آخرین سرخاب و سفید آب ( مراجع شیعه پاسخ نمی دهند) - جلد سوم

فهرست کتاب

سوال ۱۰:

سوال ۱۰:

جناب قزوینی در شبکه ماهواره‌ای ولایت مورخ ۱۴/۹/۱۳۸۹ ساعت۲۲ برنامه‌ای داشتند پیرامون واضح بودن سخن نبی اکرم÷در غدیر خم و اینکه در مورد خلافت حضرت علی÷جای بهانه برای کسی باقی نمانده و در غدیر، حجت بر همگان تمام شده است، به دلیل اینکه پیامبر جقبل از جمله: من کنت مولاه فهذا علی مولاه خطاب به جمعیت فرموده مگر نه اینکه: ﴿ٱلنَّبِيُّ أَوۡلَىٰ بِٱلۡمُؤۡمِنِينَ مِنۡ أَنفُسِهِمۡ[الأحزاب: ۶] «پیامبر به مومنان از خودشان سزاوارتر است» و سپس فرموده: پس هم اکنون نیز: «من كنت مولاه فهذا علي مولاه» و این سخنان نبی اکرم جیعنی اینکه مولی در این جمله همان معنای اولی بالمومنین من انفسهم در جمله قبلی را دارد و معنای اولی (و خلیفه و اولی الامر) را خواهد داشت!!! در جواب به جناب قزوینی و مراجع مدعی تشیع می‌گویم: بنابراین پیامبر جطبق همین استدلال و طبق همین آیه، می‌بایست در جمله بعدی می‌فرمود: خلیفه و یا اولی الامر نه مولی که معانی مختلف دارد، بطور مثال این چنین می‌فرمود: «فهذا علی اولی من انفسکم»، ولی به جای اولی از کلمه مولی استفاده می‌کند. و در مورد استناد شما به این آیه باید گفت: در کل منظور پیامبر جاین بوده که همانگونه که طبق این آیه: ﴿ٱلنَّبِيُّ أَوۡلَىٰ بِٱلۡمُؤۡمِنِينَ مِنۡ أَنفُسِهِمۡمی‌باشد، پس باید از من حرف شنوی داشته باشید و من در اینجا از شما می‌خواهم که علی را دوست داشته باشید. و اولی معنای سزاوارتر دارد نه معنای ولایت و در آیه نیز آمده: ﴿ٱلنَّبِيُّ أَوۡلَىٰو همین کلمه اولی نیز، تنها مختص نبی اکرم جبکار رفته است. برای بررسی یک موضوع باید خود را در حال و هوای همان زمان قرار داد، در آن زمان کدورت با حضرت علی بالا گرفته بود و پیامبر جقصد داشته وجوب دوستی همان کسی را بیان کند که مردم با او دشمن شده‌اند و کینه او را به دل گرفته‌اند (کسی که بزرگان قبائل را کشته بوده و در جنگ‌ها پرچمدار بوده و سوره برائت را خوانده بوده و....) پس با تصور این اوضاع و حال و هوایی که تشریح شد، مسلم است که پیامبر جقبل از بیان دوستی با حضرت علی، آمده و در ابتدا شان و مقام خودش را نزد مردم یادآور شده است تا کسی پس از آن بهانه نیاورده و سرپیچی نکند، یعنی اینگونه بیان نموده که‌ای مردم، منی که در قرآن از شما به خودتان سزاوارتر هستم (و اطاعتم واجب است) پس همین من دارم به شما می‌گویم که باید این علی را دوست بدارید و با او دشمنی نورزید. (شیعه می‌خواهد اینرا به عنوان قرینه مطرح کند، یعنی اینکه معنی (اولی) را به معنی (المولی) بعد از آن در نظر بگیریم و البته این اشتباهی آشکار است) در ضمن به امثال قزوینی باید گفت که چنانچه شما خیلی به جملات قبلی و بعدی اهمیت می‌دهید، پس چطور به جمله بعدی پیامبر جتوجهی ندارید که تنها به همان دوستی حضرت علی تاکید می‌کند؟! یعنی جمله: «اللهم وال من والاه و عاد من عاداه» «خدایا دوست داشته باش هر که او را دوست دارد و دشمن باش با هر که با او دشمن است». در ضمن فاضل مقداد سیوری در مورد آیه۶ سوره احزاب اینگونه می‌نویسد: رسول الله جبه اصحاب خود به شرط هجرت (و عقد مواخات) و نه خویشاوندی، برای تالیف قلوبشان ارث داد، مانند سهامی که از صدقه به کفار می‌بخشید. و این امر با این آیه و آیات ارث نسخ شد و معنایش آن است که خویشاوندان به میراث همدیگرسزاوارترند تا مهاجرین و غیر آنان. سپس وصیت در حق اولیاء یعنی اصدقاء (دوستان) مومن را جایز شمرد. [کنزالعرفان: ۲/۳۲۵] جناب قزوینی پس از این سخنان و اشاره به کتب مختلف علمای اهل سنت، رفتند به سراغ امام غزالی که او نیز از غدیرخم برداشت خلافت را داشته است و همینطور به علمای دیگری از اهل سنت اشاره داشتند که در کتب خود از امام غزالی یاد کرده‌اند (کسی نیست به قزوینی بگوید پس چگونه این علما از غزالی با عنوان امام یاد کرده‌اند؟ و همین نشان می‌دهد که نزد ایشان، امام به معنای مورد نظر شما، یعنی حاکم نبوده است) جناب قزوینی به کتاب «سرالعالمین» امام غزالی اشاره می‌کند که در آنجا غزالی گفته: عمر پس از معرفی علی در غدیر به او تبریک می‌گوید و این عبارت عمر یعنی اینکه او تسلیم ولایت و خلافت علی شده و به آن حکم کرده است، ولی بعد از آن هوس بر عمر غلبه کرد و برای اینکه به ریاست برسد پرچم خلافت را به دست می‌گیرد!! در جواب می‌گویم که در جمله امام غزالی اشاره و تاکیدی به خلافت الهی و بلافصل حضرت علی نشده است و این یعنی اینکه ایشان نیز مانند سایر علمای اهل سنت، همان برداشت دوست را از کلمه مولی کرده است و از همان کلمه مولی به تنهایی در مورد حضرت علی استفاده نموده است نه چیزی دیگر، چون اصلی به این مهمی‌در دین که دستوری از جانب خدا بوده است باید از زبان عالمی سنی صریحا بیان گردد تا برای دیگران ایجاد شبهه نکند، ولی امام غزالی به چنین چیزی تصریح نکرده است، عین جمله ایشان بدینصورت است: «لكن أسفرت الحجة وجهها وأجمع الجماهير على متن الحديث من خطبته في يوم غدير خم باتفاق الجميع وهو يقول: من كنت مولاه فعلي مولاه. فقال عمر: بخ بخ يا أبالحسن لقد أصبحت مولاي ومولی کل مؤمن ومؤمنة. فهذا تسليم ورضی وتحکيم. ثم بعد هذا غلب الهوی لحب الرياسة وحمل عمود الخلافة، وعقود البنود وخفقان الهوى في قعقعة الرايات واشتباك ازدحام الخيول وفتح الأمصار سقاهم كأس الهوى، فعادوا إلی الخلاف الأول فنبذوه وراء ظهورهم، واشتروا به ثمناً قليلاً». [مجموعة رسائل الإمام الغزالي، کتاب سرالعالمین ص۴۸۳، طبعة مصححه منقحة، إبراهیم أمین محمد، الـمكتبة التوفيقية]و چنانچه شما بگویید پس منظور امام غزالی از گرفتن ریاست و خلافت مربوطه توسط عمر چیست؟ و این در واقع همان خلافت حضرت علی بوده که عمر گرفته و به او تسلیم نکرده است، در جواب می‌گویم: منظور امام غزالی این بوده است که چون حضرت علی در غدیر خم توسط پیامبر اکرم جبه عنوان دوست و مولای هر مرد و زنی معرفی شده است، پس بهتر بوده که به عنوان خلیفه نیز منتصب گردد و طبق این واقعه، حضرت عمر می‌بایست به نفع او از خلافت کناره گیری می‌کرده است نه اینکه خلافت حضرت علی من عندالله و بلافصل بوده باشد، چون اگر اینگونه بود می‌بایست اولین ایراد را به ابوبکر می‌گرفت که پس از رحلت نبی اکرم جخلیفه گردیده است و نه به عمر که تازه پس از ابوبکر خلیفه شده است و این موارد نشان می‌دهند که امام غزالی عقیده شیعیان را مد نظر نداشته است و البته امام غزالی سخنان دیگری نیز دارد که نشان می‌دهد به هیچ عنوان عقیده شیعه مبنی بر خلافت الهی حضرت علی را قبول نداشته است و مسلما ایشان عالمی سنی بوده است (البته شاید به زعم شما در حالت تقیه بوده!!!) غزالی در کتاب احیاء العلوم الدین می‌گوید: چطور انتصاب اشخاصی دیگر به فرماندهی از جانب پیامبر اسلام به ما رسیده است (مثل فرماندهی خالد بن ولید و دیگران) ولی در مورد حضرت علی چنین چیزی به ما نرسیده است!!! چطور آن‌ها که جزئی‌تر و کم اهمیت‌تر بوده رسیده، ولی اینکه اینقدر مهم بوده نرسیده؟!! در ضمن علمایی از اهل تشیع نیز از واقعه غدیر برداشت مورد نظر شما را نداشته‌اند و سخنانی دیگر گفته‌اند، پس چگونه شما به سخن این عالمان شیعی توجهی ندارید و فراموش نکنید هر جوابی که شما در خصوص این علمای شیعه به ما بدهید ما نیز همان جواب را در خصوص امثال غزالی به شما می‌دهیم، شریف مرتضی از علمای شیعه، حدیث غدیر خم را نص غیر مستقیم و اشاره‌ای پوشیده برای خلافت می‌داند. آنجا که در کتاب (الشافی) می‌گوید: ما به ضرورت پذیرش تعیین