آخرین سرخاب و سفید آب ( مراجع شیعه پاسخ نمی دهند) - جلد سوم

فهرست کتاب

حدیث صد و دهم:

حدیث صد و دهم:

حدیثی که پیامبر جفرموده: «علي مع الحق و الحق مع علي»، یعنی: «علی با حق است و حق با علی است». مراجع رافضی در مناظرات خود به هیثمی اشاره می‌کنند که آن را از ابوسعید خدری روایت کرده و می‌گوید: رجال آن ثقه هستند. [مجمع الزوائد: ۷/۲۳۵] و همچنین از سعد بن ابی وقاص و ام سلمه روایت شده است، سپس می‌گوید: بزار آن را روایت کرده است و در سند آن سعد بن شعیب قرار دارد و من او را نمی‌شناسم و بقیه رجال سند صحیح هستند. و خطیب از ابی ثابت مولای ابوذر آن را روایت کرده است، و ابو جعفر اسکافی آن را از عمار بن یاسر روایت نموده. و ابن کثیر آن را از ابی سعید و ام سلمه روایت کرده است. و اما پاسخ به چند وجه: اول: کلماتی را که مراجع رافضی از حدیث مذکور ذکر می‌کنند و سپس می‌گویند که هیثمی آن را همین‌طور آورده است، در حالیکه اینگونه نیست. هیثمی‌دو جمله آورده است: اول: (حق با این است، حق با این است) و دوم: (علی با حق است، یا حق با علی است). و مراجع رافضی به جای جملۀ اول، جمله دوم را ذکر می‌کنند و به دومی اشاره می‌کنند با اینکه کلمات فرق می‌کنند. دوم: در مورد حدیث: «علی با حق است...» هیثمی می‌گوید که در سند آن سعد بن شعیب است، و این راوی در هیچ یک از کتاب‌های معتبر رجال ذکر نشده است و این نشانه مجهول بودن اوست.

سوم: حدیث: «حق با فلانی است...» ظاهر این است که این از سخنان پیامبر جنیست، بلکه از سخنان ابوسعید خدری است، یعنی راوی می‌گوید که ابوسعید خدری از پیامبر جروایت می‌کند که پیامبر جفرمود: «آیا شما را از برگزیده‌ترین شما آگاه نکنم؟ گفتند: بله. فرمود: بهترین شما پاکان هستند، خداوند پرهیزگار پنهان را دوست می‌دارد». کسی که از ابوسعید روایت می‌کند وقتی از پیش روی او علی بن ابی طالب عبور کرد گفت: «حق با این است، حق با این است». و این را علما ادراج می‌گویند، و این اشکالی ندارد و ما معتقدیم که در دوران اختلاف میان علی و معاویه، حق با علی بوده است. سیوطی در جامع الأحادیث والمراسیل این روایت را بدون جمله اخیر [جامع الأحادیث: ۳/۳۴۹] ذکر کرده است، این تأکید می‌کند که این جمله مدرج و جای داده شده است.

چهارم: اینکه هیثمی می‌گوید: «رجال آن ثقه هستند» مردود است و رجال آن ثقه نیستند و در سند آن صدقه بن الربیع زرقی است که فرد نامعلوم و مجهول العین و حال است. [الجرح والتعدیل: ۴/۴۳۳]. و در سند آن ابوسعید مولای بنی هاشم است، که در کتاب‌های رجال شرح حالی برای او بیان نشده است، پس کجا راویان این حدیث ثقه هستند؟!.

پنجم: حضرت علی÷در جایی وقتی برای نبرد جمل حرکت می‌کنند، حارث از ایشان می‌پرسد اگر آن‌ها (عایشه و طلحه و زبیر) صلح نکردند چه می‌کنی؟ حضرت پاسخ می‌دهند: نبرد می‌کنیم. حارث با تعجب می‌پرسد: با ام‌المومنین و سیف الاسلام و طلحه الخیر؟ حضرت علی÷در پاسخ می‌فرماید: «ای حارث، مسائل بر تو مشتبه شده است و بی‌گمان اشخاص، نمی‌توانند ملاک و معیار حق و باطل باشند، بلکه اول حق را بشناس تا اهل آن را بشناسی و نیز اول باطل را بشناس تا هر که را به سوی آن گام نهاد باز شناسی. [تاریخ الیعقوبی: ۲-۲۱۰] [۲۰۳]سوال اینجاست که چرا حضرت علی در پاسخ نمی‌گوید: «علي مع الحق والحق مع علي»؟!! و چطور شخص پرسشگر از این حدیث بسیار مهم و معروف بی‌خبر بوده است؟! (همینطور در جاهای دیگر می‌بایست حضرت علی جهت اثبات حقانیتش به این حدیث اشاره می‌کرده است، نه اینکه حتی برعکس آن بگوید: افراد ملاک حق نیستند).

ششم: مشخص است که روایات کتاب‌های تاریخ قابل اعتماد نیستند، مگر آنکه سند آن ذکر شود. و اما ابن کثیر، ایشان از کتاب‌های پیش از خودش نقل می‌کند و می‌بایستی که به کتاب‌هایی که ایشان از آن‌ها نقل کرده و بدان‌ها اشاره نموده است مراجعه کرد، سپس سخن را از آنجا نقل کرده و باید بدان‌ها نسبت داد، نه به ابن کثیر، چون که ایشان اسماء و عناوین مصادر پیش از خود را ذکر می‌کند و بر همگان روشن است که ابن کثیر در قرن هشتم می‌زیسته که در آن زمان سلسله اسناد به پایان رسیده بود و دانشمندان از پیشینیان نقل قول می‌کردند.

[۲۰۳] البته نه اینکه طلحه و زبیر و ام المومنین عایشه باطل بوده باشند و مشخص است که ایشان خدمات فراوانی برای اسلام انجام داده‌اند، ولی منظور این است که ملاک حق و باطل و جدا کننده آن‌ها یعنی فرقان در واقع همان قرآن و سنت هستند نه وجود خود اشخاص که منجر به فردپرستی و غلو شوند، افرادی که معصوم نیستند و طبق اجتهاد خودشان امکان خطا دارند. در بدترین حالت حتی اگر تصمیمی‌بر سر خشم گرفته شده به خاطر طبیعتی بشری بوده و ان‌شاءالله، خداوند از گناه همه در می‌گذرد. و مگر نه اینکه حضرت علی بر جسد همه کشته شدگان می‌گرید و بر همه نماز می‌خواند و آن‌ها را با جسد لشگریان خود در یکجا به خاک می‌سپارد و حضرت عایشه را با عزت و احترام به مدینه باز می‌گرداند و .....