حدیث صد و هشتم:
حدیث یوم الانذار: از علی بن ابی طالب روایت است که: «وقتی این آیه بر پیامبر خدا جنازل شد که ﴿وَأَنذِرۡ عَشِيرَتَكَ ٱلۡأَقۡرَبِينَ﴾[الشعراء: ۲۱۴] «و خویشاوندان نزدیک خود را بیم بده». پیامبر جمرا فراخواند و گفت: ای علی! خداوند به من فرمان داده است تا خویشاوندان نزدیک خود را بیم دهم، من از این کار ناتوان هستم و برایم دشوار است، و دانستم هر وقت این قضیه را با آنها مطرح کنم در مقابل کاری میکنند که دوست ندارم، سکوت اختیار کردم تا اینکه جبرئیل آمد و گفت: ای محمد! اگر آنچه را که به آن فرمان داده میشوی انجام ندهی پروردگارت تو را عذاب میدهد. پس یک صاع غذا برای ما درست کن، و یک پای گوسفند بر آن بگذار، و ظرفی را از شیر پر کن، سپس همه بنی عبدالمطلب را برای من جمع کن تا با آنها سخن بگویم، و آنچه را که به آن فرمان یافتهام به آنها برسانم، (علی میگوید:) آنچه پیامبر جبه من امر فرمود انجام دادم و آنها را نزد او فراخواندم، و در آن روز آنها چهل نفر بودند، و از چهل یک نفر بیشتر بودند یا یک نفر کمتر بودند، در میان آنها عموهای پیامبر بودند: ابوطالب و حمزه و عباس و ابولهب، وقتی آنها نزد او گرد آمدند به من گفت: غذایی را که برای آنها درست کرده بودم بیاورم، غذا را آوردم، وقتی آن را گذاشتم پیامبر جتکهای گوشت برداشت و آن را با دندانهایش شکافت و سپس آن را در یک گوشه کاسه انداخت و گفت: بخورید به نام خدا، آنگاه مردم خوردند تا آن که سیر شدند، و من فقط اثر دستهایشان را میدیدم، و سوگند به خداوندی که جان علی در دست اوست آن غذا چنان کم بود که یک نفر از آنها همه آن را میخورد، سپس گفت: به آنها نوشیدنی بده، من آن شیر را آوردم، و آنها نوشیدند تا اینکه همه سیر شدند، گرچه یک نفر از آنها آن مقدار شیر را میخورد، وقتی پیامبر جخواست با آنها سخن بگوید، ابولهب پیش از او گفت: وای که چه جادوگر ورزیدهای است، دوستتان!. آنگاه مردم پراکنده شدند و پیامبر جبا آنها سخن نگفت، فردای آن روز گفت: ای علی! این مرد قبل از من آنچه شنیدی گفت، و مردم قبل از آن که من با آنها سخن بگویم متفرق شدند، دوباره غذایی مانند آنچه درست کرده بودی آماده کن، و آنها را جمع کن، علی میگوید: چنین کردم و آنها را گرد آوردم، سپس پیامبر جبه من گفت: غذا را بیاور، غذا را پیش آنها گذاشتم و پیامبر جهمان کار دیروزی را کرد و آنها خوردند تا آن که سیر شدند، فرمود: به آنها نوشیدنی بده، برایشان شیر آوردم و آنها نوشیدند تا اینکه سیر شدند، سپس پیامبر خدا جآغاز سخن نمود و فرمود: فرزندان عبدالمطلب! به خدا سوگند درمیان عرب کسی را نمیشناسم که ارمغانی بهتر و برتر از ارمغان من برای شما آورده باشد. من برای شما خیر دنیا و سعادت آخرت را آوردهام، و خداوند به من فرمان داده شما را به سوی آن بخوانم، کدام یک از شما مرا در این امر یاری میکند تا برادر و... من باشد؟ همه خود را کنار کشیدند، من با خودم گفتم: من از همه کوچکتر و شکموتر و ضعیفتر هستم، گفتم: من ای پیامبر خدا! تو را یاری میکنم و وزیر تو میشوم، آنگاه گردن مرا گرفت و سپس فرمود: این برادرم و... است، از او بشنوید و اطاعت کنید، میگوید: آنگاه مردم بلند شدند و میخندیدند و به ابوطالب میگفتند: به تو فرمان داده تا گوش به فرمان پسرت باشی و از او اطاعت کنی». [تاریخ الطبری: ۲/۳۱۹-۳۲۰].
اول: این حدیث صحت ندارد و دروغ است و در راویان طبری افرادی هستند، بنامهای: عبدالغفار بن القاسم ابومریم، ابن مدینی میگوید: او حدیث میساخت. و ابوداود بعد از بیان اینکه عبدالواحدبن زیاد او را تکذیب کرده است، میگوید: «و من گواهی میدهم که ابا مریم دروغگوست، چون من او را ملاقات کرده و از او شنیدهام، و اسمش عبدالغفار بن قاسم است» [میزان الاعتدال: ۲/۶۴۰]. و این را از طریق دیگر ابی حاتم روایت کرده است که در سند آن عبدالله بن عبدالقدوس [تفسیر ابن ابی حاتم: ح ۱۶۰۱۵] است، ذهبی در مورد او میگوید: «کوفی و رافضی است». و یحیی میگوید: «اعتباری ندارد، رافضی پلیدی است». و نسائی میگوید: «ثقه نیست». و بخاری میگوید: «فرد مجهول و ناشناختهایست، و حدیث او منکر است» [الـمیزان: ۱/۵۴۵].
