آخرین سرخاب و سفید آب ( مراجع شیعه پاسخ نمی دهند) - جلد سوم

فهرست کتاب

حدیث پنجاه و ششم:

حدیث پنجاه و ششم:

حدیثی که پیامبر جفرموده: «أنا مدينة العلمِ وعلیٌّ بابُها .......» من شهر علم هستم و علی دروازه‌ آن و هر آن که طالب علم باشد می‌بایست از درب آن وارد شود. حدیث مذکور موضوع است و البته متن آن نیز ربطی به عقاید شیعه ندارد (مثل خلافت بلافصل و ....) ولی می‌بینی که مراجع ایشان دائما این حدیث را تکرار می‌کنند. حدیث مذکور از طرق و شواهد مختلفی وارد شده است که در اینجا بطور مفصل این طرق بررسی میشوند، طریق اول: حدیث ابن عباس، [حاکم: ۳/۱۲۶، طبرانی، الکبیر: ۱۱۰۶۱)، طبری تهذیب الآثار، مسند علی: ۱۷۴، ابن عدی، الکامل: ۳/۱۲۴۷، خطیب، تاریخ بغداد: ۱۱/۴۸، ۴۹]، آن را از طریق ابو صلت عبدالسلام بن صالح هروی از ابو معاویه از اعمش از مجاهد از ابن عباس روایت نموده‌اند، و آفت و سبب ضعف آن ابو صلت عبدالسلام بن صالح است، که ابو حاتم درباره‌ او می‌گوید او از نظر من صادق نیست، و عقیلی و دارقطنی می‌گویند: او رافضی ناپاک است و ابن عدی می‌گوید: او در روایت متهم است و نسائی او را غیر معتبر می‌داند و ذهبی در رد توثیق او بر حاکم می‌گوید: «خیر، سوگند به خدا او اهل ثقه و اعتماد نیست» و امام احمد، جوزجانی و زکریای ساجی او را ضعیف الحدیث می‌دانند و هیثمی ‌در (الـمجمع) حدیث را به سبب وی ذی علت و ضعیف می‌داند. طریق دوم: [خطیب: ۷/۱۷۲-۱۷۳] آن را از طریق محمد بن عبدالله ابو جعفر حضرمی از جعفر بن محمد بغدادی ابو محمد فقیه از ابو معاویه از اعمش از مجاهد از ابن عباس روایت نموده است، و جعفر بن محمد بغدادی مجهول و غیر معروف است، خطیب نام او را ذکر نموده، ولی به جرح و تعدیل وی نپرداخته است، و ذهبی در [الـمیزان: ۱/۴۱۵] به مجهول بودن او اقرار نموده، و حدیث مذکور را نقل نموده و گفته است: این روایت موضوع است و به دنبال آن خطیب باز آن را از ابو جعفر حضرمی نقل نموده است و گفته است: فردی از ثقات روایت مذکور را از ابو معاویه روایت ننموده است و ابوصلت آن را روایت کرده است و او را تکذیب نموده‌اند. طریق سوم: خطیب باز آن را از طریق عبدالله بن محمد شاهد -ابو قاسم بن ثلاج- از ابوبکر احمد بن فاذویه بن عزره طحان، از ابو عبدالله احمد بن محمد بن یزید بن سلیم از رجاء بن مسلمه از ابو معاویه روایت نموده است، و این اسناد موضوع است، و عبدالله بن محمد شاهد ابو قاسم معروف به ابن ثلاج به وضع حدیث و ترکیب اسنادها متهم است و دارقطنی، ابو الفتح بن ابی فواری، ازهری و دیگران او را تکذیب نموده‌اند، به شرح حال وی در [تاریخ بغداد: ۱۰/۱۳۵-۱۳۸، ابن کثیر در البدایة والنهایة: ۱۱/۳۲۱] مراجعه شود. و علاوه بر این‌ها در اسناد مذکور دوعلت ضعف دیگر نیز وجود دارد، که مجهول بودن احمد بن فادویه و رجاء بن مسلمه است، که خطیب مجهولی بودن اولی را بدون ذکر جرح و تعدیل