آخرین سرخاب و سفید آب ( مراجع شیعه پاسخ نمی دهند) - جلد سوم

فهرست کتاب

حدیث صد و ششم:

حدیث صد و ششم:

روایاتی که در آن پیامبر جبه کشتن شخصی بنام مارق تاکید می‌کند [۲۰۰]و پیشگویی پیامبر جدر مورد او و اینکه خوارج از نسل او به وجود می‌آیند و ابتدا ابوبکر و سپس عمر برای کشتن وی ارسال می‌شوند، ولی هیچ کدام او را نمی‌کشند تا اینکه علی فرستاده می‌شود، ولی او رفته بوده و علی او را نمی‌یابد. اولین روایت حدیث ابو سعیدسنزد [امام احمد: ۳/۱۵] از طریق ابو شداد بن عمران است که حافظ ابن کثیر نیز در [البدایة والنهایة: ۷/۲۹۷-۲۹۸] آن را با همین سند نقل نموده است. باید گفت: اسناد آن به علت وجود شداد در آن ضعیف است و در آن ثقه‌ای و دستاویزی محکم یافت نمی‌شود و تنها دو نفر از او روایت نموده‌اند و به وی اعتماد شده و بهتر است که بگوییم که او فردی ناشناخته و مجهول الحال است. زیرا پرواضح است جهالت عین با روایت دو راوی بیشتر رفع می‌گردد، اما جهالت حال جز با تصریح بر عدالت و وثاقت او رفع نمی‌گردد. وثاقت نسبت به شداد (مذکور) امری معدوم است و ابو حاتم در [الجرح والتعدیل: ۴/۳۲۹] درباره وی جرح و تعدیل ذکر نموده است و سزاوار است او را به مجهول الحال توصیف نمائی و در (التعدیل) شرح حالی نیز از او موجود نیست وآن طوری که حافظ در التقریب ذکر کرده است جهالت العین با روایت دو نفر یا بیشتر بر طرف نمی‌شود مگر با تنصیص بر عدالت و محل ثقه بودن آن و این حالت در مورد شداد امری غیر ممکن است و لکن حافظ توثیق او را در اینجا جز از ابن حبان نقل ننموده است و واضح است که به ابن حبان به تنهایی اعتماد نمی‌شود به خاطر معرفت ما به منهج او در مورد توثیق مجاهیل و آن هم اینطور است که کسی نام خود را ذکر می‌کند و او نمی‌داند چه کسی است و پدرش چه کسی بوده است و همانطور که (قبلا) از ابن عبدالهادی در (الصارم الـمکی) ذکر شد که او از طریق ابن حبان نقل نموده است و آلبانی در [الاحادیث الضعیفة: ۲/۳۲۸-۳۲۹] بعد از بیان روایت مذکور درباره‌ی ابن حبان می‌گوید: جهالت (نسبت به راوی) نزد ابن حبان به عنوان جرح به شمار نمی‌آید حتی او در کتاب (الـمجروحین) فردی را به علت جهالت مورد ایراد و انتقاد قرار نداده است، با این توضیح معلوم می‌گردد که توثیق ابن حبان به تنهایی نزد محققین راوی را از مرز جهالت بیرون نمی‌آورد. این امر در مورد شداد قابل صدق است و در این صورت ضعف حدیث مذکور مخالفت آن با صحیح ثابت معلوم و نمایان است. و حدیث ابو سعید نمونه‌ای از حدیث انس و در ضعف همچون آن یا واهی‌تر است و هیچ کدام به علت شدت ضعف سبب تقویت دیگری نمی‌گردد، و اما روایتی که آن را از شرح حال ذی ندیه در [الاصابة: ۲/۱۷۴] به نقل از مُسند ابی یعلی با شماره (۴۱۴۳-۹۰) از طریق موسی بن عبیده از صعود بن عطاء از انس نقل می‌کنند و این اسناد بسیار ضعیف است و امام احمد درباره موسی ابن عبیده می‌گوید: روانیست از او روایت شود و حافظ در «التقریب» گفته است: ضعیف است و هیثمی‌به علت وجود موسی بن عبیده در اسناد روایت، آن را معلل نموده است. و در المجمع می‌گوید: «روایت از ابو یعلی، و در اسناد آن موسی بن عبیده است، و او متروک الحدیث است. باید گفت: و استاد او صعود بن عطاء نیز ساقط است» و ذهبی در المیزان به نقل از ابن حبان گفته است به او احتجاج نمی‌گردد. و طریق دوم روایت مذکور از انس در مسند ابی یعلی با شماره (۴۱۲۷) و ابن کثیر در [البدایة والنهایة: ۷/۲۹۸] آن را نقل نموده است و هیثمی‌ در [الـمجمع: ۶/۲۲۶] با روایت یزید رقاشی از انس روایت نموده‌اند و ابو دحلان نیز در [الحلیة: ۳/۵۲-۵۳] آن را از طریق مذکور روایت نموده‌اند و این اسناد به علت وجود یزید در آن ضعیف است و هیثمی‌در المجمع حدیث را به علت وجود او در اسناد معلل دانسته است. و مراجع رافضی بعد از اشاره به روایت مذکور مطلب دیگری را نیز می‌آورند که در پایان آنچه در این قضیه حکایت شده است، ذکر می‌شود که پیامبر جگفته است: این اولین فرد سرکش و ناجوری است که در امت من پدید و طلوع می‌نماید و چنانچه او را می‌کشتید هرگز میان هیچ دو نفری اختلاف به وجود نمی‌آمد و بنی اسرائیل هفتاد و دو فرقه گردیدند و این امت هفتاد و سه فرقه خواهند شد، همه آن‌ها در آتش هستند جز یک فرقه. در جواب باید گفت: معمولاً مراجع رافضی هرآنچه باب طبعشان نباشد را سانسور و قیچی می‌نمایند، زیرا روایت مذکور دارای تتمه‌ای است با این عبارت: پس گفتیم ای پیامبر خدا جآن فرقه (ناجیه) چه کسانی‌اند؟ فرمود: (آن فرقه) جماعتی هستند، یزید رقاشی گفت: پس به انس گفتم ای ابو حمزه آن جماعت کجایند؟ گفت با امیرانتان با امیرانتان. و رافضیان تتمۀ حدیث مذکور را قطع می‌کنند که در آن صفت فرقه ناجیه ذکر شده است و البته رافضیان از آن دور هستند، زیرا آنان از جماعت و پیروی امراء بسیار دور می‌باشند و این حدیث گرچه اسناد آن ضعیف است، لیکن این لفظ از آن در بارۀ افتراق امت محمد جبه هفتاد و سه فرقه است و جز جماعتی که بر سنت من و یارانم باشند. همگی فرا آتش جهنم‌اند. این لفظ از حدیث صحیح و ثابت است دارای طرق فراوانی از پیامبر است و از صحابۀ متعددی روایت شده است و آلبانی در (الصحیحة) با (شماره ۲۰۲-۲۰۳) به تفصیل آن پرداخته است. به آن مراجعه شود. و این بیانگر این است حدیثی که مراجع رافضی به آن احتجاج می‌کنند بر علیه آنان است و با طرق و شواهد فراوان آن صحیح می‌باشد، اما حدیثی که به آن استشهاد شده ضعیف و از درجۀ اعتبار ساقط است. و طریق سوم حدیث انس نزد ابو یعلی با شماره (۳۶۶۸) می‌باشد و هیثمی آن را از ابو یعلی در [الـمجمع: ۴/۲۵۷-۲۵۸] نقل نموده و اسناد آن ضعیف است زیرا در اسناد آن ابو محشر می‌باشد و او نجیح بن عبدالرحمن سندی است و حافظ در (التقریب) درباره وی می‌گوید: او ضعیف (الحدیث) است و از طبقۀ ششم راویان است و در پایان عمر دچار اختلاط حواس شده است. و این سه طریق حدیث انس تماماً ضعیف‌اند و نمی‌توان به آن‌ها اقامۀ حجت نمود.

