[سوالهای نافع بن ازرق]
خبر داد مرا ابوعبدالله محمدبن علی صالحی با خواندن بر او، از ابواسحاق تنوخی، از قاسمبن عساکر، از ابونصر محمدبن عبدالله شیرازی، از ابوالمظفر محمدبن أسعد عراقی، از ابوعلی محمدبن سعیدابن نبهان کاتب، از ابوعلی بن شاذان، از ابوالحسین عبدالصمد ابن علی بن مکرم معروف به ابن الطستی، از ابوسهل سری بن سهل جندیشابوری، از یحیی بن أبی عبیده بحربن فروخ مکی، از سعدبن أبی سعید، از عیسی بن دأب، از حمید أعرج و عبدالله بن أبی بکربن محمد از پدرش که گفت: در آن اثنا که عبدالله بن عباس در کنار کعبه نشسته بود مردم پیرامونش را گرفته بودند از تفسیر قرآن از او میپرسیدند، نافع بن الازرق به نجده بن عویمر [۱۰۵]گفت: برخیز به نزد این شخص که بدون علم بر تفسیر کردن قرآن جرأت مینماید برویم، پس آن دو به نزد او رفتند و گفتند: ما میخواهیم دربارهی اموری از کتاب خدا بپرسیم که برایمان تفسیر کنی، و شاهد راست بودن آنها را از کلام عرب بیاوری چون خدای تعالی قرآن را به زبان عربی روشنی نازل فرموده است، ابن عباس گفت: از هرچه در نظر دارید بپرسید، پس نافع گفت: خبر ده مرا از فرموده خدای تعالی: ﴿عَنِ ٱلۡيَمِينِ وَعَنِ ٱلشِّمَالِ عِزِينَ﴾[المعارج: ۳۷]. ابن عباس جواب داد: عزون: حلقههای کم از مردم میباشد، پرسید: آیا عرب این را میشناسد؟ گفت: آری؛ مگر گفتار عبیدبن الأبرص را نشنیدهای که میگوید:
فجاءوا یهرعون إلیه حتی
یکونوا حول منبره عزینا
یعنی: پس سراسیمه به سوی او آمدند تا اینکه پیرامون منبرش جمع گردند.
پرسید: خبر ده مرا از فرموده خداوند: ﴿وَٱبۡتَغُوٓاْ إِلَيۡهِ ٱلۡوَسِيلَةَ﴾[المائدة: ۳۵]. جواب داد: وسیلهی حاجت است، گفت: آیا عرب این را میشناسد؟ گفت: آری آیا نشنیدهای که عنتره گوید:
إن الرجال لهم إلیك وسیلة
إن یأخذوك تکحلی وتخضبی
[۱۰۶]
یعنی: به راستی که مردان را به تو حاجتی است (ای زن)، اگر تو را بگیرند سرمه و خضاب کن.
گفت: خبر ده مرا از فرموده خداوند: ﴿شِرۡعَةٗ وَمِنۡهَاجٗاۚ﴾[المائدة: ۴۸]. جواب داد: شرعه: دین، و منهاج: راه است، پرسید: آیا عرب این را میشناسد؟ گفت: بله، مگر نشنیدهای که ابوسفیان بن الحارث بن عبدالمطلب میگوید:
لقد نطق المأمون بالصدق والهدی
وبین للإسلام دیناً ومنهاجاً
یعنی: به درستی که امین شناخته شده به راستی و هدایت سخن گفت، و برای اسلام دین و روشی بیان داشت.
گفت: خبر ده مرا از فرموده خداوند: ﴿إِذَآ أَثۡمَرَ وَيَنۡعِهِۦٓۚ﴾[الأنعام: ۹۹]. جواب داد: ینع: رسیدن و پخته شدن، گفت: آیا عرب این را میشناسد؟ گفت: آری، مگر سرودهی شاعر را نشنیدهای که:
إذا ما مشت وسط النساء تأوّدت
کما اهتزّ غصن ناعمُ النبت یانع
یعنی: هرگاه میان زنان راه میرود کج میگردد، همچنان که شاخه نرم گیاه رسیده حرکت میکند.
پرسید: خبرم ده از فرموده خدای تعالی: ﴿وَرِيشٗاۖ﴾[الأعراف: ۲۶]. جواب داد: ریش مال و ثروت است، گفت: آیا عرب این را میشناسد؟ پاسخ گفت: آری، نشنیدهای که شاعر گوید:
فرشنی بخیر طالما قد بریتنی
وخیر الـموالی من یریش ولا یبری
یعنی: پس مرا به نیکی ثروتی ده که بسیار مرا محروم ساختی، و بهترین اربابها آن است که مالی میدهد و دور نمیسازد.
گفت: خبر ده مرا از فرموده خدای تعالی: ﴿لَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ فِي كَبَدٍ﴾[البلد: ۴]. گفت: در اعتدال و میانه و مستقیم، پرسید: آیا عرب این معنی را میشناسد؟ گفت: آری مگر نشنیدهای لبیدبن ربیعه گوید:
یا عین هلا بکیت أربد اذ
قمتنا وقام الخصوم في کبد
[۱۰۷]
یعنی: ای چشم چرا نگریی بر أربد آن هنگام که بپا خاستم و دشمنان با قامت راست بپا خاستند.
پرسید: خبرم ده از فرموده خدای تعالی: ﴿يَكَادُ سَنَا بَرۡقِهِۦ﴾[النور: ۴۳]. گفت: سنا: روشنایی است، گفت: آیا عرب این را میشناسد؟ جواب داد: آری، مگر نشنیدهای که ابوسفیان بن الحارث گفته:
یدعو إلی الحق لا یبغی به بدلاً
جلو بضوء سناه داجی الظلم
یعنی: به حق فرا میخواند و به آن بدلی طلب نمیکند، با شعاع روشنایی خویش تاریکیهای شدید را برطرف میسازد.
گفت: خبرم ده از فرموده خدای تعالی: ﴿وَحَفَدَةٗ﴾، پاسخ گفت: فرزند فرزند که یاران هستند، گفت: آیا عرب این را میشناسد؟ جواب داد: آری، آیا نشنیدهای که شاعر میگوید:
حفد الولائد حولهن وأسلمت
بأکفهنّ أزمة الأجمال
یعنی: نوادگان زنان زاییده پیرامونشان هستند و در دست گرفتهاند أفسار أشتران را.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خداوند تعالی: ﴿وَحَنَانٗا مِّن لَّدُنَّا وَزَكَوٰةٗۖ﴾[مریم: ۱۳]. گفت: رحمتی از نزد ما، پرسید: ایا عرب این معنی را میشناسد؟ گفت: آری، نشنیدهای که طرفهبن العبد گفته:
أبا منذر أفنیت فاستبق بعضنا
حنانیك بعض الشرّ أهون من بعض
[۱۰۸]
یعنی: ای أبومنذر نابود کردی قسمتی از ما را باقی گذار، رحمتت را شامل کن که قسمتی از شرّ آسانتر از قسمتی دیگر است.
پرسید: خبرم ده از فرموده خدای تعالی: ﴿أَفَلَمۡ يَاْيَۡٔسِ ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ﴾[الرعد: ۳۱]. گفت: یعنی آیا نمیدانند، گفت: آیا عرب این را میشناسد؟ جواب داد: آری، مگر نشنیدهای که مالک بن عوف میگوید:
لقد یئس الأقوام أنی أنا ابنه
وإن کنت عن أرض العشیره نائیا
یعنی: به راستی که أقوم دانستند که به حق من پسر اویم، هرچند که از سرزمین عشیره دور هستیم.
سؤال کرد: خبرم ده از فرموده خدای تعالی: ﴿مَثۡبُورٗا﴾[الإسراء: ۱۰۲]. گفت: یعنی ملعون ممنوع از خیر، گفت: آیا عرب این را میشناسد؟ گفت: آری، مگر نشنیدهای عبدالله بن الزبعری گفته:
اذ أتانی الشیطان في سنه النو
م ومن مال میله مثبوراً
یعنی: که در آن هنگام شیطان در چرت خوابم آمد و آنکه تمایل او را یافت در حال لعنت شدن.
پرسید: خبرم ده از فرموده خدای تعالی: ﴿فَأَجَآءَهَا ٱلۡمَخَاضُ﴾[مریم: ۲۳]. گفت: یعنی: او را ناچار کرد، سؤال کرد: آیا عرب این را میشناسد؟ گفت: آری؛ مگر نشنیدهای که حسان بن ثابت گفته:
إذ شددنا شده صادقه
فأجأناکُم إلی سفح الجبل
[۱۰۹]
یعنی: آنگاه که به راستی حمله کردیم، پس شما را ناچار به پناهندگی دامنه کوه ساختیم.
گفت: خبرم کن از فرموده خدای تعالی: ﴿نَدِيّٗا﴾[مریم: ۷۳]. جواب داد: نادی مجلس است، پرسید آیا عرب این را میشناسد؟ گفت: آری، مگر نشنیدهای که شاعر گفته:
یومان یوم مقامات وأندیة
ویوم سیر إلی الأعداء تأویب
یعنی: دو روز است یک روز ماندنها و مجالس، و روز دیگر رفتن به سوی دشمنان در شب.
پرسید: خبرم ده از فرموده خدای تعالی: ﴿أَثَٰثٗا وَرِءۡيٗا﴾[مریم: ۷۴]. گفت: اثاث: کالا، ورئی: از شراب میباشد، سؤال کرد: آیا عرب این را میشناسد؟ گفت: آری، آیا نشنیدهای که شاعر گفته:
کأن علی الحمول غداه ولّوا
من الرئی الکریم من الأثاث
یعنی: انگار که بار شتران صبحگاهانی که رفتند از شراب گرامی از کالا بود.
گفت: خبرم ده از فرموده خدای تعالی: ﴿فَيَذَرُهَا قَاعٗا صَفۡصَفٗا﴾[طه: ۱۰۶]. جواب داد: قاع: زمین نرم، وصفصف: هموار میباشد، پرسید: آیا عرب این را میشناسد؟ گفت: آری، مگر نشنیدهای که شاعر گفته:
بملمومه شهباء لو قدفوا بها
شماریخ من رضوی إذن عاد صفصفا
یعنی: آن شیء چنان قوی و با شدت است که اگر آن را به بلندیهای کوه رضوی پرتاب کنند زمینی هموار میشود.
گفت: خبرم ده از فرموده خدای تعالی: ﴿وَأَنَّكَ لَا تَظۡمَؤُاْ فِيهَا وَلَا تَضۡحَىٰ﴾[طه: ۱۱۹]. جواب داد: از شدت گرما عرق نخواهی کرد، پرسید: آیا عرب این را میشناسد؟ گفت: آری، مگر نشنیدهای که شاعر میگوید:
رأت رجلاً أما اذا الشمس عارضت
فیضحی واما بالعشی فیخصر
[۱۱۰]
یعنی: آن زن مردی را دید که هرگاه خورشید میتابید عرق بر او مینشست و شب هنگام سرد میگردد.
گفت: خبرم ده از فرموده خدای تعالی: ﴿لَّهُۥ خُوَارٌ﴾[الأعراف: ۱۴۸]. جواب داد: او را فریادی است، گفت: آیا عرب این را میشناسد؟ گفت: آری، مگر سخن شاعر را نشنیدهای:
کأن بنی معاویة بن بکر
إلی الإسلام صائحة تخور
یعنی: انگار که فرزندان معاویه بن بکر به سوی اسلام صیحهکنان و بانگ میزنند.
گفت: خبرم ده از فرموده خدای تعالی: ﴿وَلَا تَنِيَا فِي ذِكۡرِي﴾[طه: ۴۲]. پاسخ داد: از امر من سستی مکنید، گفت: آیا عرب این را میشناسد؟ جواب داد: آری مگر گفته شاعر را نشنیدهای:
إنی وجدّك ماوَنیتُ ولم أزل
أبغی الفکاك له بکل سبیل
یعنی: من سوگند به جدت سستی نکردم و پیوسته رهایی او را از هر راهی طلب میکنم.
گفت: خبرم ده از فرموده خدای تعالی: ﴿ٱلۡقَانِعَ وَٱلۡمُعۡتَرَّۚ﴾[الحج: ۳۶]. جواب داد: قانع آن است که به آنچه به او داده شود قناعت میکند، و معتر: کسی است که پشت درها میرود، پرسید: آیا عرب این را میشناسد؟ گفت: آری، مگر سروده شاعر را نشنیدهای که:
علی مکثریهم حق من یعتریهم
وعند الـمقلین السماحة والبدل
[۱۱۱]
یعنی: بر بسیار دارندگانشان حق مستمندانی است که پشت درها میروند، و نزد کمداران بخشندگی و عطا است.
