الإتقان فی علوم القرآن - فارسی- جلد اول

فهرست کتاب

اختلاف اقوال در نزول قرآن بر حروف هفتگانه

اختلاف اقوال در نزول قرآن بر حروف هفتگانه

آنچه از روایات قوم در این باب مورد حاجت است می‌آورم، پس باید گفت: در معنی این حدیث حدود چهل قول مختلف هست:

یکم: این حدیث از احادیث مشکل است که معنی آن معلوم نیست؛ زیرا که حرف در لغت به: حرف هجاء، کلمه، معنی و جهت اطلاق و استعمال می‌شود. این قول ابن سعدان نحوی است.

دوم: در این حدیث منظور از کلمه‌ی سبعه (= هفت) حقیقت عدد هفت نیست، بلکه آسان گرفتن و توسعه در مطلب است، که لفظ سبعه در جاهایی که کثرت در آحاد را بخواهند برسانند استعمال می‌شود، همان‌طور که لفظ سبعین (= هفتاد) در عشرات، و لفظ سبعمائه (= هفتصد) در صدها به صورت مبالغه اطلاق می‌گردد، که عدد معینی موردنظر نیست. عیاض و بعضی به تبعیت از او به این قول گردن نهاده‌اند. ولی نکته‌ای در حدیث ابن عباس که در صحیحین نقل شده، آمده است که این قول را رد می‌کند، اینکه: «رسول اکرم صفرمود: جبرئیل بر یک حرف بر من [قرآن را] برخواند، و پیوسته از او خواستم که بیفزاید تا اینکه به هفت حرف منتهی شد». و نیز حدیثی که امام مسلم از ابی روایت کرده که گفت: «پروردگارم پیام فرستاد که قرآن را بر یک حرف بخوانم، پس بر او باز فرستادم که بر امتم آسان بگیر، بار دیگر پیام فرستاد که بر دو حرف بخوان، دوباره مراجعه کردم که: بر امتم آسان کن، پیغام فرمود: که آن را بر هفت حرف بخوان». در تعبیر دیگری که نسائی نقل کرده آمده است: «جبرئیل و میکائیل به نزدم آمدند، جبرئیل در سمت راست و میکائیل در سمت چپم نشستند، پس جبرئیل گفت: قرآن را بر یک حرف بخوان، میکائیل گفت: او را بیفزا ... تا اینکه به هفت حرف رسید». و در حدیث ابی‌بکره از رسول اکرم صچنین است: «پس به میکائیل نگاه کردم دیدم سکوت کرد، دانستم که به آخرین عدد رسیده است». بنابراین می‌توان فهمید که حقیقت عدد هفت و انحصار آن منظور است.

سوم: منظور هفت قراءت است، ولی به این قول ایراد گرفته‌اند که در قرآن کلمه‌ای که بر هفت وجه قراءت شود نیست مگر اندکی مانند: ﴿وَعَبَدَ ٱلطَّٰغُوتَ[المائدة: ۶۰]. و ﴿فَلَا تَقُل لَّهُمَآ أُفّٖ[الإسراء: ۲۳].

چهارم: و جواب داده‌اند که: مراد آن است که هر کلمه‌ای بر یک یا دو یا سه یا بیشتر تا هفت وجه خوانده می‌شود، خلاصه اینکه آخرین حدّ قراءت هفت است، ولی به این حرف هم اشکال گرفته‌اند که: بعضی از کلمات به بیش از هفت صورت هم خوانده شده. این را می‌شود قول چهارمی حساب کرد.

