الإتقان فی علوم القرآن - فارسی- جلد دوم

فهرست کتاب

فصلی در چگونگی اعجاز قرآن

فصلی در چگونگی اعجاز قرآن

چون ثابت شد که قرآن معجزه پیغمبر ما صاست، واجب است برای شناخت وجه اعجاز اهتمام ورزید، و مردم در این باره بسیار بحث کرده‌اند، بعضی خوب و بعضی بد در این زمینه وارد شده‌اند، پس عده‌ای پنداشته‌اند که تحدی با کلام قدیم که صفت ذات است واقع شد، و عربها به آنچه توان آن را نداشتند تکلیف گردیدند، و با این حال عجز آنها روی داد. ولی این رأی مردود است، چون آنچه را نمی‌توان دست یافت تصور نمی‌شود که با آن تحدی انجام گیرد، و درست همان است که جمهور گفته‌اند که با الفاظی که بر کلام قدیم دلالت دارند تحدی واقع گشت.

و نظّام پنداشته که إعجاز قرآن با صرفه است، یعنی خداوند عربها را از معارضه با آن منصرف و عقلشان را سلب کرد، و توان معارضه را داشتند ولی امری خارجی آنها را از این کار بازداشت، پس مانند سایر معجزات شد، ولی این گفته فاسد است به دلیل:

﴿قُل لَّئِنِ ٱجۡتَمَعَتِ ٱلۡإِنسُ وَٱلۡجِنُّ...[الإسراء: ۸۸].

که دلالت دارد بر عجز آنها با وجود بقای قدرتشان، که اگر توانایی از آنها سلب گردد فایده‌ای برای جمع شدنشان نیست، چون همچون جمع شدن مردگان خواهد بود، و عاجز بودن مردگان چیزی نیست که قابل ذکر باشد، اضافه بر اینکه اجماع بر این منعقد است که اعجاز منسوب به قرآن است، بنابراین چگونه می‌تواند معجزه باشد در حالی که صفت اعجاز در آن نباشد! بلکه عاجز کننده خدای تعالی باشد که توان آوردن مثل آن را از آنان سلب کرده و بگیرد.

و نیز قول به صرفه لازمه‌اش این است که با منقضی شدن زمان تحدی اعجاز هم زایل شودف و قرآن از اعجاز خالی باشد، که این مطلب اجماع امت را می‌گسلد که همه متفقند که معجزه بزرگ رسول خدا باقی است، و جز قرآن معجزه باقی ندارد.

قاضی ابوبکر گوید: از جمله دلایل بطلان صرفه اینکه اگر معارضه قرآن ممکن باشد ـ و تنها منصرف کردن از معارضه مانع از انجام آن باشد ـ سخن معجزه نخواهد بود، بلکه با منع از آوردن مثل آن معجزه گردد، به خودی خود کلام فضیلتی بر غیر آن نخواهد داشت. وی گفته: و این عجیبتر از گفته جمعی از آنها نیست که: همگان می‌توانند مثل آن بیاورند؛ و چون جهت ترتیب آن را نمی‌دانند از این کار عقب افتاده‌اند و اگر آن را می‌دانستند از همان راه به این امر می‌رسیدند، و نیز شگفت‌انگیزتر از گفتار بعضی دیگر نیست که پنداشته‌اند: ناتوانی برای آنها بود ـ که همزمان نزول قرآن بودند ـ ولی افراد بعدی توان دارند که مثل آن را بیاورند! و به هیچ یک از این اقوال نباید اعتنایی کرد!.

و عده‌ای گفته‌اند: وجه اعجاز آن خبرهایی است که از غیبهای آینده در آن هست، که این کار را عربها نمی‌توانستند.

و جمعی دیگر گفته‌اند: آنچه از اخبار مربوط به ماجراهای پیشینیان و متقدمین در آن آمده، بطوری که انگار شاهد و حاضر بوده، وجه اعجاز آن می‌باشد.

