نوع سی و هشتم: آنچه در آن به غیر لغت عرب واقع است
در این نوع کتابی پرداختهام به نام المهذب فیما وقع فیالقرآن من المعرب که در اینجا فواید آن را تلخیص میکنم؛ و میگویم: پیشوایان در مورد وقوع معرب در قرآن اختلاف کردهاند، و بیشتر آنها ـ از جمله امام شافعی و ابن جریر و ابوعبیده و قاضی ابوبکر و ابن فارس ـ برآنند که غیرعربی در آن نیست؛ به دلیل فرموده خدای تعالی: ﴿قُرۡءَٰنًا عَرَبِيّٗا﴾[یوسف: ۲]. (= قرآنی عربی) و فرموده خدای تعالی
﴿وَلَوۡ جَعَلۡنَٰهُ قُرۡءَانًا أَعۡجَمِيّٗا لَّقَالُواْ لَوۡلَا فُصِّلَتۡ ءَايَٰتُهُۥٓۖ ءَا۬عۡجَمِيّٞ وَعَرَبِيّٞۗ﴾[فصلت: ۴۴].
«و اگر آن (قرآن) را عجمی قرار میدادیم (کافران) میگفتند چرا آیاتش روشن نیست امتی عرب و کتابی عجمی)».
و امام شافعی قائل به وقوع آن را به شدت رد کرده است.
و ابوعبیده گفته: راستی که قرآن به زبان عربی روشن فرود آمده، پس هر که پندارد در آن غیرعربی هست حرف بزرگی زده، و هرکس پنداشته به نبطی در آن آمده سخن به درشتی گفته است.
و ابن فارس گفته: اگر در آن از لغت غیرعرب چیزی میبود، احیاناً کسی توهّم میکرد که بدین جهت عربها از آوردن مثل آن عاجز ماندند که لغتهایی آورده که آنها را نمیشناسند.
و ابن جریر گوید: آنچه از ابن عباس و غیر او در تفسیر الفاظی از قرآن گفته شده که به فارسی یا حبشی یا نبطی یا مانند اینهاست، توارد لغتها در آنها اتفاق افتاده که عرب و فارس و حبشه با یک لفظ از آن سخن گفتهاند.
و دیگری گفته: بلکه عربهای اصیل که قرآن به لغت آنها نازل شد در سفرهایشان معاشرتهایی با سایر زبانها داشتهاند، پس از لغات آنها الفاظی را گرفتند که بعضی را با کم کردن بعض حروف در اشعار و محاورات خود به کار بردند، تا جایی که همچون کلمات عربی فصیح واقع شد، و قرآن در این محدوده نازل گشت.
و دیگران گفتهاند: تمام این الفاظ عربی محض میباشند، ولی لغت عرب وسیع و جداً بزرگ است، و بعید نیست که بر شخصیتهای برجستهای پوشیده بماند، و معنی «فاطر» و «فتح» بر ابن عباس مخفی شده بود.
امام شافعی در رساله گفته: جز پیغمبر کسی بر لغت احاطه ندارد.
و ابوالمعالی عزیزی بن عبدالملک گوید: بدین جهت این الفاظ در لغت عرب یافت شده که وسیعترین و پرلفظترین لغتهاست، و ممکن است بیشتر این الفاظ در لغت عرب بوده است.
و عدهای دیگر بر آن شدهاند که غیرعربی در آن واقع شده است، و از فرمودهی خدای تعالی: ﴿قُرۡءَٰنًا عَرَبِيّٗا﴾[یوسف: ۲]. جواب گفتهاند که: الفاظ کم به غیرعربی آن را از عربی بودن بیرون نمیبرد، چنانکه قصیده فارسی با یک لفظ عربی از فارسی بودن خارج نمیشود و از فرمودهی خدای تعالی: ﴿ءَا۬عۡجَمِيّٞ وَعَرَبِيّٞۗ﴾[فصلت: ۴۴]. جواب دادهاند که معنایی که از سیاق آن به دست میآید چنین است: «آیا سخن عجمی با مخاطب عرب!»، و استدلال کردهاند به اتفاق نحویین بر اینکه «ابراهیم» ممنوعالصرف است به جهت علمیت و عجمه. ولی این استدلال رد شده به اینکه اعلام جای بحث و اختلاف نیستند، پس سخن در این باره است که هرگاه اسمهای اعلام چنین اتفاق افتادهاند پس واقع شدن اجناس مانعی ندارد.
و قویترین دلیلی که بر وقوع آن یافتهام ـ که اختیار من است ـ روایتی است که ابن جریر به سند صحیحی از ابومیسره تابعی بزرگوار آورده که: در قرآن از هر زبانی هست.
و مثل همین را از سعیدبن جبیر و وهببن منبه آورده.