پنجم: اینکه، منظور از این حدیث وجوهی است که با آنها در معنی مغایرات پدید می‌آید. ابن قتیبه پس از این اظهارنظر مثال‌هایی به این شرح آورده: «اول: آنکه کلمه‌ای حرکتش تغییر می‌کند ولی معنی و صورتش تغییر نمی‌کند مثل: ﴿وَلَا يُضَآرَّ كَاتِبٞ[البقرة: ۲۸۲]. که هم به فتح و هم به رفع خوانده شده. دوم: آنکه در فعل تغییر می‌کند مانند: ﴿بَٰعِدۡ و ﴿بَٰعِدۡ[سبأ: ۱۹]. که به صورت ماضی و امر ـ هر دو ـ خوانده شده. سوم: آنکه با نقطه‌ای تغییر می‌یابد، نظیر: ﴿نُنشِزُهَا و ﴿نُنشِزُهَا[البقرة: ۲۵۹]. چهارم: کلمه‌ای که با تبدیل یک حرف قریب‌المخرج تغییر می‌یابد، همانند: ﴿وَطَلۡحٖ مَّنضُودٖو (طلع) پنجم: آنکه با پس و پیش شدن کلمه‌ای تغییر می‌یابد، مثل: ﴿وَجَآءَتۡ سَكۡرَةُ ٱلۡمَوۡتِ بِٱلۡحَقِّ[ق: ۹]. و ﴿سَكۡرَةُ ٱلۡمَوۡتِ بِٱلۡحَقِّ. ششم: آنکه با زیاد یا کم شدن تغییر می‌نماید، مانند: ﴿وَمَا خَلَقَ ٱلذَّكَرَ وَٱلۡأُنثَىٰٓ[اللیل: ۳]. و ﴿خَلَقَ ٱلذَّكَرَ وَٱلۡأُنثَىٰٓ. هفتم: تبدیل کردن کلمه‌ای به کلمه دیگری، همچون: و ﴿کالصوف المنفوش». قاسم بن ثابت [۶۰]بر این نظر اعتراض نموده که: تغییر دادن کلمات در زمانی اجازه داده شد که نه خطی را می‌شناختند و نه چیزی می‌نوشتند، بلکه تنها حروف و مخارج آنها را می‌شناختند. ولی جواب داده‌اند که: با این اشکال لزومی ندارد که حرف ابن قتیبه هم از ارزش بیافتد؛ زیرا که ممکن است اتفاقاً امور مذکوره واقع شده باشد و ابن قتیبه استقراء کرده باشد.

ششم: ابوالفضل رازی [۶۱]در کتاب اللوائح گفته: «اختلاف در کلام از هفت وجه بیشتر نیست، اول: اختلاف در اسماء از نظر تثنیه و جمع و تذکیر و تأنیث، دوم: اختلاف در تصریف افعال به ماضی و مضارع و امر، سوم: اختلاف در وجوه اعراب و ترکیب کلمات با یکدیگر، چهارم: کم و زیاد بودن کلام، پنجم: پس و پیش نمودن کلمات، ششم: تبدیل کلمات به یکدیگر، هفتم: اختلاف لغات (= لهجه‌ها) مانند: فتح، اماله، ترقیق، تفخیم، ادغام، اظهار و مانند آن». و این ششمین قول است.

هفتم: بعضی گفته‌اند که: منظور از این حدیث چگونگی تلاوت کردن قرآن است از قبیل: ادغام، اظهار، تفخیم، ترقیق، اماله، اشباع، مدّ، قصر، تشدید، تخفیف، تلیین، و تحقیق. و این قول هفتم است.

