شفای بیمار
نقل است که جوانی، مادری بیمار داشت زَمِن شده ... [۴۶۶]روزی گفت: «ای فرزند! اگر خشنودی من، میخواهی، پیش امام احمد رو و بگو، تا دعا کند از برای من. مگر حقتعالی مرا صحت دهد. که مرا دل، از این بیماری، بگرفت». جوان، به در خانهی امام، شد و آواز داد. گفتند: «کی است؟» گفت: «محتاجی» و حال، باز گفت که: «بیماری دارم و از تو دعایی میطلبد». امام، کراهیت داشت یعنی: چرا مرا خود، میشناسد؟ پس امام برخاست و غسل کرد و به نماز مشغول شد. خادم شیخ گفت: ای جوان تو باز گرد که امام به کار تو مشغول است. جوان بازگشت. چون به در خانه رسید مادرش برخاست و در بگشاد و صحت کلی یافت به فرمان حقتعالی» [۴۶۷].
[۴۶۶] زمینگیر شده بود. [۴۶۷] تذکرة الأولیاء، ۲۵۷-۲۵۸.