و این اشاره است به اینکه حکمت واقع شدن این الفاظ در قرآن است که متضمن علوم اولین و آخرین و خبر از همه چیز است، پس باید که اشاره به انواع لغتها و زبانها در آن واقع گردد تا احاطه آن به همه چیز تمام باشد، پس از برای آن از هر لغتی شیرینترین و آسانترین آنها و آنکه از همه بیشتر در بین عربها به کار میرود انتخاب شده است. سپس دیدم ابن النقیب هم به این مطلب تصریح کرده، وی گوید: از ویژگیهای قرآن بر سایر کتابهایی که از سوی خدای تعالی نازل شده این است که آن کتابها به زبان همان قومی که بر آنها نازل شده بود آمدهاند، و چیزی به لغت غیر آنها در آن کتب نازل نشده، ولی قرآن محتوی بر تمام لغات عرب است، و الفاظی از لغتهای دیگر از روم و فارس و حبشه نیز در آن نازل شده است. پایان سخن ابنالنقیب.
و نیز پیغمبر صبه تمام امتها فرستاده شده است، و خدای تعالی فرموده:
﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوۡمِهِۦ﴾[ابراهیم: ۴].
«و هیچ پیغمبری نفرستادیم مگر به زبان قوم خودش».
پس باید که در کتابی که با آن فرستاده شده از زبان هر قومی باشد، هرچند که اصل آن به زبان قوم خود او است.
و دیدم که خویی برای وقوع معرب در قرآن فایده دیگری هم ذکر کرده، وی گوید: اگر گفته شود که: «استبرق» عربی نیست و الفاظ غیرعربی در فصاحت و بلاغت کمتر از الفاظ عربی است میگوییم: اگر فصحای دنیا جمع شوند و خواسته باشند این لفظ را رها کرده و لفظ دیگری که جای این را در فصاحت پر کند بیاورند از آن عاجز خواهند بود؛ چون هرگاه خدای تعالی بندگانش را بر طاعت برانگیزد، اگر آنها را با وعده خوبی و ترس از عذاب شدید ترغیب ننماید برانگیختنش مطابق حکمت واقع نمیشود، بنابراین وعد و وعید برمبنای فصاحت واجب است. و البته وعده به چیزی است که عقلا در آن رغبت کنند، و آن در چند چیز منحصر است: جاهای پاکیزه، و سپس غذاهای خوشمزه، سپس آشامیدنیهای گوارا، سپس پوشیدنیهای گرانبها، سپس مناکح لذتبخش، و پس از اینها ذوقها و طبعهای مختلف هستند، بنابراین یاد جاهای پاکیزه و وعده به آنها نزد فصیح لازم میباشد، و اگر آن را ترک کند کسی که مأمور به عبادت است و به خوردنی و آشامیدنی وعده شده خواهد گفت: از آن خوردنیها و آشامیدنیها در صورتی که در زندان یا جای بدی باشم لذت نخواهم برد، بنابراین خداوند بهشت و جاهای پاکیزه آن را یاد فرمود، و همینطور شایسته بود از فاخرترین لباسها یاد شود، و سنگینترین جامهها در دنیا حریر است، و از طلا لباسی ساخته نمیشود، البته در لباس غیرحریر شرط نیست که سنگین و پروزن باشد، و بسا که جامه سبک وزن نازک بالاتر از وزن سنگین باشد، و اما حریر هر قدر که پیراهنش ـ از نظر وزن ـ سنگینتر باشد بالاتر است، بنابراین بر شخص فصیح واجب است آنکه سنگینتر و ضخیمتر است را ذکر کند، و در وعده آن را ترک ننماید تا در برانگیختن و دعوت کردن کوتاهی نکرده باشد. آنگاه این یاد کردن که واجب است یا با یک لفظ موضوع له و صریح انجام میگیرد، یا نه؛ و بدون شک لفظ واحد صریح آوردن اولی است؛ چون وجیزتر و رساتر است؛ و آن لفظ ـ در محل بحث ما ـ «استبرق» است، پس اگر فصیح بخواهد این لفظ را ترک گوید و لفظ دیگری بیاورد نخواهد توانست، چون آنچه جانشین آن شود یا یک لفظ است یا چند لفظ متعدد، و شخص عرب یک لفظ نمییابد که بر این معنی دلالت نماید؛ چون جامه حریر را عربها از فارسها شناختند، و پیش از آن با ابریشم آشنا نبودند، و در لغت عربی برای دیبای ضخیم اسمی وضع نشده، بلکه آنچه از عجم شنیده بودند تعریب کردند، و با همان بینیاز شدند چون وجود آن در بین عربها کم و تلفظشان به آن نادر است، و اما اگر آن را با دو لفظ یا بیشتر برساند به بلاغت صدمه زده است؛ زیرا که یاد کردن دو لفظ برای معنایی که میتوان با یک لفظ یاد کرد تطویل میباشد، و با این بیان معلوم شد که لفظ «استبرق» را هر فصیحی باید در جای خودش به کار برد و چیزی را نمییابد که جایگزین آن گردد، و کدام فصاحت بالاتر از اینکه غیر او مثل این لفظ را نیابد! پایان سخن خویی.
