تازیانه زدن استاندار عراق به امام ابوحنیفه به علت نپذیرفتن منصب قضا
در کتاب خلافت و ملوکیت امام ابوالاعلی درباره جریان تازیانه خوردن ابوحنیفه چنین آمده است:
«قبل از همه در عهد بنیامیه، استاندار عراق یزید بن عمرو بن هبیره او را [۱۸۸]مجبور به پذیرفتن مقام دولتی نمود. سال ۱۳۰ ﻫ بود زمانی که سیل مخالفتها علیه سلطنت اموی سرازیر شده بود و طی دو سال، حکومت اموی را سرنگون ساخت درین موقع ابن هبیره میخواست تا حمایت فقهای بزرگ را حاصل کرده و از نفوذ آنها بهرهبرداری نماید. چنانچه او ابن ابیلیلی، داود بن ابیالهند، ابن شبرمه و غیره را فراخوانده به پستهای مهم دولتی مقرر کرد. سپس ابوحنیفه را دعوت داده گفت: من مهر خود را به دست تو مینهم، هیچ حکم، نافذ نخواهد بود تا وقتی که بر مهر تو مزین نشود و هیچ مالی از خزینه بیرون نخواهد شد تا وقتی تو از آن توثیق نکنی و هنگامی که امام از پذیرفتن این مسئولیت ابا ورزید او را به زندان کشاند و بر ضرب شلاق تهدیدش کرد. سایر فقها به امام پیشنهاد کردند تا بر خود رحم کند، ما نیز ازین خدمت ناخشنودیم اما لاجرم آن را قبول کردهایم، تو نیز آن را بپذیر. امام در پاسخ گفت: «اگر او از من بخواهد که دروازههای مسجد واسط را برای او بشمارم نخواهم پذیرفت چه رسد به اینکه او میخواهد حکم قتل آدمی را تحریر دارد و من فرمان آن را مهر کنم. قسم به خدا من درین مسئولیت سهیم نخواهم شد». درین سلسله ابن هبیره خدمات دیگری به او تقدیم داشت و او همچنان انکار میورزید. سپس ابن هبیره حکم داد تا او را به مقام قاضی کوفه مقرر نمایند و سوگند یاد کرد که اگر ابوحنیفه از این عهده انکار کند من او را مورد ضرب شلاق قرار خواهم داد. امام در جواب، قسم خورد گفت: «ضرب شلاق او در دنیا از تعمیل کیفر در روز رستاخیز برایم بیشتر سهل است. قسم به خدا من هرگز قبول نخواهم کرد حتی اگر مرا قتل کند» بالاخره وی را (به) بیست الی سی ضربه شلاق محکوم ساخت و در بعضی روایات گفته شده که او را روزانه ده الی یازده شلاق میزدند اما ابوحنیفه بر انکار خود پابرجا بود. بالاخره به او اطلاع رسید که این شخص نزدیک به مرگ است. او گفت: آیا ناصحی نیست تا او را تفهیم کند که از من مهلت بخواهد، و هنگامی که این گفته ابن هبیره به امام ابوحنیفه رسید گفت: مرا رها کنید تا با یارانم به مشورت بپردازم، ابن هبیره با شنیدن این پیشنهاد او را از زندان رها ساخت و او نیز کوفه را به قصد مکه ترک کرد و از آنجا تا وقتی که سلطنت بنیامیه سرنگون شد بازنگشت» [۱۸۹].
[۱۸۸] امام ابوحنیفه. [۱۸۹] خلافت و ملوکیت، ۳۱۵-۳۱۶، به نقل از المکی، ج ۲، ابن خلکان، ج ۵، ابن عبدالبرّ، الانتقاد.