آخرین سرخاب و سفید آب ( مراجع شیعه پاسخ نمی دهند) - جلد سوم

فهرست کتاب

حدیث صد و پنجم:

حدیث صد و پنجم:

مراجع رافضی به خروج ابوبکر از لشکر اسامه عقیده دارند و می‌گویند چون پیامبرجدر بیماری و لحظات آخر عمر خویش بوده، قصد داشته با این کار ابوبکر را از آنجا دور کند تا خلافت الهی علی محفوظ بماند!!! [۱۹۸]شیخ الاسلام ابن تیمیه در [الـمنهاج: ۳۱/۱۲۱] می‌گوید: «و هر آنکه بر سیره شناختی داشته باشد بر دروغ بودن این ادعا شک نمی‌ورزد و هیچ کدام از اهل علم نقل ننموده‌اند که پیامبر جابوبکر یا عثمانبرا در میان لشکر اسامه فرستاده باشد و تنها در مورد عمر روایت شده است و چگونه ابوبکر را در میان لشکر می‌فرستد و حال در طول بیماری خود او را به عنوان امام جماعت برای اقامه نماز تعیین کرده بود.) باید گفت: و جانشینی ابوبکرسبه عنوان امام جماعت در نماز با امر پیامبر معروف و مشهور است و اهل سیر بر آن اتفاق دارند و جز نادان و نابینایان کسی آن را انکار نمی‌نماید و در صحیحین از صحابه و نه تنها از عائشه (به تصور شیعه) و ابو موسی اشعری، ابن عمر، عباس بن عبدالمطلب، عبدالله بن زمعه و ... آن را روایت کرده‌اند و در این صورت چگونه می‌توان تصور کرد که پیامبر جاو را همراه لشکر اسامه به جهاد بفرستد و حال او را به امامت نماز دستور داده است؟ و امامت او میان اهل سیر مشهور و مورد اتفاق است و حال اولی صحیح و ثابت شده نیست و ادعای اجماع یا اتفاق اهل سیر بر آن بدون شک دروغ است و [السیرة النبویة، ابن هشام البدایة والنهایة ابن کثیر و حتی تاریخ طبری] هیچ کدام ذکر نکرده‌اند که ابوبکر همراه لشکر اسامه به جهاد رفته است و می‌توان به جلد سوم از تاریخ طبری که مربوط به حوادث سال یازدهم هجری است (ص ۱۸۴-۳۴۲) مراجعه کرد و در جاهای متعددی از کتاب به ذکر سریه اسامه پرداخته و یک بار هم بر این مسأله اشاره ننموده است که ابوبکر همراه لشکر اسامه بوده است. و اما سایر کتبی که مراجع رافضی به آن احتجاج می‌کنند مانند [تاریخ ابن اثیر، السیرة الحلبیة والسیرة الدحلانیة] تماماً بدون اسناد و تصحیح روایت می‌نمایند و صاحبان هیچ کدام هم به صحت تمام روایات خود ادعا ننموده‌اند و با وجود تعارض و مخالفت آن با سایر کتاب‌های سیر موثق مانند [السیرة النبویة، یا تاریخ الطبری، یا البدایة والنهایة] نمی‌توان به نقل آن کتاب‌ها اعتماد و تکیه نمود. و تنها منبعی که سزاوار دقت و بررسی است طبقات ابن سعد می‌باشد که ابن سعد در (۲/۱۸۹-۱۹۰) آن را نقل نموده و سندی برای آن بیان نکرده است و به این امر اکتفا نموده که (آنان گفته‌اند) و این نوع نقل هم فایده‌ای در بر نخواهد داشت و گمان بر این است که او از واقدی نقل نموده است، زیرا با همان عبارت نیز در [مغازی الواقدی: ۳/۱۱۷-۱۱۹] ذکر شده است و اگر از واقدی باشد او متروک الحدیث است و عده‌ای هم او را به دروغ‌گوئی متهم نموده‌اند، پس روایت مذکور از درجۀ اعتبار ساقط است و اگر از غیر واقدی هم باشد اسنادی نیست در آن، نگریسته شود و به آن صحت یابد و ابن سعد باز در موضعی دیگر از کتاب خود (۲/۲۴۱) از روایت عبدالوهاب بن عطاء عجلی از عمری از نافع از ابن عمر نقل کرده است و این اسناد هم به علت وجود عمری در آن ضعیف است و او عبدالله بن عمر بن حفص بن عاصم بن عمر بن خطاب است و او همچنانکه در (التقریب) ذکر شده ضعیف است و عمری برادر عبیدالله بن عمر نیست زیرا عبیدالله از عبدالوهاب بن عطاء روایتی ذکر ننموده است. و اما روایت از جهت لفظ نیز با امامت ابوبکر برای اقامۀ نماز از جانب پیامبر در هنگام بیماری در تعارض است و حتی اگر از ادعای وجود ابوبکر در میان لشکر اسامه سکوت نموده و به آن اقرار نمائیم به دلیل وجود آن در برخی کتب و روایات اگرچه صحیح، ثابت نیستند اتفاق اهل سیر و اخبار بر تقدیم ابوبکر برای نماز دلیلی است که بر اینکه پیامبر بعد از اینکه ابوبکر را به عنوان نیروی جهادی لشکر اسامه ذکر کرده او را برای امامت نماز از آن استثناء نموده است. و حتی کسانی که وجود ابوبکر در میان لشکر اسامه را تقریر نموده‌اند به تقدیم ابوبکر برای نماز در زمان بیماری پیامبر جاعتراف نموده‌اند و حلبی در [السیرة: ۳/۲۰۸] گفته است: و پیامبرجدر سریه اسامه ابوبکر و عمرشرا استثنا نمود و ابوبکر را برای امامت نماز امر نمود. و از اینکه ابوبکر ابتداء در شمار لشکریان اسامه بوده باشد و سپس در آن شرکت ننموده باشد به معنی سرپیچی و خودداری ابوبکر از جهاد