گفت: خبرم ده از فرموده خدای تعالی: ﴿وَقَصۡرٖ مَّشِيدٍ﴾[الحج: ۴۵]. جواب داد: بالا رفته با گچ و آجر، پرسید: آیا عرب این معنی را میشناسد؟ گفت: آری، مگر نشنیدهای که عدی بن زید گوید:
شاده مرمرأ وجلّله کلسا
فللطیر في ذراه وکور
[۱۱۲]
یعنی: با مرمر آن ساختمان را بالا برد و همهاش را با آهک پرداخت، پس برای پرندگان بر بلندیهای آن لانهها هست.
گفت: خبر ده مرا از فرموده خدای تعالی: ﴿شُوَاظٞ﴾[الرحمن: ۳۵]. جواب داد: شواظ شعله بدون دود را گویند، پرسید: آیا عرب این معنی را میشناسد؟ گفت: بله، آیا سخن امیه بن أبی الصلت را نشنیدهای که:
یظل یشبُّ کِیراً بعد کیرٍ
وینفخ دائباً لهب الشواظ
[۱۱۳]
با دمههای پی در پی آتش را میافروزد، و به طور مستمر شعله بدون دود را میدمد.
گفت: خبرم ده از فرموده خدای تعالی: ﴿قَدۡ أَفۡلَحَ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ﴾[المؤمنون: ۱]. گفت: رستگار و سعادتمند شدند، پرسید: آیا عرب این معنی را میشناسد؟ پاسخ داد: بله، مگر نشنیدهای که لبیدبن ربیعه گفته:
فاعقلی إن کنت لمّا تعقلی
ولقد أفلح من کان عقل
[۱۱۴]
پس تعقل کن اگر پس از آن مطلب را درمییابی، و به تحقیق که رستگار شد آنکه فهمید.
سؤال کرد: خبرم ده از فرموده خدای تعالی: ﴿يُؤَيِّدُ بِنَصۡرِهِۦ مَن يَشَآءُۚ﴾[آلعمران: ۱۳] گفت: یعنی تقویت میکند، پرسید: آیا عرب این معنی را میشناسد؟ گفت: آری، مگر نشنیدهای که حسان بن ثابت گفته:
برجال لستمو أمثالهم
أیدوا جبریل نصراً فنزل
[۱۱۵]
با مردانی که همانند آنها نیستید، تأیید (تقویت) کردند جبرئیل را پس فرود آمد.
گفت: خبر ده مرا از فرموده خدای تعالی: ﴿وَنُحَاسٞ﴾[الرحمن: ۳۵]. جواب داد: دودی که شعله نداشته باشد، گفت: آیا عرب این را میشناسد؟ گفت: آری، مگر گفته شاعر را نشنیدهای؟
یضیء کضوء سراج السیط
لم یجعل الله فیه نحاساً
یعنی: میدرخشد همچون روشنایی چراغی که از روغن زیتون روشن شده باشد، خداوند برای آن دودی قرار نداده است.
گفت: مرا خبر ده از فرموده خدای تعالی: ﴿أَمۡشَاجٖ﴾[الإنسان: ۲]. جواب داد: به هم آمیختن آب مرد و آب زن هنگامی که در رحم واقع میشود، گفت: آیا عرب این را میشناسد؟ پاسخ گفت: بله، مگر گفته ابوذویب را نشنیدهای که:
کأن الریش و الفوقی منه
خلال النصل خالطه مشیج
[۱۱۶]
یعنی: انگار که بر پر و سوفار تیر هنگام نشستن بر هدف نطفهها مخلوط شده است.
گفت: خبرم ده از فرموده خدای تعالی: ﴿وَفُومِهَا﴾[البقرة: ۶۱]. گفت: گندم است، پرسید: آیا عرب این را میشناسد؟ گفت: بله، آیا سخن أبومحجن ثقفی را نشنیدهای که:
قد کنت أحسبنی کأغنی واحد
قدم الـمدینه عن زراعه فوم
[۱۱۷]
یعنی: به تحقیق میپنداشتم که من همچون ثروتمندترین کسی هستم که از کشت گندم به شهر آمدهام.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خدای تعالی: ﴿وَأَنتُمۡ سَٰمِدُونَ﴾[النجم: ۶۱]. جواب داد: سمود بیهودگی و باطل است، پرسید: آیا عرب این را میشناسد؟ گفت: بله، مگر گفتار هزیله دختر بکر را نشنیدهای که در گریه بر قوم عاد سروده:
لیت عاداً قبلوا الحق
ولم یبدوا جحودا
قیل فقم فانظر إلیهم
ثم دع عنك السمودا
یعنی: ای کاش قوم عاد به حق روی میکردند و آن را انکار نمینمودند.
گفته شد پس برخیز به آنان نگاهی کن سپس حیرت و بیهودگی را از خود کنار کن.
گفت: مرا خبر ده از فرموده خدای تعالی: ﴿لَا فِيهَا غَوۡلٞ﴾[الصافات: ۴۷]. پاسخ داد: یعنی شراب بهشتی بدبو و ناخوشایند نیست برخلاف خمر دنیا، پرسید: آیا عرب این را میشناسد؟ گفت: بله، مگر نشنیدهای که أمرئ القیس گفته:
رب کأس شربت لاغول فیها
وسقیت الندیم منها مزاجاً
[۱۱۸]
یعنی: چه بسا جامی خوردم که بدبو نبود، و ندیم خود را از آن خورانیدم با آمیختهای دیگر.
گفت: خبرم ده از فرموده خدای تعالی: ﴿وَٱلۡقَمَرِ إِذَا ٱتَّسَقَ﴾[الانشقاق: ۱۸]. جواب داد: اتساق ماه جمع شدن آن است، پرسید: آیا عرب این را میشناسد؟ گفت: آری، مگر نشنیدهای که طرفه بن عبد سروده:
إن لنا قلائصا نقانقا
مستوسقات لو تجدن سائقا
یعنی: ما را شترمرغانیست چست و چالاک، که هرگاه رانندهای یابند اجتماع میکنند.
گفت: مرا خبر ده از فرموده خدای تعالی: ﴿هُمۡ فِيهَا خَٰلِدُونَ﴾[البقرة: ۳۹]. جواب داد: یعنی باقی هستند، که هیچگاه از بهشت بیرون نمیشوند، پرسید: آیا عرب این را میشناسد؟ گفت: بله، مگر سخن عدی بن زید را نشنیدهای که:
فهل من خالدٍ اما هلکنا
وهل بالـموت یا للناس عار!
یعنی: آیا کسی جاودان اگر ما هلاک شدیم، و آیا با مرگ عاری برای مردمان هست.
گفت: خبرم ده از فرموده خدای تعالی: ﴿وَجِفَانٖ كَٱلۡجَوَابِ﴾[سبأ: ۱۳]. جواب داد: یعنی حوضها، پرسید: آیا عرب این را میشناسد؟ گفت: بله، مگر نشنیدهای شعر طرفه بن عبد را که:
کالجوابی لاتنی مترعه
لقری الاضیاف أو للمحتضر
[۱۱۹]
یعنی: همچون حوضهایی که بدون تأنی و سستی پر شوند، برای میزبانی میهمانان یا پذیرایی حاضران.
گفت: خبرم ده از فرموده خداوند: ﴿فَيَطۡمَعَ ٱلَّذِي فِي قَلۡبِهِۦ مَرَضٞ﴾[الأحزاب: ۳۲]. پاسخ داد: یعنی فجور و زنا، پرسید: آیا عرب این را میشناسد؟ گفت: بله، مگر سخن اعشی را نشنیدهای که:
حافظ للفرج راض بالتقی
لیس ممن قلبه فیه مرض
[۱۲۰]
یعنی: حفظکنندهی فرج و راضی به پرهیزکاری است، از آنها نیست که در دلشان مرض هست.
گفت: خبر ده مرا از فرمودهی خداوند: ﴿مِّن طِينٖ لَّازِبِۢ﴾[الصافات: ۱۱]. جواب داد: یعنی: چسبنده، گفت: آیا عرب این را میشناسد؟ پاسخ داد: بله، مگر گفتهی نابغه را نشنیدهای که:
فلا یحسبون الخیر لا شرّ بعده
ولا یحسبون الشر ضربه لازب
[۱۲۱]
یعنی: پس گمان نکنند که پس از خیر شری نیست، و نمیپندارند که شر زدن چسبندهای است، گفت:
گفت: خبر ده مرا از فرمودهی خداوند: ﴿أَندَادٗا﴾[البقرة: ۲۲]. پاسخ داد: شبیه و مثل، پرسید: آیا عرب این را میشناسد؟ جواب داد: بله، مگر گفته لبیدبن ربیعه را نشنیدهای که:
احمدالله فلا ندّ له
بیدیه الخیر ما شاء فعل
[۱۲۲]
یعنی: حمد میگویم خدای را پس هیچ مانندی برایش نیست، در دست او است خیر هر چه خواهد میکند.
گفت: خبرم کن از فرمودهی خداوند تعالی: ﴿لَشَوۡبٗا مِّنۡ حَمِيمٖ﴾[الصافات: ۶۷]. جواب داد: مخلوط به آب حمیم و غساق، پرسید: آیا عرب این را میشناسد؟ گفت: آری، مگر قول شاعر را نشنیدهای که:
تلك الـمکارم لا قعبان من لبن
شیباً بماء فعادا بعد أبوالا
[۱۲۳]
یعنی: آنهاست بزرگواریها نه ظرفهایی از شیر آمیخته به آب که پس از آن ادرار شوند.
گفت: خبر ده مرا از فرمودهی خدای تعالی: ﴿عَجِّل لَّنَا قِطَّنَا﴾[ص: ۱۶]. جواب داد: قطّ، جزا میباشد، سؤال کرد: آیا عرب این را میشناسد؟ گفت: بله، مگر سخن أعشی را نشنیدهای که:
ولا الـملك النعمان یوم لقیته
بنعمته یعطی القطوط و یطلق
[۱۲۴]
یعنی: و نه چنین است پادشاه نعمان روزی که ملاقاتش کردم، که از نعمت خود جزاها دهد و رها کند.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خدای متعال: ﴿مِّنۡ حَمَإٖ مَّسۡنُونٖ﴾[الحجر: ۲۶]. جواب داد: حما: سیاهی است و مسنون: نقش شده، پرسید: آیا عرب این را میشناسد؟ گفت: بله، مگر نشنیدهای گفته حمزه بن عبدالمطلب را که:
یغشاهم البائس المدقع وال
ضیف وجارٌ مجاور جنب
یعنی: بر آنها میگذرد مستمند به حال و مهمان و همسایه مجاوری که خویشاوند نیست.
گفت: خبر ده مرا از فرموده خدای تعالی: ﴿مَّآءً غَدَقٗا﴾[الجن: ۱۶]. جواب داد: یعنی آب بسیار جاری، پرسید: آیا عرب این را میشناسد؟ گفت: آری، مگر گفتهی شاعر را نشنیدهای که:
تُدنی کرادیس ملتفاً حدائقها
کالنبت جادت بها أنهارها غدقاً
یعنی: نزدیک میآوریم گروه اسبانی را که باغهای آنها به هم پیچیده شده، گفت: مرا خبر کن از فرمودهی خداوند تعالی: ﴿بِشِهَابٖ قَبَسٖ﴾[النمل: ۷]. پاسخ گفت: شعلهای از آتش که از آن برمیگیرند، پرسید: آیا عرب این را میشناسد؟ گفت: بله، مگر سخن طرفه بن العبد را نشنیدهای که:
هَمّ عرانی فبت أدفعه
دون سهادی کشعله القبس
یعنی: همّی بر من وارد شد که شب را با دفع آن از بیداریم بسر بردم همچون شعله آتشی که از آن برگیرند.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خداوند متعال: ﴿عَذَابٌ أَلِيمُۢ﴾[البقرة: ۱۰]. جواب داد: ألیم یعنی دردناک، پرسید: آیا عرب این را میشناسد؟ گفت: آری، مگر گفتهی شاعر را نشنیدهای که:
نام من کان خلیاً من ألم
وبقیت اللیل طولاً لم أنم
یعنی: خوابید هر آنکه از درد خالی بود، و من تمام طول شب را بدون خواب باقی ماندم.