او ذکر نموده است و دومی را در اثری ندیدیم که فردی به ذکر وی پرداخته باشد. طریق چهارم: نزد ابن عدی و ذهبی در [الـمیزان: ۳/۱۸۲] آن را از طریق عمر بن اسماعیل بن مجالد بن سعید همدانی از ابو معاویه نقل نموده است. و عمر مذکور در اسناد متهم است و ابن معین او را تکذیب نموده است، و نسائی و دارقطنی گفته‌اند: او متروک الحدیث است و ابن عدی او را به سرقت حدیث متهم نموده است و روایت مذکور را از ابوصلت عبدالسلام بن صالح هروی مذکور در روایت اول دزدیده است. این طریق نزد عقیلی (۳/۱۵۰) در شمار الضعفاء قرار گرفته است و سیوطی آن را در [اللآليء الـمصنوعة: ۱/۳۲۹] نقل نموده است. این چهار طریق در روایت این حدیث به ابو معاویه از چهار رجال که دو نفر از آن‌ها متهم و دو نفر دیگر مجهول و ناشناخته‌اند و عللی دیگری در اسناد آن وجود دارد، که حافظ حضرمی‌گفته است: که فردی از اهل ثقه این حدیث را از ابو معاویه روایت ننموده است و ابن معین همچنانکه در [الـمیزان: ۳/۱۸۲] ذکر شده می‌گوید: این روایت دروغ و جعل بر ابو معاویه می‌باشد. طریق پنجم: ابن عدی در (الکامل) آن را روایت نموده است [ذهبی آن را در الـمیزان: ۲/۱۵۳ و سیوطی در اللالی: ۱/۳۳۰، از احمد بن حفص سعدی، از ابو الفتح -سعید بن عقبه- از اعمش از مجاهد از ابن عباس نقل نموده است]. و این اسناد نیز موضوع است. احمد بن حفص سعدی -استاد ابن عدی- دارای احادیث منکری است و ذهبی او را به جعل این حدیث متهم نموده است - و شیخ و استاد او سعید بن عقبه ابو الفتح همچنانکه ابن عدی گفته است او مجهول و غیر ثقه است. طریق ششم: نزد ابن عدی: ۵/۱۸۲۳ [نگاه کنید به: الـمیزان، ۳/۴۱] از طریق عثمان بن عبدالله اموی شامی از عیسی بن یونس از اعمش با لفظ «انا مدینة الحکمة وعلي بابها» نیز موضوع است، عثمان بن عبدالله متهم است، و این عدی می‌گوید: او احادیث موضوع را از اهل ثقه روایت می‌نماید و ابن جبان و ذهبی او را به وضع تعدادی احادیث متهم نموده‌اند. طریق هفتم: آنچه ابن حبّان در [الـمجروحین: ۲/۹۴]، روایت نموده و ذهبی در [الـمیزان: ۱/۲۴۷، سیوطی در اللالی: ۱/۳۳۰] آن را از طریق اسماعیل بن محمد بن یوسف ابو هارون از ابو عُبید از ابو معاویه از اَعمش نقل نموده‌اند. و این طریق نیز موضوع، زیرا اسماعیل بن محمد (جبرینی) متهم است، ابن حبان می‌گوید: «او حدیث را از دیگران می‌دزدد و احتجاج به وی روا نیست» و ابن جوزی آن را تکذیب نموده است، و این همان طریق پنجم منسوب به ابو معاویه می‌باشد و او در آن طریق با چهار طریق دیگر متهم است و طریق ششم نیز که حدیث ابن عباس باشد منسوب به ابو معاویه می‌باشد. طریق هشتم: [ابن عدی: ۱/۱۹۳] از احمد بن سلمه ابو عمرو جرجانی از ابو معاویه روایت نموده و [حافظ ابن کثیر، البدایة و النهایة: ۷/۳۵۸، سیوطی، اللالی: ۱/۳۳۰] آن را نقل نموده‌اند، و احمد بن سلمه متهم به دروغگوئی است، و ابن حبّان