هشتم: ابن الجزری گفته: «من قراءت‌های صحیح و شاذ و ضعیف و منکر قرآن را بررسی و جستجو کردم، دریافتم که اختلافشان از هفت وجه خارج نیست، و آن: ۱- یا تنها در حرکات است بدون تغییر معنی و صورت مانند: ﴿بِٱلۡبُخۡلِ [۶۲][النساء: ۳۷]. که چهار صورت دارد ولی دو وجه محسوب می‌شود. ۲- و یا فقط در معنی تغییر می‌یابد مثل: ﴿فَتَلَقَّىٰٓ ءَادَمُ مِن رَّبِّهِۦ كَلِمَٰتٖ[البقرة: ۳۷]. ۳- یا در حروف تغییر می‌یابد که معنی را تغییر می‌دهد نه صورت و شکل کلمه، نظیر: ﴿تَبۡلُواْو ﴿تَتۡلُو۴- یا عکس آن ـ یعنی تغییر در لفظ است نه در معنی ـ همچون: ﴿ٱلصِّرَٰطَ[الفاتحة: ۶]. ۵- یا تغییر در هر دو ـ لفظ و معنی ـ مانند: ﴿وَٱمۡضُواْ[الحجر: ۶۵]. و ﴿واسعوا ۶- با به تغییر و جابه‌جایی کلمه‌ها با مقدم و مؤخر شدن آنها مثل: ﴿فَيَقۡتُلُونَ وَيُقۡتَلُونَ[التوبة: ۱۱۱]. ۷- و یا در کم و زیاد نمودن کلمات نظیر: ﴿وَصَّىٰ[الشوری: ۱۳]. و ﴿اوصی، اینها هفت وجه اختلاف است که غیر از اینها نیست». سپس گفته: «اما اختلاف‌هایی که در اظهار، ادغام، روم، اشمام، تحقیق، تسهیل، نقل و ابدال است، از قسم اختلافی نیست که لفظ و معنی با آن فرق کند و تغییر یابد، زیرا که اینها صفات گوناگون اداء لفظ است که از صورت یک حرف بودن آن را بیرون نمی‌آورد». این هشتمین قول است. و از مثال‌های دیگر تقدیم و تأخیر اینکه: جمهور قراء خوانده‌اند: ﴿كَذَٰلِكَ يَطۡبَعُ ٱللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ قَلۡبِ مُتَكَبِّرٖ جَبَّارٖ[غافر: ۳۵]. ولی ابن مسعود خوانده ﴿علی قلب کل متکبر.

نهم: مراد معانی متفقی است که الفاظ آنها مختلف است مانند: اقبل، تعال، هلمّ، عجّل و أسرع (= بیا) این نظر را سفیان‌بن عیینه و ابن جریر و ابن وهب و عده‌ای قائل شده‌اند، و ابن عبدالبر آن را به اکثر علما نسبت داده، و دلیل بر این قول روایتی است که امام احمد و طبرانی در حدیثی از ابی بکره آورده‌اند که: «جبرئیل گفت: یا محمد قرآن را بر یک حرف بخوان، میکائیل گفت: او را بیفزا ... تا به هفت حرف رسید، و گفت: تمامش شافی و کافی است مشروط بر اینکه آیه عذاب را به رحمت یا آیه رحمت را به عذاب ختم نکنی، مانند: تعال و اقبل و هلمّ و اذهب و أسرع و عجّل: این عین روایت امام احمد است و سندش هم جیّد (= نیک) است.

همچنین امام احمد و طبرانی نظیر این روایت را از ابن مسعود آورده‌اند. و ابوداود از اُبی چنین نقل کرده: «بگویی: سمیعاً علیماً عزیزاً حکیماً، تا وقتی که آیه عذابی را با آیه رحمت یا آیه رحمتی را با آیه عذاب خلط نکنی». و نزد امام احمد عبارت حدیث از ابوهریره چنین است: «قرآن بر هفت حرف نازل شد: علیماً حکیماً غفوراً رحیماً» و همو از عمر فاروق در حدیثی آورده: «تمام قرآن صواب و درست است مادام که مغفرت را عذاب یا عذاب را مغفرت نکنی». سند تمام اینها جیّد است.

ابن عبدالبر می‌گوید: «با این بیان خواسته برای حروفی که قرآن بر آنها نازل شده مثل بزند، یعنی که: مفهومشان یکی ولی الفاظ مسموعشان متعدد و مختلف است، نه دو معنی متضاد در آنها هست و نه وجوه متعدد به طوری است که یکدیگر را نفی و با هم ضدیت داشته باشند، مثل رحمت که مخالف و ضد عذاب است» سپس خبر مسندی از ابی‌بن کعب آورده که: آیه‌ی ﴿كُلَّمَآ أَضَآءَ لَهُم مَّشَوۡاْ فِيهِ[البقرة: ۲۰]. ﴿مروافیهو ﴿سعوافیهمی‌خوانده، و ابن مسعود آیه‌ی ﴿لِلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱنظُرُونَا[الحدید: ۱۳]. را أمهلونا و اخرونا می‌خوانده است.

