تذکر
کسانیکه بدون آگاهی مغرضانه، حقایق را میپوشانند یا کتمان میکنند، لازم است به نحوه زندگی ابوحنیفه و سایر امامان مجتهد نگاه کنند که چگونه در سختترین شرایط نامساعد، اسلام و ایمان را با جاه و مقام و منصب دنیوی معاوضه نکردند و به آنچه که اعتقاد داشتند عمل نمودند، امام ابوحنیفه آنچنان از حکومت امویان متنفر بود که زندان و شلاق یزید بن عمرو بن هبیره را به جان قبول کرد و آن همه تحقیر و اذیت و آزار حکومتیان، نتوانست او را از مسیر حق و عدالت و آرمان آزدیخواهی اسلامی دور نماید! زیرا هواهای نفسانی و خزعبلات نمیتوانند بر ابرمردهای نفسشکن چیره شوند و کاخ معنویت و پاسداری از ارزشهای آنان را تسخیر نمایند و امام به ناچار از حوزه قدرت آنان بیرون میرود و به مکه مکرمه روی میآورد و در آنجا به تدریس و تفحص میپردازد.
عباسیان نیز هنگامی که به خلافت رسیدند کوشش کردند که امام را به گونهای به همکاری با خود وادار نمایند و نفس زکیه و برادرش ابراهیم از امام حمایت کامل و آشکار نمودند و منصور از این حمایت و جانبداری آنان، کینهای از امام در دل داشت و با طرح نقشهای او را به پذیرفتن منصب قضا مجبور ساخت و امام نپذیرفت، استاد علامه مودودی مینویسد:
«اما دست درازی به همچون شخص متنفذی برای منصور کار آسانی نبود، وی میدانست که قتل امام حسینس چه نفرتی را در بین مسلمانان علیه بنیامیه ایجاد کرد و بر اساس آن اقتدار آنها به چه آسانی از بین رفت. از این رو او به عوض کشتن، بستن [۱۹۰]وی را به زنجیرهای آهنین، برای پیشبرد اهدافش بیشتر مناسب دید، او عهده قضا را بارها به این منظور پیشنهاد کرد که به سمت «قاضی القضاه» دولت عباسیه ایفای وظیفه نماید. اما مدت مدیدی این کار را به تعویق انداخت، بالآخره هنگامی که او زیاد اصرار میکرد اما در کلمات واضح [۱۹۱]، علل انکار خویش را به وی ارائه ساخت. باری در گفتگوی خود با لحن لطیفی با پوزش گفت: «برای قضا موزون نمیشود مگر شخصی که این توان را داشته باشد که قانون را بر شما و شاهزادگان شما و فرماندار [۱۹۲]ارتش شما بتواند اجرا کند. من این توان را در خود نمیبینم، هنگامی که مرا فرامیخوانید در بازگشتم روح پژمردهام بار دیگر جان میگیرد. باری دیگر گفتگوی شدید اللحنی صورت گرفت و طی آن وی خلیفه را مخاطب قرار داده گفت: «قسم به خدا اگر من به خشنودی، این عهده را بپذیرم لایق اعتماد تو نیستم چه رسد به اینکه با ناخشنودی آن را بپذیرم. اگر در موردی حکم من علیه تو باشد و بعد تو تهدیدم کنی که یا به فرات غرقت میکنم و یا اینکه حکمت را تعدیل کن، پس من مغروق شدن در فرات را بر تعدیل و تعویض حکمم ترجیح خواهم داد. همچنان اهل دربار تو نیز زیادند آنها میباید قاضییی داشته باشند که به خاطر تو رعایت آنها را نیز بکند. هنگامی که از این سخنان، منصور یقین حاصل کرد که این شخص به زندانی شدن درین قفس طلایی آمده نیست پس او را برملا مورد انتقام و سرزنش قرار داد، شلاقش زد، به زندانش افکند و فشارها و مصایب گوناگون عذابی بر وی وارد آورد. سپس در خانهای وی را تحت مراقبت قرار داد و در آنجا به قول بعضیها به مرگ طبیعی و به قول طبیعی دیگر به وسیلۀ سمّ، زندگیاش خاتمه یافت» [۱۹۳].
[۱۹۰] در متن «بستند» نوشته شده بود که اصلاح شد. [۱۹۱] در متن واضع بود که به واضح اصلاح گردید. [۱۹۲] فرماندار ارتش مصطلح امروزی آن «فرمانده ارتش» است. [۱۹۳] خلافت و ملوکیت، ۳۱۷-۳۱۸، به نقل از المکی، ج ۲، الخطیب، ج ۱۳، ابن خلکان، ج ۵، الیافعی/ مرآة الجنان.