و ابوعبید قاسم بن سلام بعد از حکایت قول به وقوع غیرعربی در قرآن را از فقهاء و منع عربی بودن همه آن گفته: و درست به نظر من آن است که روشی در پیش گیریم که هر دو قول را جمع کند به اینکه: این حروف در اصل عجمی هستند ـ چنانکه فقها گفتهاند ـ ولی در بین عربها هم واقع شده و آنها با زبان خود تعریب نموده و از الفاظ عجم به الفاظ خود آنها را تحویل دادهاند، پس آن الفاظ عربی شدهاند، آنگاه قرآن نازل شد در حالی که این الفاظ با کلام عرب مخلوط گردیده بود، پس هر کسی بگوید: این الفاظ عربی است راست گفته، و هر کس بگوید: آنها عجمی است نیز راست گفته است. جوالیقی و ابنالجوزی و برخی دیگر نیز به این قول تمایل کردهاند.
* * *
و اینکه الفاظی که از این قبیل در قرآن آمده به ترتیب حروف معجم عرضه میکنیم:
(اباریق): ثعالبی در فقهاللغه حکایت کرده که این کلمه فارسی است، و جوالیقی گفته: ابریق فارسی معرب است، و معنی آن راه آب یا آب ریختن به آسانی (آبریز) میباشد.
(اب): بعضی گفتهاند: به لغت اهل عرب گیاه تر است؛ این را شیذله حکایت کرده است.
(ابلعی): ابن ابی حاتم از وهب بن منبه درباره فرموده خدای تعالی: ﴿ٱبۡلَعِي مَآءَكِ﴾[هود: ۴۴]. آورده که گفت: به زبان حبشه [یعنی]: «آن را فرو ببر».
و ابوالشیخ از طریق جعفربن محمد از پدرش آورده که فرمود: به لغت هندی یعنی: بیاشام.
(اخلد) واسطی در الارشاد گفته: به زبان عبری [یعنی]: به سوی پستی و زمین تمایل کرد.
(الأرائک): ابن الجوزی در فنونالأفنان حکایت کرده که: به زبان حبشی سریرها را گویند.
(آزر): بنا به گفته کسانی که آن را برای پدر ابراهیم و بت علم نمیدانند معرب شمرده شده و ابن ابی حاتم گفته: از معتمربن سلیمان یاد شده که گفت: شنیدم ابی میخواند: ﴿وَإِذۡ قَالَ إِبۡرَٰهِيمُ لِأَبِيهِ ءَازَرَ﴾[الأنعام: ۷۴]. ـ یعنی به رفع ـ، وی گفت: به من رسیده که یعنی ‹کج هستی› میباشد، و این بدترین کلمهای است که ابراهیم به پدرش گفت، و بعضی گفتهاند: این کلمه به لغت آنها: ای خطاکار میباشد.
(اسباط): ابواللیث در تفسیرش حکایت کرده که در لغت آنها به معنی قبایل در لغت عرب است.
(استبرق): ابن ابی حاتم از ضحاک آورده که در لغت عجم دیبای ضخیم است.
(اسفار): واسطی در الارشاد گفته: به زبان سریانی به معنی کتابها میباشد، و ابن ابی حاتم از ضحاک آورده که گفت: به لغت نبطی کتابها را گویند.
(اصری): ابوالقاسم در لغت القرآن گفته: به لغت نبطی یعنی: پیمان من.
(اکواب): ابن الجوزی حکایت کرده که در لغت نبطی به معنی کوزههاست. و ابن جریر از ضحاک آورده که به زبان نبطی سبوهای بدون دسته را گویند.
(ال): ابن جنی گفته: چنین آوردهاند که در زبان نبطی نام خدای تعالی است.
(الیم): ابن الجوزی حکایت کرده که در زبان زنگباری به معنی دردناک است، و شیذله آن را عبرانی شمرده است.
(اناه): پخته شدنش را، به لغت اهل مغرب، این را شیذله یاد کرده و ابوالقاسم گفته: به لغت بربر است، و درباره فرمودهی خدای تعالی: ﴿حَمِيمٍ ءَانٖ﴾[الرحمن: ۴۴]. گفته: آن است که حرارتش به آخرین درجه رسیده باشد؛ و درباره فرمودهی خدای تعالی: ﴿مِنۡ عَيۡنٍ ءَانِيَةٖ﴾[الغاشیة: ۵]. گفته: یعنی به آن آتش گداخته شده.
(اواه): ابوالشیخ بن حبان از طریق عکرمه از ابن عباس آورده که گفت: اواه به زبان حبشه باورکننده است. و ابن ابی حاتم مثل همین را از مجاهد و عکرمه آورده است و از عمروبن شرحبیل آورده که گفت: به زبان حبشه مهربان میباشد، واسطی گفته: اواه به زبا عبری یعنی بسیار دعاکننده.
