الإتقان فی علوم القرآن - فارسی- جلد اول

فهرست کتاب

قاعده‌ای در الفاظی که گمان می‌رود مترادف باشند

قاعده‌ای در الفاظی که گمان می‌رود مترادف باشند

از این‌گونه است: خوف و خشیت، که چه بسا لغوی بین آنها فرق نگذارد، و حال آنکه خشیت از خوف بالاتر است، و شدیدتر از آن است؛ زیرا که از گفته عرب‌ها: شجرة خشیة یعنی: درخت خشک گرفته شده است که به کلی فوت گشته و از بین رفته است، و خوف از: ناقة خوفاء یعنی: شتر دردمند گرفته شده، که نقص است و از بین رفتن نیست؛ لذا خشیت به خدای تعالی اختصاص داده شده در فرموده‌ی خداوند: ﴿وَيَخۡشَوۡنَ رَبَّهُمۡ وَيَخَافُونَ سُوٓءَ ٱلۡحِسَابِ[الرعد: ۲۱].

و نیز بین آنها را فرق گذاشته‌اند به اینکه: خشیت بیمناکی از جهت عظمت و بزرگی چیزی است که از آن خشیت شده، هرچند که خشیت‌کننده نیرومند باشد، و خوف از جهت ضعف خائف است، هر چند که مخوف (= چیزی که از آن ترسیده شده) چیز کوچک و آسانی باشد؛ و دلیل بر این فرق آن است که خاء و شین و یاء در حالت‌های گوناگون بر عظمت دلالت می‌کنند، مانند: شیخ برای آقای بزرگ، و خیش برای لباس ضخیم، لذا غالباً خشیت درباره خدای تعالی به کار رفته است، مانند: ﴿مِنۡ خَشۡيَةِ ٱللَّهِۗ[البقرة: ۷۴]. ﴿إِنَّمَا يَخۡشَى ٱللَّهَ مِنۡ عِبَادِهِ ٱلۡعُلَمَٰٓؤُاْۗ[فاطر: ۲۸]. و اما در: ﴿يَخَافُونَ رَبَّهُم مِّن فَوۡقِهِمۡ[النحل: ۵۰]. نکته لطیفی دارد؛ زیرا که این آیه در وصف فرشتگان است، و چون خداوند قوت و شدت آفرینش آنان را ذکر کرد، با واژه «خوف» از آنان تعبیر نمود تا بیان کند که هرچند آنها پرصلابت و شدید هستند در پیشگاه پروردگار متعال ضعیف و ناتوان می‌باشند، سپس با عبارت «فوقهم = بالای خود» بر عظمت بیشتر خویش دلالت آورد، پس بین هر دو امر را جمع کرد، و چون ضعف افراد بشر معلوم است نیازی به توجه دادن بر آن نبود.

و از این گونه است: «بخل» و «شح» که شح شدیدتر از بخل است. راغب گفته: شح بخل توأم با حرص و آز است.

و عسکری بین «بخل» و «ضن» فرق گذاشته به اینکه: ضمن در اصل مربوط به خودداری از عاریه دادن، و بخل مربوط به هبه دادن می‌باشد؛ و لذا گفته می‌شود: هو ضنین بعلمه = او از آموزش علمش خودداری می‌ورزد، و نمی‌گوید: بخیل؛ زیرا که علم به عاریت دادن شبیه‌تر از هبه است، و از همین روی خدای تعالی فرموده: ﴿وَمَا هُوَ عَلَى ٱلۡغَيۡبِ بِضَنِينٖ[التکویر: ۲۴]. و نفرمود: ببخیل.

و از همین نمونه است: «سبیل» و «طریق» که در اغلب اولی در مورد راه خیر به کار می‌رود، ولی «طریق» هر جا که در مورد خیر به کار رود مقرون به وصف یا اضافه می‌آید که به آن اختصاص یابد، مانند فرموده‌ی خداوند: ﴿يَهۡدِيٓ إِلَى ٱلۡحَقِّ وَإِلَىٰ طَرِيقٖ مُّسۡتَقِيمٖ[الأحقاف: ۳۰]. راغب گفته: سبیل راهی است که در آن آسانی باشد، پس اخص است از طریق.

و از این قبیل است: «جاء» و «أتی» که اولی در جواهر و اعیان به کار می‌رود، و دومی در معانی و زمان‌ها، و لذا «جاء» در فرموده‌ی خداوند: ﴿وَلِمَن جَآءَ بِهِۦ حِمۡلُ بَعِيرٖ[یوسف: ۷۲]. ﴿وَجَآءُو عَلَىٰ قَمِيصِهِۦ بِدَمٖ كَذِبٖۚ[یوسف: ۱۸]. ﴿وَجِاْيٓءَ يَوۡمَئِذِۢ بِجَهَنَّمَۚ[الفجر: ۲۳]. آمده، و «أتی» در: ﴿أَتَىٰٓ أَمۡرُ ٱللَّهِ[النحل: ۱]. ﴿أَتَىٰهَآ أَمۡرُنَا[یونس: ۲۴]. به کار رفته است.

