کردارهای قلب - ترجمه اعمال القلوب

فهرست کتاب

تفکر در امور اخروی

تفکر در امور اخروی

اندیشه در سرای دیگر و جهان آخرت بسیار مهم است.از این نظر که ما آخرت را ندیده‏ایم، در آن زندگی نکرده‏ایم، از میوه‏های بهشتی و سلسله‏های آتش چیزی ندیده‏ایم، اما متون شرعی زیادی هست که به دقت برایمان توصیف می‏کند روز رستاخیز وضعیت چگونه خواهد بود، که این نیز از رحمت الهی است تا چیزهایی برای تفکر در آن داشته باشیم لذا هر چه شناختمان از جزئیات روز واپسین بیشتر شود تکاپوی دل در اندیشه و تفکر در این جزئیات بیشتر می‌شود. از همین روی ابن مبارک وقتی دید سهل بن علی در تفکر است به او گفت: به کجا رسیده‏ای؟ گفت: به صراط.

تفکر نزد دانشمندان و اولیا بسیاری از اوقات آن‌ها را می‏گیرد و گاهی تفکر را برنماز ترجیح می‏دادند. از یوسف بن اسباط نقل است: سفیان پس از شام به من گفت: ظرف وضو را به من بده، آن را به او دادم، با دست راست آنر ا گرفت و دست چپش را بر صورتش نهاد، و به فکر فرو رفت. من به خواب رفتم و سپیده دمان که برخواستم دیدم ظرف همچنان در دستش است. گفتم: سپیده دمیده است! گفت: از آن زمان‏ تاکنون در فکر قیامت بودم! [۲٧۵]

خداوند چرا شرایط رستاخیز را بیان کرده است؟! برای اینکه زمینه‏یی برای تفکر باشد. ما را می‏سزد که همیشه این مسایل را در ذهن داشته باشیم، اما این امر خللی است در میان ما که بسیار کم برای تأمل در این امور وقت می‏گذاریم. مشکل اساسی این است که امروزه زمینه‏های مشغولیت فکر و ذهن در میان بسیاری از مردم یا در امور ناروا، هوا و هوس، شیفتگی است یا در مال دنیا! واقعیت این است که زندگی دنیوی بر افکارمردم سایه گسترده است، و تفکر در مسایل مهمی که محور خوشبختی است، بسیار اندک شده است.

از سفیان ثوری نقل است که آن‌ها در مجلسی نشسته بودند که ناگهان چراغ خاموش شد، تاریکی اتاق را فرا گرفت، سپس آن را روشن کردند، دیدند سفیان اشک می‏ریزد و سخت می‌گرید، پرسیدند چرا گریه می‏کنی؟گفت: به یاد قبر افتادم!

آن‌ها به خاطر اینکه دل‌شان زنده بود هر گونه منظره یا رویداد ساده‏یی را به طور مستقیم به آخرت و پس از مرگ ربط می‌دادند.

نقل است که یکی از پیشینیان تنور نانوایی را دید. ایستاد و به آتش تنور نگاه کرد، ناگهان اشک از چشمانش سرازیر شد، و بسیار گریست. به او گفتند: چرا گریه می‏کنی؟ گفت: «آتش جهنم را به خاطر آوردم» و از این موارد بسیار اتفاق می‏افتد. خاموش شدن چراغ، برافروخته شدن آتش و انسان آن را می‏بیند و متوجه نمی‏شود و عبرت نمی‌گیرد، در حالی که به حقیقت شایان توجه و تفکر است.

ابن عباس گفت: «دو رکعت نماز با تفکر بهتر از یک شب عبادت بدون حضور دل است». [۲٧۶]

عمر بن عبدالعزیز: گفت: «اندیشه در نعمت‌های خداوند یکی از مهمترین عبادات است».

حضرت عمرس روزی به گریه افتاد. علت را پرسیدند. فرمود: «در دنیا و لذت‌ها و شهوت‌های آن اندیشه کردم، از آن عبرت گرفتم، شهوت‌هایش هنوز تمام نشده، تلخی آن ناگوارش می‏کند، حتی اگر عبرتی درآن نباشد، در آن برای کسی که به یاد داشته باشد موعظه‏هایی هست». [۲٧٧]

هر نعمتی در دنیا اندوهی به همراه دارد. فرزند و همسر و... همه نعمت‏اند، اما ناگواری‌ها و تلخی‌هایی با خود دارند. خدا از روی رحمت خود خوشی‌ها و لذت‌های دنیا را هر چند بزرگ و عظیم باشد، با ناخوشی‌ها و مرارت‌هایی همراه ساخته است، تا بندگان، خود را به طور کامل به آن نسپارند، اما باز در آن غرق می‌شوند!

