عبدالله مبارک و امام احمد
نقل است که مدتی احمد را آرزوی دیدن عبدالله مبارک بود، تا عبدالله آنجا آمد. پسر احمد گفت: «ای [پدر] عبدالله مبارک بر در خانه است که به دیدن تو آمده است؟ امام احمد، راه نداد. پسرش گفت: «در این چه حکمت است؟ که سالهاست تا در آرزوی او میسوختی، اکنون که دولتی چنین، بر در خانه تو آمده است، راه نمیدهی؟» احمد گفت: «چنین است که تو میگویی. اما میترسم که اگر او را بینم خو کرده لطف او شوم. بعد از آن طاقت فراق او ندارم. همچنین بر بوی او عمر میگذارم، تا آنجا او را بینم که فراق در پی نباشد».
و او را کلماتی عالی است در معاملات. و هر که از وی مسئلهیی پرسیدی، اگر معاملتی بودی جواب دادی، و اگر از حقایق بودی حوالت به بشر حافی کردی. و گفت: از خدای تعالی درخواستم تا دری از خوف بر من بگشاید، تا چنان شدم که بیم آن بود که خرد از من زایل شود. گفتم: «الهی! تقرب به تو، به چه چیز فاضلتر؟» گفت: به کلام من، قرآن» [۴۷۵].
[۴۷۵] تذکرة الأولیاء، ۲۶۰.