خلافت از طریق نص، نه برای خودمان و نه برای مخالفین ما قائل نیستیم. هیچ یک از هم مسلکان ما نیز به چنین ضرورتی تصریح نکرده است [الـمرتضی: الشافی، ج۲ ص ۱۲۸] ابو المجد الحلبی عالم شیعی می‌گوید: «ومنها: الخفية الـمحتملة للتأويل أولها: نص يوم الغدير، قوله ج: من كنت مولاه فعلي مولاه» [إشارة السبق: ص۵۲]. (بعضی از اخبار خفی و قابل تأویلند مانند حدیث روز غدیر) و همچنین مهندس مهدی بازرگان [۳۵]، اولین رییس دولت حکومت شیعی و نظام ولایت فقیه می‌گوید: اینکه می‌گویند پیامبر اکرم در غدیر خم حضرت علی را به جانشینی خود معین کردند، این درست نیست چون که اگر چنین حکمی از طرف خدا به پیامبر ابلاغ شده می‌شد مسلمان‌ها به آن زودی آن را فراموش نمی‌کردند و بلافاصله بعد از رحلت پیامبر به سراغ شورای خلافت و..... نمی‌رفتند! (کتاب بعثت و ایدئولوژِی از بازرگان و کتاب حامیان وابستگی) به امثال قزوینی که هنرشان تنها جمع‌آوری سخنان این و آن است باید گفت که مسئله مورد ادعای شما از اصول بسیار مهم تلقی می‌شود که از نبوت هم بالاتر است، آنگاه مضحک است که برای اثبات آن به سخنی از یک نفر استناد می‌کنید که بطور حتم معصوم نیز نبوده است، اثبات چنین مواردی باید از صریح کتاب و سنت به عمل آید، مثل این است که بخواهیم مثلا معاد یا نبوت را از سخن یک عالم در یک کتاب اثبات کنیم!!! بطور حتم این اصول در قرآن و احادیث بطور متواتر موجود هستند. به جناب قزوینی باید گفت که علمای شما نیز سخنان فراوانی ضد عقاید شما دارند، از واجب نداستن خمس گرفته [۳۶]تا احادیث منع متعه [۳۷]و منع قبرسازی [۳۸]و خواندن نماز در ۵ وقت [۳۹]و منع شهادت ثلاثه در اذان [۴۰]و تصریح به ازدواج ام کلثوم با خلیفه دوم [۴۱]و ماه رمضان همیشه ۳۰ روز است [۴۲]و غیره...، و آیا شما سخنان این علمای خودتان را قبول می‌کنید؟ مسلما خیر، حال چگونه اجماع علمای اهل سنت باید بیایند و سخن گزینش شده شما از یک عالم اهل سنت را بپذیرند؟!! جناب قزوینی پس از بیان این مطالب رفتند به سراغ بکار رفتن کلمه ولی در مورد حضرت علی÷که در کتب و احادیث اهل سنت ثبت شده است، در جواب می‌گویم: بحث پیرامون واقعه غدیر خم است و نه جاهای دیگر، باید فقط موارد موجود در غدیر را بگویید، موارد مورد اشاره شما در جاهای دیگر هستند و در ضمن این اخبار متواتر نیستند و جزء اخبار واحد می‌باشند و خبری واحد برای امری به این مهمی حجت نمی‌باشد، امری که از اصول مهم مذهب شماست و از نبوت هم بالاتر است!!! و جناب قزوینی در همین برنامه خود تصریح داشت که من در بیان احادیث همیشه به سند و صحیح بودن و ثقه بودن آن‌ها اشاره داشته‌ام و همیشه سند آن را ذکر کرده‌ام و شما تنها یک مورد را بیان کنید که من سندی را ذکر نکرده باشم!!! اینجا بود که فهمیدم در دروغگویی جناب قزوینی هیچ شک و شبهه‌ای وجود ندارد و مشخص است که ایشان خودشان را به خواب زده‌اند!! باید گفت: شما بارها و بارها شده که اسناد حدیث را ذکر نمی‌کنید و در مورد همین احادیث ولی بودن نیز، می‌بایست اسناد احادیث را بیاورید و در بخش دوم همین کتاب، اسناد چنین احادیثی نقد شده‌اند که سند صحیحی ندارند و بنابراین قابل استناد نمی‌باشند. حدیثی که جناب قزوینی به آن‌ها اشاره داشت که پیامبر جبه علی فرموده: «أنت ولي کل مؤمن من بعدي»، یعنی: «تو ولی تمام مومنین پس از من هستی». در اینجا منابع و اسناد این حدیث را بررسی می‌کنیم تا متوجه شوید که مراجع مدعی تشیع از صبح تا شام به چه احادیثی استناد می‌کنند: حدیث مذکور از طرق مختلفی روایت شده، مانند: حدیث ابن عباس که رسول خدا جبه علی فرمود: «أنت ولي کل مؤمن من بعدي» «شما ولی هر مؤمن بعد از من می‌باشی» ابو داود آن را از ابو عوانه وضاح بن عبدالله پیشگیری از ابو بلج یحیی سلیم