نوع چهل و یکم: در شناخت اعراب قرآن
عدهای نوشتههای جداگانهای در این باره دارند، از جمله: مکی ـ که کتابش فقط در مشکل اعراب است ـ و الحوفی؛ و آن واضحترین آنهاست، و ابوالبقاء عکبری که کتابش مشهورترین آنها است، و السمین که ارزندهترین آنهاست ـ با همه زیادتی و طول دادنهایش ـ و سفاقسی آن را تلخیص و تحریر نموده و تفسیر ابوحیان از آن پر است.
از فوائد این فن شناخت معنی میباشد؛ زیرا که اعراب معانی را از هم جدا میسازد، و از مقصود گویندگان آگاهی میدهد.
ابوعبید در فضائل خود از عمربن الخطاب آورده که گفت: لحن و فرائض و سنتها را تعلیم گیرید همچنان که قرآن را تعلیم میگیرید».
و از یحیی بن عتیق آورده که گفت: به حسن گفتم: ای ابوسعید، کسی که فن عربی را میآموزد تا خوب سخن بگوید و قراءتش را به وسیله آن استوار سازد، گفت: خوب است ای برادرزاده، آن را فرا بگیر، که مرد آیهای را میخواند و از شناختن وجه [اعرابش] عاجز میماند پس گمراه میگردد.
و بر کسی که در کتاب خدای عزّ و جل نظر میکند، و از اسرار آن کشف مینماید لازم است که: در کلمه و صیغه و محل آن دقت نماید که ابتدا است یا خبر یا فاعل یا مفعول، یا اوایل کلام است یا در جواب و ... .
و واجب است اموری را رعایت کند:
یکی: ـ که اولین واجب بر او است ـ اینکه: معنی آنچه را میخواهد اعراب کند بفهمد که به تنهایی یا در حال ترکیب پیش از اعراب معنایش چه میباشد، که اعراب فرع معنی است، لهذا اعراب کردن فواتح سورهها جایز نیست ـ بنابر قول به اینکه از متشابه است که خداوند علم آن را به خود اختصاص داده ـ .
و در توجیه نصب (کلاله) در فرموده خدای تعالی: ﴿وَإِن كَانَ رَجُلٞ يُورَثُ كَلَٰلَةً﴾[النساء: ۱۲]. گفتهاند: منظور از آن دقت میشود، پس اگر اسم باشد برای میت که حال خواهد بود، و (یورث) خبر (کان)، و اگر صفت باشد و (کان) تامه یا ناقصه، و کلاله خبر، و اگر متعلق به ورثه باشد، مضاف تقدیر میکنیم، یعنی: ذا کلاله، که در این صورت نیز حال یا خبر خواهد بود ـ چنان که گذشت ـ و اگر متعلق به خویشاوندان باشد، مفعول لأجله خواهد بود.
و فرمودهی خدای تعالی: ﴿سَبۡعٗا مِّنَ ٱلۡمَثَانِي﴾[الحجر: ۸۷]. اگر منظور از مثانی قرآن باشد، پس (من) برای تبعیض میباشد، و اگر مراد سورهی فاتحه باشد، (من) برای بیان جنس است.
و فرمودهی خدای تعالی: ﴿إِلَّآ أَن تَتَّقُواْ مِنۡهُمۡ تُقَىٰةٗۗ﴾[آلعمران: ۲۸]. اگر به معنی اتقاء باشد مصدر، و اگر به معنی متقی باشد، یعنی امری که پرهیز از آن واجب است، مفعول به خواهد بود، و اگر جمع باشد ـ مثل رماة ـ حال است.
