تسلط علمای دینی
علمای اسلام آنچنان تأثیر شگرفی در افکار و عقول تودۀ مردم و پیروان خود داشتند که سراسر تاریخ، شاهد عادلی است بر نقش اساسی آنان. دکتر ذبیح الله صفا مینویسد: «درین عهد، علمای دینی تسلط و نفوذ تامّ و تمام در پیروان خود داشته و واقعاً آنها بودهاند که در شهرها و قراء و قصبات بر مردم حکومت میکردهاند. به حکم و اشاره آنان مریدان از فدا کردن مال و جان ابا نداشتند و یا اگر در دل ناخشنودیای از این باب احساس میکرند آنان ناخشنودی را اظهار نمینمودند ... .
و این اعتقاد و علاقه، حتی در رجال قوم نیز دیده میشود و بسیاری از امراء و سلاطین و وزراء این عهد از پیروان و علاقمندان به علما بوده و نفقات فراوان در راه مشایخ صوفیه یا ائمه مذهبی صرف میکردهاند و از مهمترین آنان نظام الملک طوسی است که علاوه بر تأسیس مدارس نظامیه و تعیین مشاهره (ماهیانه) برای مدرسان و طالبان علم در آنها در احداث خانقاهها و رعایت جانب صوفیه و بخشش اموال کثیر به آنان نیز مبالغه بسیار میکرد، شاید یکی از علل فراوانی عدد فقها در این دوره و وجود شماره بسیاری از آنان در همۀ بلاد و قراء و قصبات، همین تشویق و بزرگداشتی باشد که مقامات رسمی درباره آنان معمول میداشتند و البته این را نباید تنها علت این امر دانست بلکه علتهای دیگر و از آن جمله ریشه دوانیدن دین درمیان مردم، و شیوع تعصب و اعتقاد شدید عموم مسلمانان به مسایل دینی، و اظهار علاقه و تمایل عامه به این مسایل هم وسیلۀ عمده افزایش عدهای علمای دینی در این دوره بوده است.
علت عمده دیگر، ضعف علوم عقلی و یا متروک ماندن آن در بسیاری از مراکز بوده است بخصوص که این علت با ایجاد مدارس متعدد مذهبی و پدید آمدن موقوفات فراون که صرف تعلیم و تعلم طلاب و تأمین حوائج استادان و شاگردان علوم دینی میگردیده است همراه بود. کثرت عدد فقها را در آن ایام تا قرن هفتم میتوان از اینجا حدس زد که فقط در کنف اداره امام برهانالدین محمد معروف به صدر جهان از کبار ائمه و رؤساء آل مازه بخارا و سلف او نزدیک شش هزار فقیه بسر میبردهاند [۲۳۲].
البته اینان همه از فقهای حنفی بودهاند نه از سایر فرق، و این خاندان حتی در ایام بعد از حمله مغول و خرابیهای آنان در ماوراءالنهر همچنان رعایت حال فقهای حنفی را ادامه میداده و در عهد تألیف کتاب آثار البلاد قزوینی (سال ۶۷۴) چهار هزار فقیه در کنف حمایت و رعایت خود داشتهاند [۲۳۳].
یکی از افراد این خاندان بنام صدرالصدور [۲۳۴]برهانالدین عبدالعزیز بن عمر در رعایت حال یکی از این فقها که تحت حمایت او بود سیهزار دینار زر سرخ صرف کرده. شرح داستان چنین است که: «وقتی دانشمندی (فقیهی) از متعلمان غریب، که به تعلم به سمرقند آمده بود، خیانتی بزرگ کرد، سلطان سمرقند او را بگرفت و خواست که برنجاند، و گفت اگرچه بدین خیانت، مستوجب کشتن است اما چون دانشمند است و غریب، او را سی چوب بزنند. صدر جهان گفت اگر پادشاه هر چوبی را به هزار دینار زر سرخ بفروشد خزانه را توفیری تمام باشد و دانشمند غریب را آبروی نرفته باشد. سپس سی هزار دینار بداد و آن دانشمند را از آن ورطه بیرون آورد و این واقعه در ماوراءالنهر مشهور است [۲۳۵].
امثال این وقایع و اشارات دربارۀ بزرگداشت فقها در آثار قرن ششم بسیار دیده میشود و بعضی از سلاطین مانند سنجر در این باره مبالغه مینمودند. با تمام این احوال علمای دینی بر اثر اختلافی که ممکن بود بین عقاید آنان و امرا و سلاطین متغلب زمان باشد، دچار مشکلاتی از قبیل نفی بلد (تبعید) و حبس و شکنجه و الزام به ترک عقیده و امثال این امور نیز میشدهاند و به بعضی ازین قبیل حوادث، پیش از این اشاره شده است و حتی ممکن بود درگیر و دار اختلافات مذهبی، عوام دسته مخالفان به جان و مال و خان و مان علمای مخالف نیز دست درازی میکردهاند [۲۳۶].
به سبب همین اختلافها و جداییها هر دسته از مردم این دوره برای خود مدرسه و جامع خاصی داشته و گاه از ورود دستههای مخالف یا بعضی از افراد معین در آنها پیشگیری میکردهاند.
دامنه اختلافات مذهبی در این دوره چنان وسعت گرفته بود که از عوام مردم، غوغا به خواص کشیده بود، و نه تنها، چنانکه دیدهایم، علماء در رد یکدیگر به تألیف کتابها مبادرت میجستند، بلکه شاعران زمان هم در اینگونه تعصبات شرکت میکرده و به اظهار عقاید مذهبی خود یا هجو و انتقاد مخالفان مذهبی مبادرت مینمودهاند و حتی گاه تهمتهای مذهبی را وسیله انتقام قرار میدادهاند و حال آنکه غالب آنان به بیدینی مشهور بودهاند [۲۳۷].
[۲۳۲] تاریخ ادبیات در ایران، جلد دوم، صفحه ۱۵۹، به نقل از حواشی چهار مقاله از مرحوم قزوینی، ص ۱۱۹. [۲۳۳] منبع مذکور، ص ۱۱۵. [۲۳۴] درباره خاندان صدر جهان در صفحات پیشین توضیح داده شده است. [۲۳۵] تاریخ ادبیات در ایران، جلد دوم، صفحه ۱۵۹، به نقل از جوامع الحکایات عوفی. منقول از حواشی چهار مقاله چاپ لیدن، ص ۱۱۷-۱۱۸. [۲۳۶] تاریخ ادبیات در ایران، جلد دوم، ۱۵۹-۱۶۰، به نقل کتاب النقض وحواشی لباب الالباب. [۲۳۷] تاریخ ادبیات در ایران، جلد دوم، ۱۶۰.