دوم: اینکه در آخر حدیث آمده است: «به سخنان او گوش کنید و از او اطاعت کنید» آیا آنها مسلمان بودند که گوش کنند و اطاعت نمایند؟! آنها سخنان پیامبر جرا گوش نکردند و از او در اصل ایمان اطاعت نکردند، و از دعوت او روی گرداندند، پس چگونه به آنها که اصلاً مؤمن نیستند فرمان میدهد که از پسربچهای اطاعت کنند که سن او از ده سال نگذشته است و حال آن که آنها بزرگان قریش هستند، و از اطاعت از خود محمد جسرباز زدهاند، پس چگونه در حالی که هنوز کافر هستند از پسر بچهای اطاعت میکنند؟!.
سوم: اینکه، در حدیث آمده است که پسران عبدالمطلب (چهل نفر بودند یا یکی بیشتر از چهل یا یکی کمتر از آن بودهاند) و تاریخ این تعداد را تکذیب میکند. پسران عبدالمطلب ده نفر بودند، و از آنها فقط پنج تا دوران نبوت را دریافتهاند که عبارتند از: حمزه و عباس و ابوطالب و حارث و ابولهب، و بقیه قبل از بعثت وفات کردهاند.حمزه اصلاً فرزندی نداشت.و اولین فرزند عباس در دوران محاصره در شعب ابی طالب به دنیا آمد و اسمش عبدالله بود، و پس از آن فرزندانش عبیدالله و فضل، یکی پس از دیگری به دنیا آمدند، بنابراین، عباس فرزندان بزرگی نداشت که در آن حاضر شوند.و ابوطالب چهار فرزند داشت بنامهای: طالب، جعفر، عقیل و علی. طالب قبل از بعثت وفات یافته بود.و حارث دو پسر داشت به نامهای ابوسفیان و ربیعه که در فتح مکه مسلمان شدند.و ابولهب سه فرزند داشت به نامهای: عتبه، مغیث و عتیبه؛ دو تای اول مسلمان شدند، و سومی را پیامبر دعای بد کرد. [منهاج السنة: ۷/۲۹۷]. اینها بودند فرزندان و نوههای عبدالمطلب، پس چگونه در آنجا چهل نفر حاضر شده است، و حال آن که تعداد اینها از چهارده نفر فراتر نمیرود؟!.
اینک اسامی آنها بیان میشود:
۱- پدر: (عبدالمطلب).
۲- پسر: (حمزه).
۳- پسر: (عباس).
۴- پسر: (ابوطالب).
۵- پسر: (حارث).
۶- پسر: (ابولهب).
۷- نوه: (طالب بن ابی طالب).
۸- نوه: (عقیل بن ابی طالب).
۹- نوه: (علی بن ابی طالب).
۱۰- نوه: (جعفر بن ابی طالب).
۱۱- نوه: (ابوسفیان بن حارث).
۱۲- نوه: (ربیعه بن حارث).
۱۳- نوه: (عتبه بن ابی لهب).
۱۴- نوه: (مغیث بن ابی لهب).
۱۵- نوه: (عتیبه بن ابی لهب) [۲۰۱].
پس کجاست چهل نفر؟!!
گاهی راوی دروغگو بعضی از جنبهها را در نظر نمیگیرد و رسوا میشود.
چهارم: در روایت ابن ابی حاتم کلمات حدیث اینگونه هستند: «و جانشین من در میان خانوادهام خواهد بود». و در روایت طبری عبارت مبهم است، و با این کلمات آمده که: «تا برادرم و فلان و فلان شود»، پس ابن ابی حاتم فقط جانشینی در میان خانواده را ذکر کرده [۲۰۲]، و روایت طبری مبهم است، و هردو صحیح نیستند.
پنجم: مگر مسئله ایمان آوردن معامله است که بگوئیم هرکس ایمان آورد فلان مقام را دارد؟ آیا پیامبر جهیچگاه چنین کاری میکرده که ای مشرکین هر کس ایمان بیاورد فلان مقام و منزلت را صاحب میشود؟! در قرآن نیز بیان شده که هرکس ایمان بیاورد به نفع خود کار کرده و هرکس ایمان نیاورد به خود ظلم کرده است.
[۲۰۱] ذخائر العقبى في مناقب ذوي القربى، ص ۲۹۲-۳۷۲. [۲۰۲] یعنی همان وصایت و جانشینی حضرت علی در بنی هاشم و امور مالی پیامبر ج، نه خلافت بلافصل و منصوص که مورد نظر شیعه است.