری (۵٧۵۲) بخش الطب، باب من لم یرق، و مسلم (۲۲۰) بخش الإیمان، باب الدلیل علی دخول طوائف من المسلمین الجنة، آوردهاند. [۲٩۰] صحیح است: بخاری (۵٧۵۲) بخش الطب، باب من لم یرق، و مسلم (۲۲۰) بخش الإیمان، باب الدلیل علی دخول طوائف من المسلمین الجنة، روایت کردهاند. [۲٩۱] ابن ابی شیبه در کتابش (۶/٧۶) به شمارهی (۲٩۵۸٩)، بیهقی در شعب الایمان (۲/۱۱۱) به شمارهی (۱۳۲۳) و هناد در الزهد (۱/۳۰۴) به شمارهی (۵۳۴) همه از سعید بن جبیر روایت کردهاند.