پژوهشی دربارة امامان اهل سنت امام ابوحنیفه، امام مالک، امام شافعی، امام احمد

فهرست کتاب

ابوالحسن علی‌ بن عثمان بن ابی علی الجلابی الهجویری [۲۶۴]

ابوالحسن علی‌ بن عثمان بن ابی علی الجلابی الهجویری [۲۶۴]

امام ابوالحسن هجویری در «کشف الـمحجوب» [۲۶۵]در مواقع گوناگون از ائمه اربعه سخن به میان آورده است و چنانکه از شرح حال وی برمی‌آید در شریعت از امام ابوحنیفه و در طریقت از مسلک جنیدیه که منسوب به شیخ الطائفه جنید بغدادی است پیروی می‌کرد.

این عارف و مجاهد بزرگ اینگونه از امامان چهارگانه سخن می‌گوید:

۱- خواب دیدن ابوحنیفه، پیامبر را صابوحنیفه در آغاز جامه پشمین می‌پوشید و می‌خواست روش عزلت و دوری از دنیا را پیش گیرد تا اینکه پیامبرصرا در خواب دید که به او گفت: «ترا اندر میان خلق می‌باید بود از آنچه سبب احیاء نسبت من تویی، آنگاه دست از عزلت بداشت و هرگز جامه نپوشیدی که آن را قیمتی بودی» [۲۶۶].

۲- داود طائی و ابراهیم ادهم و گروه زیادی از عرفای بزرگ، مصاحب و همدم ابوحنیفه بوده‌اند چنانکه آمده است:

«داود طائی را لِبس صوف [۲۶۷]فرمود و او یکی از محققان متصوف بود و ابراهیم ادهم به نزدیک ابوحنیفه آمد با مرقعه از صوف [۲۶۸]، اصحاب، وی را به چشم تصغیر [۲۶۹]نگریستند، ابوحنیفه گفت: سیدنا ابراهیم بن ادهم آمد، اصحاب گفتند: بر زبان امام مسلمین، هزل نرود [۲۷۰]. وی این سیادت به چه یافت؟ گفت به خدمت بر دوام کی [۲۷۱]به خدمت خداوند مشغول شد و ما به خدمت تنها خود، تا وی سید ما گشت» [۲۷۲].

۳- ابوحنیفه منصب قضا را نمی‌پذیرد:

ابوجعفر منصور، خلیفه عباسی از چهار نفر، امام اعظم ابوحنیفه، سفیان ثوری، مسعر بن کدام و شریک، دعوت کرد تا او را ملاقات کنند و می‌خواست که یک از آنان را به منصب قضا، برگزیند. ابوحنیفه گفت من به گونه‌ای خود را از این دام آزاد می‌سازم و به سفیان پیشنهاد کرد که فرار کند و به مسعر گفت خود را دیوانه سازد. سفیان با کشتی از چنگال منصور گریخت. مأموران هر سه نفر را نزد خلیفه بردند.

خلیفه نخست به ابوحنیفه گفت: باید قاضی شوی. امام پاسخ داد: ای امیر من مردی عرب نیستم و از غلامان و خدمتکاران بوده‌ام و بزرگان عرب به حکم من راضی نباشند. منصور گفت: این کار ربطی به نسب ندارد و این عمل به علم نیازمند است که در تو است و تو بزرگ‌ترین فقیه و دانشمند زمانه هستی، بوحنیفه جواب داد که من شایسته این مقام نمی‌باشم، و از این نظر اگر دروغ می‌گویم، دروغگو شایستگی منصب قضای مسلمانان را ندارد و اگر راست می‌گویم، من خود به ناتوانیم اعتراف می‌کنم. و در هردو صورت سزاوار نشستن بر منصب قضا نمی‌باشم. ابوحنیفه این چنین از دام خلیفه عباسی رهایی یافت» [۲۷۳].

۴- عبدالله بن مبارک از عرفای مشهور است به محضر ابوحنیفه می‌آمد و از وی علم می‌آموخت [۲۷۴].

