نوع پنجاه و دوم: در حقیقت و مجاز قرآن
اختلافی نیست که الفاظ حقیقت در قرآن واقع است، و آن هر لفظی است که بر موضوع خود باقی مانده، و تقدیم و تأخیر در آن نباشد، و این بیشتر سخن است.
و اما مجاز: جمهور نیز برآنند که در قرآن واقع است، ولی عدهای آن را انکار کردهاند، از جمله: فرقه ظاهریه، و ابن القاص از علمای شافعی، و ابن خویزمنداد از مالکیان. شبهه ایشان آن است که مجاز برادر دروغ است، و قرآن از آن منزه میباشد و اینکه متکلم به مجاز روی نمیآورد مگر در صورتی که عرصه خقیقت بر او تنگ شود؛ پس عاریه کند، و این بر خداوند متعال محال است. أما این شبهه باطل میباشد، و اگر مجاز از قرآن میافتاد نیمی از زیبایی آن ساقط بود؛ زیرا که أهل بلاغت برآنند که مجاز بلیغتر از حقیقت است، و اگر واجب بدانید که قرآن از مجاز خالی باشد باید که از حذف و تأکید و تکرار قصهها و مانند اینها نیز خالی باشد.
و امام عزالدین بن عبدالسلام کتاب جداگانهای در این باره تصنیف نموده، که آن را با اضافات بسیاری تلخیص کردم، و آن را مجاز الفرسان إلی مجاز القرآن نامیدم، و مجاز بر دو گونه است:
اول: مجاز در ترکیب، که آن را مجاز اسناد و مجاز عقلی نیز میگویند، و ارتباط آن از جهت شباهت میباشد، که فعل یا شبه فعل را به غیر آنچه در اصل برای آن است نسبت دهند، به جهت شباهت با آن، مانند فرموده خدای تعالی:
﴿وَإِذَا تُلِيَتۡ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتُهُۥ زَادَتۡهُمۡ إِيمَٰنٗا﴾[الأنفال: ۲].
که زیاد شدن ایمان ـ که فعل خداست ـ به آیات نسبت داده شده چون آیات سبب آن است،
﴿يُذَبِّحُ أَبۡنَآءَهُمۡ﴾[القصص: ۴].
﴿يَٰهَٰمَٰنُ ٱبۡنِ لِي﴾[غافر: ۳۶].
کشتن فرزندان بنی اسرائیل ـ که کار زیردستان فرعون است به او ـ و بنا کردن ـ که کارگران عهدهدار آن بودهاند ـ به هامان نسبت داده شده است، چون آن دو به آنها امر کردهاند.
و نیز فرموده خداوند:
﴿وَأَحَلُّواْ قَوۡمَهُمۡ دَارَ ٱلۡبَوَارِ﴾[ابراهیم: ۲۸].
فرود آوردن به آنان نسبت داده شده، چون با دستور دادن به کفر سبب آن شدهاند.
و از این گونه است فرموده خدای تعالی:
﴿يَوۡمٗا يَجۡعَلُ ٱلۡوِلۡدَٰنَ شِيبًا﴾[المزمل: ۱۷].
فعل به ظرف نسبت داده شده، چون در آن واقع گردیده است.
﴿عِيشَةٖ رَّاضِيَةٖ﴾[الحاقة: ۲۱].
كه راضیه به معنی مرضیه است.
﴿فَإِذَا عَزَمَ ٱلۡأَمۡرُ﴾[محمد: ۲۱].
به تأویل: عزم علیالامر.
به دلیل:
﴿فَإِذَا عَزَمۡتَ﴾[آلعمران: ۱۵۹].
و این گونه بر چهار نوع است:
یکی: اینکه دو طرف آن حقیقت باشد، مانند آیهای که در آغاز بحث گذشت، و مانند فرموده خدای تعالی:
﴿وَأَخۡرَجَتِ ٱلۡأَرۡضُ أَثۡقَالَهَا ٢﴾[الزلزلة: ۲].
دوم: هر دو طرف آن مجازی باشد، مانند:
﴿فَمَا رَبِحَت تِّجَٰرَتُهُمۡ﴾[البقرة: ۱۶].
«در تجارت خود سود نبردند». و سود و تجارت در اینجا مجاز است.
سوم و چهارم: آن است که یکی از دو طرف آن حقیقی باشد و طرف دیگر مجاز، مانند فرموده خداوند:
﴿أَمۡ أَنزَلۡنَا عَلَيۡهِمۡ سُلۡطَٰنٗا﴾[الروم: ۳۵].
به معنای برهانا.
﴿كَلَّآۖ إِنَّهَا لَظَىٰ ١٥ نَزَّاعَةٗ لِّلشَّوَىٰ ١٦ تَدۡعُواْ﴾[المعارج: ۱۵-۱۷].
که فرا خواندن آتش مجاز است، و فرموده خداوند:
﴿حَتَّىٰ تَضَعَ ٱلۡحَرۡبُ أَوۡزَارَهَا﴾[محمد: ۴].
﴿تُؤۡتِيٓ أُكُلَهَا كُلَّ حِينِ﴾[ابراهیم: ۲۵].
﴿فَأُمُّهُۥ هَاوِيَةٞ ٩﴾[القارعة: ۹].
و نام «أم = مادر» برای آتش مجاز است، یعنی همانطور که مادر پناه فرزند خویش است، آتش نیز مأوی و پناهگاه کافر میباشد.
گونه دوم: مجاز در مفرد، که مجاز لغوی نیز نامیده میشود، و آن به کار بردن لفظ در غیر موضوعله اولیه خودش میباشد، و انواع آن بسیار است:
یکی: حذف، که به طور مبسوط در نوع مجاز خواهد بود، چون آنجا شایستهتر است برای آن، بخصوص اگرقائل شویم که از انواع مجاز میباشد.
دوم: زیادی، که در نوع اعراب درباره آن سخن تحریر شد.
سوم: اطلاق اسم کل بر جزء مانند:
﴿يَجۡعَلُونَ أَصَٰبِعَهُمۡ فِيٓ ءَاذَانِهِم﴾[البقرة: ۱۹].
«انگشتانشان را در گوشهایشان فرو میبرند».
یعنی: بند انگشتشان را، و نکته چنین تعبیری آن است که به خاطر فرار شدید به طور غیرمعمول بندهای انگشت را در گوش داخل میکردند، انگار که تمام انگشت را فرو برده باشند،
﴿وَإِذَا رَأَيۡتَهُمۡ تُعۡجِبُكَ أَجۡسَامُهُمۡ﴾[المنافقون: ۴].
