پیراهن و شلوار احمد
نقل است که یک بار به مکه رفته بود پیش سفیان عیینه، تا سماع اخبار کند. یک روز نرفت. کس فرستاد تا بداند که: چرا نیامده است؟ چون نگه کردند جامه به گازُر [۴۷۲]داده بود و برهنه نشسته [و نتوانست بیرون آمدن] رسول گفت: «من چندین دینار بدهم تا در وجه خود نهی». گفت: «نه» گفت: «جامه خود، عاریت دهم». گفت: «نه». گفت: «باز نگردم، تا تدبیر این فکنی». گفت: «کتابی مینویسم، از مزد آن، کرباس خر برای من». گفت: «کتاب بخرم». گفت: «نه، آستر بستان ده گز، تا پنج گز پیراهن کنم و پنج گز ایزار [۴۷۳]پای» [۴۷۴].
[۴۷۲] گازُر: رختشوی. [۴۷۳] ایزار: فوطه -لنگ- شلوار. [۴۷۴] تذکرة الأولیاء، ۲۵۹.