حدیث پنجاهم:
حدیث وهب بن حمزه که گفت: با علی مسافرت نمود و از او (در سفر) ستم دیدم و گفتم اگر برگشتم از شما شکایت مینمایم، پس برگشتم و جریان را به پیامبر رساندم. پیامبر جفرمود: این سخن را در مورد علی نگوئید، همانا او بعد از من ولی شماست. ابن حجر در [الاصابة: ۳/۶۴۱] به نقل از ابن السکن و طبرانی نیز در (الکبیر) آن را روایت کردهاند [مجمع الزوائد: ۹/۱۰۹، کنز العمال: ۳۲۶۹۱] و ابن السکن درباره وهب بن حمزه مذکور میگوید: «در حدیث وی نظر و ایراد است» و سپس حدیث مذکور او را ذکر نموده و ابن کثیر اسناد آن را به صورت کامل در [البدایة و النهایة: ۷/۳۴۴-۳۴۵] از طریق عبیدالله بن موسی از یوسف بن صهیب از دکین از وهب بن حمزه روایت نموده است: و در آن دو یا سه علت ضعف وجود دارد. اول:- عبیدالله بن موسی اهل ثقه از رجال بخاری است، ولیکن او شیعی است و در اینگونه موارد قابل احتجاج نیست. خصوصاً او به علت شیعیگری احادیث منکر فراوانی در فضایل علی و اهل بیت روایت کرده است و امام احمد میگوید: «او اهل اختلاط و احادیث ناپسندی مطرح نموده» و ابن سعد میگوید: او به تشیع تمایل داشته و در مورد تشیع احادیث منکری روایت مینماید و لذا بسیاری او را ضعیف الحدیث میدانند. (به شرح حال وی در (الـمیزان) و (التهذیب) بنگرید) دوم: دکین مذکور در اسناد حدیث در کتاب جرح و تعدیل نامی از وی یافته نشد. و در نام وی تردید است که نام وی رکین -با راء و یا دکین با دال است- و ابن حجر نام او را در «الإصابة» با راء (رکین) ذکر نموده است، ولیکن به نظر میرسد که نام وی با دال (دکین) باشد. زیرا: اولاً: نسخهی «الإصابة» مملو از اشتباه و تصحیف است. و در همان اسناد به جای یوسف بن صهیب مذکور در اسناد (یوسف بن سحیب) آمده و این اشتباه و تحریف واضحی است و نمیتوان بر آن اعتماد نمود. ثانیاً: نام وی با دال (دکین) در دو موضع از دو کتاب مختلف آمده که بعید به نظر میرسد اشتباه شده باشند و دو کتاب مورد بحث [البدایة والنهایة: ۷/۳۴۴، ابن کثیر و مجموع الزوائد: ۹/۱۰۹] هیثمی است. و چون ثابت گردید که او دکین است پس جز توضیح هیثمیدر (الـمجمع) بر حدیث که میگوید: «طبرانی آن را روایت نموده و در آن دکین وجود دارد و ابن ابی حاتم از وی نام برده و کسی او را ضعیف به شمار نیاورده است» دیگر ذکری از وی در هیچ منبعی نیست و او نزد ابن ابی حاتم در [الجرح والتعدیل، با شماره: ۱۹۹۵] ذکر شده است، و درباره او جرح و تعدیلی ننموده است. و به این نیتجه میرسیم که کسی شرح حال او را مطرح ننموده است و بیشک او با این وضعیت در شمار ناشناختههای غیر موثق قرار میگیرد. سوم: وهب بن حمزه مذکور صحابی بودن وی ثابت نشده است و ابن حجر این حدیث را در شرح حال وهب مذکور در قسم اول صحابیان وارد نموده است، و همچنانکه در مقدّمه آن گفته است: این بخش در مورد کسانی است که صحبت آنها از طریق روایت از وی و یا غیر او وارد شده است، اعم از اینکه طریق روایت صحیح و یا حتی ضعیف باشد، و یا به هر طریق نامی از او -به عنوان صحابه- ذکر شده باشد، و من در ابتدا این بخش را به سه بخش تقسیم نموده بودم، سپس بر آن شدم آن را یک بخش واحد نمایم و ویژگی هر قسمت را در شرح حال افراد معین نمایم [نگاه کنید به: مقدمهی الإصابة] پس وارد نمودن حافظ برای اسامی صحابی در این بخش به این معنی نیست که صُحبت فرد وارد شده حتما ثابت شده است، و حال ابن حجر خود نص سخن او را از ابن سکن نقل نموده که به ضعف اسناد این حدیث که به سماع آن از پیامبر جتصریح نموده اقرار نموده است. و آنچه مورد تضعیف واقع شده است همین حدیث مورد بحث است. و از طرف دیگر در جای دیگر بر ثبوت صحبت وی اشاره نکرده است و در این صورت پس بهتر بود او را در شمار تابعین مجهول ذکر نماید نه اینکه در ردیف صحابیان باشد و بنابراین علت ضعف حدیث معلوم گشته و استدلال به آن از درجه اعتبار ساقط میگردد.