طحاوی [۶۳]گفته است: این رخصت بدان سبب بوده که برای بیشتر صحابه‌ی کرام شتلاوت به یک لفظ مشکل بوده است، زیرا خط نوشتن را نمی‌دانسته اند، سپس چون عذر برداشته شد و خط نوشتن را فرا گرفتند تلاوت به احرف سبعه منسوخ شد. ابن عبدالبر، باقلانی و دیگران نیز چنین گفته‌اند.

و در فضائل ابی‌عبید از طریق عون بن عبدالله روایت کرده که ابن مسعود به شخصی تعلیم می‌کرد که: ﴿إِنَّ شَجَرَتَ ٱلزَّقُّومِ ٤٣ طَعَامُ ٱلۡأَثِيمِ[الدخان: ۴۴]. بگوید، ولی آن شخص نمی‌توانست ادا کند و می‌گفت: طعام الیتیم، چند بار ابن مسعود آیه را تکرار کرد ولی آن شخص نتوانست ادا کند، آنگاه ابن مسعود به او گفت: می‌توانی بگویی: طعام الفاجر؟ بله، گفت: همین کار را بکن.

دهم: اینکه منظور هفت لهجه است، ابوعبید، ثعلب و ازهری و افراد دیگری این نظر را دارند، ابن عطیه نیز آن را اختیار کرده، و بیهقی در کتاب الشعب آن را صحیح دانسته، بر این قول اشکال وارد می‌شود که لهجه‌های عرب بیشتر از هفت تا است ولی طرفداران این نظریه جواب داده‌اند که منظور فصیح‌ترین آنهاست که: از ابوصالح از ابن عباس آورده است که گفت: «قرآن بر هفت لهجه نازل شد که پنج لهجه‌اش از تیره‌های عجُز از هوازن است» که عبارتند از: سعدبن بکر و جشم بن بکر و نصربن معاویه و ثقیف، اینها همه از هوازن می‌باشند و به آنها (علیا هوازن) گفته می‌شود، از این روی ابوعمروبن العلاء گفته: فصیح‌ترین عرب: علیاهوازن و سفلی تمیم ـ یعنی بنی‌دارم ـ می‌باشند.

و ابو عبید از وجه دیگری از ابن عباس روایت کرده است که گفت: «قرآن به لهجه‌ی کعبیین ـ کعب قریش و کعب خزاعه ـ نازل شد» گفتند: چگونه؟ گفت: برای اینکه در خانه یکی بودند ـ یعنی خزاعه همسایه قریش بودند لذا لهجه آنها برای ایشان آسان بود.

و ابو حاتم سجستانی [۶۴]گفته: «قرآن به لهجه: قریش و هذیل و تمیم و ازد و ربیعه و هوازن و سعدبن بکر نازل شد» ولی ابن قتیبه آن را مردود دانسته و گفته است: «قرآن به غیر لهجه قریش نازل نشد» و بر این گفته به آیه‌ی ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوۡمِهِۦ[ابراهیم: ۴]. استدلال کرده، و نتیجه‌گیری کرده که: لهجه‌های هفتگانه باید از تیره‌های قریش باشد. ابوعلی اهوازی نیز به این قول جزم کرده است.

ابوعبید توضیح داده که: «منظور این نیست که هر کلمه‌ای به هفت لهجه خوانده می‌شود، بلکه لهجه‌های هفتگانه بین قرآن پراکنده است، قسمتی با لهجه قریش و قسمتی با لهجه هذیل و مقداری به لهجه هوازن و قسمتی به لهجه یمن و غیر اینها» و افزوده که: «بعضی لهجه‌ها سهم بیشتر و سعادت فراوان‌تری دارند».