فزازی از عمرو بن میمون آوری از ابن عباس روایت نموده و با این وجود ضعیف و این حدیث منکر و مردود است و قطعه‌ای از حدیث ابن عباس درباره‌ فضایل نوزده‌گانه‌ علی است و علت ضعف آن در ابو بلج - یحیی ابن سلیم فزازی است و به سبب سوء حفظ به روایت منکرات روی می‌آورد و امام احمد و ابن حبان می‌گویند: دارای روایات منکر است و بخاری می‌گوید: وی جای نظر و تأمل است و کسانی که به ابوبلج اعتماد نموده‌اند به معنی قبول تمام منکرات او نیست، بلکه به این منظور است در آنچه ثقات با او هماهنگ بوده‌اند می‌توان به او اعتماد کرد، و اما توثیق مطلق -بر اساس جَرح کسانی که او را مورد جرح و مردود است- (باید به سخن جرح بررسی‌کنندگان توجه داشت) در اینجا به دو نمونه از سهل انگاران در تصحیح اشاره می‌کنیم: اول: ترمذی در [الجامع: ۴/۳۳۱-۳۳۲] دو حدیث را برای ابو بلج روایت نموده که در اصل دو قطعه از حدیث طولانی ابن عباس می‌باشند و رجال اسناد آن‌ها جز ابو بلج اهل ثقه‌اند و حال ترمذی آن دو حدیث را غریب به شمار آورده است. دوم: هیثمی‌در [مجمع الزوائد: ۹/۱۲۰] ابو بلج را ذکر نموده و گفته است: او اهل ثقه و او ضعیف الحدیث است و اما طرق دیگر این حدیث که حدیث عمران بن حصین و همچنین حدیث بریده است و مربوط به قصه‌ خطبه‌ غدیرخم می‌باشند و سبب واقعی آن خطبه و ستایش پیامبر جاز علی و اهل بیت در آن خطبه بیان شده که رسول خداجقبل از حجه الوداع او را به یمن فرستاده و سپس علی برگشت و در حج در مکه با پیامبر جملاقات نمود و در آن هنگام کسانی که در یمن با علی بودند به علت برخی کارهایی که علی انجام داده بود اعتراض نمودند و او را به جور و بخل نسبت دادند و چون پیامبر از حج فارغ گشت و به مدینه برگشت به تبیین فضیلت علی و برائت او از اتهام وارده پرداخت و این خطبه پیامبر جدر مکانی میان مکه و مدینه نزدیک جُحفه به نام غدیرخم ایراد گردید و در حجه الوداع نبوده است - نگاه کنید به: [سیره ابن هشام: ۴/۲۴۹-۲۵۰، تاریخ الطبری: ۳/۱۴۸-۱۴۹، البدایة والنهایة: ۵/۲۰۸-۲۰۹ و سایر کتب سیره..]. و این حدیث نیز همچون سایر احادیث از جانب شیعه دچار تغییر گردیده است، زیرا عادت آن‌ها چنین است که به حق و واقعیت توجه نمی‌نمایند، بلکه به باطل امر نموده و به آن می‌افزایند، لذا بسیاری از علماء، حکم داده‌اند که روایات آنان درباره‌ فضایل علی مورد پذیرش نیست و آنان در افزودن بر امور بدعی و غلو همچون خوارج و معتزله می‌باشند و در حدیث عمران بن حصین و بریده نمونه‌های زیادی از اضافات شیعه در آن‌ها خواهیم یافت و اما در ابتدا، حدیث عمران بن حصین: [امام احمد: ۴/۴۳۷-۴۳۸، ترمذی: ۴/۳۲۵-۳۲۶، حاکم: ۳/۱۱۰-۱۱۱]، نسائی: خصائص علی، ص ۴۵ و ابن ابی شیبه: ۱۲/۷۹] آن را از طریق جعفر بن سلیمان ضبعی از یزید الرشک از مطرف بن عبدالله از عمران بن حصین روایت نموده‌اند و حاکم گفته است: بر شرط مسلم صحیح است، ولی ذهبی آن را نپذیرفته و چیزی درباره‌ آن نگفته است و اصل این جریان صحیح و به ثبوت رسیده است، ولیکن عبارت حدیث عمران بن حصین دارای نکاتی است که مانع استدلال به آن می‌گردد و اینکه می‌گوید: (علی ولی هر مؤمنی است) صحیح و به ثبوت رسیده است، ولی نکات آن عبارت است از این که او ولی هر مؤمنی بعد از من است و لفظ (بعدی) به ثبوت نرسیده است و صحیح نبوده و قابل احتجاج نیست و تنها جعفر آن را روایت نموده و او اگر چه صادق است اما شیعی است و در اینگونه موارد قابل احتجاج نیست و حافظ در (التهذیب) به نقل از امام احمد درباره‌ وی می‌گوید: (او به تشیّع تمایل داشته و احادیثی در فضیلت علی بیان می‌کرد و اهل بصره درباره‌ علی غلو و افراط می‌نمایند، لذا ترمذی علیرغم آسانگیری در حدیث، آن را غریب می‌داند و ذهبی در المیزان این حدیث را در شمار احادیث منکر