و فرمودهی خدای تعالی: ﴿غُثَآءً أَحۡوَىٰ﴾[الأعلی: ۵]. اگر مراد سیاهی از جهت خشک شدن باشد، صفت غثاء خواهد بود، و اگر به معنی شدت سبزی باشد، حال مرعی میباشد:
ابن هشام گفته: بسیاری از اعرابکنندگان که در اعراب ظاهر لفظ را منظور کردهاند، گامهایشان لغزیده است، از جمله در فرمودهی خدای تعالی: ﴿أَصَلَوٰتُكَ تَأۡمُرُكَ أَن نَّتۡرُكَ مَا يَعۡبُدُ ءَابَآؤُنَآ أَوۡ أَن نَّفۡعَلَ فِيٓ أَمۡوَٰلِنَا مَا نَشَٰٓؤُاْۖ﴾[هود: ۸۷]. که در اولین نظر به ذهن میرسد که (أن نفعل) بر (أن نترك) عطف باشد، ولی این تصور باطل است؛ زیرا که [شعیب ÷قومش را امر نکرد که هرچه بخواهند در اموالشان انجام دهند، بلکه عطف بر (ما) است که معمول ترک میباشد، یعنی: أن نترک أن نفعل، جهت این توهم آن است که اعراب کننده میبیند أن و فعل دوبار تکرار شده و بین آن دو حرف عطف آمده است.
دوم: اینکه مقتضای صناعت را رعایت نماید، که چه بسا اعرابکننده وجه صحیحی در نظر بگیرد، ولی صحت آن وجه را از لحاظ صناعت توجه نکند، لذا به اشتباه بیافتد.
از جمله بعضی دربارهی ﴿وَثَمُودَاْ فَمَآ أَبۡقَىٰ﴾[النجم: ۵۱]. گفتهاند: ثموداً مفعول مقدم است، و حال آنکه این ممتنع است؛ زیرا که (ما)ی نافیه در صدر کلام واقع میشود، و مابعد آن در ماقبلش عمل نمیکند، بلکه بر (عاداً) معطوف میباشد، یا بنا به تقدیر: ﴿وأهلك ثموداً﴾.
و دیگری دربارهی: ﴿لَا عَاصِمَ ٱلۡيَوۡمَ مِنۡ أَمۡرِ ٱللَّهِ﴾[هود: ۴۳]. ﴿لَا تَثۡرِيبَ عَلَيۡكُمُ ٱلۡيَوۡمَۖ﴾[یوسف: ۹۲]. گفته: ظرف به اسم (لا) تعلق دارد، اما این گفته باطل است؛ زیرا که اسم (لا) در این صورت طولانی شده که نصب و تنوین آن واجب است، بلکه ظرف متعلق به محذوف میباشد.
و گفتهی حوفی: باء در فرموده خدای تعالی: ﴿فَنَاظِرَةُۢ بِمَ يَرۡجِعُ ٱلۡمُرۡسَلُونَ﴾[النمل: ۳۵]. متعلق به (ناظره) میباشد، که این قول باطل است؛ زیرا که استفهام صدارتطلب است، بلکه مصداقش به مابعدش میباشد.
و نیز گفته دیگری دربارهی: ﴿مَّلۡعُونِينَۖ أَيۡنَمَا ثُقِفُوٓاْ﴾[الأحزاب: ۶۱]. که حال از معمول (ثقفوا) یا (اخذوا) میباشد، باطل است؛ زیرا که شرط صدارتطلب است، بلکه بنا بر ذم منصوب میباشد.
* * *
سوم: اینکه کاملاً از عربیت برخوردار باشد تا بر آنچه ثابت نشده حمل نکند، چنانکه ابوعبیده درباره ﴿كَمَآ أَخۡرَجَكَ رَبُّكَ﴾[الأنفال: ۵]. گفته: کاف قسم است، مکی از او حکایت کرده و از اظهارنظر درباره آن سکوت نموده است، که ابن الشجری او را بر این سکوت نکوهش کرده است، و بیان بطلان گفته ابوعبیده اینکه: کاف به معنی واو قسم نیامده، و به کار بردن (ما)ی موصوله در مورد خداوند، و ربط دادن موصول به ظاهر که فاعل (أخرجک) باشد، از باب شعر است.