و گفته‌اند: قرآن تنها به لهجه مضر نازل شد، به دلیل اینکه عمر فاروق گفته: «قرآن به لهجه مضر فرود آمد». و بعضی ـ چنانکه ابن عبدالبر حکایت کرده ـ تمام لهجه‌ها را از مضر دانسته‌اند که هذیل و کنانه و قیس و ضبّه و تیم الرباب و اسدبن خزیمه و قریش باشند، اینها همه قبیله‌های مضر هستند که تمام لهجه‌های هفتگانه را در بر می‌گیرد. و ابوشامه از بعضی شیوخ نقل کرده است که گفت: «قرآن ابتدا به زبان قریش و مجاورین آنها از عرب‌های فصیح نازل شد سپس مباح شد که آن را با لهجه‌های مورد عادت خودشان بخوانند ـ با تفاوت‌هایی که در الفاظ و اعراب با هم دارند ـ و هیچ یک از آنها مکلف نشد که از لهجه خودش به لهجه دیگری منتقل شود؛ زیرا که برای آنها مشقت داشت، به علاوه تعصب و حمیّت در آنها بود، البته منظور را هم آسان‌تر می‌فهمند». دیگری افزوده که: «جایز شدن قراءت به لهجه‌های مختلف از روی هوس و اشتها نبود، که هر کس کلمه‌ای را با مرادف آن در لهجه خودش عوض کند، بلکه شنیدن از پیغمبر اکرم صمی‌بایست رعایت می‌شد».

و اشکال کرده‌اند که: بنابراین لازم می‌آید که جبرئیل یک لفظ را هفت مرتبه بر پیغمبر صمی‌خوانده است؟ و جواب داده‌اند که: این اشکال در صورتی وارد است که حروف سبعه در یک لفظ جمع شود، و حال آنکه ما گفتیم که جبرئیل هر بار با یک لهجه قرآن را می‌آورد تا به هفت لهجه تمام شد. و بالآخره بعد از همه این حرف‌ها باید گفت که: این قول رد شده به اینکه: عمربن الخطاب و هشام‌بن حکیم ـ با اینکه هر دو قرشی و از یک قبیله هستند و دارای یک لهجه ـ در قراءت با هم اختلاف دارند، و محال است که عمر لهجه او را نپذیرفته باشد، پس این دلیل است بر اینکه احرف سبعه ـ که در حدیث آمده ـ غیر از لهجه‌هاست.

یازدهم: اینکه منظور از حدیث مزبور هفت صنف است. ولی احادیث گذشته این رأی را رد می‌کند، و کسانی که این نظر را دارند در تعیین هفت صنف اختلاف کرده‌اند، بعضی می‌گویند: امر و نهی و حلال و حرام و محکم و متشابه و امثال است، و استدلال کرده‌اند به روایتی که حاکم و بیهقی از ابن مسعود آورده‌اند که پیغمبر اکرم صفرمود: «کتاب آسمانی، اول از یک باب و بر یک حرف نازل می‌شد ولی قرآن از هفت درب و بر هفت حرف نازل گشت: زاجر و آمر و حلال و حرام و محکم و متشابه و امثال ...».

و گروهی جواب داده‌اند که: مراد از حرف‌های هفتگانه آنهایی که در احادیث سابق گذشت، نیست؛ زیرا که سیاق آن احادیث ابا دارد که بر آنها حمل گردد، بلکه آن احادیث ظهور دارد در اینکه منظور آن است که کلمه‌ای بر دو یا سه تا هفت وجه خوانده شود تا سهل و آسان باشد، و باید توجه داشت که شیء واحد در یک آیه نمی‌شود هم حلال باشد و هم حرام.

بیهقی گفته: «در اینجا منظور از سبعة احرف، انواعی است که قرآن بر آنها نازل شد، ولی در احادیث قبل منظور لهجه‌هایی است که با آنها خوانده می‌شود».

دیگری گفته: هر کس این حدیث را این طور تأویل کند سخن باطلی گفته؛ زیرا که محال است کلمه‌ای فقط حرام یا فقط حلال باشد لاغیر، و نیز برای اینکه جایز نیست قرآن را با این اعتقاد خواند که همه‌اش حلال یا تمامش حرام یا همه‌اش مثل باشد.