می‌گوید: او حدیث را از دیگران سرقت می‌نماید و روایت مذکور متعلق به ابو صلت هروی از ابو معاویه است، که احمد بن سلمه آن را از او دزدیده است. و گروهی دیگر از ضعفاء با وی می‌باشند. و در طریق اول ذکر ابو صلت گذشت که او عبدالسلام بن صالح هروی است ابن عراق کنانی در کتاب [تنزیه الشریعة: ۱/۳۷۸] به طریق ابن عدی مذکور از احمد بن سلمه اشاره نموده است. طریق نهم: و طریق مورد بحث منسوب به ابو معاویه همان طریق هفتم می‌باشد که ابن عدی آن را از حسن بن عثمان از محمود بن خداش از ابو معاویه به با اِسناد آن به عباس روایت نموده است، و سیوطی در کتاب [اللالی: ۱/۳۳۰] آن را ذکر نموده است. حسن بن عثمان (تستری) دروغگو است، و ابن عدی می‌گوید او حدیث وضع می‌نماید. و ابن جریر در [تهذیب الآثار، مسند علی: ۱۷۴] به شیوه‌ای دیگر روایت مذکور را ذکر کرده است که می‌توان آن را طریق دیگری نامید که همان طریق دهُم باشد و طبری آن را به دنبال طریق اول حدیث ابن عباس ذکر نموده است که از ابن ابراهیم بن موسی رازی از ابو معاویه روایت نموده است. و در [کنز العمال: ۳۶۴۶۴] نیز آن را از ابراهیم بن موسی رازی نقل نموده است، و این طریق روایت هم حجتی به بار نمی‌آورد، زیرا ابراهیم بن موسی مجهول و غیر معروف است و او همچنانکه طبری به آن تصریح نموده است، اهل ثقه و معروف نیست، و طبری درباره‌ مجهولیت ابراهیم مذکور می‌گوید: این شیخ را نمی‌شناسم و جز این روایت (مورد بحث) حدیث و روایت دیگری را از او نشنیده‌ام و او علاوه بر مجهول الحال بودن مجهول العین هم است، و همچنانکه ابن حجر در مقدمه (التقریب) تبیین نموده این فرد - (مجهول العین)- از ضعیف واهی‌تر است، و این همان طریق هشتم نسبت به ابو معاویه است و از میان راویان از ابو معاویه کسی به نام ابراهیم بن موسی (جز ابراهیم بن موسی جرجانی پدر حافظ اسحاق بن ابراهیم ساکن اصفهان) نیافتیم و ابن عدی گفته است: «او حدیث منکری را از ابو معاویه روایت نموده است: [نگاه کنید به: میزان الاعتدال: ۱/۶۸]. و اگر عمل وی پرداختن به روایات منکر نباشد، در غیر این صورت او از جمله ناشناخته‌ها است یعنی در هردو حالت اسناد آن ساقط است و حجتی بر آن برپایی نمی‌گردد. طریق یازدهم: و آن نسبت به ابو معاویه طریق نهم است، که ابن عدی آن را از ابو سعید عدی از حسن بن علی بن راشد از ابو معاویه روایت نموده است، و ابو سعید عدی همچنانکه دارقطنی گفته است وی وضاع و جعّال حدیث است. و آنچه گفته شد مربوط به طرق حدیث به ابن عباس بود و روایت مورد بحث از جابر نیز روایت شده است، حدیث جابر بن عبدالله، [حاکم: ۳/۱۲۷، ابن عدی: ۱/۱۹۵] آن را روایت کرده‌اند و ذهبی در [الـمیزان: ۱/۱۰۹-۱۱۰] آن را از طریق احمد بن عبدالله بن یزید حرّانی –هیثمی- از عبدالرزاق از سفیان ثوری از عبدالله از عثمان بن خثیم از عبدالرحمن بن همان از جابر نقل نموده است و در آن عبارت «فمن أراد