به شمار آورده است و در حدیث بریده تبیین خواهیم نمود که هیچ کس در زیارت (روایت) جز اجلح کندی راوی حدیث بریده فردی از حدیث جعفر متابعت ننموده است و او نیز مانند جعفر شیعی است و به طور یقین می‌دانیم این روایت (بعدی) جز از طریق دو فرد شیعی روایت نشده است. و اما حدیث بریده: پیامبر جدو بعثه (جماعت) به یمن فرستاد، بر یکی علی ابن ابی طالب و بر دیگری خالد بن ولید امیر نمود و فرمود: اگر هردو جماعت با هم بودید و با هم اجتماع نمودند. پس علی بر مردم (سپاه) امیر باشد، و چون از هم جدا گردید پس هرکدام از شما بر سپاه خود (امیر) باشد. و می‌گوید: با قوم بنی زید از یمن برخورد نمودیم و به جنگ پرداختیم، و مسلمانان بر مشرکین غلبه نمودند و جنگجویان را کشتیم و کودکان و زنان را اسیر نمودیم، و علی از میان زنان اسیر شده، یکی را برای خود انتخاب نمود، بریده می‌گوید: خالد همراه من نامه‌ای برای رسول خدا فرستاد و تا او را از جریان آگاه سازد و چون نزد پیامبر جبیامدم نامه را به وی دادم، نامه بر وی خوانده شد، دیدم علامت ناراحتی در چهره‌ وی هویدا گردید و گفتم ای رسول خدا این محل پناه است، مرا همراه مردی ارسال نمودی و مرا دستور دادی تا از امر او پیروی نمایم و به رسالت محوله‌ام عمل نمودم، رسول خدا جفرمود: درباره‌ علی چیزی نگوئید و او از من و من از اویم و او بعد از من ولی شماست. [امام احمد: ۵/۳۶۵] آن را با همین عبارت از طریق اجلح کندی از عبدالله ابن بریده از پدرش بریده روایت نموده است و (ضعف) آن اجلح است و او مانند جعفر شیعی است. و در اینگونه موارد در روایات منفرد قابل استدلال نیست. و هدف از انفراد از میان کسانی است که روایاتشان پذیرفتنی است، اما متروک الحدیث‌ها یا ناشناخته‌ها یا ضعفاء از قبیل ابو بلج (در حدیثی از ابن عباس) در اینگونه زیادت هرگز مورد متابعت قرار نمی‌گیرند، زیرا این افراد خود از درجه‌ اعتبار ساقط می‌باشند. و با این وجود اجلح ضعیف (الحدیث) است و حافظ در شرح حال اجلح در التهذیب به نقل از امام احمد می‌گوید: اجلح حدیث منکر روایت نموده است. باید گفت که نکته در این حدیث همان زیادت کلمه‌ بعدی در حدیث است و ابن کثیر [البدایة والنهایة: ۷/۳۴۳] این زیادت را رد نموده و می‌گوید: «این کلمه منکر است و اجلح شیعی است و در روایت انفرادی در اینگونه موارد قابل استدلال نیست و کسی از او متابعت نموده که از او ضعیف الحدیث‌تر است». گویا به روایت ابو بلج برای حدیث سابق ابن عباس اشاره می‌نماید. و مبارکفوری در [شرح الترمذی: ۴/۳۲۵-۳۲۶] این لفظ را رد و آن را برای همان سبب انکار نموده است، ذکر این قصه از طریق کسانی غیر از دو نفر شیعی (اجلح و جعفر) بیانگر این مدعاست که در عبارت و لفظ روایت کلمه بعدی نیست.) و طرق دیگر عبارتند از، اول: ربیع از اعمش از سعد بن عبیده از ابن بریده از پدرش نزد [امام احمد: ۵/۳۵۸] روایت گردیده است. دوم: از رَوح از علی بن سرید از عبدالله بن بریده از پدرش، نزد [امام احمد: ۵/۳۵۰-۳۵۱] و سایر طریق‌های دیگر آن که این روایت در آن‌ها ذکر شده، در هیچ کدام از آن‌ها کلمه‌ بعدی وجود ندارد و این کلمه منکر و مردود است بلکه ابن تیمیه در (الـمنهاج) به موضوع بودن آن حکم نموده است. نگاه کنید به: [مختصر الـمنهاج: ص۳۱۱] باید گفت که در حدیث نکات دیگری نیز وجود دارد که عبارت است از اینکه می‌گوید: «إذا التقيم فعلیّ علی الناس وإن افترقتما فکل واحد منکما علی جنده» و این عبارت با آنچه در [صحیح البخاری: ۵/۲۰۶-۲۰۷] از حدیث بزاز به ثبت رسیده در مخالفت می‌باشد، که بزاز می‌گوید: پیامبر جمرا همراه خالد بن ولید به یمن فرستاد، می‌گوید: سپس علی را به جای وی بفرستاد و گفت نزد اصحاب خالد بروید هر آنکه خواست همراهت بیاید پس همراهت آمده و هر آنکه خواست