و ابن عطیه گفته: «این قول ضعیف است، چون که اجماع بر این است که در تحریم حلال یا تحلیل حرام یا معانی یاد شده دیگر توسعه و رخصت داده نشده است». و ماوردی گفته: «این سخن اشتباه است؛ زیرا که پیغمبر اکرم صفرموده‌اند که جایز است به هر یک از آن حروف خوانده شود و هرکدام از هفت حرف به حرف دیگر بدل گردد، و حال آنکه مسلمانان اجماع دارند که بدل نمودن آیه‌ای از امثال به آیه‌ای از احکام حرام است».

و ابوعلی اهوازی و ابوالعلاء همدانی گفته‌اند: اینکه پیامبر گرامی صفرموده: «زاجر و آمر و ...» استیناف و شروع در سخن دیگری است، یعنی که قرآن زاجر و آمر و ... می‌باشد، و منظور آن حضرت تفسیر و بیان حرف‌های هفتگانه نیست، و این توهم از اتفاق در عدد هفت برای بعضی پیدا شده، مؤید این مطلب آنکه: در بعضی از طرق این حدیث چنین است: زاجراً و آمراً ـ یعنی با این صفت در بابهای هفتگانه نازل شده است.

و ابوشامه گفته: احتمال دارد که بیان مذکور برای ابواب باشد نه حروف یعنی هفت باب از ابواب مختلف سخن، که در نتیجه مفاد حدیث چنین می‌شود که: خداوند قرآن را بر این اصناف و ابواب هفتگانه قرار داد نه بر یک باب چنان که کتاب‌های دیگر چنان بوده.

دوازدهم: و نیز گفته‌اند: منظور مطلق و مقیّد و عام و خاص و نصّ و مؤول و ناسخ و منسوخ و مجمل و مبیّن و اقسام مختلف استثناء می‌باشد. این قول را شَیذله از فقها نقل کرده است، و این دوازدهمین رأی است.

سیزدهم: و گفته‌اند: مراد صله و حذف و تقدیم و تأخیر و استعاره و تکرار و کنایه و حقیقت و مجاز و مجمل و مفسر و ظاهر و غریب می‌باشد، که از اهل لغت حکایت کرده است. و این سیزدهمین نظر است.

چهاردهم: و گفته‌اند که: منظور مذکر و مؤنث و شرط و جزاء و تصریف و اعراب و سوگندها و جواب آنها و جمع و مفرد و تصغیر و تعظیم، و اختلاف ادوات، می‌باشد. این نظر چهاردهم را از نحوی‌ها حکایت کرده است.

پانزدهم: و گفته‌اند که: مراد به آن هفت نوع از روش‌ها و برنامه‌های عملی است: زهد و قناعت توأم با یقین و جزم، و خدمت با حیا و کرم، و فتوت و جوانمردی با فقر و مجاهدت، و مراقبت نفس با خوف و رجاء، و تضرّع و استغفار با رضا و شکر، و صبر با محاسبه و بررسی خویش و محبت، و شوق توأم با دیدن و مشاهده، این رأی را از صوفیان حکایت کرده اند که پانزدهم است.

شانزدهم: مراد از آن هفت علم است: علم ایجاد و علم توحید و تنزیه و علم صفات ذات و علم صفات فعل و علم عفو و عذاب و علم حشر و حساب و علم نبوت‌ها.

و ابن حجر گفته: «قرطبی از ابن حبان نقل کرده است که: اختلاف آراء درباره‌ی حدیث احرف سبعه تا سی و پنج قول رسیده، ولی قرطبی بیش از پنج رأی نیافته و من سخن ابن حبان را در این باره‌ی نیافتم، پس از آنکه مظانّ آن را جستجو کردم».

می‌گویم: ابن‌النقیب نیز در مقدمه تفسیرش از او به واسطه الشرف المزّنی المرسی حکایت کرده و چنین گفته است: «ابن حبان می‌گوید: اهل علم در معنی احرف سبعه به سی و پنج قول اختلاف کرده‌اند:

۱- بعضی گفته‌اند: زجر و امر و حلال و حرام و محکم و متشابه و امثال است.