العلم فلیأت البابَ» اضافه شده است، و این طریق روایت نیز موضوع است زیرا احمد در سند آن -همچنانکه ذهبی در انتقاد از حاکم گفته است- کذاب است و ابن عدی می‌گوید: او (احمد) در سامرّا حدیث وضع می‌نمود و ذهبی در انتقاد از حاکم در مورد حدیث مذکور و حدیث قبل از آن گفته است: از حاکم و جسارت وی در شگفتم که چگونه این حدیث و باطل‌های امثال آن را تصحیح می‌نماید. و احمد بن طاهر بن حرمله ابن حسین مصری در روایت احمد بن یزید موانی از عبدالرزاق متابعت نموده است، و او همچنانکه دارقطنی به نقل از ذهبی گفته: کذاب و دروغگوست و سیوطی او را در شمار ضعفاء و متروک الحدیث‌ها ذکر نموده است. و حدیث مذکور به طریق دیگری از جابر روایت گردیده است، و در کتاب (تهذیب تاریخ دمشق) ذکر شده که ابن عساکر آن را با اسناد نامعلوم از جعفر صادق از پدرش از جدش از جابر بن عبدالله نقل نموده است، باید گفت: طریق مذکور در [اللالی: ۱/۳۳۵] و دارقطنی و خطیب در (تلخیص الـمتشابة) به ابوالحسن فضلی نسبت داده‌اند، همچنانکه ابن کثیر گفته است: اسناد آن مبهم و تاریک است و رجال آن مجهول می‌باشند (ابوبکر محمد بن ابراهیم بن فیروز اتماطی از حسین عبدالله تمیمی از خبیب بن نعمان) به سبب مجهول بودنشان مخصوصاً در روایت از جعفر صادق نمی‌توان به آن‌ها اعتماد نمود، چون شیعه بسیار بر جعفر صادق دروغ نموده‌اند، و سخنانی به وی نسبت داده‌اند، که از وی شنیده نشده است و ائمه‌ شیعه خود در آثارشان به این مساله اقرار نموده‌اند، به عنوان نمونه [الکشی: در کتاب الرجال: ص ۱۹۵] از رضا÷روایت نموده که او گفته است: ابو خطاب بر ابو عبدالله دروغ نموده است، و خداوند خطاب و اصحاب او را نفرین نماید، زیرا تا به امروز این احادیث را تغیر می‌دهند، و منظور از ابو عبدالله جعفر صادق است و همچنین [الکشی: ص ۱۹۶] از جعفر صادق روایت نموده که: خداوند مغیره را نفرین نماید بر پدرم (باقر) دروغ نموده و همانا گروهی بر من دروغ جعل نموده‌اند. حدیث علی بن ابی طالب ... [ترمذی: ۴/۳۲۹] و ابن جریر در کتاب [تهذیب الآثار، مسند علی: (۱۷۳] آن را از طریق محمد بن عمر بن رومی از شریک از سلمه بن کُهیل از سوید بن غفله از صنابحی از علی با لفظ: «أنا دار الحکمة وعلي بابها» روایت نموده‌اند و ترمذی علیرغم آسانگیری در (قبول روایت) آن را ضعیف به شمار آورده است و گفته است: این حدیث غریب و مُنکر است، باید گفت: اسناد آن بسیار واهی و بی‌اساس است و محمد بن عمر بن رومی همچنانکه حافظ گفته است حدیثش از ثبوت و استحکام لازم برخوردار نیست، و ابو زرعه و ابو داود و غیره او را ضعیف می‌دانند، و شریک القاضی نیز از لحاظ حفظ ضعیف است، و علاوه بر این تمایل به تشیع دارد که نمی‌توان در اینگونه موارد از وی حدیث پذیرفت، و ذهبی در شرح حال محمد بن عمر رومی حدیث مذکور را روایت نموده و گفته است نمی‌دانم چه کسی آن را وضع نموده است؟ (و ترمذی بر این حدیث می‌گوید: جز از شریک کسی از معتمدین و اهل ثقه این حدیث را از او شنیده نشده است). طریق دوازدهم: در [اللآلی: ۱/۳۳۵] ذکر شده که ابن عمر حربی در کتاب (امالی) روایت نموده و گفته است از اسحاق بن مروان از پدرش از عامر بن کثیر از سراج از ابو خالد از سعد بن طریف از أصبغ بن بناته از علی روایت نموده است، و این اسناد بسیار واهی و بی‌اساس است و در آن فردی قابل اعتماد یافت نمی‌شود، اسحاق بن مروان، پدر وی، عامر بن کثیر، ابو خالد تماماً مجهول می‌باشند و شرح حالشان در منابع یافت نمی‌شوند، و سعد بن طریف متروک الحدیث است و برخی نیز او را تکذیب نموده‌اند ، و واصبغ استاد راوئی او علی ابوبکر بن عیاشی او را تکذیب نموده است، و ابن معین گفته است او اهل ثقه است و نسائی و ابن حبان گفته‌اند او - متروک الحدیث است به شرح حال او در (الـمیزان) و (التهذیب) مراجعه شود. و این دو طریق را حافظ ابو نعیم در [الحلیة: ۱/۶۴] به آن‌ها اشاره نموده است. طریق سیزدهم: ابن نجار در [اللآلی: ۱/۳۳۴-۳۳۵] از طریق علی بن حسن بن بندار بن مثنی از علی بن محمد ابن مهرویه از داود بن سیمان غازی از علی بن موسوی رضا از پدرانش از علی روایت نموده است. و این طریق نیز به علت وجود داود بن سلیمان غازی در اسناد آن موضوع است. و ابن معین او را تکذیب نموده است و ذَهبی در [الـمیزان: ۲/۸] گفته است: و به هرحال او شیخ دروغگوئی است و دارای روایتی موضوع از علی رضا است، که علی بن محمد بن مهرویه قزوینی (صدوق از او روایت نموده است) سیوطی در (اللآلی) آن را نقل نموده است -و به نظر می‌رسد- علی بن حسن بن بنداری که در اسناد ذکر شده است همان استر آبادی می‌باشد. و همچنانکه در المیزان آمده محمد بن طاهر او را متهم به دروغگوئی نموده است. طریق چهاردهم: ابن مردویه- کما اینکه [اللآلی: ۱/۳۲۹] نیز گفته است-: از طریق حسن بن محمد از جریر از محمد بن فیس از شعبی از علی روایت نموده است و [دارقطنی، اللآلی: ۱/۳۳۰] آن را به علت محمد بن فیس دارای علت می‌داند، و گفته است او مجهول است. (باید گفت: و همچنین حسن بن محمد و جریر مجهول‌اند و شناختی از آن‌ها یافت نمی‌شود، و علاوه بر آن شعبی کما اینکه در شرح حال وی گذشت تنها یک حدیث درباره‌ رجم زن از علی شنیده است.) طریق پانزدهم: ابن مردویه نیز در [اللآلی: ۱/۳۲۹] از حسن بن علی از پدرش روایت نموده است، و در همچنانکه [سیوطی: ۱/۳۳۰] از دارقطنی نقل نموده است در اسناد آن مجهول و افراد ناشناخته وجود دارند، و طرق اخیر از علی، تماماً از روایت دروغگویان و یا ناشناخته‌ها می‌باشند، و نمی‌توان هرگز بر روایتشان تکیه و اعتماد نمود. آنچه که ذکر شد، روایت حدیث: «أنا مدينة العلم وعلي بابها» بود که با وجود اختلاف در لفظ آن به آن دست یافته‌ایم و البته حجتی با آن‌ها بر پا نمی‌گردد و حدیث ابن عباسبافراد متهم به کذب کسی آن را روایت ننموده است و