و نزدیکترین چیزی که در مورد آیه گفتهاند اینکه: کاف با مجرورش خبر برای محذوف است، یعنی این حالت، بسیج کردن رزمآوران با همه ناخوشایندی که در ایشان دیدی مانند حال بیرون بردنت برای جنگ است در حالی که آن را اکراه داشتند. و مانند گفته ابن مهران در قرائت: «إن البقر تشابهت» به تشدید تاء که: از باب زیاد کردن تاء در اول ماضی است، و حال آنکه این قاعده حقیقت ندارد، بلکه اصل قرائت: «ان البقرة تشابهت» بوده به تاء وحدت که سپس در تاء «تشابهت» ادغام گردیده، و این ادغام از دو کلمه است.
چهارم: اینکه از امور دور، و وجوه ضعیف، و لغتها و لهجههای شاذ بپرهیزد، و بر احتمالات نزدیک به واقع و قوی و فصیح برآورد؛ پس اگر جز وجه بعید در آن ظهور نیابد معذور است و ذکر تمام وجوه به قصد ارائه غرابت و بسیاری تتبع، خیلی دشوار است، و اگر به منظور بیان احتمالات و تمرین دانشجو باشد خوب است ولی در غیر الفاظ قرآن، و اما در مورد تنزیل جایز نیست مگر وجوهی که گمان بیشتری در آن هست، و هرگاه گمان قوی در هیچ کدام نیست همه را ذکر کند بدون اینکه وجوهی را تکلف نماید، از همین روی اشتباه دانستهاند گفته کسی را درباره ﴿وَقِيلِهِۦ﴾[الزخرف: ۸۸]. ـ به جر یا نصب ـ گفته: عطف بر لفظ ﴿ٱلسَّاعَةِ﴾ [۱۸۳][الزخرف: ۸۵] یا محل آن است؛ زیرا که بین آن فاصله زیاد است، و بلکه درست آن است که قسم یا مصدر (قال) است با تقدیر.
و نیز سخن کسی که درباره: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ بِٱلذِّكۡرِ﴾[فصلت: ۴۱-۴۲]. گفته: خبر آن: ﴿أُوْلَٰٓئِكَ يُنَادَوۡنَ مِن مَّكَانِۢ بَعِيدٖ﴾[فصلت: ۴۴]. میباشد، و حال آنکه درست آن است که خبر آن محذوف است.
و کسی که درباره: ﴿صٓۚ وَٱلۡقُرۡءَانِ ذِي ٱلذِّكۡرِ﴾[ص: ۱]. گفته: جواب آن: ﴿إِنَّ ذَٰلِكَ لَحَقّٞ﴾میباشد، و حال آنکه صحیح آن است که جوابش محذوف است، یعنی: چنانکه پنداشتهاند نیست، یا آن معجزه است، یا تو از مرسلین هستی.
و کسی که گفته: ﴿فَلَا جُنَاحَ عَلَيۡهِ أَن يَطَّوَّفَ﴾[البقرة: ۱۵۸]. وقف بر «جناح» و «علیه» اغراء است، [اغراء واداشتن و بسیج نمودن کسی به سوی چیزی است]؛ چون اغراء غایب ضعیف است، برخلاف اینکه مانند همین قول که درباره ﴿عَلَيۡكُمۡۖ أَلَّا تُشۡرِكُواْ﴾[الأنعام: ۱۵۱]. که نیکو است؛ چون اغراء مخاطب فصیح است.
و گفته کسی که: ﴿لِيُذۡهِبَ عَنكُمُ ٱلرِّجۡسَ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِ﴾[الأحزاب: ۳۳]. را بنا بر اختصاص منصوب شمرده، چون بعد از ضمیر مخاطب ضعیف است، و درست آن است که منادی میباشد.
و قول به اینکه: ﴿تَمَامًا عَلَى ٱلَّذِيٓ أَحۡسَنَ﴾[الأنعام: ۱۵۴]. به رفع در اصل: «احسنوا» بوده که واو حذف شده و به ضمه اکتفا گردیده، چون از باب شعر است، و حال آنکه درست آن است که بنابر تقدیر مبتدا است؛ یعنی «هو أحسن».