«چهرههایشان، چون تمام بدنشان دیده نمیشد».
﴿فَمَن شَهِدَ مِنكُمُ ٱلشَّهۡرَ فَلۡيَصُمۡهُ﴾[البقرة: ۱۸۵].
«که شهر= ماه، را بر یک شب اطلاق نموده است».
امام فخرالدین چنین جواب داده از اشکال اینکه جزاء بعد از تمام شرط میآید، و شرط در اینجا دیدن ماه است، و آن اسم است برای تمام آن به طور حقیقت؛ پس کأنه أمر کرده به روزه گرفتن بعد از گذشت ماه، و حال آنکه چنین نیست، و علی و ابن عباس و ابن عمر شاینطور تفسیر کردهاند: یعنی هرکس از شما آن ماه را دریابد پس همهاش را روزه بگیرد، هرچند که در أثنای آن سفر کند. این را ابن أبی حاتم و ابن جریر و غیر آنها آوردهاند، و آن نیز از این نوع است، از نوع حذف هم میتواند باشد.
چهارم: عکس آن، مانند:
﴿وَيَبۡقَىٰ وَجۡهُ رَبِّكَ﴾[الرحمن: ۲۷].
یعنی: ذات ربک،
﴿فَوَلُّواْ وُجُوهَكُمۡ شَطۡرَهُۥ﴾[البقرة: ۱۴۴].
خودهایتان را به سوی آن(کعبه) توجه دهید، چونکه استقبال قبله با سینه واجب است.
﴿وُجُوهٞ يَوۡمَئِذٖ نَّاعِمَةٞ ٨﴾[الغاشیة: ۸].
﴿وُجُوهٞ يَوۡمَئِذٍ خَٰشِعَةٌ ٢ عَامِلَةٞ نَّاصِبَةٞ ٣﴾[الغاشیة: ۲-۳].
از تمام بدنها به «وجوه=چهرهها» تعبیر آورده؛ زیرا که تنعم و رنج کشیدن برای آنها حاصل میباشد.
﴿ذَٰلِكَ بِمَا قَدَّمَتۡ يَدَاكَ﴾[الحج: ۱۰].
﴿فَبِمَا كَسَبَتۡ أَيۡدِيكُمۡ﴾[الشوری: ۳۰].
آنچه پیش آوردی، و آنچه کسب کردید، و اینها را به (أیدی=دستها) نسبت داده چونکه بیشترکارها با آنها انجام میگیرد.
﴿قُمِ ٱلَّيۡلَ﴾[المزمل: ۲].
﴿وَقُرۡءَانَ ٱلۡفَجۡرِ﴾[الإسراء: ۷۸].
﴿وَٱرۡكَعُواْ مَعَ ٱلرَّٰكِعِينَ﴾[البقرة: ۴۳].
﴿وَمِنَ ٱلَّيۡلِ فَٱسۡجُدۡ لَهُۥ﴾[الانسان: ۲۶].
که قیام و قرائت و رکوع و سجود را بر صلاة (= نماز) اطلاق نموده و حال آنکه قسمتی از آن میباشند،
﴿هَدۡيَۢا بَٰلِغَ ٱلۡكَعۡبَةِ﴾[المائدة: ۹۵].
تمام حرم به دلیل اینکه در آن ذبح انجام نمیگیرد.
توجه: به این دو نوع دو شیء دیگر الحاق شده است:
یکی: وصف بعض به صفت کل، مانند فرموده خداوند:
﴿نَاصِيَةٖ كَٰذِبَةٍ خَاطِئَةٖ ١٦﴾[العلق: ۱۶].
که خطا صفت کل شخص است که بر بعض آن (ناصیه = پیشانی) اطلاق شده است، و عکس آن مانند فرموده خداوند:
﴿إِنَّا مِنكُمۡ وَجِلُونَ﴾[الحجر: ۵۲].
در حالی که وجل (= ترس) صفت قلب میباشد،
﴿وَلَمُلِئۡتَ مِنۡهُمۡ رُعۡبٗا﴾[الکهف: ۱۸].
با اینکه رعب در دل واقع میشود.
دوم: اطلاق لفظ «بعض» در حالی که مراد از آن کل است، این را أبوعبیده ذکر کرده، و بر این برآورده فرموده خداوند را:
﴿وَلِأُبَيِّنَ لَكُم بَعۡضَ ٱلَّذِي تَخۡتَلِفُونَ فِيهِ﴾[الزخرف: ۶۳].
یعنی: کل الذی ... ،
﴿وَإِن يَكُ كَٰذِبٗا فَعَلَيۡهِ كَذِبُهُۥۖ وَإِن يَكُ صَادِقٗا يُصِبۡكُم بَعۡضُ ٱلَّذِي﴾[غافر: ۲۸].
ولی بر این قول خرده گرفتهاند که بر پیغمبر واجب نیست تمام آنچه را مورد اختلاف است بیان نماید، به دلیل آیات زمان قیامت و حقیقت روح و غیر اینها که بیان نشدهاند، و نیز اینکه: موسی به قوم خود وعده عذاب در دنیا و آخرت را داده بود، پس به آنها فرمود: این عذاب در دنیا به شما میرسد، و این قسمتی از وعده بود بدون اینکه عذاب آخرت را نفی کند. این را ثعلب ذکر کرده است.
زرکشی گفته: و احتمال دارد گفته شود: ترک تمام تهدید جای انکار ندارد تا چه رسد به قسمتی از آن! و مؤید سخن ثعلب فرموده خداوند است:
﴿وَإِمَّا نُرِيَنَّكَ بَعۡضَ ٱلَّذِي نَعِدُهُمۡ أَوۡ نَتَوَفَّيَنَّكَ فَإِلَيۡنَا مَرۡجِعُهُمۡ﴾[یونس: ۴۶].
پنجم: اطلاق اسم خاص بر عام، مانند:
﴿إِنَّا رَسُولُ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ﴾[الشعراء: ۱۶].
یعنی: رسل رب العالمین.
ششم: عکس آن مانند:
﴿وَيَسۡتَغۡفِرُونَ لِمَن فِي ٱلۡأَرۡضِ﴾[الشوری: ۵].
یعنی:مؤمنین، به دلیل؛
﴿وَيَسۡتَغۡفِرُونَ لِلَّذِينَ ءَامَنُواْ﴾[غافر: ۷].