۵- پیر هجویر، می‌گوید: در شام بر سر قبر بلال حبشی مؤذّن رسول اکرمصخوابیده بودم، خواب دیدم که در مکه هستم و پیامبرصاز باب بنی‌شیبه داخل شد و پیری را درکنار گرفته بود چنانکه کودکان را با شفقت در کنار می‌گیرند من پیش دویدم و بر دست و پایش بوسه زدم و باخود گفتم که آن مرد کیست؟ و آن حالت چیست؟ حضرت رسولصبا القاء قلبی به من گفت: «این امام تو و اهل دیار تست». و فهمیدم که او ابوحنیفه است [۲۷۵].

۶- هنگامی که داود طائی، سالک بزرگ به مراحل مهم علمی رسید و مصدر و مقتدا شد به نزدیک ابوحنیفه آمد و گفت که اکنون چه کنم؟ گفت: «علیك بالعمل فإنّ العلم بلاعمل کالجسد بلاروح». یعنی: «بر تو واجب است که نسبت به علم خود عمل کنی زیرا دانش بدون عمل مانند جسم بدون روح است». آنگاه امام اعظم مطالبی را برای او در زمینه خلوص نیت و پاکی عمل توضیح داد که هرگز عمل را نمی‌توان از علم جدا کرد [۲۷۶].

۷- فضیل عیاض، از مشاهیر اهل سلوک که در آغاز، عیاری راهزن در مرو بود پس از توبه و انابت به مکه رفت و مدتی در آنجا بماند و به خدمت بسیاری از اولیا‌ءالله و صلحای امت رسید و به کوفه باز آمد و به امام اعظم ابی‌حنیفه پیوست و مدتی با وی صحبت داشت و تحصیل علوم کرد [۲۷۷].

۸- امام محمد بن ادریس شافعی که در جمله علوم، امام و معروف بود در مدینه از امام مالک علم آموخت و در عراق به خدمت محمد بن حسن رفت و آن چنان در فهم احادیث و آیات پیشی گرفت که عده‌ای از دانشمندان و علماء به او اقتدا کردند و از جمله، امام احمد بن حنبل به حلقۀ تدریس او وارد شد.

هجویری می‌گوید: شافعی [۲۷۸]در آغاز خشونتی از متصوفه در دل داشت تا عارف سالک، سلیم راعی را دید و به او نزدیک گردید و پس از آن هر جا که می‌رفت طالب حقیقی بود.

شافعی می‌گوید: «إذا رأیت العالم یشتغل بالرخص فلیس یحیء منه شیء». «هرگاه عالمی را ببینی که از مجاهد بگریزد و به تأویلات مشغول گردد هرگز از وی چیزی به ظهور نمی‌رسد» [۲۷۹].

۹- پیر هجویر می‌گوید: یکی از مشایخ روایت کند که شبی پیغمبرصرا به خواب دیدم گفتمش: یا رسول‌اللهصاز تو به من روایت رسید که خدایرا اندر زمین اوتاد و اولیاء‌اند گفت: راوی از من به تو خبر راست رسانید، گفتم یا رسول‌اللهصمی‌بایدم تا یکی از ایشان ببینم گفت محمد بن ادریس یکی از ایشانست [۲۸۰].

۱۰- تازیانه خوردن امام احمد بن حنبل:

گروه معتزله [۲۸۱]در بغداد نفوذ و قدرت فراوانی پیدا کردند، به گونه‌ای که امام احمد را تحت فشار قرار دادند که بگوید قرآن که کلام خدا حادث است، امام نپذیرفت و آنان، خلیفه را وادار کردند که دستور دهد که هزار تازیانه به او بزنند و فرمان خلیفه اجرا شد و گویند به علت کهولت از زدن همۀ تازیانه‌ها، دست بداشتند و امام آنچنان جراحتی پیدا کرد که تا پایان حیاتش بهبودی نیافت و با آن فرمان یافت، به امام احمد گفتند درباره این قومی که تو را تازیانه زدند چه می‌گویی؟ گفت: چه بگویم که آنان فکر می‌کردند که من بر باطلم و برای خداوند مرا زدند اگر ایشان برحقند به خاطر این جراحت در قیامت با ایشان دشمنی نکنم [۲۸۲].

۱۱- پاسخ امام احمد روزی یکی از امام احمد پرسید: «ما الإخلاص؟ قال: الإخلاص هو الخلاص من آفات الأعمال». یعنی: «اخلاص چیست.

گفت: اخلاص، رها شدن از آفات اعمال است».