و اینکه گفته شده: ﴿وَإِن تَصۡبِرُواْ وَتَتَّقُواْ لَا يَضُرُّكُمۡ﴾[آلعمران: ۱۲۰]. به ضم راء مشدده از باب:
«انك إن یصرع أخوك تصرع» میباشد که به شعر اختصاص دارد، و حال آنکه درست آن است که ضمه اتباع است و آن مجزوم میباشد.
و یا گفتهاند که: ﴿وَأَرۡجُلَكُمۡ﴾[المائدة: ۶]. بنابر مجاورت مجرور است، چون جر بر جوار ضعیف و شاذ است، و جز موارد کمی از آن نرسیده است، و درست آن است که بر ﴿بِرُءُوسِكُمۡ﴾ معطوف میباشد؛ زیرا که منظور از آن مسح بر خف (= کفش مخصوص) است [۱۸۴].
ابن هشام گفته: و گاهی در مورد خاصی جز وجه مرجوح برنمیآید، که اشکالی در آن نیست، مانند قرائت: ﴿نُۨجِي ٱلۡمُؤۡمِنِينَ﴾[الأنبیاء: ۸۸]. گویند: فعل ماضی است، ولی ساکن بودن آخر آن و نیابت کردن ضمیر مصدر از فاعل با وجود مفعولبه این قول را تضعیف میکند، و به قولی: مضارع است أصل آن «ننجی» به سکون نون دوم بوده است، ولی چون نون در جیم ادغام نمیشود این قول نیز ضعیف میباشد، و به قولی: اصل آن «ننجی» به فتح حرف دوم و تشدید سوم بوده، پس نون حذف شده است، ولی این گفته را تضعیف میکند اینکه این کار جز در تاء جایز نیست.
* * *
پنجم: اینکه تمام وجوه ظاهر را استیفاء کند، پس در مانند: ﴿سَبِّحِ ٱسۡمَ رَبِّكَ ٱلۡأَعۡلَى﴾[الأعلی: ۱]. میگویی: «الاعلی» میتواند صفت «رب» و میتواند صفت «اسم» باشد، و در مانند: ﴿هُدٗى لِّلۡمُتَّقِينَ ٢ ٱلَّذِينَ﴾[البقرة: ۲-۳]. گویی: شاید که «الذین» تابع و مقطوع به نصب باشد به تقدیر «أعنی» یا «أمدح»، و مقطوع به رفع باشد به تقدیر «هم».
* * *
ششم: اینکه شروط مختلف را به حسب أبواب رعایت نماید، که اگر آنها را دقت نکند أبواب و شرایط را به هم خلط میکند، و از اینجاست که زمخشری تخطئه شده که درباره فرمودهی خدای تعالی: ﴿مَلِكِ ٱلنَّاسِ ٢ إِلَٰهِ ٱلنَّاسِ﴾[الناس: ۲-۳]. گفته: این دو جمله عطف بیان هستند؛ و حال آنکه درست آن است که نعت میباشند، چون جامد بودن در عطف بیان و اشتقاق در نعت شرط است.
و در فرمودهی خداوند: ﴿إِنَّ ذَٰلِكَ لَحَقّٞ تَخَاصُمُ أَهۡلِ ٱلنَّارِ﴾[ص: ۶۴]. به نصب «تخاصم» گفته: صفت اشاره است؛ چون اسم اشاره با کلمهای که لام جنس داشته باشد نعت داده میشود، و درست آن است که بدل است.
و دربارهی: ﴿فَٱسۡتَبَقُواْ ٱلصِّرَٰطَ﴾[یس: ۶۶]. و ﴿سَنُعِيدُهَا سِيرَتَهَا﴾[طه: ۲۱]. گفته: در این دو آیه منصوب ظرف است؛ چون در ظرف مکان ابهام شرط است، و درست آن است که حرف جر در هر دو اسقاط شده به جهت توسعه در آنها، و آن حرف در هر دو «الی» میباشد.