در میان لشکر اسامه نیست، زیرا پیامبر جچون او را برای امامت نماز مسلمانان انتخاب نمود او عملاً نتوانست در لشکر حضور یابد و خودداری او به علت دستور پیامبر برای ادای نماز بوده است. احمد بن دحلان در (سیرة الدحلانیه) همین سخن حلبی را تکرار می‌کند. و ابن کثیر نیز در [البدایة و النهایة: ۵/۲۲۲-۲۲۳] اشتباه اینکه ابوبکر در شمار لشکر اسامه بوده است ذکر نموده و می‌گوید: «و هر آنکه گفته باشد که ابوبکر در میان لشکر بوده اشتباه نموده، زیرا پیامبر جسخت بیمار گشت و لشکر اسامه در جرف خیمه زده بود و حال پیامبر جابوبکر را برای امامت نماز دستور داد، پس چگونه او در میان لشکر است و حال او با اجازه و دستور رسول خدا جامام مسلمانان است و اگر فرض شود که او در میان لشکر بوده، پس لابد شارع او را با نص برای امامت نماز که یکی از بزرگ‌ترین ارکان دین است استثناء نموده است» و آنچه ما بیان کردیم بالاتر از تحقیق اسناد و متن روایت است و تنها ابن تیمیه آن را بیان ننموده است، بلکه کسانی دیگر از جمله ابن کثیر به این مساله قائل‌اند و اما به نسبت حضور عمر، ابوبکر از اسامه اجازه خواست تا عمر را رخصت دهد همراه او بماند زیرا به وی احتیاج بود و صراحتاً در روایتی از طبری (۳/۲۲۶) گفته شده است که ابوبکر به اسامه گفت «اگر اجازه بدهید مرا به وسیله عمر یاری نمائید و به وی اجازه داد» ابن سعد در [الطبقات: ۲/۱۹۲، ابن کثیر در البدایة و النهایة: ۶/۳۰۵، حلبی در السیرة: ۳/۲۰۹] آن را نقل نموده و این اجازه به منزله‌ی تخلف و خودداری نیست. و مراجع رافضی تلاش می‌کنند تا صحابه را متهم نمایند به اینکه آنان در خروج با لشکر اسامه اکراه داشته‌اند و می‌گویند: «با وجود اینکه دریافته بودند و نصوص آشکاری در وجوب شتاب به جهاد دیده بودند، از آن اکراه داشتند» در جواب باید گفت : این افترای آشکاری بر صحابه می‌باشد و تمام روایاتی را که مورد اشاره قرار می‌دهید بیانگر این می‌باشند که آنان سستی و اکراه نداشته‌اند و تأخیرشان عمدی نبوده و بلکه تأخیر آنان از روی اجتهاد اسامه امیر لشکر بوده است، و ابن هشام در [السیرة: ۴/۳۰۰] در این باره می‌گوید: «اسامه و مردم به انتظار نشستند تا ببینند که خداوند عاقبت بیماری پیامبر جرا چطور اراده خواهد نمود». و امام ابن تیمیه در [الـمنهاج: ۳/۱۲۲] می‌گوید: پیامبرجاسامه را فراخواند و فرمود: جهاد کن بر برکت خدا و یاری و عاقبت. اسامه گفت: ای رسول خدا شما ضعیف گشته‌ای و از خداوند می‌خواهم شما را سلامت گرداند، مرا رخصت نمائید درنگ نمایم تا اینکه خداوند شما را شفا دهد و اگر من بیرون روم و شما بر این حال بیماری باشی و در درون برای شما ناراحتم (و دلم به شما مشغول است) و برایم سخت است تا از مردم درباره شما جویا شوم (و از آنان خبر بیماری شما را بشنوم) پس پیامبر ساکت بماند و بعد از چند روز جان به جان آفرین تسلیم نمود. و حتی بعد از وفات رسول خدا جباز اسامه خود تلاش می‌نمود از روی اجتهاد و گمان اینکه مسلمانان در مدینه به او نیاز دارند با لشکریان - از جهاد (مقرر) بر گردد، [طبری: ۳/۲۲۶] در روایتی به آن تصریح نموده و می‌گوید: اسامه همراه مردم بایستاد و به عمرگفت نزد خلیفه رسول خدا (ابوبکر) برگرد و از او بخواهید تا رخصت دهد که با مردم برگردم، زیرا همراه من بزرگان و برجستگان مردم می‌باشند و من بر امنیت خلیفه اطمینان ندارم. نظیر چنین روایتی به صورت کامل در [السیرة الحلبية: ۳/۲۰۸] موجود است. و اما روایاتی که در آن ذکر شده: «نفرین خدا بر آنکه از آن تخلف ورزد» و مراجع رافضی اشاره می‌کنند که روایت مذکور نزد شهرستانی وجود دارد و البته این ادعا همچون باد است و در معیار حق ارزشی ندارد، زیرا شهرستانی (۱/۲۰) در حاشیه (الفصل) آن را ذکر نموده و آن را به کسی نسبت نداده است و اسنادی بر آن نقل ننموده و تصحیح نکرده است، بلکه تنها لفظ آن را نقل نموده است و با بررسی کتب حدیث اهل سنت بعید است که کسی از رافضیان سندی برای آن روایت بیابد، بلکه از جمله روایاتی است که بی‌اساس است و حتی بسیاری از احادیث دروغین دارای اصل و سندی نمی‌باشند که به آن روایت می‌نمایند، اما حدیث مذکور دارای این خاصیت نیست، و حلبی در کتاب [السیرة: ۳/۲۱۸] می‌گوید: «و سخن این رافضی درباره نفرین متخلف از شرکت در لشکر اسامه از جانب پیامبر جمردود است، زیرا نفرین هرگز در حدیث وارد نشده است [۱۹۹]و ابن دحلان نیز در [السیرة الدحلانیة: ۲/۳۶۲] چنین سخن گفته است».