و اما ﴿وَجَآءَ رَبُّكَ[الفجر: ۲۲]. یعنی: أمر ربک، که مراد اهوالی است که در قیامت دیده می‌شود، و همچنین: ﴿فَإِذَا جَآءَ أَجَلُهُمۡ[الأعراف: ۳۴]. زیرا که اجل همچون چیزی است که مشاهده گردد، لذا در فرموده‌ی خداوند: ﴿حَضَرَ أَحَدَكُمُ ٱلۡمَوۡتُ[البقرة: ۱۸۰]. به «حضور» از آن تعبیر شده، و از همین روی بین دو کلمه «جاء» و «أتی» فرق گذاشته شده در فرموده‌ی خداوند: ﴿جِئۡنَٰكَ بِمَا كَانُواْ فِيهِ يَمۡتَرُونَ ٦٣ وَأَتَيۡنَٰكَ بِٱلۡحَقِّ[الحجر: ۶۳-۶۴]. که اولی عذاب است و آن دیدنی است، ولی حق را با چشم بدن نمی‌توان دید.

راغب گفته: اتیان به آسانی آمدن است که از مطلق آمدن أخص می‌باشد، وی گفته: و از همین جهت است که به گدای دوره‌گرد: أتی و أتاوی گفته می‌شود.

و از این نوع است: «مد» و «أمد». راغب گفته: بیشتر امداد در امور دوست‌داشتنی به کار می‌رود، مانند: ﴿وَأَمۡدَدۡنَٰهُم بِفَٰكِهَةٖ[الطور: ۲۲]. و مد در چیز ناخوشایند می‌آید، مانند ﴿وَنَمُدُّ لَهُۥ مِنَ ٱلۡعَذَابِ مَدّٗا[مریم: ۷۹].

و از این قبیل است: «سقی» و «أسقی» که اولی در نوشانیدنی که بی‌زحمت باشد به کار می‌رود، از همین روی در آشامیدنی بهشتی ذکر شده، مانند: ﴿وَسَقَىٰهُمۡ رَبُّهُمۡ شَرَابٗا[الإنسان: ۲۱]. و دومی در آشامیدنی که با زحمت به دست آید، لذا در آب دنیا به کار رفته، مانند: ﴿لَأَسۡقَيۡنَٰهُم مَّآءً غَدَقٗا[الجن: ۱۶]. و راغب گفته: اسقاء بلیغ‌تر از سقی است؛ زیرا که اسقاء چنین است که وسیله‌ای برای کسی قرار دهد که از آن برگیرد و بیاشامد، و سقی آن است که به او آشامیدنی بدهد.

و از این گونه است: «عمل» و «فعل» که اولی برای کاری است که با امتداد زمان انجام گیرد، مانند: ﴿يَعۡمَلُونَ لَهُۥ مَا يَشَآءُ[سبأ: ۱۳]. ﴿مِّمَّا عَمِلَتۡ أَيۡدِينَآ[یس: ۷۱]. زیرا که آفرینش چهارپایان و میوه‌ها و گیاهان به طور ممتد انجام می‌شود، و کلمه دوم برخلاف آن است، مانند: ﴿كَيۡفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصۡحَٰبِ ٱلۡفِيلِ[الفیل: ۱]. ﴿كَيۡفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعَادٍ[الفجر: ۶]. که هلاکت‌های این اقوام بدون معطلی صورت گرفت، ﴿وَيَفۡعَلُونَ مَا يُؤۡمَرُون[النحل: ۵۰]. یعنی: فرشتگان در یک چشم به هم زدن مأموریت خود را انجام می‌دهند، از همین روی در: ﴿وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ[البقرة: ۲۵]. واژه اول را به کار برده که مقصود پیوستگی و استواری آن است نه اینکه یکبار یا به سرعت انجام دهند، و در فرموده‌ی خداوند: ﴿وَٱفۡعَلُواْ ٱلۡخَيۡرَ[الحج: ۷۷]. واژه دوم به کار رفته که به معنی آن است: سرعت گیرید، چنان که فرموده: ﴿فَٱسۡتَبِقُواْ ٱلۡخَيۡرَٰتِۚ[البقرة: ۱۴۸]. و نیز در فرموده‌ی خداوند: ﴿وَٱلَّذِينَ هُمۡ لِلزَّكَوٰةِ فَٰعِلُونَ[المؤمنون: ۴]. آمده، که منظور سرعت کردن مؤمنین در پرداخت زکات است بدون تأنی.

و از این قبیل است: «قعود» و «جلوس» که اولی در نشستن طولانی به کار می‌رود برخلاف دومی، از همین روی گفته می‌شود: قواعد البیت = زنان سالخورده و خانه‌نشین، و نمی‌گویند: جوالس البیت، و گفته می‌شود: جلیس الملک = همنشین شاه، و نمی‌گویند: قعیدالملک، چون که کم نشستن نزد زمامداران پسندیده است، و لذا اولی در فرموده‌ی خداوند: ﴿فِي مَقۡعَدِ صِدۡقٍ[القمر: ۵۵]. به کار رفته که اشاره به زایل نشدن بهشت و نعمت‌های آن است، برخلاف: ﴿تَفَسَّحُواْ فِي ٱلۡمَجَٰلِسِ[المجادلة: ۱۱]. که در مجلس زمان کوتاهی نشسته می‌شود.