هفتم: اطلاق اسم ملزوم بر لازم، [۱۰]
هشتم: عکس آن، مانند:
﴿هَلۡ يَسۡتَطِيعُ رَبُّكَ أَن يُنَزِّلَ عَلَيۡنَا مَآئِدَةٗ مِّنَ ٱلسَّمَآءِ﴾[المائدة: ۱۱۲].
آیا انجام میدهد؟ که استطاعت لازمه فعل است.
نهم: اطلاق مسبب بر سبب، مانند:
﴿وَيُنَزِّلُ لَكُم مِّنَ ٱلسَّمَآءِ رِزۡقٗا﴾[غافر: ۱۳].
﴿قَدۡ أَنزَلۡنَا عَلَيۡكُمۡ لِبَاسٗا﴾[الأعراف: ۲۶].
«از آسمان بارانی نازل کردیم که از آن روزی و لباس به دست میآید».
﴿لَا يَجِدُونَ نِكَاحًا﴾[النور: ۳۳].
«مؤونه ازدواج ندارنداز قبیل مهریه و نفقه وضرورتهای ازدواج».
دهم: عکس آن مانند:
﴿مَا كَانُواْ يَسۡتَطِيعُونَ ٱلسَّمۡعَ﴾[هود: ۲۰].
قبول کردن و عمل نمودن را، چون مسبب از شنیدن است.
تذکر: از این گونه است نسبت دادن فعل به سبب مسبب، مانند فرموده خداوند:
﴿فَأَخۡرَجَهُمَا مِمَّا كَانَا فِيهِ﴾[البقرة: ۳۶].
﴿كَمَآ أَخۡرَجَ أَبَوَيۡكُم مِّنَ ٱلۡجَنَّةِ﴾[الأعراف: ۲۷].
که در حقیقت خداوند تعالی آدم و حوا را از بهشت بیرون کرد، و سبب آن خوردن از شجره ممنوعه بوده، و سبب خوردن وسوسه شیطان.
یازدهم: نامیدن شیء به همان نامی که داشته، مانند:
﴿وَءَاتُواْ ٱلۡيَتَٰمَىٰٓ أَمۡوَٰلَهُمۡ﴾[النساء: ۲].
«کسانی که یتیم بودند، چونکه این کار بعد از بلوغ انجام میگیرد».
﴿فَلَا تَعۡضُلُوهُنَّ أَن يَنكِحۡنَ أَزۡوَٰجَهُنَّ﴾[البقرة: ۲۳۲].
کسانی که قبلاً شوهرانشان بودهاند.
﴿مَن يَأۡتِ رَبَّهُۥ مُجۡرِمٗا﴾[طه: ۷۴].
او را مجرم نامیده به جهت جرمی که در دنیا داشته.
دوازدهم: نامیدن شیء به نامی که به آن منتهی میشود، مانند:
﴿إِنِّيٓ أَرَىٰنِيٓ أَعۡصِرُ خَمۡرٗا﴾[یوسف: ۳۶].
انگوری که خمر میشود.
﴿وَلَا يَلِدُوٓاْ إِلَّا فَاجِرٗا كَفَّارٗا﴾[نوح: ۲۷].
به سوی فجور و کفر رهسپار میگردد.
﴿حَتَّىٰ تَنكِحَ زَوۡجًا غَيۡرَهُۥ﴾[البقرة: ۲۳۰].
او را زوج نامید چونکه عقد به زوجیت منتهی میشود.
﴿فَبَشَّرۡنَٰهُ بِغُلَٰمٍ حَلِيمٖ ١٠١﴾[الصافات: ۱۰۱].
﴿نُبَشِّرُكَ بِغُلَٰمٍ عَلِيمٖ﴾[الحجر: ۵۳].
در هنگام مژده او را به علم و حلم که به آنها منتهی میشد توصیف کرد.
سیزدهم: اطلاق اسم وارد بر محل آن، مانند:
﴿فَفِي رَحۡمَةِ ٱللَّهِۖ هُمۡ فِيهَا خَٰلِدُونَ﴾[آلعمران: ۱۰۷].
در بهشت، چونکه محل رحمت است.
﴿بَلۡ مَكۡرُ ٱلَّيۡلِ﴾[سبأ: ۳۳].
فی اللیل.
﴿إِذۡ يُرِيكَهُمُ ٱللَّهُ فِي مَنَامِكَ﴾[الأنفال: ۴۳].
فی عینک، بنا به قول حسن.
چهاردهم: عکس آن، مانند:
﴿فَلۡيَدۡعُ نَادِيَهُۥ ١٧﴾[العلق: ۱۷].
یعنی: اهل نادی (= مجلس) خودش را.
و از این گونه است تعبیر به «ید» از قدرت، مانند:
﴿بِيَدِهِ ٱلۡمُلۡكُ﴾[الملک: ۱].
و تعبیر به «قلب» از عقل، مانند:
﴿لَهُمۡ قُلُوبٞ لَّا يَفۡقَهُونَ بِهَا﴾[الأعراف: ۱۷۹].
یعنی: عقول.
و تعبیر به «افواه = دهانها» از زبانها، مانند:
﴿يَقُولُونَ بِأَفۡوَٰهِهِم﴾[آلعمران: ۱۶۷].
و تعبیر به «قریه = آبادی» از اهل آن، مانند:
﴿وَسَۡٔلِ ٱلۡقَرۡيَةَ﴾[یوسف: ۸۲].
و این نوع و نوع ماقبل آن در فرموده خدای تعالی:
﴿خُذُواْ زِينَتَكُمۡ عِندَ كُلِّ مَسۡجِدٖ﴾[الأعراف: ۳۱].
جمع شده است؛ زیرا که برگرفتن زینت ممکن نیست چون مصدر است، پس منظور محل آن میباشد که اسم حال (= وارد شده) را بر آن بکار برده است، و برگرفتن آن برای خود مسجد واجب نیست پس منظور نماز است، اسم محل را بر وارد بر آن اطلاق نموده است.
پانزدهم: نامیدن شی به اسم آلت آن، مانند:
﴿وَٱجۡعَل لِّي لِسَانَ صِدۡقٖ فِي ٱلۡأٓخِرِينَ ٨٤﴾[الشعراء: ۸۳].
ثنای نیک قرار ده؛ زیرا که زبان آلت آن است.
﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوۡمِهِۦ﴾[ابراهیم: ۴].
یعنی: به لغت قومش.
شانزدهم: نامیدن شی به نام ضد آن، مانند:
﴿فَبَشِّرۡهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ﴾[آلعمران: ۲۱].