و کسانی دیگر گفته‌اند: وجه اعجاز آن خبر دادن از اسرار نهانی افراد است در حالی که در سخن یا رفتار آنها سر نزده بود، مانند فرموده خداوند:

﴿إِذۡ هَمَّت طَّآئِفَتَانِ مِنكُمۡ أَن تَفۡشَلَا[آل‌عمران: ۱۲۲].

﴿وَيَقُولُونَ فِيٓ أَنفُسِهِمۡ لَوۡلَا يُعَذِّبُنَا ٱللَّهُ[المجادلة: ۸].

و قاضی ابوبکر گفته: وجه اعجاز قرآن نظم و تألیف و ترتیبی است که در آن هست، و اینکه از تمام وجوه نظمی که در سخن عرب متداول بود جداست، و با شیوه‌های خطابها و گفتارهایشان متباین می‌باشد، وی گوید: و لذا نتوانستند با آن معارضه کنند.

وی افزوده: و راهی به شناخت اعجاز قرآن از اصناف بدیع که در شعر قرار داده‌اند نمی‌توان جست، چونکه از اموری نیست که با آن خرق عادتی واقع شود، بلکه می‌توان آن را با علم و تمرین و صنعتگری آن دریافت، مانند گفتن شعر، و ترتیب دادن سخنرانی و صناعت نامه، و ورزیدگی در بلاغت تمام اینها راهی دارد که پیموده می‌شود، ولی نحوه نظم قرآن الگو و نمونه‌ای ندارد که طبق آن عمل گردد و پیشوایی ندارد که به آن اقتدا شود، و به اتفاق آرا مثل آن وقوع نمی‌یابد.

وی گفته: و ما معتقدیم که اعجاز در بعضی از جاهای قرآن روشنتر، و در جاهای دیگری پیچیده‌تر و دقیقتر است.

و امام فخرالدین گفته: وجه اعجاز فصاحت و شگفتی اسلوب و سالم بودن از همه عیبهاست.

و زملکانی گفته: وجه اعجاز به تألیف مخصوص قرآن مربوط می‌شود نه مطلق تألیف، به اینکه مفردات آن از لحاظ ترکیب و توازن در حد اعتدال است و مرکبات آن از نظر معنی بالا رفته که هر فنی را در مرتبه اعلای آن از حیث لفظ و معنی واقع ساخته است.

و ابن عطیّه گوید: قول صحیحی که جمهور نیز برآنند و ورزیدگان در وجه اعجاز گفته‌اند اینکه: اعجاز قرآن با نظم و صحت معانی و فصاحت پیاپی الفاظ آن می‌باشد؛ زیرا که علم خداوند همه چیز را فرا گرفته، و نیز به تمام سخن علم او احاطه دارد، پس چون یک لفظ از قرآن ترتیب یافت خدا می‌داند ـ با احاطه‌ای که دارد کدام لفظ صلاحیت دارد که در پی آن درآید و معنی دوم را پس از معنی اول بیان سازد، و از اول تا آخر قرآن همینطور است، و عموم افراد بشر را جهل و فراموشی و غفلت عارض می‌شود، و بدیهی است که هیچ کس از انسانها به آن احاطه ندارد، و نظم قرآن چنین آمده در منتهی درجه فصاحت، و با این بیان قول کسی که گفته: عربها قدرت داشتند مثل آن را بیاورند ولی از آن انصراف داده شدند، باطل است، و صحیح آن است که به هیچ‌وجه در توان احدی نبوده که نظیر آن را بیاورد، از همین روی شخص بلیغ را می‌بینی که قصیده یا خطبه‌ای را یک سال تنقیح و تصحیح می‌کند سپس باز هم در آن تغییر می‌دهد، و حال آنکه کتاب خدای تعالی چنین است که اگر یک لفظ از آن برداشته شود سپس در زبان عرب بگردند تا لفظی بهتر از آن بیابند یافت نخواهد شد و ما در بیشتر موارد آن ورزیدگی و برجستگی را بوضوح می‌بینیم و در مواردی هم وجه آن بر ما پوشیده می‌ماند، چون از مرتبه‌ای که عرب آن روز در سلامت ذوق و خوش قریحگی داشتند پایینتریم. و با عربها حجت بر اهل عالم تمام شد که ارباب فصاحت و مورد معارضه بودند چنانکه در معجزه موسی با ساحران حجت بر سایر مردم بپا شد، و در معجزه عیسی با اطبا حجت بپا گشت؛ زیرا که خداوند معجزات پیغمبران را به گونه مشهورترین چیزی که در زمان آن پیغمبری که خواسته او را آشکار کند وجود داشته قرار داده است به برترین شکل، و سحر در زمان موسی ÷به آخرین حد رسیده بود و طب در زمان عیسی ÷، و فصاحت در زمان محمد ص.

