آخرین سرخاب و سفید آب ( مراجع شیعه پاسخ نمی دهند) - جلد سوم

فهرست کتاب

حدیث سی و ششم:

حدیث سی و ششم:

روایتی که چون رسول اکرم جهنگام وفاتش فرا رسید، فرمود: برادرم را برایم فرا خوانید، علی را خواستند، به او فرمود: به من نزدیک شو، به وی نزدیک شد و آن حضرت را بر سینه خود تکیه داد، همچنان با وی سخن می‌گفت تا اینکه جان به جان آفرین تسلیم نمود و قسمتی از آب دهانش بر روی علی افتاد. (در ادامه این حدیث، جمله دیگری نیز روایت می‌شود که رسول خدا جفرمود: بر درب بهشت نوشته شده: «لا إله إلا الله، محمد رسول الله، علي أخو رسول الله»روایت مذکور را در [کنز العمال: ۱۸۷۹۰] ذکر نموده و به ابن سعد نسبت داده و گفته است: (سند آن ضعیف است) و حدیث نزد ابن سعد (۲/ ق۲ / ۵۱) از طریق محمد بن عمر واقدی از عبدالله بن محمد ابن عمر بن علی بن ابی از پدرش از جدش روایت شده است که رسول اکرم جفرمود:.....، و این حدیث موضوع و اسناد آن واهی است و واقدی استاد ابن سعد است، او صاحب المغازی مشهور است و متروک الحدیث است و بسیاری او را تکذیب کرده‌اند و علاوه بر انقطاع در سند آن محمد بن محمد بن علی هرگز جدش علی را ندیده است .... و اگر منظور از جدّ وی جدّ عبدالله یعنی عمر بن علی بن ابو طالب باشد، در این صورت مرسل است. زیرا او تابعی است و پیامبر را ندیده است. و به هرحال این علت به تنهایی برای تبین کذب حدیث کافی است. طبرانی نیز این حدیث را در [الاوسط، مجمع الزوائد: ۹/۱۱۱] از طریق زکریا بن یحیی سائی و از یحیی بن ساع از شعث بن عُمری حسن بن صالح از محمد از عطیه عوفی از جابر روایت نموده است، سپس ابو نعیم نیز آن را از طبرانی با حسین طریق نقل نموده و حافظ ذهبی آن را با اسناد مذکور در [الـمیزان: ۱/۲۶۹، ۲/۷۶] نقل نموده و اسناد این روایت بسیار واهی است و در آن چهار علت ضعف می‌توان یافت. ۱- زکریا بن یحیی کسانی مذکور (در اسناد) ابن معین درباره‌ی وی می‌گوید: او مرد بدی است و احادیث نامتناسبی روایت می‌نماید، و مرّه درباره‌ی او می‌گوید: سزاوار است او را در چاهی اندازند، و نسائی و دارقطنی گویند: او متروک الحدیث است، و ذهبی در (الـمغنی) می‌گوید: او رافضی تباهکاری است. ۲- یحیی بن ساع -شیخ زکریا- او اسدی کوفی است و دارقطنی او را در ردیف ضعفاء و متروک الحدیث‌ها به شمار آورده است. ۳- اشعث بن عمره و حسن بن صالح ضعیف (الحدیث) است، ذهبی می‌گوید او شیعی بی‌اهمیتی است و چندان مورد توجه نیست و عقیلی می‌گوید: او از کسانی نیست که حدیث وی ضبط و ثبت گردد و هیثمی او را در [الـمجمع: ۹/۱۱۱] ضعیف به شمار آورده و به علت وجود وی در اسناد حدیث را معلل دانسته است. ۴- عطیه عوفی همچنان که ابوزرعه، ابو حاتم، نسائی، ذهبی و غیره گفته‌اند ضعیف الاسناد است [نگاه کنید به: شرح حال او در ضمن راویان صد گانه (با شماره ۵۸)] در ضمن عطیه واهی است و حافظ در (التقریب) می‌گوید: «او صادق است و فراوان اشتباه می‌نماید و شیعی اهل تدلیس است». و او علاوه بر خطای فراوان که منجر به ضعف وی گشته اهل تدلیس است، و در این حدیث به صورت معنعن روایت نموده، و خود به طور مستقیم به سماع آن تصریح ننموده است. و علاوه بر علل چهارگانه علت دیگری نیز در آن وجود دارد و آن عبارت است از سخنی که پیرامون محمد بن عثمان بن ابو شیبه استاد طبرانی گفته شده که نمی‌توان به صحت آن اعتماد نمود. ابن عساکر نیز این حدیث را آورده و البته صاحب (الکنز) برای بیان ضعف آن به انتساب آن به ابن عساکر اکتفا نموده است و با این وجود صاحب [الکنز: ۳۶۴۳۵] اسناد آن را از طریق سلیمان بن ربیع از کادح بن رحمه الزاهد از معز بن کدام از عطیه از جابر نقل نموده است و ذهبی نیز این اسناد را در [الـمیزان: ۳/۳۹۹] نقل نموده است و بر آن تعلیق نموده که این روایت موضوع است. و این اسناد از اسناد قبلی واهی‌تر است. وجود رجال نیز در اسناد آن بر کذب و وضع آن تأکید می‌نماید.- سلیمان بن ربیع: بسیار ضعیف (الحدیث) است و دارقطنی او را در اسناد روایت ترک نموده و به اثبات منکراتی برای او پرداخته است نگاه کنید به: شرح حال وی در [تاریخ بغداد: ۹/۵۴-۵۵] و ذهبی می‌گوید: او یکی از متروکین است نگاه کنید به: المیزان شرح حال شیخ او کادح بن رحمه کادح بن رحمه: کذاب است، و ابن عدی می‌گوید: «بیشتر آنچه روایت می‌نماید غیر مضبوط و اسنادهای وی مورد تبعیت قرار نمی‌گیرد: و ابن جوزی نیز در [الـموضوعات: ۲/۲۸۷] او را دروغگو به شمار آورده است. و در این صورت پذیرش تصحیح این حدیث با دو طریق آن بیانگر حماقت و جهل است، زیرا در هردو طریق آن افراد متهمی وجود دارد و جز از دو طریق مورد اشاره از طریق دیگری از مسعر بن کدام روایت نشده است. ابو نعیم در [الحلیة: ۷/۲۵۶] درباره‌ این حدیث می‌گوید: «تنها اشعث و کادح بن رحمه از معز آن را روایت نموده‌اند». و بسیاری از ائمه اعلام از جمله ذهبی در [الـمیزان: ۳/۳۹۹، ابن جوزی در العلل الـمتناهیة: ۱/۲۳۵ و ابن قیسرانی در تذکرة الـموضوعات: ۱/۴۵] بر وضع و کذب آن حکم نموده‌اند.