که بشارت در مورد خبر خوشحال کننده است، و از آن است نامیدن دعوت کننده به شی به نام بازدارنده از آن که سکاکی ذکر کرده، و بر این برآورد است فرموده خدای تعالی:
﴿مَا مَنَعَكَ أَلَّا تَسۡجُدَ﴾[الأعراف: ۱۲].
یعنی: مادعاک إلی أن لاتسجد؟ و با این بیان از ادعای اینکه «لا» زاید است سالم میماند.
هفدهم: اضافه فعل به چیزی که از آن صحیح نیست، از جهت تشبیه، مانند:
﴿جِدَارٗا يُرِيدُ أَن يَنقَضَّ﴾[الکهف: ۷۷].
با اینکه اراده از صفات زنده است، به جهت تشبیه چنین تعبیر شده چون تمایل به افتادن کرده بود.
هجدهم: اطلاق فعل در حالی که مراد نزدیک شدن و قرب وقوع آن است، مانند:
﴿فَإِذَا بَلَغۡنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمۡسِكُوهُنَّ﴾[الطلاق: ۲].
یعنی: نزدیک به رسیدن به مدت شدند، یعنی: نزدیک منقضی شدن عده، چونکه پس از آن امساکی نیست، و این معنی در فرموده خداوند:
﴿فَبَلَغۡنَ أَجَلَهُنَّ فَلَا تَعۡضُلُوهُنَّ﴾[البقرة: ۲۳۲].
حقیقت است،
﴿فَإِذَا جَآءَ أَجَلُهُمۡ لَا يَسۡتَأۡخِرُونَ سَاعَةٗ وَلَا يَسۡتَقۡدِمُونَ﴾[الأعراف: ۳۴].
«هنگامیکه آمدن اجل نزدیک شد».
و با این بیان اشکال مشهور در مورد آیه دفع میشود، اشکال این است که هنگام آمدن أجل پیش و پس افتادن آن متصور نیست،
﴿وَلۡيَخۡشَ ٱلَّذِينَ لَوۡ تَرَكُواْ مِنۡ خَلۡفِهِمۡ﴾[النساء: ۹].
اگر نزدیک شود که پس از خود ترک کنند میترسند، چونکه خطاب به اوصیاست، و این خطاب در صورتی متوجه آنها میشود که هنوز ترک نگفتهاند؛ زیرا که پس از ترک گفتن کودکان خود مردهاند.
﴿إِذَا قُمۡتُمۡ إِلَى ٱلصَّلَوٰةِ فَٱغۡسِلُواْ﴾[المائدة: ۶].
هرگاه خواستید بپاخیزید.
﴿فَإِذَا قَرَأۡتَ ٱلۡقُرۡءَانَ فَٱسۡتَعِذۡ﴾[النحل: ۹۸].
هر گاه اراده کردی قرآن بخوانی، تا استعاذه پیش از آن واقع شود.
﴿وَكَم مِّن قَرۡيَةٍ أَهۡلَكۡنَٰهَا فَجَآءَهَا بَأۡسُنَا﴾[الأعراف: ۴].
هر گاه خواستیم هلاک کنیم، وگرنه عطف به آن بیمعنی میشود.
و بعضی از اینگونه دانستهاند فرموده خدای تعالی را:
﴿مَن يَهۡدِ ٱللَّهُ فَهُوَ ٱلۡمُهۡتَدِ﴾[الکهف: ۱۷].
کسی که خداوند خواسته باشد او را هدایت کند، و این جداً خوب است تا شرط و جزاء با هم متحد نشوند.
نوزدهم: قلب، و آن یا قلب اسناد است، مانند:
﴿مَآ إِنَّ مَفَاتِحَهُۥ لَتَنُوٓأُ بِٱلۡعُصۡبَةِ﴾[القصص: ۷۶].
یعنی: لَتَنُوءُ الْعُصْبَةُ بِهَا،
﴿لِكُلِّ أَجَلٖ كِتَابٞ﴾[الرعد: ۳۸].
یعنی: لِكُلِّ كِتَابٍ أَجَلٌ،
﴿وَحَرَّمۡنَا عَلَيۡهِ ٱلۡمَرَاضِعَ﴾[القصص: ۱۲].
یعنی: حَرَّمْنَاهُ عَلَى الْمَرَاضِعِ،
﴿وَيَوۡمَ يُعۡرَضُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ عَلَى ٱلنَّارِ﴾[الأحقاف: ۲۰].
یعنی: تُعْرَضُ النَّارُ عَلَيْهِمْ؛ زیرا که معروض علیه آن است که اختیار داشته باشد،
﴿وَإِنَّهُۥ لِحُبِّ ٱلۡخَيۡرِ لَشَدِيدٌ ٨﴾[العادیات: ۸].
یعنی: وَإِنَّ حُبَّهُ لِلْخَيْرِ،
﴿وَإِن يُرِدۡكَ بِخَيۡرٖ﴾[یونس: ۱۰۷].
یعنی: يُرِدْ بِكَ الْخَيِّرَ،
﴿فَتَلَقَّىٰٓ ءَادَمُ مِن رَّبِّهِۦ كَلِمَٰتٖ﴾[البقرة: ۳۷].
زیرا که متلقی در حقیقت همان آدم است، چنانکه قرائت نیز شده است.
و یا قلب عطف، مانند:
﴿ثُمَّ تَوَلَّ عَنۡهُمۡ فَٱنظُرۡ﴾[النمل: ۲۸].
یعنی: فَانْظُرْ ثُمَّ تَوَلَّ،
﴿ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّىٰ ٨﴾[النجم: ۸].
یعنی: تَدَلَّى فَدَنَا، چونکه با تَدَلَّى= خرامیدن به نزدیکی رسید.
و یا قلب تشبیه است، که در نوع آن خواهد آمد.
بیستم: جایگزین کردن صیغهای به جای دیگری، و این عنوان انواع بسیاری دارد، از جمله:
۱- اطلاق مصدر بر فاعل، مانند:
﴿فَإِنَّهُمۡ عَدُوّٞ لِّيٓ﴾[الشعراء: ۷۷].
و لذا آن را مفرد آورد. و اطلاق مصدر بر مفعول، مانند:
﴿وَلَا يُحِيطُونَ بِشَيۡءٖ مِّنۡ عِلۡمِهِۦٓ﴾[البقرة: ۲۵۵].
یعنی: من معلومه،
﴿صُنۡعَ ٱللَّهِ﴾[النمل: ۸۸].
یعنی: مصنوعالله،
﴿وَجَآءُو عَلَىٰ قَمِيصِهِۦ بِدَمٖ كَذِبٖ﴾[یوسف: ۱۸].