و حازم در منهاج البلغاء گفته: وجه اعجاز در قرآن از جهت این است که فصاحت و بلاغت در آن از تمام انحاء آنها و در همه قرآن استمرار یافته استمراری که سستی در آن یافت نشود، و احدی از افراد بشر بر انجام چنین امری توان ندارد، و در کلام عرب و هر آنکه به لغت آنها سخن می‌گوید چنان فصاحت و بلاغت در تمام آن و از هر لحاظ نیست نیست مگر در مقدار اندک و معدودی از آن، سپس کلام به سستی می‌گراید و خوبی و رونق کلام قطع می‌گردد، لذا فصاحت استمرار نمی‌یابد در تمامی آن بلکه در بخشها و جاهای پراکنده آن واقع می‌شود.

و مراکشی در شرح مصباح گوید: جهت معجزه قرآن با اندیشه کردن در علم بیان شناخته می‌شود، و آن چنانکه در تعریف آن اختیار کرده‌اند آن است که از خطا کردن در ادای معنی با آن احتراز می‌گردد، و از پیچیدگی آن اجتناب ورزند، و با آن وجوه زیبا ساختن کلام پس از رعایت منطبق شدنش با مقتضای حال دانسته می‌گردد؛ چون وجه اعجاز آن مفردات الفاظش نیست وگرنه پیش از نزولش معجزه می‌بود، و نیز تنها تألیف آن وجه اعجازش نمی‌باشد؛ وگرنه هر تألیفی معجزه می‌بود، و اعراب تنهایش نیز اعجاز نیست و إلا هر سخن معربی معجزه بود، و فقط شیوه‌اش معجزه نیست، وگرنه آغاز شیوه شعر معجزه می‌شد، و شیوه همان راه است، و نیز اگر چنان بود می‌بایست هذیان مسیلمه هم اعجاز باشد؛ و چونکه اعجاز بدون آن اسلوب هم یافت می‌شود در مانند:

﴿فَلَمَّا ٱسۡتَيۡ‍َٔسُواْ مِنۡهُ خَلَصُواْ نَجِيّٗا[یوسف: ۸۰].

﴿فَٱصۡدَعۡ بِمَا تُؤۡمَرُ[الحجر: ۹۴].

و نه با منصرف کردن آنها از معارضه با آن؛ زیرا که تعجب آنها از فصاحت آن بود، و چون مسیلمه و ابن المقفع و معری و دیگران این کار را کردند، ولی چیزی جز آنچه گوشها از شنیدنش رمیده شوند و طبعها از آن نفرت کنند، و شنوندگان در احوال ترکیب آن بخندند به میدان نیاوردند، و قرآن با همان احوال خود بلغا را عاجز و فصحا را لال کرد، پس بر اعجاز آن دلیلی اجمالی است اینکه عربها از آن عاجز ماندند با آنکه به زبانشان بود، تا چه رسد به دیگران، و دلیلی تفصیلی است که مقدمه‌اش اندیشیدن در ویژگیهای ترکیب آن، و نتیجه‌اش علم به اینکه این کتاب از سوی کسی فرود آمده که علم او به هر چیزی احاطه دارد.