و درباره: ﴿مَا قُلۡتُ لَهُمۡ إِلَّا مَآ أَمَرۡتَنِي بِهِۦٓ أَنِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ﴾[المائدة: ۱۱۷]. گفته که: «أن» مصدریه است، و آن با صلهاش عطف بیان بر هاء میباشد، چون عطف بیان مثل نعت بر ضمیر ممتنع است. این امر ششم را ابن هشام در مغنی برشمرده، و محتمل است که در امر دوم داخل باشد.
* * *
هفتم: اینکه در هر ترکیب همشکل آن را رعایت کند، بسا که آیهای را بر قاعدهای منطبق نماید در حالی که به کار بردن آن در جای دیگری که نظیر آن است خلاف آن را گواهی میدهد، و از اینجا است که زمخشری تخطئه شده که درباره فرمودهی خداوند: ﴿وَمُخۡرِجُ ٱلۡمَيِّتِ مِنَ ٱلۡحَيِّۚ﴾[الأنعام: ۹۵]. گفته: عطف بر: ﴿فَالِقُ ٱلۡحَبِّ وَٱلنَّوَىٰۖ﴾[الأنعام: ۹۵]. میباشد، و آن را عطف بر: ﴿يُخۡرِجُ ٱلۡحَيَّ مِنَ ٱلۡمَيِّتِ﴾[الأنعام: ۹۵]. قرار نداده، به خاطر اینکه عطف اسم بر اسم أولی است، ولی چون در جای دیگر آمده: ﴿يُخۡرِجُ ٱلۡحَيَّ مِنَ ٱلۡمَيِّتِ وَيُخۡرِجُ ٱلۡمَيِّتَ مِنَ ٱلۡحَيِّ﴾[الروم: ۱۹]. که هر دو جمله فعلیه است برخلاف آن دلالت میکند، از همین روی این قول تخطئه شده که وقف بر «ریب» و «فیه» در ﴿ذَٰلِكَ ٱلۡكِتَٰبُ لَا رَيۡبَۛ فِيهِۛ﴾[البقرة: ۲]. بنابراین است که خبر «هدی» باشند، و دلیل بر خلاف این قول فرموده خداوند در سورهی السجده است: ﴿تَنزِيلُ ٱلۡكِتَٰبِ لَا رَيۡبَ فِيهِ مِن رَّبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ﴾[السجدة: ۲].
و کسی که درباره: ﴿وَلَمَن صَبَرَ وَغَفَرَ إِنَّ ذَٰلِكَ لَمِنۡ عَزۡمِ ٱلۡأُمُورِ﴾[الشوری: ۴۳]. گفته: رابط اشاره است، و صابر و غافر از روی مبالغه از عزم امور شمرده شدهاند؛ ولی درست آن است که اشاره مربوط به صبر و غفران است، به دلیل اینکه در جای دیگر فرموده: ﴿وَإِن تَصۡبِرُواْ وَتَتَّقُواْ فَإِنَّ ذَٰلِكَ مِنۡ عَزۡمِ ٱلۡأُمُورِ﴾[آلعمران: ۱۸۶]. ، و نفرمود: «أنکم من عزمالامور».
و گفته اینکه در مانند: ﴿وَمَا رَبُّكَ بِغَٰفِلٍ﴾[الأنعام: ۱۳۲]. مجرور در موضع رفع است؛ که درست آن است که در موضع نصب میباشد، چون خبر جز در حال نصب جدای از باء نمیآید.
و قول به اینکه در: ﴿وَلَئِن سَأَلۡتَهُم مَّنۡ خَلَقَهُمۡ لَيَقُولُنَّ ٱللَّهُۖ﴾[الزخرف: ۸۷]. نام گرامی «الله» مبتدا است، و حال آنکه صحیح آن است که فاعل میباشد، به دلیل اینکه جای دیگر فرموده: ﴿لَيَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡعَلِيمُ﴾[الزخرف: ۹].