گفت: مرا خبر ده از فرمودهی خدای تعالی: ﴿وَقَفَّيۡنَا عَلَىٰٓ ءَاثَٰرِهِم﴾[المائدة: ۴۶]. جواب داد: یعنی در پی پیغمبران فرستادیم، یعنی مبعوث کردیم و برانگیختیم، گفت: آیا عرب این را میشناسد؟ پاسخ گفت: بله مگر سخن عدی بن زید را نشنیدهای که:
یوم قفت عیرهم من عیرنا
واحتمال الحی في الصبح فلق
یعنی: روزی که کاروانشان در پی کاروان ما روان شد، و برگرفتن آبادی در صبح سپیدهدم است.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خدای تعالی: ﴿إِذَا تَرَدَّىٰٓ﴾[اللیل: ۱۱]. جواب داد: هرگاه مرد و در آتش جهنم افتاد، پرسید: آیا این را عرب میشناسد؟ گفت: بله، مگر گفته عدی بن زید را نشنیدهای که:
خطفته منیه فتردی
وهو في الـملك یأمل التعمیرا
یعنی: او را ربود مرگی پس مرد، و حال آنکه امید داشت که در حکومت خود عمر کند.
گفت: خبرم ده از فرموده خداوند تعالی: ﴿فِي جَنَّٰتٖ وَنَهَرٖ﴾[القمر: ۵۴]. جواب داد: نهر وسعت است، پرسید: آیا عرب این را میشناسد؟ گفت: بله. مگر گفته لبید ابن ربیعه را نشنیدهای که:
ملکت بها کفی فأنهرت فتقها
یری قائم من دونها ما وراءها
یعنی: دستم را بر آن گرفتم و بین انگشتانش را باز گذاشتم، که هر ایستادهای پشت آن را میبیند.
گفت: خبرم ده از فرموده خدای تعالی: ﴿وَضَعَهَا لِلۡأَنَامِ﴾[الرحمن: ۱۰]. جواب داد: أنام یعنی خلایق. پرسید، آیا این را عرب میشناسد؟ گفت: بله، مگر گفتهی لبید ابن ربیعه را نشنیدهای:
فأن تسألینا ممّ نحن فأننا
عصافیر من هذی الأنام الـمسحر
یعنی: اگر از من بپرسی که از کجا هستم پس به راستی که ما، گنجشکانی از همین خلایق که به آب و دانه جادو شدهایم.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خداوند تعالی: ﴿أَن لَّن يَحُورَ﴾[الانشقاق: ۱۴]. پاسخ گفت: در لغت حبشه یعنی هیچگاه باز نخواهد گشت پرسید: آیا عرب این را میشناسد؟
گفت آری، مگر سرودهی شاعر را نشنیدهای؟
وما الـمرء الا کالشهاب وضوئه
یحور رماداً بعد اذ هو ساطع
[۱۲۵]
یعنی: و مرد جز همانند تکه آتش نیست و روشنائیش، باز میگردد و خاکستر میشود پس از آنکه درخشان بود.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خدای تعالی: ﴿ذَٰلِكَ أَدۡنَىٰٓ أَلَّا تَعُولُواْ﴾[النساء: ۳]. جواب داد: سودمندتر است برای اینکه تمایل پیدا نکنید، پرسید: آیا این را عرب میشناسد؟ گفت آری مگر گفتهی شاعر را نشنیدهای که:
انا تبعنا رسولالله واطرحوا
قول النبی وغالوا في الـموازین
یعنی: مائیم کسانی که از رسول خدا پیروی کردند ولی آنان فرمایش پیغمبر را کنار افکندند و در ترازوها از حق تمایل و انحراف یافتند.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خداوند تعالی: ﴿وَهُوَ مُلِيمٞ﴾[الصافات: ۱۴۲]. گفت: یعنی بدکننده گنه کار، پرسید آیا عرب این را میشناسد؟ جواب داد: مگر گفته امیه بن أبی الصلت را نشنیدهای که:
من الآفات لیس لها بأهل
ولکن الـمسیء هو الـملیم
یعنی: از آفات [دور است] و أهل آن خطا نیست، ولی بدکننده همان گنهکار است.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خدای تعالی ﴿إِذۡ تَحُسُّونَهُم بِإِذۡنِهِۦۖ﴾[آلعمران: ۱۵۲]. جواب داد یعنی: آنها را میکشید، پرسید: آیا عرب این را میشناسد؟ پاسخ گفت آری، مگر سرودهی شاعر را نشنیدهای که:
ومنا الذی لاقی بسیف محمد
ج فحس به الاعداء عرض العساکر
یعنی: و از ماست آنکه با شمشیر محمد صمقاتله میکرد، پس با آن دشمنان را در عرض سپاهیان کشت.
گفت: خبرم ده از فرموده خدای تعالی: ﴿مَآ أَلۡفَيۡنَا﴾[البقرة: ۱۷۰]. گفت: یعنی یافتیم. پرسید؟ آیا این را عرب میشناسد؟ جواب داد: مگر گفتهی نابغه بنیذبیان را نشنیدهای که:
فحسبوه فألفوه کما زعمت
ج تسعاً و تسعین لم تنقص و لم تزد
[۱۲۶]
یعنی: پس آن را حساب کردند و یافتند چنانکه پنداشته بود، نود و نه عدد نه کم گفته بود و نه زیاد.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خداوند تعالی ﴿جَنَفًا﴾[البقرة: ۱۸۲]. گفت: یعنی ستم و انحراف در وصیت، پرسید: آیا عرب این را میشناسد؟ گفت: بله، مگر سرودهی عدی بن زید را نشنیدهای که:
وأمك یا نعمان في أخواتها
تأتین ما یأتینه جنفاً
یعنی: و مادر تو ای نعمان در میان خواهرانش، آنچه انجام میدهند جور و ستم است.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خداوند تعالی ﴿بِٱلۡبَأۡسَآءِ وَٱلضَّرَّآءِ﴾[الأنعام: ۴۲]. جواب داد، بأساء: حاصلخیزی، و ضراء: خشکسالی، پرسید؛ آیا عرب این را میشناسد؟ پاسخ داد: بله، مگر گفته زیدبن عمرو را نشنیدهای که:
ان الإله عزیز واسع حکم
ج بکفه الضر والبأساء والنعم
یعنی: خداوند عزیز گسترانیده نعمت و حکیم است، در دست او است خشکسالی و حاصلخیزی و نعمتها.
گفت: خبرم ده از فرموده خدای تعالی ﴿إِلَّا رَمۡزٗاۗ﴾[آلعمران: ۴۱]. گفت: اشاره با دست، پرسید: آیا این را عرب میشناسد؟ گفت: بله، مگر سرودهی شاعر را نشنیدهای
ما في السماء من الرحمن مرتمز
ج إلا إلیه وما في الارض من وزر
ج
گفت: خبرم ده از فرمودهی خدای تعالی: ﴿فَقَدۡ فَازَۗ﴾[آلعمران: ۱۸۵]. گفت: سعادتمند شد و نجات یافت پرسید: آیا عرب این را میشناسد؟ جواب داد، بله. مگر گفتهی عبدالله بن رواحه را نشنیدهای که:
وعسی أن أفوز ثمت ألقی
ج حجه دتقی بها الفتانا
یعنی: و امید است که آنجا نجات یابم که بیابم دلیلی که با آن با فتنهانگیزان مقابله نمایم.
گفت: خبرم ده از فرموده خدای تعالی ﴿سَوَآءِۢ بَيۡنَنَا وَبَيۡنَكُمۡ﴾[آلعمران: ۶۴]. جواب داد: یعنی عدل. پرسید: آیا عرب این را میشناسد؟ گفت: بله مگر سروده شاعر را نشنیدهای که:
تلاقینا فقاضینا سواء
ولکن جر عن حال لجال
یعنی: با هم برخورد کردیم پس به عدالت با هم قضاوت کردیم، ولی از حالی به حال دیگر کشیده شد.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خداوند تعالی: ﴿ٱلۡفُلۡكِ ٱلۡمَشۡحُونِ﴾[الشعراء: ۱۱۹]. گفت: کشتی گرانبار و مملو از جمعیت، پرسید: آیا عرب این را میشناسد؟ جواب داد. بله، مگر گفتهی عبیدبن الابرص را نشنیدهای که:
شحنا أرضهم بالخیل حتی
ترکناهم اذل من الصراط
یعنی: پر کردیم زمین آنها را با اسبان تا اینکه، آنها را از راه زمین ذلیلتر ساختیم.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خدای تعالی ﴿زَنِيمٍ﴾[القمر: ۱۳]. گفت: یعنی: زنازاده، پرسید، آیا عرب این را میشناسد؟ گفت: بله، مگر سرودهی شاعر را نشنیدهای که:
زنیم تداعته الرجال زیاده
کما زید في عرض الأدیم الأکارع
ج
یعنی: زنازاده است که به جهت فزون [افراد] مردان او را به خود خواندند، چنانکه فزون میشود در پهنه زمین کنارههای آن.
گفت: خبرم ده از فرموده خدای تعالی ﴿طَرَآئِقَ قِدَدٗا﴾[الجن: ۱۱]. گفت: یعنی در هر جهت قطع شده، پرسید آیا این را عرب میشناسد؟ جواب داد: بله، مگر گفتهی شاعر را نشنیدهای که:
ولقد قلت وزید حاسر
یوم ولت خیل زید قدداً
یعنی: و به راستی گفتم در حالی که زید حسرت میخورد، روزی که اسبان زید در هر جهت پراکنده و قطع شدند.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خدای تعالی ﴿بِرَبِّ ٱلۡفَلَقِ﴾[الفلق: ۱]. جواب گفت: صبح هرگاه از ظلمت شب شکافته شد، پرسید آیا عرب این را میشناسد؟ گفت: بله، مگر گفته زهیربن ابی سلمی را نشنیدهای:
الفارج الهم مسدولاً عساکره
کما یفرج غم الظلمه الفلق
یعنی: آنکه گشاینده همّ و اندوه است در حالی که سپاهیانش آرام نشانده شدهاند، چنانکه غم تاریکی را سپیدهدم میگشاید.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خداوند تعالی ﴿مِنۡ خَلَٰقٖۚ﴾[البقرة: ۱۰۲]. گفت: یعنی سهم و قسمت، پرسید آیا عرب این را میشناسد؟ جواب داد، بله. مگر گفتهی امیه بن أبی الصلت را نشنیدهای که:
یدعون بالویل فیها لاخلاق لهم
الا سرابیل من قطر واغلال
یعنی: در آن [جهنم] وای میزنند هیچ قسمتی برایشان نیست، جز جامههای آتشین و زنجیرها.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خدای تعالی: ﴿كُلّٞ لَّهُۥ قَٰنِتُونَ﴾[البقرة: ۱۱۶]. جواب داد: یعنی اقرارکنندگان: پرسید آیا این را عرب میشناسد؟ گفت: بله، مگر گفتهی عدی بن زید را نشنیدهای:
قانتاً لله یرجو عفوه
یوم لایکفر عبد ما ادخر
یعنی: اقرارکننده برای خداوند که امید گذشت او را دارد، روزی که هیچ بندهای آنچه ذخیره کرده پوشیده نشود.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خدای تعالی ﴿جَدُّ رَبِّنَا﴾[الجن: ۳]. گفت: یعنی: عظمت پروردگارمان، پرسید: آیا عرب این را میشناسد؟ پاسخ داد، بله. مگر گفته امیه بن ابی الصلت را نشنیدهای که:
لك الحمد والنعماء والـملك ربنا
ج فلا شیء أعلی منک جداً و أمجد
[۱۲۷]
یعنی: تو را حمد و نعمتها و فلک تو را است ای پروردگارمان، که هیچ چیزی عظمت و مجدش برتر از تو نیست.
گفت: خبرم ده از فرموده خداوند تعالی: ﴿حَمِيمٍ ءَانٖ﴾[الرحمن: ۴۴]. گفت: «آن» عذابی است که پختنش و حرارتش پایان رسیده است، پرسید: آیا این را عرب میشناسد؟ جواب داد، بله. مگر گفته نابغه بنی ذبیان را نشنیدهای.
ویخضب لحیه غدرت وخانت
بأحمی من نجیع الجوف آن
[۱۲۸]
یعنی: و خضاب میشود ریشی که غدر و خیانت کرده است، به داغتر از خون گداخته شده و به آخرین درجه حرارت رسیده باشد.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خدای تعالی: ﴿سَلَقُوكُم بِأَلۡسِنَةٍ حِدَادٍ﴾[الأحزاب: ۱۹]. گفت: طعنه زدن با زبان، پرسید: آیا عرب این را میشناسد؟ جواب داد، بله. مگر گفتهی الاعشی را نشنیدهای که:
فیهم الخصب والـمساحه والنج
ده فیهم والخاطب الـمسلاق
[۱۲۹]
یعنی: در آنهاست فراوانی گیاه و جوانمردی و دلاوری، و سخنوران متلکگوی کنایهزن.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خداوند تعالی ﴿وَأَكۡدَىٰٓ﴾[النجم: ۳۴]. گفت: با منت نهادن آن را کدر کرد، پرسید: آیا عرب این را میشناسد، جواب داد، بله. مگر سرودهی شاعر را نشنیدهای:
وأعطی قلیلاً ثم أکدی بمنه
ومن ینشر الـمعروف في الناس یحمد
یعنی: و اندکی داد سپس با منت نهادن آن را کدر ساخت، و هر آنکه نیکی را بین مردم رواج دهد ستایش گردد.
