ادعای ۳۳٧- تا آخرین لحظۀ زندگی، فاطمه از ابو بکر ناراضی بود
اینک برای خاتمۀ سخنم، خبر دیگری برای اثبات مطلب مطرح میکنم که ابو محمد عبدالله بن مسلم بن قتیبه دینوری متوفی به سال ۲٧۶ هجری در «تاريخ الخلفاء الراشدين» [۴۱۰]معروف به الامامة و السياسةو دیگر علمای شما از قبیل ابن ابی الحدید و غیره در کتب معتبر خود نقل نمودهاند که «قال عمر لابي بکر الطلق بنا الی فاطمه فانا قد اغضبناها».
یعنی: «عمر به ابی بکر گفت: بیا با من برویم نزد فاطمه؛ زیرا ما او را به غضب آوردهایم (و در بعضی از اخبار هست که ابی بکر به عمر گفت: با من بیا برویم ـ در ظاهر این صحیح است ـ)».
خلاصه با هم رفتند به درب منزل فاطمۀ مظلومه ؛ بیبی اجازۀ ملاقات نداد و علی را واسطه قرار دادند. بیبی در جواب علی سکوت اختیار کرد. آن حضرت به همین مقدار اکتفا کرد و اجازه ورود داد؛ وارد شدند و سلام کردند؛ بیبی مظلومه رو به دیوار کرد؛ ابی بکر گفت: ای جبیبۀ رسول خدا، به خدا قسم خویش رسول الله را دوستتر دارم از خویش خودم و تو را از دخترم عایشه بیشتر دوست میدارم. ای کاش بعد از رسول الله مرده بودم. من قدر و شرف و فضل تو را از همه بهتر میدانم و اگر تو را از حق ارث منع کردم از جانب آن حضرت بود که خودم شنیدم، فرمود: «لا نورث ما ترکناه صدقه» ما پیامبران ارث نمیگذاریم. هرچه از ما باقی مانده است، صدقه در راه الله است.
بی بی فاطمه گفت: آبا نشنیدید از رسول الله که گفت: رضای فاطمه، رضای من است و سخط فاطمه از سخط من است. هر کس دوست بدارد دختر من، فاطمه، را مرا دوست داشته و هر کس راضی بدارد فاطمه را مرا راضی داشته است و هر کس به خشم آورد فاطمه را به تحقیق مرا به خشم آورده است؟.
گفتند: بلی، شنیدیم از رسول الله این کلمات را. آنگاه بیبی مظلومه فرمودند:
خدا و ملائکه را شاهد و گواه میگیرم که شما دو نفر، رضای خاطر مرا فراهم ننمودید؛ بلکه مرا به خشم آوردید. اگر پیغمبر را ملاقات نمودم، شکایت شما دو نفر را خواهم نمود.
ابی بکر از کلمات و بیانات بیبی دلتنگ و گریان شد و گفت: به خدا پناه میبرم از سخط تو و سخط آن حضرت. آنگاه فاطمه با ناله فرمود: «والله لا دعون الله عليك»
ابی بکر با شنیدن این کلمات با چشم گریان بیرون رفت و مردم اطرافش را گرفتند و دلداریاش دادند. گفت: وای بر شما! همه خوشحال به خانههای خود پهلوی عیالهای خود میروید و مرا وامی گذارید.
«لا حاجة في بيعتکم اقيلوني بيعتي».
«هیچ احتیاجی به بیعت شما ندارم مرا و اگذارید».
«لا حاجة في فيعتکم اقيوني بيعتي»
«هیچ احتیاجی به بیعت شما ندارم مرا و اگذارید.»
به خدا قسم، میل ندارم بیعت من برگردن مسلمانی باشد بعد از آنچه دیدم و شنیدم از فاطمه (سلام الله عليها) انتهی... [۴۱۱].
جواب ما:
این داستان چند دروغ دارد:
اول، کتاب امامه و سیاسیه را ابن قتیبه ننوشته است! ابن قتیبۀ دیگری نوشته است.
دوم، چرا ابوبکر عوض گریه و زاری حق فاطمه را نداد؟
سوم، داستان به این صورت دروغ است و راست این است که فاطمه از ابوبکر راضی شد و به این صورت بیهقی آن را نوشته است:
«روى البيهقي من طريق الشعبي أن أبا بكر عاد فاطمة فقال لها علي هذا أبو بكر يستأذن عليك قالت أتحب أن آذن له قال نعم فأذنت له فدخل عليها فترضاها حتى رضيت وهو وأن كان مرسلا فإسناده إلى الشعبي صحيح».
«بیهقی از طریق شعبی روایت کرده که ابوبکر به عیادت فاطمه رفت و علی به فاطمه گفت اینک ابوبکر به عیادت آمده او را اجازه ورود بدهم فرمود بله پس اذن ورود دارد و حضرت ابوبکر بر بالین فاطمه آمد و پس سعی در رضایت فاطمه کرد و فاطمه راضی شد و این روایت سندش صحیح است».
[۴۱۰] ج۱، ص ۱۴. [۴۱۱] ص ٧۱۲.