توجه: و همینطور است اگر قرائت دیگری در آن مورد باشد که یکی از دو اعراب را کمک نماید که میبایست ترجیح داده شود، مانند فرموده خداوند: ﴿وَلَٰكِنَّ ٱلۡبِرَّ مَنۡ ءَامَنَ﴾[البقرة: ۱۷۷]. گویند: تقدیرش ولکن ذاالبر است، و به قولی: لکن البِرّ برّ من آمن میباشد، و در تأیید قول اول قرائت: «ولکن البار» است.
تذکر: و گاهی هر کدام از محتملات مرجحی دارند، پس آنکه اولی است أخذ میگردد، مانند: ﴿فَٱجۡعَلۡ بَيۡنَنَا وَبَيۡنَكَ مَوۡعِدٗا﴾[طه: ۵۸]. که «موعداً» احتمال مصدر بودن را دارد و شاهد بر آن است: ﴿لَّا نُخۡلِفُهُۥ نَحۡنُ وَلَآ أَنتَ﴾[طه: ۵۸]. و احتمال میرود که منظور زمان باشد، و شاهد بر آن است: ﴿قَالَ مَوۡعِدُكُمۡ يَوۡمُ ٱلزِّينَةِ﴾[طه: ۵۹]. و محتمل است که برای ملکان باشد و شاهد بر آن است: ﴿مَكَانٗا سُوٗى﴾[طه: ۵۸]. و اگر «مکاناً» بدل از آن اعراب شود نه ظرف برای «نخلفه» همین احتمال متعین میشود.
هشتم: اینکه رسمالخط را رعایت کند، و از اینجاست که تخطئه کردهاند کسی را که دربارهی ﴿سَلۡسَبِيلٗا﴾[الانسان: ۱۸]. گفته: جملهای است امریه، یعنی: سل (= بپرس) سبیلا (= راهی) که به آن برساند، چون اگر چنین بود به صورت جدای از هم نوشته میشد.
و کسی که درباره: ﴿إِنۡ هَٰذَٰنِ لَسَٰحِرَٰنِ﴾[طه: ۶۳]. گفته: «انها» ان و اسم آن است، یعنی: ان القصه، و ذان مبتدا و خبرش «لساحران» میباشد، و جمله خبر إن است، این سخن باطل است چون «ان» جدا و «هذان» به طور متصل به هم نوشته شده است.
و کسی که درباره: ﴿وَلَا ٱلَّذِينَ يَمُوتُونَ وَهُمۡ كُفَّارٌۚ﴾[النساء: ۱۸]. گفته: «لام» برای ابتدا و «الذین» مبتدا و جمله بعد از آن خبر است؛ باطل گفته، چون «لا» نوشته شده است.
و کسی که درباره: ﴿أَيُّهُمۡ أَشَدُّ﴾[مریم: ۶۹]. گفته: «هم أشد» مبتدا و خبر است و «أی» مقطوع از اضافه است؛ که این سخن باطل است چون «أیهم» متصل نوشته شده است.
و کسی که درباره: ﴿وَإِذَا كَالُوهُمۡ أَو وَّزَنُوهُمۡ يُخۡسِرُونَ﴾[المطففین: ۳]. گفته: «هم» ضمیر رفع و تأکیدکنندهی واو است، در حالی که این گفته باطل است چون واو در هر دو بدون ألف پس از آن نوشته شده، و صحیح آن است که مفعول میباشد.
* * *
نهم: اینکه هنگام ورود مشتبهات تأمل کند، از همین روی تخطئه شده کسی که درباره: ﴿أَحۡصَىٰ لِمَا لَبِثُوٓاْ أَمَدٗا﴾[الکهف: ۱۲]. گفته: «أحصی» أفعل التفضیل است و منصوب تمییز آن، و این گفتار باطل است چون «أمد» محصی نیست، بلکه محصی است، و شرط تمییز منصوب بعد از «افعل» آن است که در معنی فاعل باشد، پس صحیح آن است که فعل میباشد و «أمداً» مفعول است، مانند: ﴿وَأَحۡصَىٰ كُلَّ شَيۡءٍ عَدَدَۢا﴾[الجن: ۲۸].