حدیث جابر با دو طریق آن همچون حدیث ابن عباس است. اما حدیث علی با وجود شبهه‌ تصور تصحیح آن علاوه بر اشکال در سند آن و ذکر سدید بن غفله در سند آن، باز به علت وجود علل سه‌گانه در آن از درجه‌ اعتبار ساقط است و در سند آن ضعفاء و متهمین به تشیع وجود دارند و موارد مذکور تماماً نزد اهل انصاف و دقت در طرق سه گانه حدیث علی با اجماع آن با طرف شریک قاضی معلوم می‌گردد که کسی حدیث شریک را به عنوان حدیث متابع قرار نداده و سوء حفظ او را نادیده گرفته است. و علاوه بر آن احادیث متابع از ضعفاء باعث ضعف دیگری در احادیث می‌گردند. اما اگر طرق حدیث علی را برای تقویت در کنار دو حدیث ابن عباس و جابر قرار دهیم در این صورت ما از کذب و وضع آن به یقین می‌رسیم، زیرا چرخش حدیث‌های ابن عباس و جابر تنها میان دروغگویان و متهمین می‌باشد، و در کنار قرار دادن حدیث علی با حدیث ابن عباس و جابر بیشتر ایجاد مشکل می‌نماید و بر وضع و کذب و بطلان آن تأکید می‌نماید. از نوع ضعفی است که با کثرت طرق آن سالم نمی‌گردد، زیرا همچنانکه ابن صلاح در مقدمه‌ی علوم الحدیث (ص ۳۷): گفته است: و برخی ضعف‌ها با کثرت طرق زایل نمی‌گردند، زیرا در روایت مذکور از ضعف شدیدی برخوردار است، و این مسأله همچون اتهام راوی به کذب یا اینکه حدیث شاذ می‌باشد و جزئیات آن با بررسی و تحقیق معلوم می‌گردد، و تحقیق و بررسی -روایات- از مسائل گرانبها است. و شیخ ناصر الدین آلبانی در [نصب الـمجانیق: ص ۲۱] می‌گوید: غفلت از این امر مهم بسیاری از علماء به ویژه کسانی که به فقه اشتغال دارند به سوی اشتباه آشکار کشانده است، که تصحیح بسیاری از احادیث ضعیفه را با توجه به کثرت طرف آن تصحیح نموده‌اند، و از این امر غفلت نموده‌اند که نوعی ضعف احادیث با وجود کثرت طرق آن حدیث از مرز ضعف بیرون نمی‌آید. و آلبانی/در رساله خود (ص ۲۰-۲۱) سخن ارزشمندی تحت عنوان قاعده تقویت حدیث با کثرت طرق مطلق آن به رشته‌ تحریر درآورده است، به آن مراجعه شود. و اما آخرین چیزی که رافضه به آن تمسک می‌جویند تا حدیث مذکور را با آن تقویت نمایند همین کثرت طرق روایت است که بطلان آن نیز بیان می‌شود و اگر فردی بی‌اطلاع به تصحیح برخی حفاظ مانند ابن جریر و ابن جعفر نسبت به حدیث مورد بحث بر ما اعتراض نماید، که آنان در بطلان آن با ما هماهنگ نیستند، ما نیز به حجت و حکم بسیاری از علماء و پیشوایان حدیث به رد این اعتراض می‌پردازیم و بدین ترتیب مخالفت آن افراد چندان مهم نیست، زیرا کسانی دیگر در رد و بطلان روایت مورد اشاره با ما هماهنگ و موافق‌اند و اتباع آنان برتر است البته نه به خاطر کثرت آنان، بلکه به علت تحقیق علمی و بررسی اسنادهای حدیث و خداوند مورد رحمت قرار دهد، آنکه گفته است که: «حق با مردان شناخته نمی‌شود و مردان با حق شناخته می‌شوند». و کسانی که حدیث مذکور را تکذیب نموده و یا به وضع و یا کذب آن حکم داده‌اند