گفت: «ما التوکّل؟ قال: الثقة بالله». «توکل چیست؟

گفت: توکل، ایمان استوار به روزی‌رسانی خداوند، نسبت به خود است».

گفت: «ما الرضا؟ قال: تسلیم الأمور إلی الله»، «رضا چیست؟

گفت: این است که کارهای خود را به خداوند تعالی بسپاری».

گفت: «ما الـمحبة؟»«محبت چیست»، گفت: این را از بشر حافی [۲۸۳]بپرس که تا وی زنده است من به آن پاسخ نخواهم داد.

تذکر: از روابط ائمه چهارگانه با سالکان طریق معرفت، چنین استنباط می‌شود که میان رهروان سلوک و امامان اجتهاد و افتاء، مغایرت فکری و نظری وجود نداشته است بلکه شیوه‌های برخورد آنان، با قضایای مربوطه، انعکاسی از خواسته‌های معنویشان بوده است. اصولاً چگونه می‌توان مجتهد شد و از عالم معنا و اصول عالیه سلوک حقیقت، خبر نداشت؟!.

اگر عرفان، به معنی ادراک و احساس معنوی از کانال قلب است، نمی‌توان شاخص‌ترین معیار فقاهت و پیشوای علمی و فکری را از این نوع شناخت، بی‌بهره دانست. خط السیر زندگی هر چهار امام و مصاحبت‌شان با عرفای بزرگی چون سلیم راعی، بشر حافی، سفیان ثوری، جنید بغدادی و ابوبکر شبلی، صحت نظر ما را تأیید می‌کند.

از طرفی دیگر، عارفان، ضمن اینکه با تمام وجود به اجرای احکام و دستورات شریعت پای بند بوده، کوشیده‌اند که در مراحل سلوک، اوامر و نواهی و مستحبات شرعی را انجام دهند و با میل و اشتیاق، از تمام سنن پیامبر بزرگوارصپیروی نمایند.

[۲۶۴] ابوالحسن هجویری عارف وارسته دل اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم هجری است که به احتمال قوی در سال ۴۶۵ یا کمی بعد از آن وفات یافت. [۲۶۵] کشف الـمحجوب، ابوالحسن علی‌بن عثمان‌ الجلابی الهجویری الغزنوی، تصحیح استاد محقق زنده‌یاد، و ژوکوفسکی به اهتمام قاسم انصاری، کتابخانه طهوری، ۱۳۵۸. [۲۶۶] منبع مذکور، ۵۰. [۲۶۷] لِبس صوف: جامه پشمی. [۲۶۸] مرقعه: جامه پینه‌دار و پاره پاره. [۲۶۹] چشم تصغیر: چشم حقارت، کوچک و کم‌ارزش شمردن. [۲۷۰] هزل نرود: سخن بیهوده نمی‌گوید. [۲۷۱] کی: که. [۲۷۲] کشف الـمحجوب، ۵۰-۵۱. [۲۷۳] منبع مذکور، ۱۱۳-۱۱۴، تذکرة الأولیاء، ۲۴۲-۲۴۳. [۲۷۴] کشف الـمحجوب، ۱۱۷-۱۱۸. [۲۷۵] منبع مذکور، ۱۱۶. نویسنده معتقد است که باید در زمینه نقد احادیث به کتاب‌های حدیث‌شناسی و (مصطلح الحدیث) رجوع شود. [۲۷۶] منبع مذکور، ۱۱۷. [۲۷۷] منبع مذکور، ۱۲۰. [۲۷۸] ابوعبدالله محمدبن حسن شیبانی، (۱۳۲-۱۸۷) از شاگردان ابوحنیفه بوده است. [۲۷۹] کشف الـمحجوب، ۱۴۴. [۲۸۰] منبع مذکور، ۱۴۵. [۲۸۱] فرقه معتبری در اواخر عصر بنی‌امیه ظهور کردند که به مباحث عقلی روی آوردند و در برابر اشعریان قیام کردند، این گروه را معتزلی می‌گویند و بنیانگذار این فکر، واصل بن عطا بوده است. [۲۸۲] کشف الـمحجوب، ۱۴۵-۱۴۶. [۲۸۳] بشر حافی یکی از عرفای بزرگ است که در آغاز میخواره بود و بر اثر خوابی، توبه کرد و در تمام عمرش کفش نپوشید.