* * *
دهم: اینکه بدون مقتضی برخلاف اصل یا خلاف ظاهر نباشد، و از اینجاست که مکی تخطئه شده که درباره فرمودهی خداوند: ﴿ لَا تُبۡطِلُواْ صَدَقَٰتِكُم بِٱلۡمَنِّ وَٱلۡأَذَىٰ كَٱلَّذِي﴾[البقرة: ۲۶۴]. گفته: کاف نعت برای مصدر است، یعنی: ابطالا کابطال الذی. در صورتی که وجهش آن است که حال از واو باشد، یعنی: لاتبطلوا صدقاتکم مشبهین الذی، که در این صورت حذفی در بین نیست.
* * *
یازدهم: اینکه از اصلی و زائد جستجو کند، مانند: ﴿إِلَّآ أَن يَعۡفُونَ أَوۡ يَعۡفُوَاْ ٱلَّذِي بِيَدِهِۦ عُقۡدَةُ ٱلنِّكَاحِۚ﴾[البقرة: ۲۳۷]. که بسا توهم شود که واو در «یعفون» ضمیر جمع است، پس به جای ماندن نون مشکل میشود، و حال آنکه این توهم باطل است؛ بلکه لام الفعل کلمه است و در کلمه اصلی میباشد و نون ضمیر زنان، و فعل با آن مبنی است بر وزن «یفعلن» برخلاف ﴿وَأَن تَعۡفُوٓاْ أَقۡرَبُ﴾[البقرة: ۲۳۷]. که واو در آن ضمیر جمع است و از اصل کلمه نیست.
* * *
دوازدهم: اینکه از به کار بردن کلمه «زاید» در کتاب خدای تعالی اجتناب ورزد، زیرا که گاهی از این لفظ فهمیده میشود که معنی ندارد، در صورتی که کتاب خدا از آن منزه است، لذا بعضی به خاطر فرار از آن؛ تعبیرهای دیگری از قبیل: تأکید، صله، و مقحم آوردهاند.
و ابن الخشاب گفته: «در جواز اطلاق لفظ زاید در قرآن اختلاف شده، بیشتر صاحبنظران آن را جایز شمردهاند از جهت اینکه به زبان و متعارف عرب نازل گردیده، و چون زیاده در ازای حذف است که آن برای اختصار و تخفیف و این برای تأکید و زمینهسازی میباشد. و بعضی این را انکار کرده و گفتهاند: این الفاظ که بر زیادی حمل میشود به جهت فواید و معانی خاصی آمده، پس عنوان زیادی بودن را بر آنها نمیدهیم و چنین قضاوتی نمیکنیم.
وی گفته: تحقیق آن است که اگر منظور از زیادی اثبات معنایی است که نیاز به آن نیست باطل است، چون این کار بیهوده است، پس حتماً ما را به آن نیازی هست، ولی نیاز به اشیاء احیاناً به حسب مقاصد تفاوت میکند، پس نیاز به لفظی که اینها آن را زاید شمردهاند مانند نیاز به مزید علیه نیست».
میگویم: بلکه نیاز به هر دو مساوی است که باتوجه به مقتضای فصاحت و بلاغت معلوم میشود، و اینکه اگر ترک شود سخن بدون آن هرچند که اصل معنی مقصود را میساند أبتر و بریده است و خالی از رونق خواهد بود، و گواه بر این کسی است که اسناد بیانی را درک کرده و با آمیختن به کلام فصحا و دانستن مواقع استعمال آنها و چشیدن شیرینی الفاظشان بینش کافی تحصیل کرده باشد، ولی نحوی خشک از شناخت اینها بسی پایینتر است.
[۱۸۳] در «و عنده علم الساعة». [۱۸۴] برای تفصيل موضوع به شرح اين آيهی كريمه در تفاسير قرطبی، ابن كثير و تفسير المنير مراجعه فرمائيد. [مصحح]