(اواب): ابن ابیحاتم از عمروبن شرحبیل آورده که گفت: اواب به زبان حبشه تسبیح گوینده است و ابن جریر از او آورده که درباره فرمودهی خدای تعالی: ﴿أَوِّبِي مَعَهُۥ﴾[سبأ: ۱۰]. گفت: [یعنی] تسبیح بگوید با او ـ به زبان حبشه ـ .
(الملة الآخرة): شیذله گوید: جاهلیت اول است؛ یعنی کلمه «الآخره» در جمله: «الملة الآخرة» در زبان قبطی است، که قبطیان آخر را اول و اول را آخر نامند. و همین را زرکشی در البرهان [۱۵۶]حکایت کرده است.
(بطائنها): شیذله درباره فرمودهی خدای تعالی: ﴿بَطَآئِنُهَا مِنۡ إِسۡتَبۡرَقٖۚ﴾[الرحمن: ۵۴]. گفته: [یعنی] ظواهر آن، به زبان قبطی. و زرکشی نیز آن را حکایت کرده است [۱۵۷].
(بعیر): فریابی آورده که مجاهد درباره فرمودهی خدای تعالی: ﴿كَيۡلَ بَعِيرٖۖ﴾[یوسف: ۶۵]. گفته: یعنی بار الاغی، و از مقاتل است که گفت: به زبان عبری بعیر هر چیزی است که بر آن بار کنند.
(بیع): جوالیقی در کتاب المعرب گفته: بیعه و کنیسه را بعضی از علما فارسی معرب دانستهاند [۱۵۸].
(تنور): جوالیقی و ثعالبی گفتهاند که: فارسی معرب است [۱۵۹].
(تنبیراً): ابن ابی حاتم از سعیدبن جبیر آورده که درباره فرمودهی خدای تعالی: ﴿وَلِيُتَبِّرُواْ مَا عَلَوۡاْ تَتۡبِيرًا﴾[الإسراء: ۷]. گفت: تبره به زبان نبطی است.
(تحت): ابوالقاسم در لغات القرآن درباره فرموده خدای تعالی: ﴿فَنَادَىٰهَا مِن تَحۡتِهَآ﴾[مریم: م۲۴]. گفت: از شکمش و کرمانی در عجایب مثل همین را از مؤرج آورده است.
(الجبت): ابن ابی حاتم از ابن عباس آورده که گفت: جبت به زبان حبشی شیطان را گویند. و از ابن حمید از عکرمه آورده که گفت: جبت به زبان حبشه شیطان است، و ابن جریر از سعیدبن جبیر آورده که گفت: جبت به زبان حبشه ساحر است.
(جهنم): گویند: عجمی است، و به قولی: فارسی و عبری و اصل آن: «گهنام» میباشد.
(حرم): ابن ابی حاتم از عکرمه آورده که گفت: حرم به زبان حبشی واجب است میباشد.
(حصب): ابن ابی حاتم آورده که درباره فرمودهی خدای تعالی: ﴿حَصَبُ جَهَنَّمَ﴾[الأنبیاء: ۹۸]. ابن عباس گفت: به زبان زنگباری [یعنی] هیزم جهنم.
(حطه): گویند: به لغت آنها یعنی: سخن به درستی گویید.
(حواریون): ابن ابیحاتم از ضحاک آورده که گفت: حواریون به زبان نبطی شستشودهندگان را گویند، و اصل آن: «هواری» میباشد.
(حوب): در سؤالهای نافع بن الازرق از ابن عباس گذشت که وی گفت: حوباً یعنی گناهی ـ به لغت حبشه ـ .
(دارست): به لغت یهود یعنی: [با دیگری] قرائت کردی.
(دری): به زبان حبشه یعنی: درخشنده، این را شذله و ابوالقاسم حکایت کردهاند.
(دینار): جوالیقی و غیر او آوردهاند که فارسی است.
(راعنا): ابونعیم در دلائل النبوه از ابن عباس آورده که گفت: راعنا به لغت یهود دشنام است.
(ربانیون): جوالیقی گوید: ابوعبیده گفته: عربها ربانیون را نمیشناسند بلکه فقها و اهل علم میشناسند، وی گفته: گمان دارم این کلمه عربی نباشد بلکه عبرانی یا سریانی است. و ابوالقاسم به طور قطع گفته که سریانی است [۱۶۰].
(ربیون): ابوحاتم احمدبن حمدان لغوی در کتاب الزینه آورده که این کلمه سریانی است.
(الرحمن): مبرد و ثعلب بر آن شدهاند که عبرانی و اصلش با خاء میباشد.
(الرس): در عجائب کرمانی آمده که این کلمه فارسی و معنی آن چاه است.