بپذیرد و این صریح است در اینکه علی÷بدَل و به جای خالد رفته است و بر او امیر نبوده است و روایت بخاری به طور یقین از روایت اجلح صحیح‌تر است و آنچه از روایت بخاری نقل شد، [جریر طبری، تاریخ: ۳/۳۱-۱۳۲، ذهبی: تاریخ الاسلام، قسمت المغازی: ص ۶۹۰-۶۹۱] نیز آن را پذیرفته و ترجیح داده‌اند و روایت اجلح کندی با سایر روایتی که قبلاً در این زمینه مورد اشاره قرار دادیم در تعارض است. و اما طرق و الفاظ دیگر این حدیث، حدیث علی÷که می‌گوید: رسول خدا جبه من فرمود: از خدا برای شما پنج درخواست نمودم، چهار خواسته را به من ارزانی داشت و یکی را از من ممانعت نموده، از او خواستم شما اولین فردی باشی که زمین برای او شکافته شود، و شما همراه من باشی، و پرچم ستایش و حمد همراه شماست، و شما حامل آن می‌باشی، و به من عطاء نمود، که شما بعد از من ولی مؤمنین هستی. این حدیث موضوع و جعل و دروغ آن از تخریج صاحب (الکنز) نمایان است و آن را با شماره (۳۶۴۱۱) ذکر نموده و در تخریج آن گفته است: ابن جوزی (آن را در) واهیات به شمار آورده است. و حدیث علی که خطیب بغدادی در [تاریخ بغداد: ۴/۳۳۹] با اسناد موضوع ذکر کرده است. در آن عیسی بن عبدالله بن محمد بن عمر بن علی بن ابو طالب است. دارقطنی می‌گوید: او متروک الحدیث است. و ابن حبان می‌گوید: از پدران او روایت موضوع روایت می‌گردد. (باید گفت: و او همچنین در این روایت آن را از پدرش عبدالله از جدش از علی روایت نموده است و ذهبی در (الـمیزان) تعدادی احادیث موضوع را برای او نقل می‌نماید و در اسناد حدیث مذکور افرادی ناشناخته وجود دارند که شرح حال هیچ کدام در رجال شناسی نیست و طرق دیگر حدیث، حدیث وهب بن حمزه که گفت: با علی مسافرت نمود و از او (در سفر) ستم دیدم و گفتم اگر برگشتم از شما شکایت می‌نمایم، پس برگشتم و جریان را به پیامبر رساندم. پیامبر جفرمود: این سخن را در مورد علی نگوئید، همانا او بعد از من ولی شماست. ابن حجر در [الاصابة: ۳/۶۴۱] به نقل از ابن السکن و طبرانی نیز در (الکبیر) آن را روایت کرده‌اند [مجمع الزوائد: ۹/۱۰۹، کنز العمال: ۳۲۶۹۱] و ابن السکن درباره‌ وهب بن حمزه مذکور می‌گوید: (در حدیث وی نظر و ایراد است) و سپس حدیث مذکور او را ذکر نموده و ابن کثیر اسناد آن را به صورت کامل در [البدایة والنهایة: ۷/۳۴۴-۳۴۵] از طریق عبیدالله بن موسی از یوسف بن صهیب از دکین از وهب بن حمزه روایت نموده است: و در آن دو یا سه علت ضعف وجود دارد. اول:- عبیدالله بن موسی اهل ثقه از رجال بخاری است، ولیکن او شیعی است و در اینگونه موارد قابل احتجاج نیست. خصوصاً او به علت شیعی‌گری احادیث منکر فراوانی در فضایل علی و اهل بیت روایت کرده است و امام احمد می‌گوید: او اهل اختلاط و احادیث ناپسندی مطرح نموده) و ابن سعد می‌گوید: او به تشیع تمایل داشته و در مورد تشیع احادیث منکری روایت می‌نماید و لذا بسیاری او را ضعیف الحدیث می‌دانند. (به شرح حال وی در (الـمیزان) و (التهذیب) بنگرید). دوم: دکین مذکور در اسناد حدیث در کتاب جرح و تعدیل نامی از وی یافته نشد. و در نام وی تردید است که نام وی رکین – با راء و یا دکین با دال است – و ابن حجر نام او را در «الإصابة» با راء (رکین) ذکر نموده است، ولیکن به نظر می‌رسد که نام وی با دال (دکین) باشد. زیرا: اولاً: نسخه‌ی «الإصابة» مملو از اشتباه و تصحیف است. و در همان اسناد به جای یوسف بن صهیب مذکور در اسناد (یوسف بن سحیب) آمده و این اشتباه و تحریف واضحی است و نمی‌توان بر آن اعتماد نمود. ثانیاً: نام وی با دال (دکین) در دو موضع از دو کتاب مختلف آمده که بعید به نظر می‌رسد اشتباه شده باشند و دو کتاب مورد بحث [البدایة والنهایة: ۷/۳۴۴] ابن کثیر و [مجموع الزوائد: ۹/۱۰۹] هیثمی است. و چون ثابت گردید که او دکین