و اصفهانی در تفسیرش گفته: بدانکه اعجاز قرآن از دو جهت یاد شده: یکی اعجازی است که به خودش مربوط می‌شود، دوم: با منصرف ساختن مردم از معارضه با آن، وجه اول یا متعلق به فصاحت و بلاغت است یا به معنی آن، اما اعجاز مربوط به فصاحت و بلاغت؛ به عنصر آن ـ که لفظ و معنی است بر نمی‌گردد؛ چونکه الفاظ قرآن همان الفاظی است که آنها داشته‌اند، خدای تعالی فرموده:

﴿قُرۡءَٰنًا عَرَبِيّٗا[یوسقف: ۲].

﴿بِلِسَانٍ عَرَبِيّٖ[الشعراء: ۱۹۵].

و نیز بسیاری از معانی آن در کتاب‌های پیشین بوده، خدای تعالی فرموده:

﴿وَإِنَّهُۥ لَفِي زُبُرِ ٱلۡأَوَّلِينَ ١٩٦[الشعراء: ۱۹۶].

و آنچه در قرآن از معارف الهی و بیان مبدأ و معاد و خبر از غیب هست، اعجاز اینها به قرآن از لحاظ اینکه قرآن است برنمی‌گردد، بلکه چون بدون تعلیم و تعلم قبلی حاصل شده اعجاز دارد، و خبر دادن از غیب فرق نمی‌کند که به همین نظم باشد یا نه، به زبان عربی باشد یا غیر آن، با عبارت باشد یا اشاره، بنابراین نظم مخصوص همان شکل و صورت قرآن است، و لفظ و معنی عنصر آن می‌باشند، و حکم هر چیزی با تفاوت یافتن صورتش تغییر می‌یابد و با تبدیل اسمش حکم آن تغییر می‌کند نه با عنصر آن، مانند انگشتر و گوشواره و گردنبند که با اختلاف شکلشان اسمشان تغییر کرده، نه عنصر آنها که طلا و نقره و آهن باشد، انگشتری که از طلا یا نقره یا آهن درست شده همان انگشتر نام دارد، هر چند که عنصر آنها فرق می‌کند و اگر انگشتر و گوشواره و گردنبند از طلا ساخته شود اسمشان فرق می‌کند به خاطر تفاوت شکلهای آنها، هر چند که عنصر آنها یکی است.

وی گفته: از بیان فوق معلوم شد که اعجاز مخصوص به قرآن به نظم مخصوص آن مربوط می‌شود، و توضیح اینکه نظم آن معجزه است و متوقف بر بیان نظم کلام است، سپس بیان اینکه این نظم برخلاف نظم سخنان دیگر است، پس می‌گوییم: مراتب تألیف سخن پنج است:

اول: متصل کردن حروف به یکدیگر تا کلمات سه گانه: اسم و فعل و حرف از آنها بدست آید.

دوم: تألیف این کلمات به یکدیگر تا جمله‌های سودمندی از آنها حاصل شود، و این همان نوعی است که مردم همگی در گفتگوای خود بکار می‌برند، و نیازهای خویش را با آن برمی‌آورند، و به این نوع «کلام منثور» می‌گویند.

سوم: بستن آن کلمات به یکدیگر به گونه‌ای که آغازها و مقاطع و مدخلها و مخارج داشته باشد که آن را «نظم» نامند.

چهارم: اینکه اضافه برآنچه در نوع پیش هست سجع هم در اواخر کلماتش بوده باشد که آن را «مسجع» خوانند.