(الرقیم): گویند به زبان رومی لوح را گویند، این را شیذله حکایت کرده و ابوالقاسم گفته: نوشتن در آن میباشد، و به گفته واسطی: دوات در آن است.
(رمزاً): ابنالجوزی در فنونالافنان آن را معرب شمرده و واسطی گفته: به زبان عبری حرکت دادن لبهاست.
(رهواً): ابوالقاسم درباره فرموده خدای تعالی: ﴿وَٱتۡرُكِ ٱلۡبَحۡرَ رَهۡوًاۖ﴾[الدخان: ۲۴]. گفته: به زبان نبطی یعنی: آسان واسطی گفته: به لغت سریانی یعنی: ساکن.
(الروم): جوالیقی گفته: اسمی عجمی برای آن نسل از مردم است [۱۶۱].
(زنجبیل): جوالیقی و ثعالبی یادآور شدهاند که فارسی است [۱۶۲].
(السجل): ابن مردویه از طریق ابوالجوزاء از ابن عباس آورده که گفت: سجل در زبان حبشی یعنی: مرد و در المحتسب ابن جنی آمده: سجل کتاب است، عدهای گفتهاند: فارسی معرب میباشد [۱۶۳].
(سجیل): فریابی از مجاهد آورده که گفت: سجیل به فارسی اولش سنگ و آخرش گل میباشد.
(سجل): ابوحاتم در کتاب الزینه یادآورده که این کلمه غیرعربی است.
(سرادق): جوالیقی گفته: فارسی معرب است که اصل آن سرادر یعنی دهلیز میباشد و دیگری گفته: حقیقت این است که این کلمه فارسی و اصل آن سردار یعنی: پرده منزل است [و در بعضی از چاپها اصل آن سراپرده ذکر شده که شاید به حقیقت نزدیکتر باشد].
(سری): ابن ابی حاتم از مجاهد آورده که درباره فرموده خدای تعالی: ﴿سَرِيّٗا﴾[مریم: ۲۴]. گفت: [یعنی] نهری، به زبان سریانی و از سعیدبن جبیر است که نبطی است، و شیذله حکایت کرده که یونانی میباشد.
(سفَره): ابن ابی حاتم از طریق ابن جریح از ابن عباس آورده که درباره فرموده خدای تعالی: ﴿بِأَيۡدِي سَفَرَةٖ﴾[عبس: ۱۵]. گفت: به زبان نبطی [یعنی] خوانندگان.
(سقر): جوالیقی یادآورده که عجمی است، [وی گفته: اسمی برای آتش آخرت است] [۱۶۴].
(سجداً): واسطی درباره فرموده خدای تعالی: ﴿وَٱدۡخُلُواْ ٱلۡبَابَ سُجَّدٗا﴾[الأعراف: ۱۶۱]. (اعراف / ۱۶۱) گفته: یعنی: سرها به زیر افکنده داخل شوید، به زبان سریانی.
(سکر): ابن مردویه از طریق عوفی آورده که ابن عباس گفت: سکر به زبان حبشی سرکه.
(سلسبیل): جوالیقی حکایت کرده که عجمی است [۱۶۵].
(سنا): حافظ ابن حجر در نظم خود این کلمه را نیز معرب شمرده، و از غیر او این را اطلاع نیافتم.
(سندس): جوالیقی گفته: به فارسی دیبای نازک را گویند، و لیث گفته: اهل لغت و مفسرین اختلاف ندارند در اینکه معرف است، و شیذله گوید: این واژه هندی است.
(سیّدها): واسطی درباره فرموده خدای تعالی: ﴿وَأَلۡفَيَا سَيِّدَهَا لَدَا ٱلۡبَابِۚ﴾[یوسف: ۲۵]. گفته: به زبان قبطی یعنی همسرش. ابوعمرو گوید: این واژه را در لغت عرب نمیشناسم.
(سنین): ابن أبی حاتم و ابن جریر از عکرمه آوردهاند که گفت: سینین به زبان حبشه زیبایی است.
(سیناء): ابن ابی حاتم از ضحاک آورده که گفت: سینا به زبان نبطی زیبایی است.
(شطر): ابن أبی حاتم از رفیع آورده که درباره فرمودهی خدای تعالی: ﴿شَطۡرَ ٱلۡمَسۡجِدِ﴾[البقرة: ۱۵۰]. گفت: به زبان حبشه یعنی روبروی.
(شهر): جوالیقی گوید: بعضی از اهل لغت یاد کردهاند که این واژه سریانی است [۱۶۶].
(الصراط): نقاش و ابن الجوزی حکایت کردهاند که به زبان رومی راه را گویند، سپس این را در کتاب الزینه ابوحاتم نیز دیدم.