[۲۰۰] خبر مربوط به خوارج و پیشوایشان ذی خویصره نزد تاریخ‌نگاران معلوم و معروف است و روایت صحیحی از ده طریق از آن‌ها روایت شده است و در صحاح و سنن و مسانید به ثبت رسیده است و ابن کثیر در [البدایه والنهایة: ۷/۲۹۸-۳۰۴] آن را با الفاظ و اسنادهای آن نقل نموده است، در بسیاری از آن طرق در صحیحین تصریح شده به اینکه عمر بن خطاب چون از زبان این جانی (مارق) نسبت به پیامبر جبی‌‌ادبی و ناسزا شنید، گفت: «ای رسول خدا مرا رخصت دهید تا گردن او را قطع نمایم و خالد بن ولید نیز سخن عمر را تکرار نمود لیکن پیامبر جعمر را از کشتن او منع نمود تا بعداً مردم نگویند که محمد جاصحاب خود را می‌کشد» [بخاری: ۶۹۳۳-۴۳۵۱، مسلم: ۱۰۶۳-۱۰۶۴] و این سخن بیانگر این است که پیامبر جقصد کشتن او را نداشته است، بلکه از آن ممانعت می‌نماید و عمرسجزو کسانی بوده که قتل او را با پیامبر مطرح نمود، پس چگونه ممکن است با دستور پیامبر به وی از قتل او خودداری نماید؟ و این روایات از لحاظ ثبوت نزد اهل سنت صحیح‌ترین روایات است. و چنانچه پیامبر جواقعا قصد کشتن آن شخص را داشت از همان ابتدا علیسرا جهت کشتن وی می‌فرستاد تا فتنه او دفع گردد و بطور حتم او غیب نشده و به زمین فرو نرفته بود و پیامبر جمی‌توانست توسط وحی از مکان وی مطلع گردد و او را از بین ببرد و آیا پیامبر جاز طرفی پیشگویی می‌کند که نسل خوارج از این شخص به وجود می‌آید ولی سپس می‌گوید او را بکشید؟!! خوب اگر پیشگویی صحیح باشد یعنی اینکه او نمی‌میرد و زنده می‌ماند و اصلا اینکه او را بکشید یعنی چه؟! بدون دلیل که نمی‌توان کسی را کشت و حتی چنانچه بگویید دستور الهی بوده باید گفت آیا با این عمل کفار و منافقین نمی‌گفتند که محمد به اصحاب خویش هم رحم نمی‌کند و حتی در حال نماز ایشان را به قتل می‌رساند؟ و آیا با این اوصاف دیگر کسی بسوی اسلام می‌آمد؟ پس چنین دستوری صادر نشده است.