گفت: خبرم ده از فرموده خدای تعالی ﴿لَا وَزَرَ﴾[القیامة: ۱۱]. گفت: یعنی پناهگاه، پرسید: آیا این را عرب میشناسد؟ جواب داد، بله. مگر گفته عمروبن کلثوم را نشنیدهای که:
لعمرك ما ان له صخره
لعمرك ما ان له من وزر
یعنی: به جان تو او را سنگی نیست، به جان تو او را پناهگاهی نیست.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خدای تعالی: ﴿قَضَىٰ نَحۡبَهُۥ﴾[الأحزاب: ۲۳]. یعنی: اجل خود را که برایش تقدیر شده بود به پایان برد. پرسید: آیا عرب این را میشناسد؟ پاسخ داد: مگر گفتهی لبید ابن ربیعه را نشنیدهای که:
ألا تسألان الـمرءَ ماذا یحاول
انخب فیقضی أم ضلال وباطل
[۱۳۰]
یعنی: آیا نمیپرسید که مرد در چه راهی تلاش میکند، آیا اجلی که برایش تقدیر شده یا گمراهی و باطل.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خدای تعالی: ﴿ذُو مِرَّةٖ﴾[النجم: ۶]. گفت: یعنی دارای شدت در امر الهی، پرسید: آیا عرب این را میشناسد؟ جواب داد، بله. مگر گفتهی نابغه بنی ذبیان را نشنیدهای که:
و هنا قری ذی مره حازم
یعنی: و اینجاست مهمانی صاحب شدت در امر احتیاط کار.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خدای تعالی ﴿ٱلۡمُعۡصِرَٰتِ﴾[النبأ: ۱۴]. گفت: یعنی ابرها یکدیگر را میفشارند پس آب از میان دو ابر بیرون میآید، پرسید: آیا این را عرب میشناسد؟ گفت: بله، مگر گفتهی نابغه را نشنیدهای که:
تجربها الأرواح من بین شمأل
ج وبین صباها الـمعصرات الدوامس
یعنی: با آن روحها از میان باد شمال کشانیده شوند، و بین باد صبایش ابرهای سیاه قرار دارد.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خدای تعالی ﴿سَنَشُدُّ عَضُدَكَ﴾[القصص: ۳۵]. گفت: یعنی یاور کمکدهنده، پرسید: آیا عرب این را میشناسد؟ جواب داد، بله. مگر گفتهی نابغه را نشنیدهای که:
في ذمه من أبیقابوس منقذه
للخائفین ومن لیست له عضد
یعنی در پناه ابوقابوس راه نجاتی هست، برای ترسیدگان و آنان که یاور ندارند.
گفت: خبرم ده از فرموده خدای تعالی ﴿فِي ٱلۡغَٰبِرِينَ﴾[الشعرا’: ۱۷۱]. یعنی باقیماندگان، پرسید آیا عرب این را میشناسد؟ گفت: بله، مگر گفته عبیدبن الأبرص را نشنیدهای که:
ذهبوا و خلفنی الـمخلف فیهم
فکأننی فی الغابرین غریب
یعنی: رفتند و جانشینکنندهام در میان آنها جای گذارد، پس انگار که در باقیماندگان غریب هستم.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خدای تعالی: ﴿فَلَا تَأۡسَ﴾[المائدة: ۲۶]. گفت: یعنی اندوهگین مشو. پرسید: آیا عرب این را میشناسد؟ جواب داد، بله. مگر گفته امری القیس را نشنیدهای که:
وقوفاً بها صحبی علیَّ مطیَّهم
یقولون لا تهلک أسی و تجمل
[۱۳۱]
ج
یعنی: در آنجا دوستانم اسبانشان را بر سرم نگه داشتهاند، میگویند: از اندوه هلاک مشو و صبر کن.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خداوند متعال: ﴿يَصۡدِفُونَ﴾[الأنعام: ۴۶]. گفت: از حق روی میگردانند. پرسید: ایا این را عرب میشناسد؟ جواب داد: بله، مگر گفته أبی سفیان را نشنیدهای که:
عجبت لحلم الله عنا و قد بدا
له صدفنا عن کل حق منزل
یعنی: تعجب میکنم از بردباری خداوند نسبت به ما و حال آنکه آشکار شده روی گرداندنمان از هر حقی که فرود میآید.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خدای تعالی: ﴿أَن تُبۡسَلَ﴾گفت: [یعنی] حبس شود، پرسید: آیا عرب این را میشناسد؟ گفت: بله، مگر گفته زهیر را نشنیدهای که:
وفارقتك برهن لا فکاك له
یوم الوداع فقلبی مبسل غلقاً
[۱۳۲]
یعنی: [آن زن] از تو جدا شد با رهنی که هیچ بیرون آمدنی از آن نیست، ـ روز وداع ـ پس دلم حبس و زندانی است.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خدای تعالی: ﴿فَلَمَّآ أَفَلَتۡ﴾[الأنعام: ۷۸]. گفت: خورشید از دل آسمان زایل شد، پرسید: آیا عرب این را میشناسد؟ پاسخ داد: بله، مگر گفته کعب بن مالک را نشنیدهای که:
فتغیر القمر الـمنیر لفقده
و الشمس قد کسفت و کادت تأفل
یعنی: پس به خاطر فقدان او ماه تابان تغییر یافت، و خورشید کسوف کرد و نزدیک بود افول نماید.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خدای تعالی: ﴿كَٱلصَّرِيمِ﴾[القلم: ۲۰]. گفت: [یعنی]: همچون رونده، پرسید: آیا عرب این را میشناسد؟ جواب داد: بله، مگر سرودهی شاعر را نشنیدهای که:
غدوت علیه غدوه فوجدته
یعنی: صبح زود نزد او رفتم پس او را یافتم که ملامتکنندگانش در تاریکی کنارش نشستهاند.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خدای تعالی: ﴿تَفۡتَؤُاْ﴾[یوسف: ۸۵]. گفت: پیوسته؛ هنوز، پرسید: آیا عرب این را میشناسد؟ گفت: بله، مگر گفته شاعر را نشنیدهای که:
لعمرك ما تفتأ تذکر خالداً
یعنی: به جانت سوگند همیشه از خالد یادآوری میكنی در حالی كه
گفت: خبرم ده از فرمودهی خداوند تعالی: ﴿خَشۡيَةَ إِمۡلَٰقٖۖ﴾[الإسراء: ۳۱]. گفت: [یعنی] از ترس فقر، پرسید: آیا این را عرب میشناسد؟ گفت: بله. مگر سرودهی شاعر را نشنیدهای که:
وإنّی علی الإملاق یا قوم ماجد
یعنی: و به تحقیق ای قوم من با همه فقر دارای عظمت و بزرگواری هستم، برای مهمانانم گوشت بریان مهیا میسازم.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خداوند تعالی: ﴿حَدَآئِقَ﴾[النمل: ۶۰]. گفت: یعنی باغها و بوستانها، پرسید: آیا عرب این را میشناسد؟ گفت: بله، مگر سروده شاعر را نشنیدهای که:
بلاد سقاها الله، اما سهولها
یعنی: آبادیهایی است که خداوند آبیاریشان کرده، که زمینهای هموارشان سرسبز و آبهای جاری و باغهاست.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خدای تعالی: ﴿مُّقِيتٗا﴾[النساء: ۸۵]. گفت: توانای مقتدر است، پرسید: آیا عرب این را میشناسد؟ گفت: بله، مگر گفتهی أحیحه الانصای را نشنیدهای که:
وذی ضغن کففت النفس عنه
یعنی: و صاحب کینهای که نفسم را از آن جلو گرفتم، و حال آنکه بر بدی کردن به او توانا بودم.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خدای تعالی: ﴿وَلَا ئَُودُهُۥ﴾[البقرة: ۲۵۵]. گفت: بر او سنگینی نمیکند، پرسید: آیا عرب این را میشناسد؟ گفت: بله، مگر سروده شاعر را نشنیدهای که:
یعطی الـمئین و لا یؤده حملها
یعنی: صدها را میدهد و برداشتن آنها بر او سنگینی نمیکند، سرشتش خالص، و اخلاقش والاست.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خدای تعالی: ﴿سَرِيّٗا﴾[مریم: ۲۴]. گفت: یعنی رودخانه کوچک. پرسید: آیا عرب این را میشناسد؟ گفت: بله مگر سرودهی شاعر را نشنیدهای که:
سهل الخلیقه ماجد ذو نائل
یعنی: نرم خوی بزرگوار دارای بخشش است، همانند نهر کوچکی که نهرها یاریش کنند.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خدای تعالی ﴿دِهَاقٗا﴾[النبأ: ۳۴]. گفت: [یعنی] لبریز، مگر سروده شاعر را نشنیدهای که:
أتانا عامر یرجو قراناً
یعنی: عامر نزد ما آمد که مهمانی ما را امید داشت، پس به او جام پری عطا کردیم.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خدای تعالی: ﴿لَكَنُودٞ﴾[العادیات: ۶]. گفت: [یعنی] کفرانکننده نعمت، و او کسی است که به تنهایی میخورد، و از پذیرایی مهمان امتناع میورزد و بردهاش را گرسنه میدارد، مگر گفتهی شاعر را نشنیدهای که:
شکرت له یوم العکاظ نواله
یعنی: او را روز عکاظ به جهت بخششی که کرده بود سپاس گذاردم، و آنجا نسبت به نیکی کفرانکننده نبودم.