(صرهن): ابن جریر آورده که ابن عباس درباره فرموده خدای تعالی: ﴿فَصُرۡهُنَّ﴾[البقرة: ۲۶۰]. گفت: این کلمه نبطی است یعنی آنها را پارهپاره کن. و مثل همین را از ضحاک آورده و ابن المنذر از وهب بن منبه آورده که گفت: از لغت هیچ نوعی نیست مگر اینکه در قرآن از آن چیزی هست، به او گفته شد: از لغت رومی چه چیز در آن است؟ گفت: «فصرهن»: آنها را قطعهقطعه کن.
(صلوات): جوالیقی گوید: این کلمه به زبان عبری کلیساهای یهود است، و اصل آن «صلوتا» میباشد. ابن ابی حاتم نزدیک به همین را از ضحاک آورده است [۱۶۷].
(طه): حاکم در مستدرک از طریق عکرمه از ابن عباس آورده که درباره فرمودهی خدای تعالی: (طه) گفت: این مانند آن است که بگویی: یا محمد، به زبان حبشه و ابن ابی حاتم از طریق سعید بن جبیر از ابن عباس آورده که گفت: (طه) به زبان نبطی است.
و از سعیدبن جبیر آورده که گفت: (طه) به زبان نبطی [یعنی] ای مرد، و از عکرمه آورده که گفت: طه به زبان حبشه [یعنی] ای مرد.
(الطاغوت): به زبان حبشه کاهن است.
(طفقا): بعضی گفتهاند: به زبان رومی یعنی آن دو قصد کردند، شیذله نیز این معنی را حکایت کرده است.
(طوبی): ابوالشیخ از سعیدبن جبیر آورده که این واژه هندی است.
(طور): فریابی از مجاهد آورده که گفت: طور به زبان سریانی کوه است و ابن ابی حاتم از ضحاک آورده که نبطی است.
(طوی): در عجایب کرمانی است که: گویند این واژه، معرب است به معنی شب هنگام، و به قولی: به عبری یعنی مرد.
(عبدت): ابوالقاسم درباره فرموده خدای تعالی: ﴿عَبَّدتَّ بَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ﴾[الشعراء: ۲۲]. گوید: یعنی کشتی، به لغت نبطی.
(عدن): ابن جریر از ابن عباس آورده که از کعب پرسید معنی فرموده خدای تعالی: ﴿جَنَّٰتِ عَدۡنٖۚ﴾[التوبة: ۷۲]. چیست؟ گفت: باغهای انگور و درختزار است به زبان سریانی، و از تفسیر جویبر آمده که به زبان رومی است.
(العرم): ابن ابی حاتم از مجاهد آورده که گفت: العرم به زبان حبشی است و آن جایی است که آب جمع میشود سپس از آنجا بیرون میریزد و جاری میشود.
(غساق): جوالیقی و واسطی گفتهاند: به زبان ترکی آب سرد گندیده میباشد، و ابن جریر از عبدالله بن بریده آورده که گفت: غساق گندیده است، و آن به زبان طخاری میباشد [منسوب به طخارستان].
(غیض): ابوالقاسم گوید: غیض به زبان حبشه یعنی کاسته شد.
(فردوس): ابن ابی حاتم از مجاهد آورده که گفت: فردوس به زبان رومی باغ است و از سدی که گفت: به زبان نبطی درخت انگور است و اصل آن: «فرداسا» میباشد.
(فوم): واسطی گوید: به زبان عبری گندم است.
(قراطیس): جوالیقی گوید: میگویند اصل قرطاس عربی نیست [۱۶۸].
(قسط): ابن ابی حاتم از مجاهد آورده که گفت: قسط به زبان رومی عدالت است.
(قسطاس): فریابی از مجاهد آورده که گفت: قسطاس به زبان رومی عدالت است، و ابن ابی حاتم از سعیدبن جبیر آورده که گفت: قسطاس به زبان رومی ترازو است.
(قسوره): ابن جریر از ابن عباس آورده که گفت: شیر را به زبان حبشی قسوره گویند.
(قطنا): ابوالقاسم گوید: در زبان نبطی یعنی کتاب ما.
(قفل): جوالیقی از بعضی حکایت کرده است که این کلمه فارسی معرب میباشد [۱۶۹].
(قمل): واسطی گوید: به زبان عبری و سریانی نوعی از ملخ را گویند. ابوعمرو گفته: در لغت هیچ یک از عربها آن را نمیشناسم.
(قنطار): ثعالبی در فقه اللغه یادآور شده که این کلمه در زبان رومی به معنی دوازده هزار اوقیه میباشد. و خلیل گفته: چنین پنداشتهاند که به زبان سریانی پوست گاو پر از طلا یا نقره است. و بعضی گویند: در لغت بربر هزار مثقال میباشد. و ابن قتیبه گفته: گویند: به لغت اهل افریقا هشت هزار مثقال است.
(القیوم): واسطی گفته: به زبان سریانی کسی است که نمیخوابد.
