ادعای ۱٩۴- اسامه خودش امیر ابوبکر بود. چگونه یک شبه مامور او میشود
به فرمودۀ شما فرصت خبر دادن به تمام مسلمانان نبود و وقت میگذشت. ما هم با شما هم صدا میشویم و میگوییم: به مکه و یمن و طائف و سایر بلاد و ولایات مسلمانان دسترسی نداشتند؛ آیا به اردوی اسامه بن زید هم که نزدیک مدینه بود، دسترسی نداشتند تا بزرگان صحابه را که در اردو بودند، خبر نمایند؟ و با آنها شور نمایند. شاید یکی از آنها مثلاً امیر لشکر اردو، اسامه بن زید، شایستهتر بود؛ زیرا رسول اکرم او را امیر بر اهل اردو کرد که ابی بکر و عمر نیز، در تحت امارت اسامه بودند. وقتی اسامه شنید که... بدون شور و اطلاع آنها با یک نفر بیعت نمودند، سوار شد و به مسجد رفت که تمام مورخان نوشتهاند: فریاد زد این چه غوغایی است بر پا نمودهاید شما با اجازۀ چه کسی خلیفه تراشی نمودید؟ شما چند نفر چه کاره بودید که بدون شور مسلمانان و کبار صحابه و اجماع آنها تعیین خلیفه نمودید؟!.
عمر جهت استمالت پیش آمد و گفت: اسامه کار تمام شد و بیعت واقع گردید... تو هم بیعت بنما. اسامه متغیر شد و گفت: پیغمبر مرا بر شما امیر قرار داد و از امارت هم عزل نگردیدم؛ چگونه امیری که رسول الله به امارت و ریاست بر شما برگزید، در تحت امر و بیعت مأموران خود قرار گیرد؟... [۲۳۴].
جواب ما:
اسامه برای امر خاصی امیر بود؛ امیر همۀ امت که نبود. در ضمن، همین لشکر اسامه کافی بود که شورای سقیفه را با تصمیمش ببلعد البته به یک شرط! به شرطی که حرف تو درست باشد و آنها به حقیقت، گروه کوچک و حقیر و قلیلی میبودند.
در این جا ملامت متوجۀ اسامه است که چرا مثل زنها جیغ زد؟ و چرا مثل مردها تیغ نزد؟ چرا مثل یک فرمانده شمشیر نکشید تا عمر و ابوبکر و ابوعبیده را برجای خود بنشاند؟! پس داستان تو سر تا پا خیالی است.
میگوید:به عمد نخواستند علی و بنیهاشم و کبار صحابه را که در خانه جمع بودند، خبر نمایند. خلیفه عمر تا درِ خانۀ پیغمبر آمد، اما داخل نشد تا علی و بنیهاشم و کبار صحابه که در خانه بودند، با خبر نشوند.
خوب است که مراجعه نمایید به تاریخ بزرگ محمد بن جریر طبری [۲۳۵]که از اکابر علمای خودتان در قرن سوم بود و مینویسد:
عمر از درِ خانۀ پیغمبر داخل نشد و به ابی بکر پیغام داد که زود بیا که کار مهمی دارم. ابی بکر گفت: الحال وقت ندارم. باز پیغام داد: امر مهمی پیش آمده است؛ وجود تو لازم است.
ابی بکر بیرون آمد. محرمانه قضیۀ اجتماع انصار را در سقیفه به او خبر داد و گفت: لازم است به آن جا برویم.
دو نفری رفتند. در راه ابو عبیده (گور کن) را هم با خود بردند تا سه نفری تشکیل اجماع امت بدهند....
شما را به خدا انصاف دهید اگر دسیسه و قرار دادی در کار نبود، عمر که تا در خانه پیغمبر رفت، چرا داخل نشد؟ تا حادثه را به سمع تمام بنیهاشم و کبار صحابه برساند و از همگی استمداد نماید؟ آیا ابی بکر عقل کل و منحصر به فردی در امت پیغمبر بود؟! و دیگران از صحابه و عترت پیغمبر بیگانه بودند که نباید از این حادثه با خبر شوند!... [۲۳۶].
جواب ما:
ای داعی، حالا که این را میگویی پس باید به ناچار قبول کنی که روح ابوبکر از توطئه خبر نداشت و بیخبر در خانۀ پیغمبر منتظر کفن و دفن بود و عمر هم، دستی در توطئه نداشت؛ زیرا در فکر خنثی کردن آن توسط و به همراهی ابوبکر بود.
از یک طرف اسامۀ مخالف، از یک طرف انصار مخالف، از یک طرف بنیهاشم مخالف، از یک طرف بزرگان صحابه و به گفته تو مخالف، پس این معما را حل کن که آخر این سه نفر که تو یکی از آنها را گور کن لقب دادی، چرا گوی خلافت را از همه ربودند؟! بعد شما که میگویید: علی عالم غیب و شهاده بود؛ پس چطور عمر از شورا خبر دار شد اما علی نشد؟! این نقصی برای علم این امام معصوم که علم لدنی دارد، نیست؟!.
در زمان شورای سقیفه، دو امام دیگر زنده بودند؛ در کل سه امام با فاطمۀ معصوم، چهار معصوم!.
حسن و حسین هم که از نظر شما از بدو تولد علم لدنی دارند و داشتند؛ نوشتم: «دارند» برای اینکه شما در قبر هم همین علم را برای حسین ثابت میکنید و به آن ایمان دارید. در زمانی که سه امام زنده بودند، باید زور همین سه نفر امام به آن سه نفر دیگر که یکی از آنها گورکن بود، میرسید! تازه معصوم چهارم را حساب نکردم!.
[۲۳۴] ص ۴۸٧. [۲۳۵] ج ۲، ص ۴۵٧. [۲۳۶] ص ۴۸۸.