یعنی: مکذوبفیه، چونکه کذب از صفات أقوال است. نه أجسام.
و از این گونه است اطلاق بشری بر مبشربه، بنابر اینکه باء زایده نباشد.
۲- اطلاق فاعل و مفعول بر مصدر، مانند:
﴿لَيۡسَ لِوَقۡعَتِهَا كَاذِبَةٌ ٢﴾[الواقعة: ۲].
یعنی: تکذیب،
﴿بِأَييِّكُمُ ٱلۡمَفۡتُونُ ٦﴾[القلم: ۶].
یعنی: الفتنه، بنابر اینکه باء زایده نباشد.
۳- اطلاق فاعل بر مفعول، مانند:
﴿مَّآءٖ دَافِقٖ﴾[الطارق: ۶].
یعنی: مدفوق،
﴿لَا عَاصِمَ ٱلۡيَوۡمَ مِنۡ أَمۡرِ ٱللَّهِ إِلَّا مَن رَّحِمَ﴾[هود: ۴۳].
یعنی: لا معصوم،
﴿جَعَلۡنَا حَرَمًا ءَامِنٗا﴾[العنکبوت: ۶۷].
یعنی: مأموناً فیه.
۴- عکس آن، مانند:
﴿إِنَّهُۥ كَانَ وَعۡدُهُۥ مَأۡتِيّٗا﴾[مریم: ۶۱].
یعنی: آتیا،
﴿حِجَابٗا مَّسۡتُورٗا﴾[الإسراء: ۴۵].
یعنی: ساتراً، و بقولی: بر دارش آویخته بود، و بنابراین یعنی: مستور از چشمها که کسی او را نمیدید.
۵- اطلاق صیغه «فعیل» به معنی «مفعول» مانند:
﴿وَكَانَ ٱلۡكَافِرُ عَلَىٰ رَبِّهِۦ ظَهِيرٗا﴾[الفرقان: ۵۵].
۶- اطلاق هر یک از مفرد و تثنیه و جمع بر دیگری.
مثال اطلاق مفرد بر تثنیه:
﴿وَٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥٓ أَحَقُّ أَن يُرۡضُوهُ﴾[التوبة: ۶۲].
یعنی: یرضوهما، پس به جهت تلازم دو رضایت مفرد آورده شده است.
و مثال اطلاق مفرد بر جمع:
﴿إِنَّ ٱلۡإِنسَٰنَ لَفِي خُسۡرٍ ٢﴾[العصر: ۲].
یعنی، انسانها، به دلیل اینکه از آن استثنا شده است،
﴿إِنَّ ٱلۡإِنسَٰنَ خُلِقَ هَلُوعًا ١٩﴾[المعارج: ۱۹].
به دلیل اینکه پس از آن فرموده:
﴿إِلَّا ٱلۡمُصَلِّينَ ٢٢﴾[المعارج: ۲۲].
و مثال اطلاق تثنیه بر مفرد:
﴿أَلۡقِيَا فِي جَهَنَّمَ﴾[ق: ۲۴].
یعنی: ألق.
و از این گونه است هر فعلی که به دو شی نسبت داده شود و حال آنکه مربوط به یکی از آنها بوده باشد، مانند:
﴿يَخۡرُجُ مِنۡهُمَا ٱللُّؤۡلُؤُ وَٱلۡمَرۡجَانُ ٢٢﴾[الرحمن: ۲۲].
و حال آنکه از یکی از آنها بیرون میآید و آن آب شور است نه شیرین، و نظیر این است:
﴿وَمِن كُلّٖ تَأۡكُلُونَ لَحۡمٗا طَرِيّٗا وَتَسۡتَخۡرِجُونَ حِلۡيَةٗ تَلۡبَسُونَهَا﴾[فاطر: ۱۲].
و حال آنکه زیورها از دریای شور بیرون آورده میشود،
﴿وَجَعَلَ ٱلۡقَمَرَ فِيهِنَّ نُورٗا﴾[نوح: ۱۶].
یعنی: در یکی از آسمانها،
﴿نَسِيَا حُوتَهُمَا﴾[الکهف: ۶۱].
درصورتی که فراموش کننده یوشع بوده، به دلیل اینکه به موسی گفت:
﴿فَإِنِّي نَسِيتُ ٱلۡحُوتَ﴾[الکهف: ۶۳].
و اینکه فراموشی به هر دو نسبت داده شده به جهت آن است که موسی از آن ساکت ماند،
﴿فَمَن تَعَجَّلَ فِي يَوۡمَيۡنِ﴾[البقرة: ۲۰۳].
و حال آنکه تعجیل در روز دوم است،
﴿عَلَىٰ رَجُلٖ مِّنَ ٱلۡقَرۡيَتَيۡنِ عَظِيمٍ﴾[الزخرف: ۳۱].
فارسی گفته: یعنی: از یکی از دوآبادی، و از این گونه نیست:
﴿وَلِمَنۡ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِۦ جَنَّتَانِ ٤٦﴾[الرحمن: ۴۶].
و اینکه معنی یک بهشت باشد، برخلاف فرّاء که چنین ادعا کرده است، و در کتاب ذاالقدّ ابن جنی آمده که: از این گونه است:
﴿ءَأَنتَ قُلۡتَ لِلنَّاسِ ٱتَّخِذُونِي وَأُمِّيَ إِلَٰهَيۡنِ﴾[المائدة: ۱۱۶].
و حال آنکه عیسی را خدا گرفتند نه مادرش مریم را.
و مثال اطلاق تثنیه بر جمع:
﴿ثُمَّ ٱرۡجِعِ ٱلۡبَصَرَ كَرَّتَيۡنِ﴾[الملک: ۴].
یعنی: کرات، چندین بار، چون چشم با دو مرتبه نگاه کردن وا نمیماند، و بعضی از این گونه شمردهاند:
﴿ٱلطَّلَٰقُ مَرَّتَانِ﴾[البقرة: ۲۲۹].
و مثال اطلاق جمع بر مفرد:
﴿قَالَ رَبِّ ٱرۡجِعُونِ﴾[المؤمنون: ۹۹].
یعنی: ارجعنی، و ابن فارس از این گونه شمرده:
﴿فَنَاظِرَةُۢ بِمَ يَرۡجِعُ ٱلۡمُرۡسَلُونَ﴾[النمل: ۳۵].
و حال آنکه فرستاده یکی بود، به دلیل اینکه گفته:
﴿ٱرۡجِعۡ إِلَيۡهِمۡ﴾[النمل: ۳۷].