۲- حلال و حرام و امر و نهی و زجر و خبر از آنچه بعداً می‌شود و امثال.

۳- وعده و وعید و حلال و حرام و مواعظ و امثال و احتجاج.

۴- امر و نهی و بشارت و انذار و اخبار و امثال.

۵- محکم و متشابه و ناسخ و منسوخ و خصوص و عموم و قصه‌ها.

۶- امر و زجر و ترغیب و ترهیب و جدل و قصص و مثل.

۷- امر و نهی و حدّ و علم و سرّ و ظهر و بطن.

۸- ناسخ و منسوخ و وعد و وعید و رغم و تأدیب و انذار.

۹- حلال و حرام و افتتاح و اخبار، و فضائل و عقوبات.

۱۰- اوامر و زواجر و امثال و اخبار و عتاب و وعظ و قصه‌ها.

۱۱- حلال و حرام و امثال و منصوص و قصص و اباحات.

۱۲- ظاهر و باطن و فرض و استحباب و خصوص و عموم و امثال.

۱۳- امر و نهی و وعد و وعید و اباحه و ارشاد و اعتبار.

۱۴- مقدم و مؤخر، و فرائض و حدود و مواعظ و متشابه و امثال.

۱۵- مفسّر و مجمل و مقضّی و ندب و حتم و امثال.

۱۶- یک امر حتمی و امری مستحب، و نهی حتمی (لازم) و نهی مستحب (= مکروه) و اخبار و اباحات.

۱۷- امر فرض و نهی حتم، و امر مستحبی و نهی ارشادی، و وعد و وعید و قصص.

۱۸- هفت جهت مختلف است که کلام از آن خالی نیست: لفظ خاصی که منظور از آن نیز خاص است، و لفظ عامی که از آن عموم منظور باشد، و لفظ خاصی که از آن عموم منظور باشد، و لفظ عامی که خصوص از آن منظور باشد، و لفظی که با تنزیل آن می‌توان از تأویل مستغنی شد، و لفظی که غیر از علما کسی نمی‌تواند آن را بفهمد، و لفظی که معنی آن را جز راسخون در علم کسی نمی‌داند.

۱۹- اظهار ربوبیت و اثبات وحدانیت، و تعظیم الوهیت، و تعبّد برای خداوند، و دوری از شرک و ترغیب به پاداش الهی، و ترهیب (= ترس) از عذاب او.

۲۰- هفت لهجه است پنج تا از آن هوازن و دو تا از سایر عرب.

۲۱- هفت لهجه متفرق از همه عرب هر حرف از قبیله‌ای مشهور.

۲۲- هفت لهجه؛ چهار لهجه‌اش از عجز هوازن. سعدبن بکر و جشم بن بکر و نصربن معاویه و سه تایش از قریش.

۲۳- هفت لهجه از قریش و یمن و جرهم و هوازن و قضاعه و تمیم و طیّ.

۲۴- لهجه‌های کعبَین: کعب بن عمرو و کعب بن لؤیّ که این دو قبیله هفت لهجه دارند.

۲۵- لغت‌های مختلف آبادی‌های عرب که به یک معنی است، مثل: هلم وهات و تعال و اقبل.

۲۶- هفت قراءت از هفت صحابی: ابوبکر و عمر و عثمان و علی و ابن مسعود و ابن عباس و ابی بن کعب رضی‌الله عنهم.

۲۷- همز و اماله و فتح و کسر و تفخیم و مدّ و قصر.

۲۸- تصریف و مصدرها و عروض غریب و سجع و لهجه‌های مختلفی که در یک کلمه هست.

۲۹- یک کلمه که به هفت وجه اعراب می‌شود به طوری که معنی یک است هرچند که لفظ تغییر می‌یابد.

۳۰- اصول حروف هجاء: الف و باء و جیم و دال و راء و سین و عین؛ زیرا که به طور کلی سخنان عرب بر اینها دور می‌زند.