(کافور): ابنالجوزی گوید: کفر عنا یعنی: از ما محو کن، به زبان نبطی. و ابن أبی حاتم از ابوعمران جونی آورده که درباره فرموده خدای تعالی: ﴿كَفَّرَ عَنۡهُمۡ سَئَِّاتِهِمۡ﴾[محمد: ۲]. گفت: به زبان عبری [یعنی] از آنها پاک کن بدیهایشان را.
(کفلین): ابن ابی حاتم از ابوموسی اشعری آورده که گفت: کفلین به زبان حبشی یعنی: دو برابر.
(کنز): جوالیقی یاد آورده که فارسی معرب است [۱۷۰].
(کُوّرت): ابن جریر از سعیدبن جبیر آورده که: کورت فارسی است.
(لینه): در الارشاد واسطی است که: نخل میباشد، و کلبی گفته: جز به زبان یهود مدینه آن را نمیدانم.
(متّکا): ابن أبی حاتم از سلمه بن تمام شقری آورده که گفت: متکا به زبان حبشه است؛ آنها ترنج را به این اسم مینامند.
(مجوس): جوالیقی آورده که این واژه عجمی است.
(مرجان): جوالیقی از بعضی از اهل لغت آورده که عجمی است.
(مسک): ثعالبی یادآورده که فارسی است.
(مشکاه): ابن ابی حاتم از مجاهد آورده که گفت: مشکات به لغت حبشه روزنه است.
(مقالید): فریابی از مجاهد آورده که گفت: مقالید به فارسی کلیدها را گویند، و ابن درید و جوالیقی گفتهاند: اقلید و مقلید: کلید میباشد فارسی معرب است.
(مرقوم): واسطی درباره فرموده خدای تعالی: ﴿كِتَٰبٞ مَّرۡقُومٞ﴾[المطففین: ۹]. گفته: به زبان عبری یعنی نوشته شده.
(مزجاه): واسطی گوید: مزجاه [یعنی] اندک، به زبان عجم، و به قولی: به زبان قبطی.
﴿مَلَكُوتَ﴾[الأنعام: ۷۵]. ابن ابی حاتم از عکرمه آورده که درباره فرموده خدای تعالی: (ملکوت) گفت: همان فرشته است، ولی به زبان نبطی «ملکوتا» میباشد.
و ابوالشیخ از ابن عباس همین را آورده، و واسطی در کتاب الارشاد گفته: به زبان نبطی فرشته را گویند.
(مناص): ابوالقاسم گوید: به زبان نبطی یعنی: فرار.
(منساه): ابن جریر از سدی آورده که گفت: منساه به زبان حبشی عصا میباشد.
(منفطر): ابن جریر از ابن عباس آورده که درباره فرموده خدای تعالی: ﴿مُنفَطِرُۢ بِهِۦۚ﴾[المزمل: ۱۸]. گفت: آسمان به آن پر شده است، به لغت حبشه.
(مهل): گویند: به زبان اهل مغرب درد روغن میباشد، این را شیذله حکایت کرده، و ابوالقاسم گفته: به لغت بربر است.
(ناشئه): حاکم در مستدرک خود از ابن مسعود آورده که گفت: ناشئة اللیل: شبزندهداری میباشد به زبان حبشه. بیهقی مثل همین را از ابن عباس آورده.
(ن): کرمانی در عجایب آورده که ضحاک گفته: این کلمه فارسی و اصل آن النون یا انون است، یعنی هر کاری میخواهی بکن!.
(هدنا): گفته میشود معنی آن توبه کردیم میباشد، و عبری است، این را شیذله و بعضی دیگر حکایت کردهاند.
(هود): جوالیقی گفته: هود همان یهود است و عجمی میباشد.
(هون): ابن ابی حاتم از میمون بن مهران آورده که درباره فرموده خدای تعالی: ﴿يَمۡشُونَ عَلَى ٱلۡأَرۡضِ هَوۡنٗا﴾[الفرقان: ۶۳]. گفت: به لغت سریانی یعنی حکیمان. و از ضحاک مثل همین را آورده، و از ابوعمران جوفی آورده که عبری است.
(هیت لک): ابن ابی حاتم از ابن عباس آورده که گفت: به زبان قبطی هیت لک یعنی: بیا برای تو است. و حسن گوید: سریانی است و نیز ابن جریر این را آورده و عکرمه گفته: به زبان حورانی است، همچنین ابوالشیخ آن را آورده و ابوزید انصاری گفته: عبری است و اصل آن «هیتلج» است یعنی بیا به سوی آن.
(وراء): گویند: به زبان نبطی به معنی پیش است، و شیذله و ابوالقاسم این را حکایت کردهاند، و جوالیقی یادآور شده که غیرعربی است.
(وردة): جوالیقی آن را غیر عربی شمرده است [۱۷۱].
(وزر): ابوالقاسم گوید: ریسمان و پناه است به زبان نبطی.
(یاقوت): جوالیقی و ثعالبی و برخی دیگر یادآور شدهاند که فارسی است [۱۷۲].