ولی این گفته محل نظر است، چونکه احتمال دارد رئیسشان را مخاطب قرار داده باشد، بخصوص اینکه عادت پادشاهان این نیست که یک نفر بفرستند. و از این گونه دانستهاند:
﴿فَنَادَتۡهُ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ﴾[آلعمران: ۳۹].
﴿يُنَزِّلُ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةَ بِٱلرُّوحِ﴾[النحل: ۲].
یعنی: جبرئیل،
﴿وَإِذۡ قَتَلۡتُمۡ نَفۡسٗا فَٱدَّٰرَٰٔتُمۡ فِيهَا﴾[البقرة: ۷۲].
و حال آنکه قاتل یک نفر بوده است.
و مثال اطلاق جمع بر تثنیه:
﴿قَالَتَآ أَتَيۡنَا طَآئِعِينَ﴾[فصلت: ۱۱].
﴿قَالُواْ لَا تَخَفۡۖ خَصۡمَانِ﴾[ص: ۲۲].
﴿فَإِن كَانَ لَهُۥٓ إِخۡوَةٞ فَلِأُمِّهِ ٱلسُّدُسُ﴾[النساء: ۱۱].
یعنی: أخوان،
﴿صَغَتۡ قُلُوبُكُمَا﴾[التحریم: ۴].
یعنی: قلباکما.
﴿وَدَاوُۥدَ وَسُلَيۡمَٰنَ إِذۡ يَحۡكُمَانِ فِي ٱلۡحَرۡثِ﴾[الأنبیاء: ۷۸].
تا آنجا که فرموده:
﴿وَكُنَّا لِحُكۡمِهِمۡ شَٰهِدِينَ﴾[الأنبیاء: ۷۸].
۷- اطلاق ماضی برمستقبل به خاطر تحقق وقوع آن، مانند:
﴿أَتَىٰٓ أَمۡرُ ٱللَّهِ﴾[النحل: ۱].
یعنی: قیامت، به دلیل: (فلاتستعجلوه)،
﴿وَنُفِخَ فِي ٱلصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ﴾[الزمر: ۶۸].
﴿وَإِذۡ قَالَ ٱللَّهُ يَٰعِيسَى ٱبۡنَ مَرۡيَمَ ءَأَنتَ قُلۡتَ لِلنَّاسِ﴾[المائدة: ۱۱۶].
﴿وَبَرَزُواْ لِلَّهِ جَمِيعٗا﴾[ابراهیم: ۲۱].
﴿وَنَادَىٰٓ أَصۡحَٰبُ ٱلۡأَعۡرَافِ﴾[الأعراف: ۴۸].
۸- عکس آن، برای اینکه دوام و استمرار را برساند، انگار که واقع شده و استمرار یافته باشد، مانند:
﴿أَتَأۡمُرُونَ ٱلنَّاسَ بِٱلۡبِرِّ وَتَنسَوۡنَ أَنفُسَكُمۡ﴾[البقرة: ۴۴].
﴿وَٱتَّبَعُواْ مَا تَتۡلُواْ ٱلشَّيَٰطِينُ عَلَىٰ مُلۡكِ سُلَيۡمَٰنَ﴾[البقرة: ۱۰۲].
یعنی: تلت،
﴿وَلَقَدۡ نَعۡلَمُ﴾[النحل: ۱۰۳].
یعنی: علمنا،
﴿قَدۡ يَعۡلَمُ مَآ أَنتُمۡ عَلَيۡهِ﴾[النور: ۶۴].
یعنی: علم،
﴿فَلِمَ تَقۡتُلُونَ أَنۢبِيَآءَ ٱللَّهِ﴾[البقرة: ۹۱].
یعنی: قتلتم،
﴿فَفَرِيقٗا كَذَّبۡتُمۡ وَفَرِيقٗا تَقۡتُلُونَ﴾[البقرة: ۸۷].
﴿وَيَقُولُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ لَسۡتَ مُرۡسَلٗا﴾[الرعد: ۴۳].
یعنی: قالوا.
و از لواحق آن است تعبیر از مستقبل با اسم فاعل یا مفعول، که حقیقت در حال است نه استقبال، مانند:
﴿وَإِنَّ ٱلدِّينَ لَوَٰقِعٞ ٦﴾[الذاریاتک ۶].
﴿ذَٰلِكَ يَوۡمٞ مَّجۡمُوعٞ لَّهُ ٱلنَّاسُ﴾[هود: ۱۰۳].
۹- اطلاق خبر بر طلب ـ خواه أمر باشد یا نهی یا دعا ـ به خاطر مبالغه در برانگیختن بر آن، تا آنجا که انگار خبری است واقع شده. زمخشری گفته: آمدن خبر در حالیکه مراد أمر یا نهی باشد بلیغتر است از صریح أمر یا نهی؛ مثل اینکه به امتثال آن سرعت گرفته شده و از آن خبر میدهد، مانند:
﴿ وَٱلۡوَٰلِدَٰتُ يُرۡضِعۡنَ﴾[البقرة: ۲۳۳].
﴿وَٱلۡمُطَلَّقَٰتُ يَتَرَبَّصۡنَ﴾[البقرة: ۲۲۸].
﴿رَفَثَ وَلَا فُسُوقَ وَلَا جِدَالَ فِي ٱلۡحَجِّ﴾[البقرة: ۱۹۷].
﴿وَمَا تُنفِقُونَ إِلَّا ٱبۡتِغَآءَ وَجۡهِ ٱللَّهِ﴾[البقرة: ۲۷۲].
یعنی: لاتنفقوا الا ابتغاء وجهالله،
﴿لَّا يَمَسُّهُۥٓ إِلَّا ٱلۡمُطَهَّرُونَ ٧٩﴾[الواقعة: ۷۹].
«دست نزنند به آن جز پاکیزگان».
﴿وَإِذۡ أَخَذۡنَا مِيثَٰقَ بَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ لَا تَعۡبُدُونَ إِلَّا ٱللَّهَ﴾[البقرة: ۸۳].
یعنی: لاتعبدوا، به دلیل:
﴿وَقُولُواْ لِلنَّاسِ حُسۡنٗا﴾[البقرة: ۸۳].
﴿لَا تَثۡرِيبَ عَلَيۡكُمُ ٱلۡيَوۡمَۖ يَغۡفِرُ ٱللَّهُ لَكُمۡ﴾[یوسف: ۹۲].
یعنی: اللَّهُمَّ اغْفِرْ لَهُمْ.
۱۰- عکس آن، مانند:
﴿فَلۡيَمۡدُدۡ لَهُ ٱلرَّحۡمَٰنُ مَدًّا﴾[مریم: ۷۵].