پنجم: اینکه با وجود آنها وزنی هم برای آن قرار داده شود، که به آن شعر گویند. و منظوم یا به صورت محاوره و گفتن است که خطابه نام دارد، و یا مکاتبه است که آن را نامه می‌خوانند، بنابراین انواع سخن از این اقسام بیرون نیست، و هر کدام را نظم مخصوصی است، و قرآن تمام زیباییهای آنها را دارد با نظم دیگری غیر از نظم آنها. دلیل بر این مطلب اینکه نمی‌شود به آن گفت: نامه، یا خطابه، یا شعر، یا سجع است، چنانکه می‌توان گفت: کلام است، و شخص بلیغ چون آن را می‌شنود بین آن با نظمهای دیگر فرق می‌گذارد، و از مین روی خدای تعالی فرموده:

﴿وَإِنَّهُۥ لَكِتَٰبٌ عَزِيزٞ ٤١ لَّا يَأۡتِيهِ ٱلۡبَٰطِلُ مِنۢ بَيۡنِ يَدَيۡهِ وَلَا مِنۡ خَلۡفِهِۦۖ[فصلت: ۴۱-۴۲].

«و براستی که کتابی است با عزت و بزرگ که هرگز باطل از پیش و پس به آن راه نیابد».

به جهت توجه دادن به اینکه تألیف آن چگونگی نظمی که افراد بشر دارند نیست، تا امکان تغییر دادن و کم و زیاد کردن آن باشد چنانکه در کتاب‌های دیگر هست.

وی افزوده: و اما اعجازی که مربوط به منصرف کردن مردم از معارضه با آن نیز اگر منظور شود ظاهر است؛ توضیح اینکه هر صناعتی را پسندیده یا ناپسند با عده‌ای مناسبتهای مخفی و اتفاقات حملی هست؛ به دلیل اینکه کسی را می‌بینیم حرفه‌ای برای خودش ترجیح می‌دهد، و با پوشیدن جامه آن سینه‌اش فراخ می‌گردد، و قوای او در به کار بردنش فرمانبری کنند، که با سینه باز و دل گشاده‌ای آن را می‌پذیرد، و در آن تلاش می‌کند، پس چون خداوند اهل بلاغت و خطابه را که در هر میدانی از معانی با زبان مسلط خود وارد می‌شوند، اینها را به معارضه قرآن فراخواند، و آنها را از آوردن مثل آن عاجز ساخت، و متصدی معارضه آن نشدند بر اندیشمندان پوشیده نماند که بازدارنده‌ای از سوی خداوند آنها را از این کار بازداشته و منصرف ساخته است، و کدام اعجازی بالاتر از این که همه بلغا در ظاهر عاجز باشند که با آن معارضه کنند و در باطن از آن منصرف شده باشند. پایان گفتار مراکشی.

و سکاکی در المفتاح گفته: بدانکه اعجاز قرآن درک می‌شود ولی وصف آن ممکن نیست، چنانکه راستی وزن را می‌توان درک کرد و نمی‌توان وصف نمود، و مانند کشتیرانی، و همانگونه که خوشی نغمه‌ای که بر صدایی عارض شده درک می‌گردد و تحصیل آن جز برای صاحبان فطرت سالم درک نمی‌شود مگر با ورزیدگی در دو علم معانی و بیان و تمرین در آنها.

و أبوحیان توحیدی گوید: از بندار فارسی سؤال شد که موقعیت اعجاز در قرآن چیست؟ در جواب گفت: این مسأله ستمی بر معنی است، چون شبیه آن است که بگویی: جایگاه انسان نسبت به انسان چیست؟ که انسان را موقعیتی از انسان نیست؛ بلکه هر گاه به تمام آن اشاره کنی آن را تحقق داده‌ای و بر ذات آن دلالت نموده‌ای، قرآن هم همینطور است، به جهت شرافت آن که به هیچ قسمتی از آن اشاره نشود مگر اینکه آن معنی خود آیتی باشد، و معجزه و هدایتی برای گوینده آن، و در توان بشر نیست که منظورهای خداوند را در کلامش و اسرار او را در کتابش احاطه یابند، از همین روی عقلها متحیر و بینشها وامانده‌اند، و به آن خیره شده‌اند.

و خطابی گفته: بیشتر علمای صاحبنظر برآنند که وجه اعجاز در قرآن از لحاظ بلاغت است، ولی تفصیل آن بر آنها دشوار شده، و به حکم ذوق متمایل گشته‌اند.

