ابوحنیفه و داود طائی
خواجه عبدالله که آب یقین در کاسۀ تشنگان وادی معرفت میریزد و دلهای سالکان را از تاریکیهای وسوسه، روشن مینماید میگوید: داود طائی که در علم و مجاهدت و زهد، یگانه بود در خدمت بوحنیفه درس میخواند و روزی نزد ابوحنیفه آمد، امام به او گفت: ای ابوسلیمان دستافزارها محکم بکردهایم، داود گفت: یا استاد بزرگوار، اکنون چه باید کرد؟ گفت: علم تو کامل شد و باید پس از این به عمل و جهت مشغول شوی [۳۴۱]. آدمی در نبرد با ظلمت به آسانی به هدف نمیرسد و چه بسا عبادتهای ظاهری و سخنان شیوای اثربخش، بازتابی از خدعههای نفس باشد، چنانکه داود طائی میگوید: سالی در میان اصحاب بودم و نیاز من به سخن گفتن بیشتر از رفع تشنگیم با آب بود، آن آرزوی سخن گفتن را در خود میشکستم و با ابوحنیفه و یارانش هم صحبت میشدم و سخنان آنها را درباره مسایل فقهی و خدا و رسول بود؛ ولی نفس من در میان آن گروه، با خلق بود و خواستهام هوای نفسانی! با خود گفتم با این نفس آلوده چگونه به خلوت بنشینم، نخست باید میل سخن گفتن با خلق در او بمیرد آنگاه او را به گور خلوت سپارم [۳۴۲].
[۳۴۱] مجموعه رسایل فارسی خواجه عبدالله انصاری، جلد اول، به تصحیح و مقابله سه نسخه مقدمه و فهارس دکتر محمد سرور مولایی، انتشارات توس، چاپ دوم، ۱۳۷۷، صفحه ۸۵-۸۶. [۳۴۲] منبع مذکور، ۸۷.