یعنی: یمدّ،
﴿ٱتَّبِعُواْ سَبِيلَنَا وَلۡنَحۡمِلۡ خَطَٰيَٰكُمۡ﴾[العنکبوت: ۱۲].
یعنی: و نحن حاملون، به دلیل:
﴿إِنَّهُمۡ لَكَٰذِبُونَ﴾[العنکبوت: ۱۲].
که کذب بر خبر وارد میشود،
﴿فَلۡيَضۡحَكُواْ قَلِيلٗا وَلۡيَبۡكُواْ كَثِيرٗا﴾[التوبة: ۸۲].
کواشی گفته: در آیه اول أمر به معنی خبر از خبر بلیغتر است، چونکه متضمن لزوم میباشد، مانند: «إِنْ زُرْتَنَا فَلْنُكْرِمْكَ» که منظور تأکید وجوب اکرام بر خودشان میباشد، و ابن عبدالسلام گفته: چونکه أمر برای وجوب است، پس خبر به آن تشبیه شده برای لزوم و وجوب آن.
۱۱- قراردادن ندا به جای تعجب، مانند:
﴿يَٰحَسۡرَةً عَلَى ٱلۡعِبَادِ﴾[بس: ۳۰].
که فراء گفته: معنایش این است: چه حسرتانگیز است! و ابن خالویه گفته: این از دشوارترین مسائل قرآن است، چونکه حسرت ندا نمیشود، بلکه أشخاص ندا میشوند، چون فایده ندا توجه دادن است، ولی معنی آن تعجب میباشد.
۱۲- قرار دادن جمع قِلة به جای جمع کثرت، مانند:
﴿وَهُمۡ فِي ٱلۡغُرُفَٰتِ ءَامِنُونَ﴾[سبأ: ۳۷].
با اینکه غرفههای بهشت بیشمار است،
﴿لَّهُمۡ دَرَجَٰتٌ عِندَ رَبِّهِمۡ﴾[الأنفال: ۴].
و حال آنکه رتبههای مردم در علم الهی ـ به طور حتم ـ بیش از ده است،
﴿ٱللَّهُ يَتَوَفَّى ٱلۡأَنفُسَ﴾[الزمر: ۴۲].
﴿أَيَّامٗا مَّعۡدُودَةٗ﴾[البقرة: ۱۸۴].
نکته تقلیل در آیه اخیر آسان نمودن بر مکلفین است.
۱۳- عکس آن، مانند:
﴿يَتَرَبَّصۡنَ بِأَنفُسِهِنَّ ثَلَٰثَةَ قُرُوٓءٖ﴾[البقرة: ۲۲۸].
۱۴- مذکر آوردن، مؤنث بنابر تأویل آن به مذکر، مانند:
﴿فَمَن جَآءَهُۥ مَوۡعِظَةٞ مِّن رَّبِّهِۦ﴾[البقرة: ۲۷۵].
یعنی: وعظ،
﴿وَأَحۡيَيۡنَا بِهِۦ بَلۡدَةٗ مَّيۡتٗا﴾[ق: ۱۱].
بنابر تأویل بلده به مکان،
﴿فَلَمَّا رَءَا ٱلشَّمۡسَ بَازِغَةٗ قَالَ هَٰذَا رَبِّي﴾[الأنعام: ۷۸].
یعنی: هذا الشمس یا الطالع،
﴿إِنَّ رَحۡمَتَ ٱللَّهِ قَرِيبٞ مِّنَ ٱلۡمُحۡسِنِينَ﴾[الأعراف: ۵۶].
جوهری گفته: بنابر معنی احسان مذکرشده است.
و شریف مرتضی درباره فرموده خداوند:
﴿وَلَا يَزَالُونَ مُخۡتَلِفِينَ ١١٨ إِلَّا مَن رَّحِمَ رَبُّكَۚ وَلِذَٰلِكَ خَلَقَهُمۡ﴾[هود: ۱۱۸-۱۱۹].
گفته: اسم اشاره به رحمت برمیگردد، و بدین جهت نفرموده: «ولتلک» چون مؤنث رحمت غیرحقیقی است، و چونکه میتواند تأویل آن: «أن یرحم» باشد.
۱۵- تأنیث آوردن مذکر؛ مانند:
﴿ٱلَّذِينَ يَرِثُونَ ٱلۡفِرۡدَوۡسَ هُمۡ فِيهَا﴾[المؤمنون: ۱۱].
مربوط به «فردوس» را که مذکر است ـ مؤنث آورده از جهت حمل بر معنی بهشت «الجنه»،
﴿مَن جَآءَ بِٱلۡحَسَنَةِ فَلَهُۥ عَشۡرُ أَمۡثَالِهَا﴾[الأنعام: ۱۶۰].
که «عشر» را مؤنث آورد به اینکه هاء آن حذف شده و به «أمثال» اضافه گردیده است، که مفرد آن مذکر است، گفته میشود: چون «امثال» به مؤنث اضافه شده، و آن ضمیر حسنات میباشد، پس از آن کسب تأنیث کرده، و بقولی: از باب رعایت معنی است؛ زیرا که «أمثال» در معنی مؤنث میباشد؛ چونکه مثل حسنه همان حسنه است، و تقدیر چنین میشود: فله عشر حسنات أمثالها. و در قواعد مهم قاعدهای در تذکیر و تأنیث بیان داشتیم.
۱۶- تغلیب، و آن حکم چیزی را به دیگری است. و بقولی: ترجیح یکی از دو مغلوب بر دیگری و اطلاق نمودن لفظ آن بر هر دوی آنهاست از باب جاری کردن مختلفین به جای متفقین، مانند:
﴿وَكَانَتۡ مِنَ ٱلۡقَٰنِتِينَ﴾[التحریم: ۱۲].
﴿إِلَّا ٱمۡرَأَتَهُۥ كَانَتۡ مِنَ ٱلۡغَٰبِرِينَ﴾[الأعراف: ۸۳].
که در اصل «من القانتات» و «الغابرات» است، و از باب تغلیب مؤنث از قسمت مذکر بشمار آمده،
﴿بَلۡ أَنتُمۡ قَوۡمٞ تَجۡهَلُونَ﴾[النمل: ۵۵].
