پژوهشی دربارة امامان اهل سنت امام ابوحنیفه، امام مالک، امام شافعی، امام احمد

فهرست کتاب

سؤال دهری [۳۸۱]از ابوحنیفه

سؤال دهری [۳۸۱]از ابوحنیفه

دهریی آمد به نزدیک خلیفه، ناگهان
بغض‌دینی، مبغضی، شوخی، پلیدی‌نابکار
این‌چه‌بنداست‌ازشریعت برتنت، گفت:ای‌امیر
یافتستی‌پادشاهی، خوش‌خور وبی‌غم‌گذار [۳۸۲]

دهری که افکار مادی و ضد دینی دارد، انجام دستورات مذهبی از قبیل روزه و نکاح و حج و عمره و اوامر و نواهی مربوطه را نادرست می‌پندارد و جهان و سیستم پیچیده نظام آفرینش را به آفریننده و پروردگار زنده و دانا و توانا نیازمند نمی‌داند:

روزه و عقید و نکاح و دور بودن از مراد
حج‌و‌غزو و‌عمره و این امرهای بی‌شمار
خویشتن‌رنجه‌چه داری چون با عالم ننگری؟
تا بدانی کین قدیم است و ندارد کردگار
گفت: رسم شرع‌وسنت،جمله تزویر و ریاست
سر بسر گیتی قدیم‌است و ندارد کردگار
آمدی‌تو‌بی‌خبر وز خویش‌رفتی، بی‌خبر
نامد از رفته یکی، زی ما و رفته صدهزار
هست عالم چون چراگاهی و ما چون مُنزلی
چون‌برفت‌این مُنزلی،گیرد دگرکس، مرغزار [۳۸۳]

دهری به یک سری اصطلاحات فلسفی از قبیل هیولی و صورت و آخشیج و مادّه،

روی می‌آورد و می‌گوید:

این‌همه‌زرق و فسون‌است‌و‌دروغ و شعبده
حیلت‌و نیرنگ‌داند، اینسخن‌را، هوشیار [۳۸۴]

امیرالمؤمنین خلیفه بغداد در پاسخ به او می‌گوید: ای مرد پر مدعی! آماده باش تا با امام راستین ابوحنیفه روبرو شوی، اگر او تو را شکست دهد، تو را بردار می‌کشم تا دیگران از تو عبرت گیرند و اگر تو پیروی گردی، مورد اعتماد و میربار و مجلس من می‌شوی:

گفت‌امیرالمؤمنین:کاری‌مرد پردعوی، بباش
تا بیاید آن امام راستین، فخر دیار
گر بتابی روی از او گردی هزیمت در سخن
بر سر دارت کنم تا از تو گیرند، اعتبار
گر زتو«نعمان»هزیمت‌گیردوگردد‌خموش
معتمد گردی مرا و هم تو باشی، میربار
چاکری‌رانامزدکرداو،که«نعمان»را بخوان
تاکند با این جدل، در پیش تخت شهریار
رفت‌قاصد،چون‌بدیدآن‌کار علم‌وفضل را
گفت‌آمدمُلحدی‌درپیش‌خسرو، بادسار
می‌چنین‌گوید:که‌زرق‌است‌این‌مسلمانی‌و فنّ
وین‌شریعت‌چون‌ردایی،کش‌نه‌پودست ونه‌تار
گفت امیرالمؤمنین: تا حاضرآید پیش او
دین ایزد را و شرع مصطفی را پشت و یار
گفت قاصد را، امام دین، چون بگزارم نماز
پیش میرالمؤمنین، آیم وراگو، چشم دار
تا نماز شام نامد بوحنیفه، پیش شاه
چیره گشته دهری، آنجا شاه بُد در انتظار
هر زمان گفتی بشه، آن مُلحد بطال شوم
می‌بترسدازمن او، زان شد نهان در اضطرار
کیست‌درگیتی،که‌یاردگفت‌بامن،زین‌سخن
کیست‌درعالم‌که‌او از من ندارد الحذار
گفت شاها می‌نفرمایی [۳۸۵]بیارندم به پیش
مطربان خوش لقای خوب روی نامدار
آنکه می‌دارند روزه، گوید ار او راست مُزد
ساغری می‌بایدم، معشوق زیبا در کنار
او چه داند روزه و طاعات عید و حج و غزو؟
عیداوهرروزباشد،روزه‌اورا درچه کار؟
اندرین بودند ناگه کاندر آمد مرد دین
شادگشت‌ازوی‌خلیفه‌دهریک درمانده‌وار [۳۸۶]

آمدن ابوحنیفه به مجلس و پاسخ دادن به خلیفه که کشتی کنار دجله رفته بود و ناگهان از چوب و آهن یک کشتی خود به خود ساخته شد!.

گفتش‌ازخجلت،که ای نعمان چرا دیر آمدی
دادنعمانش‌جوابی پرمعانی، مردوار
گفت:حالی‌چون‌شنیدم‌امرشه، برخاستم
رخ‌نهادم‌سوی‌قصرو‌تخت شاه تاج‌دار
چون رسیدم بر کران دجله، کشتی رفته بود
بود نخلی مُنکر آنجا، تختهاشان بر قطار
درهم آمد کشتئی شد درزهایش ناپدید
خودبخودبنشست،آنجا بر کران رودبار
حلقه‌های‌آهنین دیدم زسنگ آمد برون
اندر آمد در مرار و کشتئی شد پایدار
کشتی آنگه پیش آمد،من نشستم اندرو
زین‌سبب‌تأخیرم‌افتاد،ای‌پسر معذور دار [۳۸۷]

[۳۸۱] دهری یعنی ماده گراو کسی که به آفریدگار جهان اعتقاد ندارد. [۳۸۲] دیوان حکیم سنایی غزنوی، ۲۳۸-۲۳۹. [۳۸۳] دیوان حکیم سنایی غزنوی، ۲۳۹-۲۴۰. [۳۸۴] منبع مذکور، ۲۴۰. [۳۸۵] در دیوان آمده است: گفت شاها می‌نفرمایی تا بیارندم به پیش «تا» به علت وزن شعر حذف گردید. [۳۸۶] دیوان سنایی غزنوی، ۲۴۰-۲۴۲. [۳۸۷] منبع مذکور، ۲۴۲.