[۱۹۸] جالب است که خلافت الهی علی با حمایت همه جانبه خداوند و ملائکه و پیامبر اسلام و بودن علم غیب و عصمت و معجزات و کرامات، باز هم غصب شده و از بین رفته است، آن هم توسط دو نفری که به زعم رافضیان دارای هیچ فضیلت خاصی نبوده‌اند و حتی دارای نفاق و گمراهی نیز بوده‌اند. (اگر با یک کودک به گفتگو بنشینید خواهید دید که چون عقلش پای منبر آخوندها شست و شو داده نشده، بنابراین سخنان منطقی و معقول را به خوبی می‌پذیرد ولی زمانیکه با شخصی کهنسال به گفتگو بنشینید که در تمام عمر مغزش از خرافات آخوندی پر شده است، آنگاه می‌بینید که تغییر دادن و قانع کردن ایشان، بسیار بسیار مشکل است. پس مراقب فرزندان خویش باشید تا مبادا منحرف شوند و زمانی برسد که دیگر نجات و تغییر ایشان مشکل باشد. مساجد رافضیان و منبر آخوندهای ایشان و شرکت در روضه‌ها و شبکه‌های ماهواره‌ای رافضیان، مکان‌های مناسبی برای گمراه شدن و دوری از عقل و منطق است). [۱۹۹] چهار ماه بعد از احد، پیامبر جچهل نفر و یا به روایتی هفتاد نفر از برگزیدگان انصار را که قراء نامیده می‌شدند به تقاضای رئیس قبیله بنی عامر برای آموزش قبیله بدآنجا فرستاد. در راس آن‌ها منذر بن عمرو بود که پیش از اسلام هم نوشتن می‌دانسته. در بئر معونه که آبی است در کوه بر سر راه مدینه به مکه، کافران بر سر آن‌ها ریخته، همه را کشتند. پیامبر جکه از شهادت این اصحاب و حافظان قرآن، بسیار غمگین می‌شود، به لعن آن کفار می‌پردازد، ولی پس از مدتی از لعن دائم و مداوم ایشان نهی می‌شود، آن وقت آیا معقول است که اصحاب مسلمان خویش را نفرین کند؟! لعن و نفرین مسلمین طبق مذهب منحرف و ضاله رافضی جایز و حتی دارای ثواب است و این بدعت‌ها جزء سنت پیامبر اسلام نبوده است.