است پس جز توضیح هیثمی‌در (الـمجمع) بر حدیث که می‌گوید: (طبرانی آن را روایت نموده و در آن دکین وجود دارد و ابن ابی حاتم از وی نام برده و کسی او را ضعیف به شمار نیاورده است) دیگر ذکری از وی در هیچ منبعی نیست و او نزد ابن ابی حاتم در [الجرح والتعدیل با شماره ۱۹۹۵] ذکر شده است، و درباره‌ او جرح و تعدیلی ننموده است. و به این نیتجه می‌رسیم که کسی شرح حال او را مطرح ننموده است و بی‌شک او با این وضعیت در شمار ناشناخته‌های غیر موثق قرار می‌گیرد. سوم: وهب بن حمزه مذکور صحابی بودن وی ثابت نشده است و ابن حجر این حدیث را در شرح حال وهب مذکور در قسم اول صحابیان وارد نموده است، و همچنانکه در مقدّمه آن گفته است: این بخش در مورد کسانی است که صحبت آن‌ها از طریق روایت از وی و یا غیر او وارد شده است، اعم از اینکه طریق روایت صحیح و یا حتی ضعیف باشد، و یا به هر طریق نامی از او - به عنوان صحابه - ذکر شده باشد، و من در ابتدا این بخش را به سه بخش تقسیم نموده بودم، سپس بر آن شدم آن را یک بخش واحد نمایم و ویژگی هر قسمت را در شرح حال افراد معین نمایم - نگاه کنید به: مقدمه‌ی (الإصابة) – پس وارد نمودن حافظ برای اسامی صحابی در این بخش به این معنی نیست که صُحبت فرد وارد شده ثابت شده است، و حال ابن حجر خود نص سخن او را از ابن سکن نقل نموده که به ضعف اسناد این حدیث که به سماع آن از پیامبر جتصریح نموده اقرار نموده است. و آنچه مورد تضعیف واقع شده است همین حدیث مورد بحث است. و از طرف دیگر در جای دیگر بر ثبوت صحبت وی اشاره نکرده است و در این صورت پس بهتر بود او را در شمار تابعین مجهول ذکر نماید نه اینکه در ردیف صحابیان باشد و بنابراین علت ضعف حدیث معلوم گشته و استدلال به آن از درجه‌ اعتبار ساقط می‌گردد. این‌ها اسناد و طرق مختلف این حدیث بودند که ملاحظه کردید و اما سوال اینجاست که اگر مقصود شما از کلمه ولی همان خلافت است، پس مگر علی تنها خلیفه مومنین بوده است؟ اگر مقصود شما از کلمه ولی همان حاکم و خلیفه باشد، پس این حاکم، هم حاکم مومنین می‌باشد و هم حاکم کافرین و فاسقین و چنانچه مقصود دوست و یاور و نزدیک باشد، یعنی این دوستی نسبت به همان مومنین بوده است و بنابراین موضوع خلافت در کار نیست و مورد بحث و اختلاف ما بر سر خلافت است و کسی منکر دوستی حضرت علی نیست. متاسفانه مراجع رافضی معنای کلمات را تحریف می‌کنند و کلماتی چون مولی و ولی را به حاکم و اولی الامر و خلافت مرتبط می‌سازند و این شیوه غربیان ضد اسلام نیز هست که مثلا آیات جهاد و کلمه جهاد را به ستیزه جویی و جنگ طلبی و خشونت تعبیر می‌کنند، در صورتیکه اینگونه نیست و مثلا از ابن عمر آمده که مردی نزد رسول خدا جآمد و اجازه جهاد خواست، پیامبر جپرسید: آیا والدینت زنده‌اند؟ آن مرد پاسخ داد: بلی، پیامبر جفرمود: پس در جهت خواست و منافع آن‌ها جهاد کن. و یا در احادیث دیگر ذکر شده که شکستن هوای نفس جهاد اکبر است و آن بقیه جهاد اصغرند که در دفاع از دشمنان و یا حفظ امنیت امت اسلامی می‌باشند و غیره....، که همه این‌ها مفاهیم مختلف جهاد را می‌رسانند، ولی می‌بینیم که مغرضین غربی و ملحدین می‌آیند و معنای جهاد را تحریف می‌کنند تا ذهن مردم بی‌خبر را نسبت به اسلام بدبین کنند. آخوندهای گمراه رافضی نیز همین شیوه را در قبال کلماتی چون مولی و ولی بکار می‌گیرند. مطلب دیگری که برای خواننده گرامی یادآور می‌شویم این است که برای بررسی یک موضوع (مثل همان واقعه غدیر) می‌بایست حال و هوای همان زمان را در نظر داشت. سوء استفاده‌های فرصت طلبان از برخی لغزشهای انسانی وجود دارد. طبیعت و نوسانات حالات بشری با قطعیت و جزمیت استدلال‌های عقلی و منطقی متفاوت است و در همین نکته است که برخی شیطان صفتان سوء استفاده می‌کنند، به