وی گوید: و تحقیق آن است که اجناس کلام مختلف است، و مراتب سخن در درجات بیان متفاوت؛ قسمتی بلیغ؛ محکم و پربار است، و قسمت دیگری فصیح و غریب و آسان، و بخشی روشن ساده دلنشین؛ اینها اقسام سخن پسندیده خوب است؛ که قسم اول برترین، و دومی وسط و سومی نزدیکترین و پایینترین آنهاست، که بلاغتهای قرآن از هر کدام از این اقسام مقداری برگرفته، و از هر نوعی شاخه‌ای دارد، و با این اوصاف شیوه‌ای از کلام را متضمن گردیده که بین بزرگی و روانی جمع کرده که این دو به تنهایی همچون دو متضاد می‌باشند؛ زیرا که روان بودن سخن نتیجه سادگی است، و پرمعنی بودن و متانت به نوعی از دشواری برمی‌آید؛ لذا جمع شدن این دو امر در نظم آن، با وجود برتری جستن هر کدام از دیگری فضیلتی است که قرآن به آن اختصاص یافته؛ تا نشانه روشنی برای پیغمبرش صبوده باشد.

و به خاطر چند جهت افراد بشر از آوردن مثل قرآن درمانده‌اند؛ از جمله اینکه: علم آنان تمام نامها و کلمات لغت عرب و اوضاع آنها یعنی زمانها و وضعیتهایی که معانی داشته‌اند را فرا نگرفته، و فهمهای آنان تمام معانی اشیائی که بر آن الفاظ حمل گردیده را درک نمی‌نماید، و شناخت ایشان به فرا گرفتن تمام وجوه نظمهایی که به آنها هماهنگی می‌یابد کامل نمی‌گردد، و ارتباط هر یک را با دیگری به دست نمی‌آورند، تا به انتخاب بهترین از زیباترین وجوه آنها برسند، و سخنی مثل آن بیاورند، و سخن به این سه پایه برپاست: لفظ حاصل، و معانی که به آن برپا شد، و رابطی که لفظ و معنی را بهم پیوند دهد. و چون قرآن را تأمل کنی خواهی دید که این امور در نهایت برتری و کمال در آن یافت شوند؛ تا آنجا که هیچ لفظی را فصیحتر یا پربارتر یا دلپذیرتر از الفاظ دیگرش نخواهی دید، و هیچ نظمی را خوش تألیفتر، و پیوسته‌تر و متشکلتر و منسجمتر از آن نخواهی یافت، و اما معانی آن را هر صاحب اندیشه‌ای گواه است که در ابوابش از همه جلوتر، و درجاتش از همه سخنها بالاتر می‌باشد.

و ممکن است این فضایل سه‌گانه به طور پراکنده در انواع سخن یافت شود؛ ولی اینکه همه آنها در یک گونه سخن جمع گردد جز در کلام خدای علیم قدیر یافت نگردد، پس با این بیان به دست آمد که قرآن بدین جهت معجزه است که فصیحترین الفاظ را در بهترین نظامهای تألیف و با در برگرفتن صحیحترین معانی آورده است از توحید خدای تعالی و تنزیه او در صفاتی که شایسته او نیست گرفته، تا دعوت به طاعتش، و بیان راه عبادتش، یعنی: حلال و حرام و مکروه و مباح، و موعظه و تعدیل، و امر به معروف و نهی از منکر، و راهنمایی به اخلاق پسندیده، و بازداشتن از خویهای ناپسند، و هر کدام از این مطالب و الفاظ در جای خودش قرار گرفته که هیچ چیز اولیتر از آن دیده نمی‌شود، و در عقل این تصور پیش نمی‌آید که امری شایسته‌تر از آن باشد، اخبار قرون گذشته، و آنچه از عذابهای خداوند بر معاندان آنها نزول یافته در آن سپرده شده است و از شدنیهای آینده در زمان‌های آتیه حقایقی گفته در حالی که بین دلیل و آنچه برایش دلیل آورده شده و دلیل و مدلول علیه جمع کرده است تا لزوم آنچه مورد دعوت آن است را بیشتر تأکید نماید و از وجوب آنچه امر یا نهی کرده خبر دهد.