گفت: خبرم ده از فرموده خدای تعالی: ﴿فَسَيُنۡغِضُونَ إِلَيۡكَ رُءُوسَهُمۡ﴾[الإسراء: ۵۱]. گفت: از روی تمسخر سر خود را میگردانند، مگر گفته شاعر را نشنیدهای که:
اتنغض لی یوم الفخار وقد تری
یعنی: آیا روز افتخار برای من سر میجنبانی و حال آنکه میبینی، اسبهایی را که بر آنها همچون شیران شجاع نشستهاند.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خداوند تعالی: ﴿يُهۡرَعُونَ﴾[هود: ۷۸]. گفت یعنی: خشمگین به سوی او آمدند؛ مگر گفته شاعر را نشنیدهای که:
اتونا یهرعون وهم أساری
یعنی: خشمگین به سوی ما آمدند در حال اسارت، آنها را علیرغم خواستهشان همی راندیم.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خدای متعال: ﴿بِئۡسَ ٱلرِّفۡدُ ٱلۡمَرۡفُودُ﴾[هود: ۹۹]. گفت: بدترین لعنت پس از لعنت [بر آنها باد] مگر سروده شاعر را نشنیدهای که:
لا تقذفن برکن لا کفاء له
یعنی: به بزرگی که نظیری ندارد تهمت مزن، هر چند که دشمنان با لعنت پی در پی تو را احاطه کنند.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خدای تعالی: ﴿غَيۡرَ تَتۡبِيبٖ﴾[هود: ۱۰۱]. یعنی: [بدون] خسارت و زیان رساندن، مگر گفته بشربن أبی خازم را نشنیدهای که:
هم جدعوا الأنوف فأوعبوها
یعنی: آنها بینیها را شکسته و از بیخ کندند، و آنها بنی سعد را در زیان رها ساختند.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خدای متعال: ﴿فَأَسۡرِ بِأَهۡلِكَ بِقِطۡعٖ مِّنَ ٱلَّيۡلِ﴾[هوچ: ۸۱]. که قطع چیست؟ گفت: آخر شب هنگام سحر، مالک بن کنانه گفته:
ونائحه تقوم بقطع لیل
یعنی: و زن نوحهکنندهای که آخر شب برمیخیزد، و بر مردی که مرگش فرا رسیده نوحه میکند.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خداوند متعال: ﴿هَيۡتَ لَكَۚ﴾[یوسف: ۲۳]. گفت: [یعنی] مهیا و آماده شدم برای تو، مگر گفته أحیحه الأنصاری را نشنیدهای که:
به أحمی الـمضاف اذا دعانی
یعنی: با او حمایت میکنم از ضیافت شده هرگاه مرا بخواند، اگر به قهرمانان گفته شده باشد آماده شوید.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خداوند متعال: ﴿يَوۡمٌ عَصِيبٞ﴾[هود: ۷۷]. گفت: [یعنی] شدید، مگر گفته شاعر را نشنیدهای که:
هم ضربوا قوانس خیل حجر
یعنی: آنها بودند که میان دو گوش اسبان حجر را بریدند، در نزدیکی پشتهای از زمین در روزی شدید.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خداوند متعال: ﴿مُّؤۡصَدَةٞ﴾[الهمزة: ۸]. گفت: [یعنی] بسته شده، مگر سروده شاعر را نشنیدهای که:
تحن الی أجبال مکه ناقتی
یعنی: به کوههای مکه شترم طرب دارد، و در پیش ما دربهای صنعاء بسته شده است.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خداوند متعال ﴿لَا يَسَۡٔمُونَ﴾[ (فصلت: ۳۸) گفت: [یعنی] سست نشده و ملال بر آنها راه نیابد، مگر سروده شاعر را نشنیدهای که:
من الخوف لاذو سأمه من عباده
یعنی: از ترس است نه اینکه از عبادت سست شده باشد، و نه از طول بندگی به خستگی میافتد.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خداوند متعال ﴿طَيۡرًا أَبَابِيلَ﴾[الفیل: ۳]. گفت: پرندگانی که رفت و آمد کرده و سنگریزهها را با منقار و پاها میآوردند و بالای سر آنها صدا میکردند، مگر سروده شاعر را نشنیدهای:
وبالفوارس من ورقاء قد علموا
یعنی: و با سواران ماده گرگ دانستند، گلیمهایی که بر اسبان نهادهاند بر اسبان کوتاه گروه گروه.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خداوند متعال: ﴿ثَقِفۡتُمُوهُمۡ﴾[البقرة: ۱۹۱]. یعنی آنان را یافتید مگر گفته حسان را نشنیدهای که گفت:
فإما تثقفن بنی لوی
یعنی: پس هرگاه بنی لؤی را یافتی، ای جذیمه به دستی که کشتن آنها درمان است.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خداوند تعالی: ﴿فَأَثَرۡنَ بِهِۦ نَقۡعٗا﴾[العادیات: ۴]. گفت: نقع چیزی است که از سم اسبان به هوا افشاده میشود مگر گفته حسان را نشنیدهای که:
عدمنا خیلنا إن لم تروها
یعنی: نابود کنیم اسبانمان را اگر آنها را نبینید که خاکها را برمیافشانند، وعدهگاهشان زمین خشک.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خداوند متعال ﴿فِي سَوَآءِ ٱلۡجَحِيمِ﴾[الصافات: ۵۵]. یعنی: در وسط آتش دوزخ، مگر سروده شاعر را نشنیدهای که:
رماها بسهم فأستوی في سوائها ـ
یعنی: آن را با تیری نشانه گرفت پس در وسط آن خورد، و مایه پذیرش بیهودهگویان عشیرهاش شد.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خدای متعال ﴿سِدۡرٖ مَّخۡضُودٖ﴾[الواقعة: ۲۸]. گفت: آنکه هیچ خاری ندارد، مگر گفته امیه بن ابیالصلت را نشنیدهای که:
انّ الحدائق فی الجنان ظلیله
یعنی: باغهای بهشتی پرسایه است، در آنهاست دختران همسن؛ سدر آنها بدون خار است.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خدای متعال: ﴿طَلۡعُهَا هَضِيمٞ﴾[الشعراء: ۱۴۸]. گفت: قسمتهای مختلف آن به هم منضم است، مگر گفته امریالقیس را نشنیدهای که:
دار لبیضاء العوارض طفله
یعنی: خانهای است که از آن سفید عارضان دختربچهای که دو پشتش به هم منضم شده، و جای بازوبندش تازه است.
گفت: خبرم ده از فرموده خدای متعال: ﴿قَوۡلٗا سَدِيدٗا﴾[الأحزاب: ۷۰]. گفت: سخن راست و حق. مگر گفته حمزه را نشنیدهای که:
امین علی ما استودع الله قلبه
یعنی: بر آنچه خداوند به دلش سپرده امین است، پس هرگاه چیزی بگوید راست و حق گفته است.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خدای متعال ﴿إِلّٗا وَلَا ذِمَّةٗۚ﴾[التوبة: ۸]. گفت: ال: خویشاوندی و ذمه: عهد است مگر سروده شاعر را نشنیدهای که:
جزیالله إلّا کان بینی و بینهم
گفت: خبرم ده از فرمودهی خدای متعال: ﴿خَٰمِدِينَ﴾[الأنبیاء: ۱۰۵]. گفت: [یعنی] مردگانی باشند، مگر گفته لبید را نشنیدهای که:
حلوا ثیابهم علی عوراتهم
یعنی: جامههای خود را بر عورتهایشان گشودند، پس آنها در میان خانهها مردهاند.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خدای تعالی ﴿زُبَرَ ٱلۡحَدِيدِۖ﴾[الکهف: ۹۶]. گفت: قطعههای آهن، مگر گفته کعببن مالک را نشنیدهای که:
تلظّی علیهم حین أن شدّ حمیها
یعنی: گداخته شد بر آنها هنگامی که حرارتش شدید گردید، با قطعههای آهن و سنگ، آتشافروز.
گفت: خبرم ده از فرموده خداوند متعال: ﴿فَسُحۡقٗا﴾[الملک: ۱۱]. گفت: [یعنی] دورباد، مگر گفته حسان را نشنیدهای که:
ألا من مبلغ عنی أبیا
یعنی: توجه کنید چه کسی از من به کراهت دارندهای میرساند که در نقطه دور جهنم افتادهام.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خداوند تعالی: ﴿إِلَّا فِي غُرُورٍ﴾[الملک: ۲۰]. گفت: [یعنی] در باطل، مگر گفته حسان را نشنیدهای که:
تمنتک الأمانی من بعید
یعنی: آرزوها از دور تو را به خود کشانید، و سخن کفر به باطل باز میگردد.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خداوند تعالی ﴿وَحَصُورٗا﴾[آلعمران: ۳۹]. گفت: [یعنی] کسی که با زنان آمیزش نمیکند، مگر سروده شاعر را نشنیدهای که:
وحصوراً عن الخنا یأمر النا
یعنی: و از فحشا خودداری کند، مردم را به کارهای نیک و عزیمت در آن فرمان میدهد.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خداوند متعال ﴿عَبُوسٗا قَمۡطَرِيرٗا﴾[الإنسان: ۱۰]. گفت: کسی که از شدت درد چهرهاش در هم شده باشد مگر سروده شاعر را نشنیدهای که:
ولا یوم الحساب وکان یوماً
یعنی: و نه روز حساب که روزی بود که در شدتها چهره گرفته و غمناک دارد.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خدای تعالی ﴿يَوۡمَ يُكۡشَفُ عَن سَاقٖ﴾[القلم: ۴۲]. گفت: از شدت آخرت پرده برداشته میشود، مگر سروده شاعر را نشنیدهای که:
(قد قامت بنا الحرب علی ساق)
یعنی: جنگ بر ما چهره گشود و برپا شد.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خداوند متعال ﴿إِيَابَهُمۡ﴾[الغاشیة: ۲۵]. گفت: ایاب یعنی: بازگشت، مگر گفته عبیدبن الأبرص را نشنیدهای که:
وکل ذی غیبه یئوب
یعنی: هر کسی که غایب شده باشد باز خواهد گشت، ولی غایب شده از جهت مرگ باز نخواهد گشت.
گفت: خبرم ده از فرموده خدای متعال: ﴿حُوبٗا﴾[النساء: ۲]. گفت: به لغت حبشه [یعنی] گناه، پرسید: آیا عرب این را میشناسد؟ جواب داد، بله. مگر گفته الأعشی را نشنیدهای که:
فإنی وما کلفتمونی من أمرکم
یعنی: به راستی که من با آنچه از امرتان بر من بار کردهاید، باید دانسته شود که کسی هستم گنهکار و خطاکار.
گفت: خبرم ده از فرموده خدای تعالی ﴿ٱلۡعَنَتَ﴾[النساء: ۲۵]. گفت: [یعنی] گناه بزرگ، مگر سروده شاعر را نشنیدهای که:
رأیتك تبتغی عنتی وتسعی
یعنی: تو را دیدم که گناهم را طلب میکنی و سعی مینمایی با سعایتکننده علیه من بدون دشمنی و کینه.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خدای متعال: ﴿فَتِيلًا﴾[النساء: ۴۹]. گفت: شکافی که در دل هسته هست، مگر گفته نابغه را نشنیدهای که:
یجمع الجیش ذالالوف و یغزو
یعنی: جمع میکند لشکری که هزاران جنگجو دارد و به جنگ میپردازد، سپس دشمنان را به مقدار شکاف هستهای مصیبت وارد نمیکند.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خدای تعالی ﴿مِن قِطۡمِيرٍ﴾[فاطر: ۱۳]. گفت: پوسته سفیدی که بر روی هسته است، مگر گفته امیه بن أبی الصلت را نشنیدهای که:
لم أنل منهم قسیطا ولا زبداً
یعنی: از آنها بهرهای نگرفتم و نه کرهای و نه سرخی هسته خرما و نه سفید آن.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خداوند متعال ﴿أَرۡكَسَهُم﴾[النساء: ۸۸]. گفت: آنها را زندانی کرد، مگر گفته امیه را نشنیدهای که:
أرکسوا فی جهنم إنهم کا
یعنی: در جهنم حبس شدند آنها ستمگران و طاغیانی بودند که دروغ میگفتند.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خدای متعال ﴿أَمَرۡنَا مُتۡرَفِيهَا﴾[الإسراء: ۱۶]. گفت: [یعنی] مسلط نمودیم، مگر گفته لبید را نشنیدهای که:
ان یغبطوا ییسروا وإن أمروا
یعنی: اگر آرزو کننده آسان میشمرند و هرگاه مسلط شوند روزی برای نابودی و فقدان کمر بندند.
گفت: خبرم ده از فرموده خداوند متعال ﴿أَن يَفۡتِنَكُمُ ٱلَّذِينَ كَفَرُوٓاْۚ﴾[النساء: ۱۰۱]. گفت: با عذاب و رنج گمراهتان کنند ـ به لهجه هوازن ـ ، مگر سروده شاعر را نشنیدهای که:
کل امریء من عبادالله مضطهد
یعنی: هر یک از بندگان خداوند در فشار است در دل مکه، و مقهور و در زحمت است.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خداوند متعال ﴿كَأَن لَّمۡ يَغۡنَوۡاْ فِيهَاۚ﴾[الأعراف: ۹۲]. گفت: انگار که نبودهاند، مگر گفته لبید را نشنیدهای که:
وغنیت سبتاً قبل مجری داحس
یعنی: و مدتی زندگانی کردی پیش از فرود آمدن بدی، اگر (ایکاش) نفس لجباز جاودانگی داشت.
گفت: خبرم ده از فرموده خدای تعالی ﴿عَذَابَ ٱلۡهُونِ﴾[الأنعام: ۹۳]. گفت: یعنی خوارکننده، مگر سروده شاعر را نشنیدهای که:
انا وجدنا بلادالله واسعه
یعنی: ما زمینهای خداوند را پهناور یافتیم، که از خواری و ننگی و سستی نجات میدهد.
گفت: خبرم ده از فرموده خداوند متعال ﴿وَلَا يُظۡلَمُونَ نَقِيرٗا﴾[النساء: ۱۲۴]. گفت: نقیر: آنچه در شکاف هسته است، و از آن درخت خرما میروید میباشد، مگر سروده شاعر را نشنیدهای که:
ولیس الناس بعدک في نقیر
یعنی: و مردم پس از تو در هسته خرما فرو نروند، و جز راستقامت و رئیس نخواهند بود.
گفت: خبرم ده از فرموده خداوند متعال ﴿لَّا فَارِضٞ﴾[البقرة: ۶۸]. گفت: [فارض] گاو پیر و کهنسال است، مگر نشنیدهای که شاعر سروده:
لعمری لقد أعطیت ضیفک فارضاً
یعنی: به جان خودم سوگند که مهمانت را گاو کهنسالی دادی که به سویش فرستاده میشد و برپا نمیایستاد.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خداوند متعال: ﴿ٱلۡخَيۡطُ ٱلۡأَبۡيَضُ مِنَ ٱلۡخَيۡطِ ٱلۡأَسۡوَدِ﴾[البقرة: ۱۸۷]. جواب داد: روشنی روز از تاریکی شب جدا گردد، و آن هنگام سپیدهدم است مگر گفته امیه را نشنیدهای که:
الخیط الأبیض ضوء الصبح منفلق
یعنی: نخ سفید نور صبح است که شکفته شده، و نخ سیاهرنگ شب است که پوشیده شده.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خدای متعال ﴿بِئۡسَمَا ٱشۡتَرَوۡاْ بِهِۦٓ أَنفُسَهُمۡ﴾[البقرة: ۹۰]. گفت: فروختند سهمشان را از آخرت به طمع اندکی از دنیا، مگر نشنیدهای که شاعر گفته:
یعطی بها ثمناً فیمنعها
یعنی: بهایی به او داده میشود ولی (کالایش را) منع میکند، و [وقت دیگری] صاحب آن گوید: آیا نمیخری.