(یحور): ابن ابی حاتم از داودبن هند آورده که درباره فرموده خدای تعالی: ﴿إِنَّهُۥ ظَنَّ أَن لَّن يَحُورَ﴾[الأنشقاق: ۱۴]. گفته: به لغت حبشه «یرجع = باز میگردد» میباشد، [معنی آیه بنابراین چنین است: او پنداشته که باز نخواهد گشت]، مثل همین را از عکرمه آورده، و در سؤالهای نافع بن الازرق از ابن عباس گذشت.
(یس): ابن مردویه از ابن عباس آورده که درباره فرموده خدای تعالی: (یس) گفت: به زبان حبشه یعنی: ای انسان، و ابن ابی حاتم از سعیدبن جبیر آورده که گفت: (یس) به لغت حبشی یعنی: ای مرد.
(یصدون): ابنالجوزی گفته: به زبان حبشی یعنی: ناله میکنند.
(یصهر): گویند به زبان اهل مغرب یعنی پخته میشود، این را شیذله حکایت کرده.
(الیم): ابن قتیبه گفته: یم به زبان سریانی دریا است، و ابن الجوزی گفته: به زبان عبری و شیذله گفته: به زبان قبطی است.
(الیهود): جوالیقی گفته: عجمی معرب است، و به یهودا پسر یعقوب منسوب میباشند، که با حذف نقطه ذال تعریب گردیده است [۱۷۳].
این است آنچه از الفاظ معربه در قرآن به دست آوردهام پس از جستجوی شدید و چندین ساله و پیش از این در هیچ کتابی جمع نشده است.
و قاضی تاجالدین بن السبکی بیست و هفت کلمه از آنها را در چند بیت به نظم آورده و دنبالهای هم حافظ ابوالفضل بن حجر در چند بیت بیست و چهار کلمه از آنها را نظم کرده، و بقیه را که شصت و چند کلمه است در دنباله آن آوردهام، که روی هم رفته بیش از صد لفظ شده است.
ابن السبکی گفته:
السلسبیل وطه کورت بیع
روم و طوبی وسجیل وکافور
والزنجبیل ومشکاة سرادق مع
استبرق صلوات سندس طور
ج
کذا قراطیس ربانیهم وغسا
ق ودینار والقسطاس مشهور
کذاك قسوره والیم ناشئه
ویؤت کفلین مذکور و مسطور
له مقالید فردوس یعد کذا
فیما حکی ابن درید منه تنور
ج
و حافظ ابن حجر گفته:
وزدت حرم و مهل و السجل کذا
السری و الأب ثم الجبت مذکور
وقطنا واناه ثم متکئا
دارست یصهر منه فهو مصهور
وهیت والسکر الأواه مع حصب
وأوبی معه والطاغوت مسطور
صُرهن اصری وغیض الـماء مع وزر
ثم الرقیم مناص والسنا النور
و من گفتهام:
وزدت یس والرحمن مع ملکو
ت ثم سینین شطرالبیت مشهور
ثم الصراط ودری یحور ومَر
جان ویم مع القنطار مذکور
وراعنا طفقا هدنا ابلعی ووراءٌ
ج والأرائك والأکواب مأثور
ج
هود وقسط کفره رمزه سقر
هون یصدون والـمنساه مسطور
شهر مجوس واقفال یهود حوا
ریون کنز وسجین وتتبیر
بعیر آزر حوب ورده عرِم
إلّ ومن تحتها عبدت و الطور
ولینه فومها رهو وأخلد مز
جاه وسیدها القیوم موقور
وقمل ثم أسفار عنی کتباً
وسجداً ثم ربیون تکثیر
وحطه وطوی والرس نون کذا
عدن و منفطر الاسباط مذکور
مسك أباریق یاقوت رووافهنا
مافات من عدد الالفاظ محصور
وبعضهم عدالاولی مع بطائنها
والآخره لـمعانی الضد مقصور
[۱۵۶] برهان، ۲۸۸. [۱۵۷] برهان ۱، ص ۲۸۹. [۱۵۸] معرب، ۸۱۱. [۱۵۹] معرب، ۸۴. [۱۶۰] معرب، ۱۶۱. [۱۶۱] معرب، ۱۶۳. [۱۶۲] معرب، ۱۷۴. [۱۶۳] معرب، ۱۹۴. [۱۶۴] معرب، ۱۹۸. [۱۶۵] معرب، ۱۸۹. [۱۶۶] معرب، ۲۰۷. [۱۶۷] معرب، ۲۱۱. [۱۶۸] معرب، ۲۷۶. [۱۶۹] معرب، ۲۷۶. [۱۷۰] معرب، ۲۹۷. [۱۷۱] المعرب، ۳۴۴. [۱۷۲] المعرب، ۳۵۶. [۱۷۳] المعرب، ۲۵۷.