پژوهشی دربارة امامان اهل سنت امام ابوحنیفه، امام مالک، امام شافعی، امام احمد

فهرست کتاب

پاسخ مُلحد به ادعای ابوحنیفه و استدلال امام در اثبات صانع

پاسخ مُلحد به ادعای ابوحنیفه و استدلال امام در اثبات صانع

گفت‌مُلحد‌شرم‌دار،ای‌بوحنیفه‌زین دروغ
حجتی‌آورده‌ای،کین‌کس‌ندارد استوار
گفت آنگه بوحنیفه، آن امام دین حقّ
مر امیرالمؤمنین را، کای امیر باوقار
خصم‌می‌گوید: که صانع نیست، عالم بُد قدیم
این‌زن‌طبعست‌وهیولی [۳۸۸]نیست این کردگار
آنگهی مُنکر همی گردد، که مصنوعات را
صانعی باید،‌مگر‌دیوانه‌است‌این، گوش‌دار
تخته‌یی را منکری، کت صانعی باید قدیم
می‌نداری استوارم، من روا دارم، مدار
ای سگ زندیق کافر، خربط [۳۸۹]میشوم [۳۹۰]دون
می‌‌نبینی‌فوق‌و‌تحت‌وکوه و صحرا و بحار
گاه ابرو، گه گشاده، گاه خشک و گاه نم
گاه برف و گاه باران، گاه روشن، گاه تار
می نبینی بر فلک، این خسرو سیارگان
ماه و انجم‌را از او، روشن‌همی‌دارد‌چونار
هفت‌کوکب‌درفلک،گشته مبین در زمین
در ده و دو‌برج، پیداگشته‌این لیل و نهار
ماه،در افزایش‌ونقصان‌وخور،برحال خویش
سوی‌مصنوعات‌شو،آنگه صنایع کن نظار
ای سگ نادان! بخود اندرنگه کن، ساعتی
تا‌ببینی‌قدرتش،‌مؤمن شوی ای دل فگار
قدرت‌حق، عجز تو بر رنگ مویت ظاهرست
می‌کند آزادی موی سیه، کافوروار [۳۹۱]
قطره‌یی‌آب‌آمد اندر کوزه‌ای، کش سرنگون
صورتی زیبا پدید آورد، از وی بی‌عوار [۳۹۲]
آدمی در روشنایی، صنعتش پیدا کند
کار صانع برخلاف این بود، اندیشه‌دار
در سه تاریکی نگارد، صورتی چون آدمی
آنگی‌بر‌وی‌پدید‌آرد،‌خط‌و‌زلف‌و‌عذار [۳۹۳]
نطق و گویایی و بینایی و سمع آرد پدید
هفت چشمه در بدستی، استخوان پاره پار
آب‌چشمت،شور‌کرد و آب گوشت تلخ و خوار
آب بینی منقبض و آب دهانت نوش بار
آب‌چشمت شور از آن، آمد که پِه [۳۹۴]گنده شود
گر نباشد تلخ، زی وی راه یابد، موش و مار
در‌دهانت‌آب‌خوش‌آمد، بدانی طعم چیست
چند‌گویم‌زین‌دلایل‌کن بر این بر، اختصار
صانعی باید، حکیم و قادر و قایم به ذات
تا پدید آید ز صنع وی، بتان قندهار
طبع نادان، کی پدید آرد، حکیم و فلیسوف
عقل، از تو، کی پذیرد، این سخن را بر مدار
این مخالف طبع‌ها با یکدگر چون ساختند؟!
آب‌وآتش‌خاک‌و‌باد، ای ملحدک!حجت بیار
آنچ می‌گوید بدیدم من به یونان، خانه‌ای
این‌چه‌حجت‌باشدآنجا،صورتی کردست کار
رو بگو، ایزد یکی، قایم به ذات و لم یزل
قادر و معطی و دانا، خالق برّ و بحار
ما نبودیم، او پدید آوردمان از چهار طبع
مُحدث آمد چار طبع و چار فصل روزگار
بگرو این ملحد! به قرآن «قل هو الله» یادگیر
چندباشد‌بر‌سرت‌از‌جهل‌وکفر‌و شک، فسار [۳۹۵]

[۳۸۸] هیولی: یعنی جهان آفریدگاری ندارد و ماده اصلی جهان ازلی و ابدی است. [۳۸۹] خربط: غار. [۳۹۰] مَیشوم: نامبارک. [۳۹۱] موی سیاه را مانند کافور سفید می‌کند. [۳۹۲] عوار: عیب، عیب و عار ... . [۳۹۳] عِذار رخسار، چهره، موی بالای پیشانی، موی ریش که تازه دمیده باشد. [۳۹۴] پِه: پیه، روغن چربی ... . [۳۹۵] تا کی افسار جهل و کفر و شک بر سر تو است؟