گفت: خبرم ده از فرموده خداوند متعال ﴿حُسۡبَانٗا مِّنَ ٱلسَّمَآءِ﴾[الکهف: ۴۰]. گفت : یعنی آتش از آسمان. مگر گفته حسان را نشنیدهای که:
بقیه معشر صبت علیهم
یعنی: بازمانده گروهی که بر آنها ریخته شده، باران آتشی از شهابهای آسمانی.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خداوند متعال ﴿وَعَنَتِ ٱلۡوُجُوهُ﴾[طه: ۱۱۱]. گفت: تسلیم گردیده و خضوع کردهاند، مگر نشنیدهای گفته شاعر را که:
لیبك علیك کل عان بکربة
یعنی: باید که بگرید بر تو هر رنج کشیده با اندوه، و خاندان قصی از نیازمند درویش و ثروتمند.
گفت: خبرم ده از فرموده خدای تعالی ﴿مَعِيشَةٗ ضَنكٗا﴾[طه: ۱۲۴]. گفت: ضنک: تنگنای شدید و سخت میباشد، مگر سروده شاعر را نشنیدهای که:
والخیل قد لحقت بها في مأزق
یعنی: و اسبان به آنها در تنگنای شدید و أطراف بسته و جایی که رفتنش دشوار بود رسیدند.
گفت: خبرم ده از فرموده خدای تعالی: ﴿مِن كُلِّ فَجٍّ﴾[الحج: ۲۷]. گفت: [فج] یعنی: راه، مگر نشنیدهای که شاعر گفته:
و حازوا العیال و سدوا الفجاج
یعنی: زن و فرزند را محاصره و در میان گرفتند و راهها را بستند، با بدنهای قوم عاد سپاهشان دو جناح داشت.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خداوند متعال ﴿ذَاتِ ٱلۡحُبُكِ﴾[الذاریات: ۷]. گفت [یعنی] دارای راههای متعدد، و خلق خوش نیز، مگر گفته زهیربن أبی سلمی را نشنیدهای که:
هم یضربون حبیک البیض اذ لحقوا
یعنی: آنها راه شمشیرها را میبندند هرگاه فرا رسند، عقبنشینی نمیکنند اگر از آنها تقاضای رحم شود رحم کنند.
گفت: خبرم ده از فرموده خداوند متعال: ﴿حَرَضًا﴾[یوسف: ۸۵]. گفت: بیمار سختی که از شدت درد نزدیک باشد هلاک گردد، مگر سروده شاعر را نشنیدهای که:
أمن ذکر لیلی أن نأت غربةٌ بها
یعنی: آیا از یاد لیلی است که دور شده و به سبب آن غربت پیش آمده، انگار که تب کردهای و طبیبان را هلاک.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خداوند متعال ﴿يَدُعُّ ٱلۡيَتِيمَ﴾[الماعون: ۲]. گفت یعنی: او را از حق خود دور میسازد. مگر گفته أبی طالب را نشنیدهای که:
یقسم حقاً للیتیم و لم یکن
یعنی: حقی را به یتیم تقسیم میکند و چنین نباشد که، هنگام رفاه حال دستهایش کوچکها را دور سازد.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خدای تعالی ﴿ٱلسَّمَآءُ مُنفَطِرُۢ بِهِۦۚ﴾[المزمل: ۱۸]. گفت: از ترس روز قیامت شکافته شده، مگر سروده شاعر را نشنیدهای که:
طباهن حتی أعرض اللیل دونها
یعنی: آنها را فرا خواند تا چون شب از آنها روی بتافت، شکفتگان باران نخستین بودند که ریشههایشان سیراب شده بود.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خدای متعال ﴿فَهُمۡ يُوزَعُونَ﴾[النمل: ۱۷]. گفت: آنها را بر یکدیگر حبس کرد (اول و آخرشان را بازداشت) تا اینکه پرندگان بخوابند مگر سروده شاعر را نشنیدهای که:
وزعت رعیلها بأقب نهد
یعنی: بازداشتم اسبانشان را با نیرومندترین دفاع، هنگامی که قوم حمله کردند.
گفت: خبرم ده از فرموده خدای تعالی ﴿كُلَّمَا خَبَتۡ﴾[الإسراء: ۹۷]. گفت: آنچه گاهی خاموش گشته و گاهی شعلهور میشود، مگر سروده شاعر را نشنیدهای که:
و تخبوالنار عن آذان قومی
یعنی: و آتش از گوش قوم من خاموش و شعلهور میشود، و هرگاه سرد شوند آن را زبانه میکشد.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خداوند متعال ﴿كَٱلۡمُهۡلِ﴾[الکهف: ۲۹]. گفت: مهل عبارت است از درد روغن، مگر سروده شاعر را نشنیدهای که:
تباری بها العیس السموم کأنها
گفت: خبرم ده از فرمودهی خدای متعال ﴿أَخۡذٗا وَبِيلٗا﴾[المزمل: ۶]. گفت: [یعنی] گرفتن شدیدی که پناهی برایش نباشد، مگر سروده شاعر را نشنیدهای که:
وخزی الحیاة وخزی الممات
یعنی: و خواری زندگی و خواری مرگ، و هر کدام را غذای شدیدی میبینم.
گفت: خبرم ده از فرموده خداوند تعالی ﴿فَنَقَّبُواْ فِي ٱلۡبِلَٰدِ﴾[ق: ۳۶]. گفت: در لغت یمن، یعنی فرار کردند، مگر گفته عدیبن زید را نشنیدهای که:
نقبوا في البلاد من حذر الموت
یعنی: فرار کردند در شهرها از ترس مرگ، و در زمین تاختند چه تاختنی.
گفت: خبرم ده از فرموده خدای تعالی ﴿إِلَّا هَمۡسٗا﴾[طه: ۱۰۸]. گفت: یعنی جماع مخفی و سخن مخفی، مگر سروده شاعر را نشنیدهای که:
فباتوا یدلجون و بات یسری
یعنی: آنها شب راه رفتند و او در تمام شب راه میبرد، آن آشنای تاریکی راهنمای شب رو.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خدای تعالی: ﴿مُّقۡمَحُونَ﴾[یس: ۸]. گفت: مقمح: تکبرکننده سربلند کرده است، مگر سروده شاعر را نشنیدهای که:
ونحن علی جوانبها قعود
یعنی: و ما بر پیرامون آن نشسته بودیم در حالی که دیدهها به زیر افکنده بودیم همچون شترانی که از آب خوردن باز ایستادهاند.
گفت: خبرم ده از فرمود خداوند تعالی ﴿فِيٓ أَمۡرٖ مَّرِيجٍ﴾[ق: ۵]. گفت: مریج: یعنی باطل مگر سروده شاعر را نشنیدهای که:
فراعت فابتدرت بها حشاها
یعنی: پس ترسید و من به سرعت شکمش را دریدم، پس بسان شاخه بیهودهای بر زمین افتاد.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خدای متعال ﴿حَتۡمٗا مَّقۡضِيّٗا﴾[مریم: ۷۱]. گفت: حتم یعنی: واجب، مگر گفته امیه را نشنیدهای که:
عبادك یخطئون وأنت رب
یعنی: بندگانت خطا میکنند و تو پروردگار هستی، در دست تو است مرگها و واجبات.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خدای تعالی ﴿وَأَكۡوَابٖۖ﴾[الزخرف: ۷۱]. گفت: یعنی کوزه بدون دسته (جام) مگر گفته هذلی را نشنیدهای که:
فلم ینطق الدیك حتی ملأت
یعنی: پس هنوز خروس نخوانده بود که پر کردم جامهای خم را برای او پس چنان گردید.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خدای تعالی ﴿وَلَا هُمۡ عَنۡهَا يُنزَفُونَ﴾[الصافات: ۴۷]. (صافات: ۴۷) یعنی: مست نمیشوند. مگر گفته عبدالله بن رواحه را نشنیدهای که:
ثم لا ینزفون عنها و لکن
یعنی: سپس از آن مست نشوند ولی، هم و تشنگی از آنها میرود.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خدای متعال ﴿كَانَ غَرَامًا﴾[الفرقان: ۶۵]. گفت: ملازمت شدید همچون ملازمت وامخواه با وامدار، مگر گفته بشربن أبی حازم را نشنیدهای که:
ویوم النسار ویوم الجفا
یعنی: و روز کشتار کرکسها و روز جفار (= رود آبی از بنی تمیم) آن دو عذاب بودند و به هم پیوسته.
گفت: خبرم ده از فرموده خدای تعالی ﴿وَٱلتَّرَآئِبِ﴾[الطارق: ۷]. گفت: جای گردنبند در سینه زن است، مگر سروده شاعر را نشنیدهای که:
والزعفران علی ترائبها
یعنی: و زعفران بر جای گردنبند آن زن، سرسینه و گردن به آن درخشان گردیده است.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خدای متعال ﴿وَكُنتُمۡ قَوۡمَۢا بُورٗا﴾[الفتح: ۱۲]. گفت: به لهجه عمان که از یمن هستند یعنی: هلاکشدگان، مگر سخن شاعر را نشنیدهای که:
فلا تکفروا ما قد صنعنا إلیکمو
یعنی: کفران نکنید آنچه نسبت به شما انجام دادیم، و به آن پاداش دهید که کفران هلاککننده صاحبش میباشد.
گفت: خبرم ده از فرموده خدای تعالی ﴿نَفَشَتۡ﴾[الأنبیاء: ۷۸]. گفت: [یعنی] چرانیدن در شب، مگر شعر لبید را نشنیدهای که:
بدلن بعد النفش الوجیفا
یعنی: پس از چرانیدن در شب به راندن بدل داده شدند، و پس از نشخوار طولانی دندانهای (شتران) به صدا درآمد.
گفت: خبرم ده از فرموده خدای تعالی: ﴿أَلَدُّ ٱلۡخِصَامِ﴾[البقرة: ۲۰۴]. یعنی: نزاعکننده در باطل، مگر گفته مهلهل را نشنیدهای که:
انّ تحت الأحجار حزماً وجوداً
یعنی: به درستی که زیر سنگها زمین بلند؛ درشت و سخت است، و دشمن. پیوسته دشمنی کننده.
گفت: خبرم ده از فرموده خدای تعالی ﴿بِعِجۡلٍ حَنِيذٖ﴾[هود: ۶۹]. گفت: بریان شده به واسطه سنگهای داغ، مگر سروده شاعر را نشنیدهای که:
لهم راح و فار الـمسك فیهم
یعنی: شادمانی دارند و بوی مشک در آنها ساطع است، و هرگاه بخواهند گوشتها بر سنگها بریان کنند.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خدای تعالی ﴿مِّنَ ٱلۡأَجۡدَاثِ﴾[یس: ۵۱]. گفت: یعنی: از قبرها، مگر گفته ا بن رواحه را نشنیدهای:
حیناً یقولون إذ مروا علی جدثی
یعنی: روزگاری چون بر گور من بگذرند میگویند: پروردگارا او را ارشاد کن که رنجدیدهای است که دیگران را ارشاد نموده است.
گفت: خبرم ده از فرموده خدای تعالی ﴿هَلُوعًا﴾[المعارج: ۱۹]. گفت: یعنی کم صبر و پرجزع. مگر گفته بسربن أبی خازم را نشنیدهای که:
لامانعاً للیتیم نحلته
یعنی: نه منعکننده مال یتیم، و نه از روی ناشکیبایی و آزمندی برای خلق خدا سر فرود آرد.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خدای تعالی ﴿وَّلَاتَ حِينَ مَنَاصٖ﴾[ص: ۳]. گفت: هنگام فرار [یا قرار] نیست، مگر گفته الأعشی را نشنیدهای که:
تذکرت لیلی حین لات تذکر
یعنی: یاد آوردم از لیلی هنگامی که وقت یادآوری نیست، و از او دور ماندم و راه گریز دور است.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خدای تعالی ﴿وَدُسُرٖ﴾[القمر: ۱۳]. گفت: چیزی است که کشتی را به آن میدوزند، مگر سروده شاعر را نشنیدهای:
سفینة نوتی قد احکم صنعها
یعنی: کشتی ناخدایی که آن را استوار ساخته، با چوبهای ضخیم و به هم بافته شده.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خدای متعال ﴿رِكۡزَۢا﴾[مریم: ۹۸]. گفت: [یعنی] حس کردنی، مگر سروده شاعر را نشنیدهای که:
وقد توجس رکزاً مقفر ندسٌ
یعنی: و گوش گذاشت و حس کرد آن مرد کم ثروت تیزهوش، با صدای ضعیف که در گوش او دروغی نیست.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خداوند متعال: ﴿بَاسِرَةٞ﴾[القیامة: ۲۴]. گفت: روی ترش کرده، مگر گفته عبیدبن الأبرص را نشنیدهای که:
صبحنا تمیماً غداة النسا
یعنی: صبح دادیم بنی تمیم را پگاه روز نسار با لشکر گران فراهم آمده روی ترش کردهای.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خدای تعالی: ﴿ضِيزَىٰٓ﴾[النجم: ۲۲]. گفت: یعنی ظالمانه، مگر گفته امریالقیس را نشنیدهای که:
ضارت بنو أسد بحکمهم
یعنی: بنی أسد در حکم خود ستم کردهاند، اینکه سران را با دمها برابر مینمایند.