عبارتند از: اول:- حافظ ابن عدی، صاحب کتاب (الکامل) که در مواضع بسیاری از کتاب خود به آن اشاره کرده، و ذهبی و ابن کثیر هم در چند موضع از آثار خود (۷/۳۵۸) از او نقل نموده‌اند. دوم: ابن جوزی در کتاب الـموضوعات: ۱/۳۴۹، ۳۵۰، ۳۵۱، ۳۵۲، ۳۵۳] و قسمت سابق آن را ذکر کرده است. سوم: آنچه سیوطی در [اللالی: ۱/۳۳۰-۳۳۱] از دارقطنی نقل نموده که او از تمام طرق حدیث مذکور بدون استناد انتقاد و ایراد گرفته است. چهارم: ابو عبدالله قرطبی در تفسیر خود (۹/۳۳۶) می‌گوید: و آن حدیث باطلی است. پنجم: شیخ الاسلام ابن تیمیه در مواضع زیادی، از جمله [منهاج السنة، مجموع الفتاوی: ۴/۴۱۰، به مختصر منهاج السنة: ص ۴۹۶] مراجعه شود. ششم: ذهبی در جاهای زیادی از کتاب‌های [تلخیص مستدرک الحاکم: ۳/۱۲۶-۱۲۷، میزان الاعتدال: ۱/۴۱۵-۱۵۳] و بسیاری جاهای دیگر به بطلان حدیث مذکور پرداخته است. هفتم: امام احمد بن حنبل در آنچه سیوطی در [اللالی: ۱/۳۳۱] نقل نموده است که در مورد این حدیث از وی سؤال شد گفت: «خداوند ابو صلت را نابود گرداند» و خطیب در [تاریخ بغداد: ۱۱/۴۸] از او روایت نموده است، که درباره‌ حدیث مورد بحث از وی سؤال شد: گفت ما آن را نشنیده‌ایم و بدون شک نفی سماع از فردی همچون امام احمد با آن شهرت حفظ و ضبط و تقوی به منزله شدیدترین نوع تضعیف روایت می‌باشد. هشتم: یحیی بن معین، خطیب (۱۱/۴۹) از او نقل نموده که درباره‌ حدیث مذکور گفته است: «هرگز آن را از او نشنیده‌ام» و باز خطیب روایت می‌نماید که در مورد حدیث مورد نظر از وی سؤال شد، و آن را به طور کامل انکار نمود، و در روایت دیگری گفته است (این سخن اصلاً حدیث نیست). نهم: حافظ بن عقده همچنانکه ذهبی در [الـمیزان: ۲/۱۵۳] نقل نموده است، علیرغم تشیع بودنش درباره‌ آن می‌گوید: «من این حدیث را نمی‌شناسم». دهم: حافظ ابوالفتح ازدی، ابن کثیر در [البدایة و النهایة: ۷/۳۵۸] از او نقل نموده که گفته است (روایت صحیحی در این مورد وجود ندارد). یازدهم: ترمذی: با وجود آسان گیری معروف وی این حدیث را ضعیف دانسته است و گفته است این حدیث غریب و منکر است. دوازدهم: حافظ محمد بن عبدالله ابو جعفر حضرمی، در آنچه [خطیب: ۷/۱۷۳] از او نقل کرده است. گفته است (هیچ کدام از اهل ثقه این حدیث را از ابو معاویه روایت ننموده است و (تنها) ابو صلت آن را روایت نموده است و او را تکذیب نموده‌اند. سیزدهم: حافظ ابن کثیر در [البدایة والنهایة: ۷/۳۵۸] در حالی که برخی از طرق حدیث مورد نظر را نقل می‌نماید وضع و کذب آن را نیز از ابن عدی و دیگران نقل نموده و به آن اقرار می‌نماید. چهاردهم: حافظ هیثمی‌در [مجمع الزوائد: ۹/۱۱۴] علیرغم آسانگیری شدید وی به تضعیف این حدیث اکتفا نموده است. پانزدهم: شیخ محمد ناصر الدین آلبانی در [السلسلة الضعیفة: ۱۲۹۵۵۵] بر تمام طرق این حدیث سخن گفته و با بررسی علمی و دلایل آشکار به وضع و کذب آن حکم نموده است.