ابوحنیفه و شافعی و مالک
شیخ جام در تعریفی که از «اولیاء» دارد امامان مجتهد را اولیای خدا میداند و عقیده و سنت و جماعت را در دوری از تعصب و تهمت زدن به دیگران معرفی میکند:
«و اگر ائمه اسلام که مسلمانان بدیشان اقتدا دارند گویی که ایشان نه اولیای خدای بودند، بد اعتقاد کسی باشد در ائمۀ مسلمانان خاصه در: ابوحنیفه، و شافعی و ابوعبدالله، و مالک، و سفیان و امثال ایشان.
به هر سخنی، و تعصبی، و هوایی که ما را برآید، مرد مسلمان را کافر خواندن و بد دین، و زندیق، و مُلحد و إباحتی، و مانند این نه شرط اهل سنت و جماعت است. و رسولصمیگوید: هر که کسی را کافر خواند از دو یکی کافر باشند: اگر آن کس که او را کافر خواند او کافر بود، فرا راستی بگفت، و اگر نه کافر بود این که مسلمانان را کافر خواند باری کافر شد. از این و مانند این پرهیز باید کردن تا از کفر و بدعت رسته باشی، وبالله التوفیق» [۴۱۲].
در مجلس «بوحنیفه» رخ داد:
«در حکایت است که امام ابوحنیفه/مجلس میداشت، هر روزی مردی درآمدی، و در پهلو کرسی ابوحنیفه بنشستی، ابوحنیفه را از وی دهشتی میبود که نباید این مرد بر من چیزی بگیرد! روزی ابوحنیفه را از روزه داشتن، مسئله پرسیده بودند که: روزه کی باید گرفت، و کی باید گشاد؟ ابوحنیفه/بیان میکرد آن مسئله را که: چون صبح صادق اثر کند روزه باید گرفت تا آنگاه که آفتاب فروشود. این مرد نیکو لباس آواز داد که رحمهالله! اگر صبح نیم شب برآید چون باید کرد؟ ابوحنیفه گفت: الحمدلله که من از بند او بیرون آمدم.
آن چنان مرد را سکوت اولیتر، و خاموشی، ستر او بود» [۴۱۳].
جا دارد که اشعار و نکاتی نیکو را از پیر خردمند جام که در مقدهۀ روضة الـمذنبین آمده است زینتبخش این کتاب کنیم و ناگفته نماند که این ابیات و نوشتهها را نیز آقای دکتر علی فاضل از کتاب «حدیقة الحقیقة» اثر قطب الدین محمد بن مطهر، یکی از نوادههای شیخ، نقل کرده است:
شعری از: «احمد جام» - باب دهم:
صابری و عاشقی، هرگز نیاید سازوار
گرکسی گویدکه: آید، از وی این باور مدار
آتش سوزان، بسود هرچْ آید پیش او
کی دهد آتشکسی راهرگز از خود، زینهار؟!
و نیز از: «احمد جام» - باب دهم، «فی الخصال القلب»:
معنیهاست در دل، که در جوارج دیگر نیست، اما خداوند دل [۴۱۴]، باید بداند، و دریابد.
به کار دل، فرورفتم، زمانی
همی جُستم، زحال دل، نشانی
که تاچون است، احوال دل ما!
که از دل بافغان، بینم جهانی!
تامّل کردم اندر دل، بسی من
ندیدم هیچ خالی زو، مکانی
به هر جایی، که گوش و دیده رفتند
دل آن جا میر، اینها، پاسبانی!
بدانستم که از دل نیست آگاه
نه هر قاری، نه هر صاحب زفانی
خداوند دلی داند، که دل چیست
چه داند قدر دل، هر بیروانی!؟
عزیز است آن دلی کو باز طبع است
نجوید، جز رضای غیب دانی
میان عارف و معروف، این دل
همی گردد، بسان ترجمانی
که داند قیمت آن دل، مگر او
خداوند کریمی، مهربانی
ایا احمد دلت، تسلیم کن زود
به شکرانه برو، کن جانفشانی
که داری نعمت، از جبار عالم
نداری نعمت، از دست عوانی
[۴۱۵]
دل، در قلمرو اندیشۀ شیخ جام، مرکز فعل و انفعالات معنوی و زورق و کشتی نجات آدمی است و وارستگان کوشیدهاند که آن را از هر نوع وابستگی به غیر حضرت حقّ، پاک کنند.
[۴۱۲] منبع مذکور، ۱۵۲. [۴۱۳] منبع مذکور، ۸۲-۸۳ مقدمه. [۴۱۴] خدا- خداوند در ادبیات کلاسیک و گذشته زبان فارسی به معنی صاحب و مالک و صاحب اختیار است. و کاربرد کدخدا از این مقوله است. و کد به معنی خانه است مانند کدبانو به معنی بانوی خانه. [۴۱۵] منبع مذکور، ۴۴-۴۵ مقدمه.