ادعای ۱۵۸- علی معما را بهتر از عمر حل میکرد؛ پس افضل است
طبق عادتش از گنجی شافعی روایتی آورده است که عمر از کسی پرسید: چگونه صبح کردی؟ گفت: بیدار شدم در حالی که از حق بدم میآمد و فتنه را دوست دارم و من چیزی را در زمین دارم که الله در آسمان ندارد. عمر غضبناک شد؛ خواست آزارش دهد که علی گفت: نه؛ منظور بدی ندارد. منظورش این است که مرگ را دوست ندارد که حق است؛ و مال را دوست دارد که فتنه است؛ و زن دارد و الله، زن ندارد... [۱۸۴].
جواب ما:
این را از گنجی شافعی نقل کرده است. ببینم این گنجی شافعی که از او نقل قول میکنی، کیست؟.
او همان پیرمرد دراز قدی است که نامش و کتابش «الطالب» را در کتب استدلالی شیعه زیاد میبینید. از او دلیل میآورند که آنچه ما میگوییم، عقیدۀ اهل سنت است! اما این مرد در سال ۶۵۸ مرد؛ یعنی، همان سالهایی که الله بر مسلمانان غضب کرد و بلای مغول را بر آنها مسلط نمود.
همان سالهایی که شیعهها میدانی یافتند و همه جا به مغولها کمک میکردند تا به کمک آنها انتقام حسین را از کودکان سنی بگیرند.
به هر حال محمد بن احمد قمی که شیعه است، میگوید: او به مذهب شیعه تمایل یافت و به همین خاطر به دست مردم کشته شد.
ابن کثیر در ضمن داستانهای طولانی که از ظلم مغول نوشته است، این را هم آورده که شیخی رافضی و خبیث با مغولان ساخته بود و غیض عجیبی به مسلمانان داشت و جای اموال مسلمانان را به مغولان نشان میداد و بلاخره مردم او را به همراه گروهی دیگر از منافقان کشتند [۱۸۵].
او نمیتوانست شافعی باشد؛ زیرا به اعتراف ابن طاووس شیعی، این آقای گنجی، محمد بن حسن عسکری را مهدی میدانست و باور داشت که او ظهور خواهد کرد. گویا ظلم مغول او را مایوس کرده بود که منتظر مهدی بود. شیعهها بر این باورند: وقتی مهدی میآید که جهان از ظلم پر شود. شاید به همین دلیل، مغول را یاری میداد تا مهدی زودتر بیایید.
شیعه میگوید: او کتابی دارد به نام «البیان في اخبار صاحب الزمان». پس او شیعه بود؛ اما نام شافعی را از او دور نمیکنند تا سنیها را بفریبند. در حالی که شافعیها پشت شیعه نماز نمیخوانند.
و امام شافعی خودش دربارۀ شیعه میگوید: کسی را ندیدم که آشکارتر از شیعه دروغ بگوید!.
او در اواخر قرن هفتم میزیست و شیعه هم بود! پس با کدام سند از عمر و علی روایت میکند.
در عین حال این داستان نشان دهندۀ این است که عمر دوستدار دین بود و از اینکه کسی از حق بدش بیاید و فتنه را دوست داشته باشد و الله را کامل الصفات نداند، غضبناک میشد. برای دین غضبناک شد. پس اینکه معما را حل نکرد، عیب نیست؛ اما چون برای الله ناراحت شد، خوب است.
در پایان این داستان عمر گفت: اگر علی نبود، عمر هلاک میشد. پس معلوم میشود که عمر خیلی متقی بود که خوشحال شد بیگناهی را آسیب نرسانده است. خب وقتی عمر این قدر از آزار مردم دور بود، پس غیرممکن است که علی را آزار دهد، بعد او را اینگونه بستاید.
در آخر میگوید: عمر گفت: پناه میبرم به خدا از مشکلی که برای حل آن، علی نباشد.
پس نگویید: عمر، علی را کشان کشان آورد تا از او بیعت بگیرد؛ زیرا خودتان میگویید که عمر علی را میستود.
بدانید که این روایت دروغ است. ما نه سلیمان بلخی را سنی میدانیم، نه گنجی شافعی را، نه تو را، نه ابن ابی الحدید را و نه ابن طلحه شافعی را. در کتب ما این جمله نیست که اگر علی نبود، عمر هلاک میشد.
این، دروغ شیعههای سرگردان و گریزان از حق است. آنها ازیک طرف، این دوستی را بین آن دو راد مرد تاریخ ذکر میکنند و از طرف دیگر، میگویند: عمر جلوی چشم علی، زن حاملهاش را آن هم دختر پیامبر را!! چنان زد که سقط جنین کرد! دروغگو حافظه ندارد!.
[۱۸۴] ص ۴۱۱. [۱۸۵] البدایة و النهایة.