عبدالله بن عتبه از ام درداء پرسید بهترین عبادت ابودرداء چه بوده است؟

گفت: «تفکر و عبرت». [۲٧۸]

«روشنایی ایمان تفکر است، بهترین کارها تقوا و تفکر است و یک لحظه تفکر بهتر از قیام یک شب است». [۲٧٩]

حسن بصری: به عمر به عبدالعزیز نوشت: «بدان که تفکر انسان را به احسان و عمل به آن تشویق می‏کند، و پشیمانی از کار بد باعث ترک آن می‏شود». [۲۸۰]

از محمد بن کعب قرظی نقل است: «اگر هر شب تا صبح سوره‏های ﴿إِذَا زُلۡزِلَتِ[الزلزلة: ۱] و ﴿ٱلۡقَارِعَةُ١[القارعة: ۱] را بخوانم و سوره‏ی دیگری بر آن نیفزایم، بلکه در آن تفکر کنم و آن را تکرار کنم برایم بهتر از این است که قرآن را یکجا یا به طور پراکنده بخوانم». [۲۸۱]

وهب گفت: «هر چه تفکر انسان طولانی‏تر بشود، داناتر می‌گردد، و هر چه داناتر شود عملش بیشتر می‌شود». [۲۸۲]

فضیل گفت: «تفکر آینه‏یی است که خوبی‌ها و زشتی‌های هرکس را برایش نمایان می‌سازد». [۲۸۳]

ابوسلیمان دارانی گوید: «چشمانتان را به گریه و دل‌هایتان را به تفکر عادت بدهید». [۲۸۴]

إنی رأیتُ عواقبَ الدّنیا
فَتركتُ ما أهوی لما أخشـی
فكرتُ فی الدّنیا و عالمِها
فإذا جمـیـعُ أمورها تَفـنــی
وَ بلوتُ أكثرَ أهلها فإذا
كلُّ أمریءٍ فی شأنه یسعَـی
أسمی منازِلها و أرفعها
مِن العزِّ أقربها مِنَ المهــوی
تعفو مساویها محاسنها
مِن العزِّ أقربها مِنَ المهــوی
تعفو مساویها محاسنها
مِن العزِّ أقربها مِنَ المهــوی
تعفو مساویها محاسنها
لافرقَ بینَ النعی و البشـری

یعنی: من عاقبت دنیا را دیدم و به همین خاطر هوا و هوس را رها کرده و به آن چه که ازآن می‏ترسم روی آوردم./ در دنیا و امور آن اندیشیدم. و دیدم خود و تمام امورش نابود می‏گردد./ بیشتر اهل آن را آزمودم و متوجه شدم هرکس برای خود تلاش کند./ بالاترین و والاترین جایگاه و درجه‏های آن در حقیقت نزدیکترین آن به پرتگاه و محل سقوط است./ بدی‌هایش خوبی‌ها و امتیازهایش را پاک می‏کند، در دنیا خوب و بد با هم تفاوتی ندارد./ بسی قبرستان و قبرها را دیدم و هرگز قبر بنده و سرور را تشخیص ندادم./ می‏دانید چه قدر آدمهای زنده را دیده‏ام و پس از اندکی دیدم که مرده‏اند؟!

بنابراین انسان باید تفکر و تأمل دراز مدت و مفید را از دست ندهد، زیرا خشنودی خدا، گشایش درونی و آرامش دل را به انسان می‏بخشد، وترس وخشیت از خدا و حکمت و بصیرت را نصیب او می‏گرداند دل‌ها را زنده می‏کند، از شیوه‏ها و زندگی گذشتگان عبرت و پند بر می‏گیرد، چنین است تفکر، کار شگفت انگیز قلبی. از خدا می‏خواهیم ما را از گروه کسانی گرداند که تفکر و اندیشه می‏کنند، خرد می‏ورزند و تدبر دارند.

[۲٧۵] ابوشیخ در بخش العظمة (۱/۳۱۸)، ابونعیم درحلیة الاولیاء (٧/۵۳) و خطیب بغدادی در تاریخ بغداد (٩/۱۵٧) روایت کرده‏اند. [۲٧۶] ابن مبارک در الزهد (۱/٩٧) به شماره ی (۲۸۸) و ابوالشیخ در بخش العظمة (۱/۳۰۲) روایت کرده‏اند. [۲٧٧] ن. ک: تفسیر ابن کثیر، (۱/۴۳٩). [۲٧۸] ابن مبارک در الزهد (۱/٩٧) به شماره‏ی (۲۸۶) و ابونعیم در حلیة الاولیاء (٧/۲۰۰) روایت کرده‏اند. [۲٧٩] ابن ابی شیبه درمصنفش (٧/۱٩۰) به شماره ی (۳۵۲۲۳) ، احمد در الزهد (۱/۲٧۲) هردو از حسن بصری روایت کرده‏اند. بیهقی در شعب الایمان (۱/۱۳۶) به شماره‏ی (۱۱۸)، احمد در الزهد (۱/۱۳٩) هردو از ام درداء نقل کرده‏اند. ابوالشیخ در بخش العظمة (۱/۲۸٩) ودیلمی در الفردوس (۲/٧۱) به شماره ی (۲۴۰۰) هردو از ابن عباس روایت کرده‏اند. [۲۸۰] ابونعیم، حلیة الاولیاء، ۲/۱۳۴. [۲۸۱] ابن مبارک در الزهد(۱/٩٧) به شماره‏ی (۲۸٧) و ابوشیخ درالعظمة (۱/۲۵۸) ومزی در تهذیب الکمال (۲۶/۳۴۵) روایت کرده‏اند. [۲۸۲] ابوشیخ در بخش العظمة (۱/۳۱۳) این سخن را آورده است. [۲۸۳] ابوشیخ در بخش العظمة (۱/۲۲۸) از سخن حسن بصری، ابونعیم درحلیة الاولیاء (۸/۱۰٩). مناوی در فیض القدیر (۴/۳۶٧) ازسخن فضیل بن عیاض و ابن کثیر در تفسیرش (۱/۴۳٩) از فضیل روایت کرده‏اند. [۲۸۴] ابونعیم در حلیة الاولیاء (٩/۲٧۴) از ابوسلیمان دارانی روایت کرده است.