تاء خطاب را از لحاظ «أنتم» و غلبه دادن آن بر جانب «قوم» آورد، در حالی که قیاس آن آمدن با یاء غیبت بوده است؛ زیرا که صفت «قوم» میباشد، و عدول از آن را این جهت نیکو ساخته که موصوف خبر از ضمیر مخاطبین واقع شده است،
﴿قَالَ ٱذۡهَبۡ فَمَن تَبِعَكَ مِنۡهُمۡ فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزَآؤُكُمۡ﴾[الإسراء: ۶۳].
در ضمیر مخاطب را تغلیب آورد، هر چند که مقتضای «من تبعک» آوردن ضمیر غیبت بود، و نیکویی این از آن جهت است که چون غایب در معصیت و عقوبت پیرو و به تبع مخاطب است در لفظ نیز تبع آن آمده، و این از زیباییهای ارتباط لفظ با معنی است،
﴿وَلِلَّهِۤ يَسۡجُدُۤ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِي ٱلۡأَرۡضِ﴾[النحل :۴۹].
که به غیر عاقل غلبه داد چون با «ما» تعبیر آورد، به خاطر بیشتر بودن آن، و در آیه دیگر با «من» تعبیر کرد، و از جهت شرف و برتری عاقل آن را تغلیب داد،
﴿لَنُخۡرِجَنَّكَ يَٰشُعَيۡبُ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مَعَكَ مِن قَرۡيَتِنَآ أَوۡ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنَا﴾[الأعراف: ۸۸].
که شعیب را در «لتعودن» به حکم تغلیب داخل کرده است؛ چونکه شعیب علیه السلام هیچگاه در کیش قوم خود نبوده است تا به آن بازگردد، و همچنین فرموده خداوند:
﴿إِنۡ عُدۡنَا فِي مِلَّتِكُم﴾[الأعراف: ۸۹].
﴿فَسَجَدَ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ كُلُّهُمۡ أَجۡمَعُونَ ٣٠ إِلَّآ إِبۡلِيسَ﴾[الحجر: ۳۰-۳۱].
ابلیس از فرشتگان شمرده شده از باب تغلیب چونکه در بین آنها بوده است،
﴿يَٰلَيۡتَ بَيۡنِي وَبَيۡنَكَ بُعۡدَ ٱلۡمَشۡرِقَيۡنِ﴾[الزخرف: ۳۸].
یعنی: مشرق و مغرب. ابنالشجری گفته: بدین جهت مشرق را غلبه داد که مشهورترین دو جهت است،
﴿مَرَجَ ٱلۡبَحۡرَيۡنِ﴾[الرحمن: ۱۹].
یعنی: شور و شیرین، و حال آنکه دریا مخصوص شور است، از جهت بزرگی غلبه داده شده است،
﴿وَلِكُلّٖ دَرَجَٰتٞ﴾[الأنعام: ۱۳۲].
یعنی: از مؤمنین و کافرین، در صورتی که درجات برای بلندی مرتبه است و درکات برای پستی، که به لحاظ تغلیب أشرف درجات در هر دو قسم بکار رفته است.
در البرهان آمده: و بدین جهت تغلیب از باب مجاز شمرده شده که لفظ در آنچه برایش وضع شده بکار نرفته است، نمیبینی که «قانتین» برای مذکرهایی که این وصف را دارد وضع شده؟ پس بکار بردن آن برای ذکور و اناث بکار بردن آن در غیر ما وُضع له میباشد، و همچنین بقیه مثالها.
بکاربردن حروف جر در غیر معانی حقیقی آنها، چنانکه در نوع چهلم گذشت.
بکار بردن صیغه «افعل» برای غیروجوب، و صیغه «لاتفعل» برای غیرحرمت، و ادوات استفهمام برای غیرطلب تصور و تصدیق، و أدوات تمنیو ترجی و نداء برای غیر آنها، چنانکه در انشاء همه اینها بحث خواهد شد.
تضمین؛ و آن دادن معنی چیز دیگر به یک شی است، و در حروف و أسماء و أفعال واقع میشود:
اما حروف که در حروف جر و غیر آنها گذشت.
و أما أفعال: اینکه فعلی معنی فعل دیگری را در برگیرد پس معنی هر دو فعل در آن با هم واقع شوند، به اینگونه که فعلی به حرفی متعدی شود که معمول آن تعدی با آن حرف نیست، پس به تأویل آن یا تأویل حرفی که با آن تعدی کرده نیاز هست که تعدی را تصحیح کند، قسم اول تضمین فعل و قسم دوم تضمین حرف است، و اختلاف کردهاند که: کدامیک أولی است؟ أهل لغت و عدهای از نحویین گفتهاند: امکان توسعه در حرف هست، ولی محققان توسعه را در فعل دانستهاند؛ زیرا که آن در أفعال بیشتر است، مثال آن:
﴿عَيۡنٗا يَشۡرَبُ بِهَا عِبَادُ ٱللَّهِ﴾[الإنسان: ۶].
میباشد، که «یشرب» با «من» متعدی میشود، و متعدی آوردن آن با «باء» یا بنا بر تضمین معنی «یروی» یا «يَلْتَذُّ» است، و یا تضمیم معنی «من» در «باء» مانند:
﴿أُحِلَّ لَكُمۡ لَيۡلَةَ ٱلصِّيَامِ ٱلرَّفَثُ إِلَىٰ نِسَآئِكُمۡۚ﴾[البقرة: ۱۸۷].
که «رفث» با «إلی» متعدی نمیشود مگر با تضمین نمودن آن معنی «افضاء» و نیز:
﴿هَل لَّكَ إِلَىٰٓ أَن تَزَكَّىٰ﴾[النازعات: ۱۸].
که در اصل «فی أن» میباشد، پس معنی «أدعوک» در آن تضمین آمده،
﴿وَهُوَ ٱلَّذِي يَقۡبَلُ ٱلتَّوۡبَةَ عَنۡ عِبَادِهِۦ﴾[الشوری: ۲۵].
که چون متضمن معنی «عفو» و «صفح» هست با «عن» متعدی شده است.
و أما در أسماء: تضمین نمودن معنی اسمی در اسم دیگر است، تا معنی هر دو اسم را بدهد، مانند:
﴿حَقِيقٌ عَلَىٰٓ أَن لَّآ أَقُولَ عَلَى ٱللَّهِ إِلَّا ٱلۡحَقَّ﴾[الأعراف: ۱۰۵].
که معنی «حریص» در «حقیق» تضمین شده است، تا برساند که او بر گفته حق حریص و آزمند است، و آن را وانمیگذارد.
و بدین جهت تضمین مجاز است که لفظ برای حقیقت و مجاز هر دو وضع نشده، پس جمع بین آنها همین مجاز بودن است.
[۱۰] برهان، ۲۶۹