و به لهجۀ مدین
﴿فَٱفۡرُقۡ﴾[المائدة: ۲۵]. پس قضاوت کن.
آنچه ابوالقاسم ذکر کرده بود به تلخیص پایان یافت.
و ابوبکر واسطی در کتاب خود الارشاد فیالقراءات العشر گفته: در قرآن پنجاه لغت هست: لغت قریش، هذیل، کنانه، خثعم، أشعر، نمیر، قیس عیلان، جرهم، یمن، أزد شنوءه، کنده، تمیم، حِمیر، مدین، لخم، سعدالعشیره، حضر موت، سدوس، عمالقه، أنمار، غسان، مذحج، خزاعه، غطفان، سبأ، عمان، بنوحنیفه، ثعلبه، طیی، عامربن صعصعه، أوس، مزینه، ثقیف، جذام، بلی، عذره، هوازن، نمر، و یمامه.
و از لغتهای غیرعربی: فارسی، رومی، نبطی، حبشی، بربری، سریانی، عبرانی، و قبطی آمده. سپس غالب مثالهایی که از ابوالقاسم آوردیم ذکر کرده و اینها را افزوده:
﴿ٱلرِّجۡزُ﴾[الأعراف: ۱۳۴]. به لهجهی بلی: عذاب.
﴿طَٰٓئِفٞ مِّنَ ٱلشَّيۡطَٰنِ﴾[الأعراف: ۲۰۱]. به لهجهی ثقیف: وسوسه، خیال بد.
﴿بِٱلۡأَحۡقَافِ﴾[الأحقاف: ۲۱]. به لهجهی ثعلبه: شنها.
* * *
و ابن الجوزی در کتاب فنونالأفنان گوید: در قرآن به لهجهی همذان آمده:
﴿وَٱلرَّيۡحَانُ﴾[الرحمن: ۱۲]. روزی.
﴿عِينٖ﴾[الدخان: ۵۴]. سفید.
﴿وَعَبۡقَرِيٍّ﴾[الرحمن: ۷۶]. فرش.