گفت: خبرم ده از فرموده خدای متعال ﴿لَمۡ يَتَسَنَّهۡۖ﴾[البقرة: ۲۵۹]. گفت: سالها آن را تغییر نداده، مگر سروده شاعر را نشنیدهای که:
طاب منه الطعم و البرح معاً
یعنی: مزه و بوی آن با هم خوش بود، هیچ تغییری از جهت ماندگی و گذشت سال در آن نمیبینی.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خدای تعالی ﴿خَتَّارٖ﴾[لقمان: ۳۲]. گفت: بسیار غدرکننده ستمگر اذیتکار، مگر سروده شاعر را نشنیدهای که:
لقد علمت واستیقنت ذات نفسها
یعنی: به راستی که خود آن زن دانسته و یقین کرده، که در همه روزگار نباید از من بترسد که ببرم یا ستم کنم.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خدای متعال ﴿عَيۡنَ ٱلۡقِطۡرِۖ﴾[سبأ: ۱۲]. گفت: [یعنی] مس، مگر سروده شاعر را نشنیدهای که:
فألقی في مراجل من حدید
یعنی: پس در دیگهای سنگین آهنین افکند، دیگهای مسی را که خرد نبودند.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خدای تعالی ﴿أُكُلٍ خَمۡطٖ﴾[سبأ: ۱۶]. گفت: اراک (گیاه تلخ و شورمزه و درختی که به چوبش مسواک کنند)، مگر سروده شاعر را نشنیدهای که:
وما مغزل فرد تراعی بعینها
یعنی: و نیست آهوی یکتایی که از زیر چشم نگاه میاندازد، [به کسی که] صدایش را از بینی بیرون میآورد چشمها به زیرافکندهای، از میان درخت اراک (!)
گفت: خبرم ده از فرمودهی خداوند متعال ﴿ٱشۡمَأَزَّتۡ﴾[الزمر: ۴۵]. گفت: [یعنی] نفرت کرد، مگر گفتهی عمروبن کلثوم را نشنیدهای که:
اذا عض الثقاف بها اشمأزت
یعنی: اگر آهنهای راستکننده آن نیزهها را بگیرد از آنها دوری مینمایند، و به سختی و دفاعگری شدید دشمنان را دور سازند.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خدای تعالی ﴿جُدَدُۢ﴾[فاطر: ۲۷]. گفت: [یعنی] راهها، مگر سروده شاعر را نشنیدهای که:
قد غادر النسع في صفحاتها جدداً
یعنی: از نسع (نام جایی است) بیرون رفت.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خدای متعال: ﴿أَغۡنَىٰ وَأَقۡنَىٰ﴾[النجم: ۴۸]. گفت: از فقر بینیاز کرد، و در بینیازی او را قانع و راضی ساخت مگر گفته عنتره العبسی را نشنیدهای که:
فأقنی حیاءك لا أبالک و اعلمی
یعنی: حیای خودت را (ای زن) نگهدار و حفظ کن که پدرت مباد و بدانکه من مردی هستم که به زودی اگر نمیرم کشته خواهم شد.
گفت: خبرم ده از فرموده خدای تعالی ﴿لَا يَلِتۡكُم﴾[الحجرات: ۱۴]. گفت: به لهجه بنی عبس یعنی: از شما نخواهد کاست، مگر شعر حطیئه العبسی را نشنیدهای که:
أبلغ سراه بنی سعد مغلغلةً
یعنی: به سران قبیلهی بنی سعد پیکی برسان، کمال رسالت را ابلاغ کن نه کم و نه دروغ.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خدای متعال: ﴿وَأَبّٗا﴾[عبس: ۳۱]. گفت: [أب] آن است که چهارپایان از آن میخورند، مگر سروده شاعر را نشنیدهای که:
تری به الأب والیقطین مختلطاً
یعنی: در آن أب و کدو را به هم مخلوط میبینی بر آستانه که از زیر آن آبی جاری است.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خدای متعال ﴿لَّا تُوَاعِدُوهُنَّ سِرًّا﴾[البقرة: ۲۳۵]. گفت: [سر] جماع است، مگر گفته امریءالقیس را نشنیدهای که:
ألا زعمَت بسباسةُ الیوم أننی
یعنی: آیا بسباسه (زنی از بنی اسد) نپنداشت که امروز من پیر شدهام و اینکه امثال من جماع را خوب نمیدانند (نمیتوانند).
گفت: خبرم ده از فرمودهی خدای تعالی ﴿فِيهِ تُسِيمُونَ﴾[النحل: ۱۰]. گفت: [یعنی] چرا میکنید، مگر گفته الاعشی را نشنیدهای که:
ومشی القوم بالعماد إلی الرز
گفت: خبرم ده از فرمودهی خدای تعالی: ﴿لَا تَرۡجُونَ لِلَّهِ وَقَارٗا﴾[نوح: ۱۳]. گفت: [یعنی] بیم نمیدارید، مگر گفته أبی ذؤیب را نشنیدهای که:
إذا لسعته النحل لم یرج لسعها
یعنی: اگر زنبور عسل او را بگزد از آن گزیدن نمیترسد، و در کندوی عسل با آن زنبورهای گزنده کارکنانی (از زنبورها) مخالفت میکنند.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خدای متعال ﴿ذَا مَتۡرَبَةٖ﴾[البلد: ۱۶]. گفت: صاحب نیاز و زحمت مگر سروده شاعر را نشنیدهای که:
تربت یداك ثم قل نوالها
یعنی: دستانت نیازمند شد سپس بخشش آن کم شد، و آسمان آبهایش را از تو بالا برد.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خدای متعال: ﴿مُهۡطِعِينَ﴾[ابراهیم: ۴۳]. گفت: اعترافکنندگان و سرفرودآوردگان، مگر گفته تُبع را نشنیدهای که:
تعبدنی نمربن سعد وقد دری
یعنی: نمربن سعد مرا به بردگی کشید در حالی که دانست، و نمربن سعد برای من سرافکنده و خاضع میباشند.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خداوند تعالی: ﴿هَلۡ تَعۡلَمُ لَهُۥ سَمِيّٗا﴾[مریم: ۶۵]. گفت: فرزند (پسر) مگر سروده شاعر را نشنیدهای که:
اما السمی فأنت منه مکثر
یعنی: اما فرزند (پسر) تو بسیار داری، و در ثروت آمد و شد میکنی.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خداوند تعالی: ﴿يُصۡهَرُ﴾[الحج: ۲۰]. گفت: [یعنی] ذوب میشود، مگر سروده شاعر را نشنیدهای که:
سخُنت صهارته فظل عُثانه
یعنی: ذوب شدهی آن گرم شد، پس غبار آن در طشتی که آن را فرا گرفته بود در تردد ماند.
گفت: خبرم ده از فرموده خداوند متعال: ﴿لَتَنُوٓأُ بِٱلۡعُصۡبَةِ﴾[القصص: ۷۶]. گفت: سنگینی میکند، مگر گفته امریءالقیس را نشنیدهای که:
تمشی فتثقلها عجیزتها
یعنی: [آن زن] راه میرود پس سرینش بر او سنگینی میکند، همچون راه رفتن ناتوانی که بار شتر بر او سنگینی کند.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خداوند تعالی ﴿كُلَّ بَنَانٖ﴾[الأنفال: ۱۲]. گفت: اطراف انگشتان، مگر گفته عنتره را نشنیدهای که:
فنعم فوارس الهیجاء قومی
یعنی: چه خوب رزمآورانی هستند قوم من، آنگاه که نیزهها به سرانگشتان بگیرند.
گفت: خبرم ده از فرموده خدای متعال: ﴿إِعۡصَارٞ﴾[البقرة: ۲۶۶]. گفت: [یعنی] باد شدید، مگر سروده شاعر را نشنیدهای که:
فله في آثارهن خُوار
یعنی: او را در پی آنها صدا کردنی است (صدای گاو و گوسفند) و صدای بال زدن پرندگان همچون باد شدید.
گفت: خبرم ده از فرموده خدای متعال: ﴿مُرَٰغَمٗا﴾[النساء: ۱۰۰]. گفت: به لهجه هذیل [یعنی] گشایش و فراخی، مگر سروده شاعر را نشنیدهای که:
واترك أرضَ جهرةَ إن عندی
یعنی: و زمین ناهموار را ترک میگویم که مرا امیدی در گشایش و سرزمینهای سرسبز است.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خدای متعال: ﴿صَلۡدٗا﴾[البقرة: ۲۶۴]. گفت: تابان و محکم، مگر گفته أبی طالب را نشنیدهای که:
وإنی لقرم وابن قرم لهاشم
یعنی: و البته من مهتر قومی هستم و فرزند مهتر قومی از (نسل) هاشم، و پدران راستینی که عظمت و بزرگی آنها پناهگاهی تابان و محکم است.
گفت: خبرم ده از فرموده خدای متعال: ﴿لَأَجۡرًا غَيۡرَ مَمۡنُونٖ﴾[القلم: ۳]. گفت: [یعنی] پاداشی بی کم و کاست، مگر گفته زهیر را نشنیدهای که:
فضل الجواد علی الخیل البطاء فلا
یعنی: برتری اسب اصیل و تندرو بر اسبان کندرو که با آن را بدون کم کردن بها و شتاب میدهد.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خدای تعالی ﴿جَابُواْ ٱلصَّخۡرَ﴾[الفجر: ۹]. گفت: سنگها را در کوهها شکافته و آنها را برای خود خانه گرفتند، مگر گفته أمیه را نشنیدهای که:
وشق أبصارنا کیما نعیش بها
یعنی: جای چشمانمان را به خاطر اینکه با آنها زندگی کنیم شکافت، و برای شنیدن سوراخها و گوشها را ساخت.
گفت: خبرم ده از فرموده خداوند تعالی: ﴿حُبّٗا جَمّٗا﴾[الفجر: ۲۰]. گفت: [یعنی] محبت بسیار و علاقه شدید، مگر گفته أمیه را نشنیدهای که:
إن تغفر اللهم تغفر جمّا
یعنی: خدایا اگر بیامرزی بسیار میآمرزی، و کدام بندهات هست که گناهی نداشته باشد.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خدای متعال: ﴿غَاسِقٍ﴾[الفلق: ۳]. گفت: [یعنی] تاریکی و ظلمت، مگر گفته زهیر را نشنیدهای که:
ظلت تجوب یداها وهی لاهیة
یعنی: [آن زن] دستانش را همچنان میبرید در حالی که غافل بود، تا اینکه تاریکی و ظلمت شب سایه گسترد.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خدای متعال: ﴿فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٞ﴾[البقرة: ۱۰]. گفت: [یعنی] نفاق، مگر سروده شاعر را نشنیدهای که:
أجامل أقواماً حیاء وقد أری
یعنی: با گروههایی مدارا میکنم از روی حیا و حال آنکه میبینم دلهایشان از نفاق با من میجوشد.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خداوند متعال: ﴿يَعۡمَهُونَ﴾[البقرة: ۱۵]. گفت: بازی میکنند، و آمد و شد دارند مگر گفته الأعشی را نشنیدهای که:
أرانی قد عمهت وشاب رأسی
یعنی: خود را میبینم که باز کردهام در حالی که موی سرم سپید شده، و این بازی برای بزرگ ننگ است.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خداوند متعال: ﴿إِلَىٰ بَارِئِكُمۡ﴾[البقرة: ۵۴]. گفت: آفریننده و خالقتان، مگر گفته تبع را نشنیدهای که:
شهدت علی أحمد أنه
یعنی: بر احمد [پیغمبر اکرم ص]گواهی دادم که او فرستادهای از سوی خداوند آفریننده مردم است.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خدای متعال ﴿لَا رَيۡبَۛ فِيهِۛ﴾[البقرة: ۲]. گفت: شکی در آن نیست، مگر گفته ابن الزبعری را نشنیدهای که:
لیس في الحق یا أمامة ریب
یعنی: ای امامه در حق شکی نیست، و شک تنها در گفتههای دروغگو است.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خداوند متعال ﴿خَتَمَ ٱللَّهُ عَلَىٰ قُلُوبِهِمۡ﴾[البقرة: ۷]. گفت: بر دلهایشان مهر زد، مگر گفته اعشی را نشنیدهای که:
وصهباء طاف یهودیها
یعنی: و شرابی که زود مستی آن فرا میرسد، پس آن را آشکار ساخت در حالیکه بر آن مهرها زده بود.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خدای تعالی ﴿صَفۡوَانٍ﴾[البقرة: ۲۶۴]. گفت: سنگ سخت، مگر گفته اوسبن حجر را نشنیدهای که:
علی ظهر صفوان کأن متونه
یعنی: بر پشت سنگ سختی که انگار آن را با روغن بالا بردهاند فرو شونده را میلغزاند.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خدای متعال: ﴿فِيهَا صِرٌّ﴾[آلعمران: ۱۱۷]. گفت: یعنی سرما و یخبندان، مگر گفته نابغه را نشنیدهای که:
لا یبرمون إذا ما لأرض جللها
یعنی: اگر زمین را سرمای زمستان فرا بگیرد از خشکسالی همچون گندم پایداری نکنند.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خدای متعال: ﴿تُبَوِّئُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ مَقَٰعِدَ لِلۡقِتَالِۗ﴾[آلعمران: ۱۲۱]. گفت: مؤمنین را جای میدهی، مگر گفته اعشی را نشنیدهای که:
وما بوّأ الرحمن بیتک منزلاً
یعنی: و خدای رحمان خانهی تو را منزلی مهیا نساخته در سینه غرب صفا و خانه حرام (کعبه).