۳۱- نام‌های پروردگار مانند: الغفور و الرحیم، السمیع، البصیر، العلیم، الحکیم.

۳۲- آیه‌ای در صفات ذات و آیه‌ای که تفسیرش در آیه دیگری است و آیه‌ای که بیانش در حدیث صحیح هست و آیه‌ای در قصه پیامبران و فرستادگان الهی و آیه‌ای در خلقت اشیاء و آیه‌ای در وصف بهشت و آیه‌ای در وصف جهنم.

۳۳- آیه‌ای در وصف صانع متعال، و آیه‌ای در اثبات وحدانیت او، و آیه‌ای در اثبات صفات او و آیه‌ای در اثبات رسالت پیامبران و آیه‌ای در اثبات کتاب‌های آسمانی و آیه‌ای در اثبات اسلام و آیه‌ای در نفی کفر.

۳۴- هفت جهت از صفات ذات خداوند متعال است که بر آنها چگونگی و تکلیف واقع نمی‌شود.

۳۵- ایمان به خدا و ضدیت با شرک و اثبات اوامر و دوری از زواجر و ثبات بر ایمان و تحریم آنچه خداوند حرام فرموده و اطاعت از پیغمبر خدا.

ابن حبان گفته: «اینها سی و پنج قول از اهل علم و لغت می‌باشد که در معنی حدیث سبعه احرف آورده‌اند. ناگفته نماند که این اظهارات مشابه یکدیگرند و همه آنها احتمال است و غیر اینها هم احتمال می‌رود». و مرسی گفته: «اینها وجوهی است متداخل در هم و مستندشان را نمی‌دانم و معلوم نیست که از چه کسی گرفته شده، و چرا هر یک از اینها حروف هفتگانه را به آنچه ذکر کرد اختصاص داد ـ و حال آنکه در قرآن همه اینها هست ـ پس علت تخصیص چیست؟ و در این وجوه چیزهایی هست که معنی آنها را حقیقتاً نمی‌دانم، و بیشتر اینها با حدیث عمر و هشام‌بن حکیم که در صحیح آمده معارض‌اند، آن دو در تفسیر قرآن اختلاف داشتند و نه در احکام آن بلکه اختلافشان در خواندن حروف قرآن بود. و بسیاری از عوام گمان کرده‌اند که منظور از این حدیث قراءت‌های هفتگانه‌ی مشهور است که این گمان جهل زشتی است».

[۶۰] ابو محمد قاسم بن ثابت سرقُسطی، محدث و لغوی و متوفی سال: ۳۰۲ ﻫ. برای تفصیل بیشتر به نفح الطیب ۱/ ۳۴۶ مراجعه شود. [مصحح] [۶۱] محمد بن عمر متوفای سال: ۶۰۶ هـ و صاحب کتاب «درة التنزیل و غرة التأویل في المتشابه». و او را نباید با فخر الدین رازی مشهور (صاحب تفسیر) اشتباه گرفت؛ اگر چه در اسم و نسبت و سنه‌ی وفات با هم مشترک اند. به البرهان ۲/ ۱۹۸ مراجعه شود. [مصحح] [۶۲] دو وجه عبارت است از: (بالبخل) و (بالبخل) ـ که حمزه و کسائی و خلف به فتح باء و خاء خوانده‌اند و بقیه قرّاء به ضم باء و سکون خاء خوانده‌اند ـ (النشر ج ۲، ص ۲۴۹). ـ م. [۶۳] احمد بن محمد طحاوی متوفی سال: ۳۲۱ هـ، ریاست حنفی‌ها در مصر به او پایان یافت. برای تفصیل به لسان المیزان ۱/ ۲۷۴ و الجواهر المضیة ۱/ ۱۰۲ مراجعه شود. [مصحح] [۶۴] سهل بن محمد متوفای سال: ۲۴۸ هـ از علمای بزرگ در لغت و شعر. به انباه الرواة ۲/ ۵۸ مراجعه شود. [مصحح]