ادعای ۱۸٧- عمر به رسالت حضرت محمد شک کرد
در کتاب شبهای پیشاور [۲۲۲]بحث جالبی بین داعی و سنی درمی گیرد و مرتب داعی اصرار میکند که علیه خلفاء بد گوئی نکند. سنیها هم میگویند: نه باید بگویی. آخر داعی میگوید:
از کتب اخبار و تواریخ معلوم میشود که یکمرتبه نبود، بلکه در دفعات متعدد اشخاصی شک مینمودند و بعد که کشف حقیقت میشد، بر میگشتند؛ اما بعضی بر آن شک باقی میماندند و مغضوب غضب الهی میشدند.
حضرت عمر در صلح حدیبیه شک کرد که آیا رسول الله براستی پیامبر است... [۲۲۳].
جواب ما:
حدیث دروغی آورده است از ابن مغازلی. در حالی که این مرد راوی حدیث نیست! این اسم را در کتاب شبهای پیشاور زیاد میبینید. او کیست؟.
او کسی است که کتاب «مناقب» را در ذکر علی بن ابی طالب نوشت و معتقد بود که علی قبل از خلقت آسمانها و زمین به صورت نوری خلق شده بود و وجود داشت. او چون شیعهها آیات را تاویل میکرد.
این روش نویسندۀ کتاب شبهای پیشاور است که سر را رها میکند و تنه را میچسبد. صاحب مذهب؛ یعنی، شافعی را رها کرده و به ابن مغازلی شافعی چسبیده است!.
و امام مالک را رها کرده به ابن صباغ مالکی و سبط ابن جوزی چسبیده! امام ابوحنیفه را رها کرده به سلیمان حنفی بلخی و ابن ابی الحدید و استاد ابن ابی الحدید و ابو جعفر اسکافی و زمحشری و دیگر شیعهها و معتزلیها چسبیده است!.
قبول دارم حضرت عمر در آن روز زیاده از حد گفت و ابوبکر او را منع کرد. البته این را رسول الله به آنها یاد داده بود که حق اظهار نظر دارند و با آنها مهربان بود. خودش میفرماید که تا امروز (که خلیفه هستم) از آن روز خائفم و هرچه صدقه و عبادت و استغفار میکنم! باز امین نیستم! زیرا تندگویی کردم!.
غیر از ایشان در ابتدا همۀ مسلمانها با رسول الله مخالفت کردند حتی وقتی که امر کرد از احرام خارج شوند، کسی اطاعت نکرد. حتی علی
پیامبر به علی گفت: اسم مرا پاک کن و در قرارداد ننویس: محمد رسول الله ؛ بلکه محمد بن عبدالله بنویس
چون مشرکان قبول نداشتند.
علی گفت: نه ؛ اسمی را که الله به تو داده است، پاک نمیکنم.
در تواریخ هم نیامده است که وقتی پیامبر به مسلمانها گفت: از احرام خارج شوید. علی خارج شده باشد. همه انکار کردند! انکار هم نکردند ؛ دستور اجرا نشد!.
مخالفت مسلمانها برای چه بود؟ اول، از عدم توجه به این آیه:
﴿وَعَسَىٰٓ أَن تَكۡرَهُواْ شَيۡٔٗا وَهُوَ خَيۡرٞ لَّكُمۡۖ﴾[البقرة: ۲۱۶]
«چه بسا چیزی را دوست ندارید و آن برای شما بهتر است».
دوم، آنها نمیخواستند مشرکان را پیروز و خوشحال ببینند و مایل بودند عبادت حج را به پایان ببرند.
پس نیت مهم است. پدر به پسر میگوید: فعلاً نماز نخوان و نماز را نیمه رها کن؛ چون کار مهمتری در پیش است. پسر انکار میکند و نماز را به پایان میرساند. در این جا پسر از پدر نافرمانی کرده است؛ اما این نافرمانی کجا و نافرمانی آنها کجا!.
رسول الله، صحابه را از شراب منع کردند؛ آنها فوراً قبول کردند. از حج در سال صلح حدیبیه منع کردند؛ آنها تعلل کردند؛ یعنی جهاد را میخواستند.
شما عوض آنکه از صحابه بدگوئی کنید، بهتر بود که بگویی: آنها انسان بودند و اشتباه کردند و فقط برای لحظاتی کوتاه این اشتباه را مرتکب شدند و ندانستند اطاعت پیامبر از عبادت حج و جهاد مهمتر است اما خیلی زود به خود آمدند.
بهتر بود از فرماندهی رسول الله تعریف میکردی که وقتی نافرمانی لشکر را دید! خودشان از خیمه خارج شدند و قربانی کردند و از لباس احرام بیرون آمدند. اصحاب که مصمم بودن رسول الله را دیدند در قربانی کردن و کندن لباس احرام از هم پیشی گرفتند! تازه امروز هم عمر میگوید:
من به خود ایمن نیستم از زبان درازی آن روز...
ای داعی، این همه فرمانبرداری را ندیدی! یک نافرمانی چند لحظهای آن هم با نیت خوب را دیدهای! در ضمن، نافرمان تا آخر عمر با صدقه و عبادت و استغفار سعی میکند تا کارش را جبران کند. اینها را نمیبینی؟!
[۲۲۲] ص ۴۵۴ و ۴۵۵. [۲۲۳] ص ۴۵۶.