گفت: خبرم ده از فرمودهی خدای متعال ﴿رِبِّيُّونَ﴾[آلعمران: ۱۴۶]. گفت: گروههای بسیار، مگر گفته حسان را نشنیدهای که:
واذا معشر تجافوا عن القصد
یعنی: و هرگاه قومی از راه میانه منحرف و برکنار ماندند بر آنها گروههای بسیار حملهور میسازیم.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خدای تعالی ﴿مَخۡمَصَةٍ﴾[المائدة: ۳]. گفت: گرسنگی، مگر گفته اعشی را نشنیدهای که:
تبیتون في الـمشتی ملاءً بطونکم
یعنی: با شکمهای پر در قشلاق به سر میبرید، و حال آنکه زنان همسایهتان در خشکسالی گرسنه میمانند!.
گفت: خبرم ده از فرمودهی خداوند متعال: ﴿وَلِيَقۡتَرِفُواْ مَا هُم مُّقۡتَرِفُونَ﴾گفت: یعنی انجام دادن، مگر گفته لبید را نشنیدهای که:
وإنی لآتی ما أتیت واننی
یعنی: و به درستی که من آنچه پیش آید انجام دهندهام و البته که من، از آنچه [از کارهای زشت] بر خود برداشتهام راستی ترسناکم.
این است پایان سؤالهای نافعبن الأزرق، و مقدار اندکی از آنها را حذف نموده ـ حدود ده و چند سؤال مشهور ـ و پیشوایان سؤالهای چندی از آنها را با سندهای مختلفی تا ابن عباس آوردهاند.
و ابوبکربن الأنباری در کتاب الوقف و الابتداء قطعهای از آن را آورده و این همان است که با خط سرخ صورت «ک» بر آن علامتگذاری شده، گوید: حدیث آورد ما را بشربن أنس، گزارش کرد برای ما محمدبن علی بن الحسین بن شقیق، گزارش داد به ما ابوصالح هدبه بن مجاهد، گزارش داد به ما مجاهدبن شجاع، گزارش داد به ما محمدبن زیاد یشکری از میمون ابن مهران که گفت: نافع بن الأزرق به مسجد وارد شد ... آنگاه آن را آورده است.
و طبرانی در معجم کبیر خود قسمتی از آن را آورده، و آن همان است که صورت «ط» بر آن علامتگذاری گردیده، از طریق جویبر از ضحاک بن مزاحم که گفت: نافع بن الازرق بیرون آمد ... پس آن را یاد آورده.
[۱۰۵] نجدهبن عامر حروری رئیس فرقة نجدیه از خوارج، و از رهبران نهضتهای متعدد است، به سال ۶۹ هجری مرد. (به مرآت الجنان ۱/۱۴۴ مراجعه شود).
[۱۰۶] دیوان عنتره، ۳۵.
[۱۰۷] دیوان لبید، ۱۶۰.
[۱۰۸] دیوان ابن العبد، ۱۲۰
[۱۰۹] دیوان حسانبن ثابت، ۳۰۲.
[۱۱۰] دیوان عمر ابن أبی ربیعه، ۹۴.
[۱۱۱] دیوان زهیر، ۱۱۴.
[۱۱۲] الاغانی ۲، ۱۳۹.
[۱۱۳] دیوان نامبرده، ۳۹.
[۱۱۴] دیوان لبید، ۱۷۷.
[۱۱۵] دیوان حسان، ۳۴.
[۱۱۶] لسانالعرب، ماده مشبح با تفاوت اندک.
[۱۱۷] الأغاني ۱۹/ ۲.
[۱۱۸] لسانالعرب، ماده «فوم».
[۱۱۹] دیوان طرفه، ۸۰.
[۱۲۰] در دیوانش نیافتم.
[۱۲۱] دیوان نابغه، ۹.
[۱۲۲] دیوان لبید، ۱۷۴.
[۱۲۳] شعر از ابوالصلت است، طبقات شعراء، ۴۸.
[۱۲۴] دیوان أعشی، ۲۱۹.
[۱۲۵] دیوان لبید، ۱۶۹.
[۱۲۶] دیوان نابغه، ۲۴.
[۱۲۷] دیوان امیه، ۲۷.
[۱۲۸] دیوان نابغه، ۷۸.
[۱۲۹] دیوان الاعشی، ۲۱۵.
[۱۳۰] دیوان لبید، ۲۵۴.
[۱۳۱] دیوان أمری القیس، ۷.
[۱۳۲] دیوان زهیر، ۳۳ با اندک تفاوت.
[۱۳۳] در دیوانش نیافتم.
[۱۳۴] دیوان حسان، ۴.
[۱۳۵] دیوان امیه، ۳۶.
[۱۳۶] دیوان امیه، ۳۵.
[۱۳۷] دیوانه، ۳۵.
[۱۳۸] اللسان، فرض.
[۱۳۹] دیوان لبید، ۲۰۹.
[۱۴۰] از ديوان بشرابن ابی خازم، ۴۸.
[۱۴۱] لسان، مرج.
[۱۴۲] دیوان شعر
[۱۴۳] دیوانش، ۱۹۰.
[۱۴۴] دیوانش، ۳۵۱.
[۱۴۵] از کتاب المعلقه شرح تبریزی، ۲۲۷.
[۱۴۶] دیوان، ۴۲.
[۱۴۷] دیوان، ۷.
[۱۴۸] دیوان، ۲۸.
[۱۴۹] دیوان، ۲۱۳.
[۱۵۰] دیوان الهذلیین، ۱۴۳.
[۱۵۱] دیوان، ۴۰.
[۱۵۲] دیوان، ۴۹.
[۱۵۳] دیوان، ۳۵.
[۱۵۴] دیوان، ۸۶.
[۱۵۵] دیوان، ۱۲۳.
ج قعوداً لدیه بالصریم عواذله
ج وقد غاله ما غال تبع من قبل
أعِدُّ لأضیافی الشواء المضهّبا
فقضب ودرّ مغدق وحدائق
وکنت علی مساءته مقیتاً
محض الضرائب ماجد الاخلاق
مثل السری تمده الأنهار
فأترَعنا له کأساً دهاقا
ولم أک للمعروف ثم کنودا
خیولاً علیها کالأسود ضواریا
نسوقهم علی رغم الانوف
وان تأثفك الأعداء بالرفد
وهم ترکوا بنی سعد تباباً
[۱۳۳]
علی رجل أصابته شعوب
اذا ما قیل للابطال هیتا
بجنب الرده في یوم عصیب
ومن دوننا أبواب صنعاء مؤصده
ولا هو من طول التعبد یجهد
أحلاس خیل علی جرد أبابیل
جذیمه إن قتلهم دواء
تثیرالنقع موعدها کداء
[۱۳۴]
وکان قبولاً للهوی ذی الطوارق
فیها الکواعب سدرها مخضود
مهضومه الکشحین ریا المعصم
فإن قال قولاً کان فیه مسدداً
جزاء ظلوم لا یؤخر عاجلاً
فهم بأفنیه البیوت خمود
بزبر الحدید و الحجاره ساجر
فقد ألقیت فی سحق السعیر
وقول الکفر یرجع في غرور
س بفعل الخیرات والتشمیر
عبوساً في الشدائد قمطریراً
وغائب الـموت لا یئوب
لیعلم من أمسی أعق وأحوبا
مع الساعی علی بغیر ذَحل
ثم لا یرزأ الأعادی فتیلا
ولا فوفه ولا قطمیراً
[۱۳۵]
نوا عتاه تقول کذباً وزوراًً
[۱۳۶]
یوماً یصیروا للهلك والفقد
ببطن مکه مقهور ومفتون
لو کان للنفس اللجوج خلود
[۱۳۷]
تنجی من الذل والـمخزاه والهون
ولیسوا غیر أصداء وهام
[۱۳۸]
یساق إلیه، ما یقوم علی رجل
[۱۳۹]
والخیط الأسود لون اللیل مکموم
ویعقول صاحبها ألاتشتری
شأبیب من الحسبان شهب
وآل قصی من مقل وذی وفر
ضنك نواحیه شدید المقدم
بأجساد عادٍ لها آیدان
لا ینکضون إذا ما استرحموا رحموا
کأنك حمّ للأطباء محرض
یدع لدی أیسارهن الاصاغرا
أفاطیر وسمی رواء جذورها
اذا ماالقوم شدوا بعد خمس
وأضرمها اذا ابتدروا سعیراً
تبطنت الأقراب من عرق مهلا
وکلا أراه طعاماً وبیلا
وجالوا في الارض أی مجال
بصیر بالدجا هاد هموس
نغض الطرف کالابل القماح
[۱۴۰]
فخر کأنه خوط مریج
[۱۴۱]
بکفك الـمنایا والحتوم
[۱۴۲]
کؤوب الدنان له فاستدارا
یذهب الهم عنهم والغلیل
رکانا عذاباً وکاناً غراما
[۱۴۳]
شرقاً به اللبات والنحر
وکافوا به فالکفر بور لصانعه
وبعد طول الجره الصریفا
[۱۴۴]
وخصیما أکد ذا معلاق
وشاویهم إذا شاءوا حنیذاً
أرشده یا رب من عان وقد رشداً
ولا مکباً لخلقه هلعاً
وقد بنت منها والـمناص بعید
منحّنه الألواح منسوجة الدسر
بنبأة الصوت ما في سمعه کذب
رشهبا ملمومة باسر
اذ یعدلون الرأس بالذنب
لن تری متغیراً من آسن
بألا تخاف الدهر صرمی و لا ختری
قدور القطر لیس من البراه
أغَنّ غضیض الطرف من خلل الخمط
وولّته عشوزنةً زبونا
[۱۴۵]
کأنها طرق لاحت علی أکم
أنی امرؤ سأموت أن لم اقتل
[۱۴۶]
جهد الرسالة لا ألتا ولا کذباً
[۱۴۷]
علی الشریعة یجری تحتها الغرب
کبرت و ألا یحسن السر أمثالی
[۱۴۸]
حی وأعیا الـمسیم أین الـمساق
[۱۴۹]
جج
ج وخالفها في بیت نوب عواسل
[۱۵۰]
ج
وترفعت عنك السماء سجالها
ونمربن سعد لی مذیف و مهطع
ج
والـمال فیه تغتدی وتروح
ج في سیطل کفیت به یتردد
مشی الضعیف ینوء بالوسق
إذا علقوا الأسنة بالبنان
[۱۵۱]
وحفیف کأنه إعصار
رجاء فی الـمراغم والتعادی
لآباء صدق مجدهم معقل صلد
ج یعطی بذلك ممنوناً ولا نزقا
[۱۵۲]
وجاب للسمع أصماخاً وآدانا
وأی عبد لك لا ألما
حتی إذا جنح الاظلام والغسق
ج
صدورهم تغلی علی مراضها
وهذا اللعب شین بالکبیر
رسول من الله باری النسم
ج
إنما الریب ما یقول الکذوب
ج
فأبرزها وعلیها ختم
[۱۵۳]
عللن بدهن یزلق الـمتنزلا
[۱۵۴]
صر الشتاء من الإمحال کالأدم
بأجیاد غربی الصفا والـمحرم
[۱۵۵]
حملنا علیهم ربیّا
وجارتکم غرثی یبتن خمائصا
لـما اقترفت نفسی علی لراهب