و از این گونه است: «تمام» و «کمال» که در فرموده‌ی خداوند: ﴿أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ وَأَتۡمَمۡتُ عَلَيۡكُمۡ نِعۡمَتِي[المائدة: ۳]. هر دو جمع شده‌اند، که گفته‌اند: اتمام زایل کردن نقصان اصلی است، و اکمال: زایل نمودن نقصان عوارضی است که بعد از تمام بر چیزی وارد شده، به همین جهت در فرموده‌ی خداوند: ﴿تِلۡكَ عَشَرَةٞ كَامِلَةٞۗ[البقرة: ۱۹۶]. «کامله» از «تامه» نیکوتر است؛ زیرا که تمام از خود عدد فهمیده شده، و احتمال نقص در صفات آن نفی گردیده است، و به قولی: «تم» حصول نقصی پیش از آن را می‌رساند، ولی «کمل» چنین نیست، و عسکری گفته: کمال اسم جمع شدن قسمت‌های موصوف به آن است، و تمام نام جزئی است که موصوف با آن تمام می‌شود، لذا گفته می‌شود: قافیه یک بیت تمام است، و نمی‌گویند: کامل است، و می‌گویند: البیت به کماله، یعنی: با جمع تمام صفات آن.

و از این قبیل است: «اعطاء» و «ایتاء». خویی گفته: چه بسا لغویون بین آنها فرق نگذارند؛ و برای من فرق بین آنها ظاهر شده که بلاغت کتاب خدا را می‌رساند، آن فرق این است که: ایتاء در اثبات مفعول خود از اعطاء قوی‌تر است؛ زیرا که اعطاء مطاوع دارد، گویی اعطانی فعطوت، ولی گفته نمی‌شود: أتانی فأتیت، بلکه گفته می‌شود: آتانی فأخذت، و فعلی که دارای مطاوع است مفعولش ضعیف‌تر می‌باشد از فعلی که مطاوع ندارد، چون که می‌گویی: قطعته فانقطع، که دلالت می‌کند بر اینکه فعل فاعل بر پذیرش محل متوقف می‌باشد، و اگر پذیرش محل نبود مفعول ثبوت نمی‌یافت، لذا صحیح است گفته شود: قطعته فما انقطع، و این در فعلی که مطاوع ندارد صحیح نیست، پس نمی‌توان گفت: ضربته فانضرب یا فما انضرب، و نیز: قتلته فانقتل یا فما انقتل درست نیست؛ زیرا که اینها افعالی هستند که هرگاه از فاعل صادر شوند مفعول برای آنها ثابت می‌گردد، و فاعل در افعالی که مطاوع ندارند مستقل می‌باشند، بنابراین ایتاء از اعطاء قوی‌تر است، وی گفته: در مواردی از قرآن اندیشیدم پس این نکته را رعایت شده یافتم، خدای تعالی فرموده:

﴿تُؤۡتِي ٱلۡمُلۡكَ مَن تَشَآءُ[آل‌عمران: ۲۶].

«مُلک را به هر کس بخواهی می‌دهی».

زیرا که کسی ملک را می‌دهد که نیرومند باشد، چون چیز بزرگی است، و همین‌طور: ﴿يُؤۡتِي ٱلۡحِكۡمَةَ مَن يَشَآءُ[البقرة: ۲۶۹]. ﴿ءَاتَيۡنَٰكَ سَبۡعٗا مِّنَ ٱلۡمَثَانِي[الحجر: ۷]. به جهت عظمت و شأن قرآن، و فرموده: ﴿إِنَّآ أَعۡطَيۡنَٰكَ ٱلۡكَوۡثَرَ[الکوثر: ۱]. زیرا که در جایی وارد شده و از آن می‌گذرد، و به منازل عزت در بهشت نزدیک است، پس از آن با: «اعطاء» تعبیر آورد؛ زیرا که به زودی ترک گشته و از آن به چیز عظیم‌تری منتقل می‌شوند، و نیز: ﴿يُعۡطِيكَ رَبُّكَ فَتَرۡضَىٰٓ[الضحی: ۵]. که تکرار اعطاء و فزونی آن تا رسیدن به حد رضای کامل را می‌رساند، و به شفاعت هم تفسیر شده، و آن نظیر کوثر است که پس از رفع نیاز از آن منتقل می‌شوند، و نیز ﴿أَعۡطَىٰ كُلَّ شَيۡءٍ خَلۡقَهُۥ[طه: ۵۰]. که به لحاظ موجودات حدوث آن تکرار می‌گردد، ﴿حَتَّىٰ يُعۡطُواْ ٱلۡجِزۡيَةَ[التوبة: ۲۹]. زیرا که جزیه به پذیرش ما بستگی دارد، و اهل کتاب آن را از روی اکراه می‌پردازند.