عنوان مثال: اشتباه نسخه برداران و کاتبان: کاتبی بجای کلمه وصی من بعدی به اشتباه نوشته: ولی من بعدی (یا با نیت سوء استفاده) در صورتیکه وصی بودن حضرت علی بیشتر نقل شده است، اما حدیث صحیحی نداریم که حضرت علی فرموده باشد: من ولی و جانشین پیامبر به فرمان خدا بوده‌ام. مثالی دیگر: عدم توجه به شرایط و اوضاع و احوال همان زمان و محیط و نگاه با عینک زمان حال (و آن هم نگاه سیاه!!) به اتفاقی که ۱۴۰۰ سال قبل در محیط و فرهنگی دیگر افتاده است. پیامبر جدر غدیر برای آشتی مردم با علی که بزرگان قبائل را کشته و.... می‌گوید: ای مردم اگر مرا اولی و سزاوارتر به خود می‌دانید، بنابراین پا روی هوای نفس و کینه‌ها گذاشته و با علی دوست باشید، ولی آخوند از این کلام نص جانشینی بیرون می‌کشد. مثالی دیگر: بنا به شرایط حاد پیش آمده، حاکم مجبور می‌شود بدعتی نیکو را موقتا ایجاد و یا سنتی را موقتا ممنوع کند (حکم حکومتی) شورش اهل رده شده و همه قبایل به جز مدینه مرتد شده‌اند، عمر برای ایجاد اتحاد بیشتر، امر به خواندن جماعت نماز تراویح می‌دهد. هر لحظه ممکن است راهزنان و شورشیان و مرتدین به مدینه حمله کنند و شهر را غارت و احتمالا به جسد دختر پیامبر جتوهین کنند. حضرت علی جسد را بی‌خبر و شبانه دفن می‌کند. این پس از ۱۴ قرن برای شیعه می‌شود علامت چیزی که یعنی فاطمه با عمر و ابوبکر بر سر فدک دعوا کرده و دشمن آن‌ها بوده است!!! (تازه به فرض صحت چنین روایاتی و در روایات متعدد دیگر اسماء همسر ابوبکر، همیشه و تا آخرین لحظه نزد فاطمه بوده و خود ابوبکر نیز با فاطمه دشمنی نداشته است) پس می‌بایست در تحقیق و بررسی، شرایط زمان مربوطه را در نظر گرفت.

[۳۵] لطفا فوری نگویید که ما بازرگان را قبول نداریم!!! سخن نخست وزیر حکومتی شیعی که توسط نائب بر حق امام زمان تعیین شده است، می‌تواند مورد استناد قرار بگیرد و بطور حتم جناب خمینی یک سنی را نخست وزیر نکرده است!!!. [۳۶] برای مشاهده سخنان علمای شیعه پیرامون واجب نبودن خمس به جلد قبلی همین کتاب رجوع کنید، کتاب دوباره سرخاب و سفیدآب (آخوند پاسخ نمی‌دهد) (سوال۵۷). [۳۷] برای مشاهده تعدادی از احادیث منع متعه، به جلد قبلی همین کتاب یعنی کتاب دوباره سرخاب و سفیدآب (آخوند پاسخ نمی‌دهد) (سوال۵۶) مراجعه کنید. [۳۸] تعدادی از احادیث منع قبرسازی (از کتب شیعه) در جلد اول این کتاب یعنی سرخاب و سفیدآب (شیعه پاسخ نمی‌دهد) موجود می‌باشد. (در قسمت تناقضات، سوال۱۲۰). [۳۹] به طور مثال در کتاب وسائل الشیعة از ابراهیم کرخی روایتی پیرامون این مسئله می‌باشد و یا از ابن عباس روایت شده که رسول خدا جفرمود: «مَنْ جَمَعَ بَيْنَ الصَّلاَتَيْنِ مِنْ غَيْرِ عُذْرٍ فَقَدْ أَتَى بَابًا مِنْ أَبْوَابِ الْكَبَائِرِ». یعنی: «هرکس بین دو نماز را بدون عذر جمع ببندد مرتکب گناهی از گناهان کبائر شده است». [۴۰] شیخ صدوق در کتاب «من لایحضره الفقیه» شهادت ثلاثه در اذان را جمله‌ای از سوی غالیان دانسته است. (فراموش نکنید «من لایحضره الفقیه» از کتب اصلی و اربعه شیعه می‌باشد). [۴۱] علامه مجلسی در بحار الانوار: جلد۴۲ صفحه ۱۰۹ به این ازدواج تصریح می‌کند. [۴۲] در کتاب «من لایحضره الفقیه» نوشته شیخ صدوق، جلد دوم صفحه ۱۶۹در روایت محمدبن سنان از حذیفه بن منصور از امام ابوعبدالله صادق÷آمده که گفت: ماه رمضان ۳۰ روز است و هیچگاه کمتر از آن نمی‌شود!! و در همان من لایحضره الفقیه: جلد۲ صفحه ۱۷۱ از یاسر خادم، روایت شده که به امام رضا÷گفتم: آیا ماه رمضان بیست و نه روز می‌شود؟ گفت: همانا ماه رمضان هیچگاه از سی روز کمتر نمی‌شود!!! شیخ کلینی در سه حدیث منسوب به امام جعفر صادق آورده است که ماه رمضان همیشه سی روز است و هرگز بیست و نه روز نمی‌شود [کافی: ج۴، ص۷۸-۷۹].