و معلوم است که آوردن مثل چنین امور، و جمع بین موارد پراکنده آنها بطوری که منسجم و پیوسته گردند، چیزی است که نیروی انسانی از آن ناتوان است، و قدرتش به آن نمی‌رسد، لذا افراد بشر از آن وامانده‌اند، و از معارضه با آن عاجز شدند، آنگاه معاندین با آن گاه می‌گفتند شعر است، چون نظم آن را مشاهده می‌کردند، و یک بار مدعی می‌شدند سحر است چون خود را از آن عاجز می‌دیدند، و توانی بر آن نداشتند، و قرآن را مؤثر در دلها، و فروشونده در گوشها می‌یافتند آنها را به هراس و حیرت می‌افکند، نمی‌توانستند خویشتنداری کنند، و به نوعی به عظمت آن اعتراف می‌نمودند، از همین روی گفتند: راستی که شیرینی و حقا که شیوایی دارد.

و گاهی از روی نابخردی و جهل می‌گفتند:

﴿أَسَٰطِيرُ ٱلۡأَوَّلِينَ ٱكۡتَتَبَهَا فَهِيَ تُمۡلَىٰ عَلَيۡهِ بُكۡرَةٗ وَأَصِيلٗا[الفرقان: ۵].

«افسانه‌های پیشینیان است که آنها را نوشته پس هر صبح و شام بر او املاء می‌شود».

با اینکه می‌دانستند صاحب آنها أمی و درس ناخوانده است، و هیچ کس در خدمت آن حضرت نیست که چنین سخن و بیانی را املاء کند یا بنویسد، و گفته‌های دیگری که از روی نادانی و عناد و ناتوانی می‌بافتند.

سپس گفته: و درباره اعجاز قرآن وجهی گفته‌ام که مردم از آن غافل مانده‌اند، و آن تأثیری است که در دلها بجای می‌گذارد، و جانها را تکان می‌دهد، که هیچ سخنی غیر از قرآن را نمی‌شنوی ـ چه نظم و چه نثر ـ که تا بگوش رسد به دل رخنه کند، یک جا از جهت لذت و شیرینی، و جای دیگر از جهت عظمت و هیبتی که دارد، هیچ سخنی را چنین نمی یابی که اینطور بر دلها اثر کند، خدای تعالی فرموده:

﴿لَوۡ أَنزَلۡنَا هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانَ عَلَىٰ جَبَلٖ لَّرَأَيۡتَهُۥ خَٰشِعٗا مُّتَصَدِّعٗا مِّنۡ خَشۡيَةِ ٱللَّهِ[الحشر: ۲۱].

«اگر این قرآن را بر کوهی نازل می‌کردیم هر آینه آن را می‌دیدی که از ترس خداوند خاشع و از هم پاشیده می‌شد».

و نیز فرموده:

﴿ٱللَّهُ نَزَّلَ أَحۡسَنَ ٱلۡحَدِيثِ كِتَٰبٗا مُّتَشَٰبِهٗا مَّثَانِيَ تَقۡشَعِرُّ مِنۡهُ جُلُودُ ٱلَّذِينَ يَخۡشَوۡنَ رَبَّهُمۡ[الزمر: ۲۳].

«خداوند بهترین سخن (قرآن) را نازل فرمود کتابی که (آیاتش) مشابه هم و (ذکر خدا و خاصان او) مکرر می‌شود، از آن بر اندام آنها که از پروردگارشان بیمناکند لرزه می‌افتد».

و ابن سراقه گفته: اهل علم در وجه اعجاز قرآن اختلاف کرده‌اند، وجوه بسیاری آورده‌اند که همه آنها حکمت و درستی است، با این حال در وجوه اعجاز آن به یک دهم از ده یک آن هم نرسیده‌اند، پس عده‌ای گفته‌اند: ایجاز با بلاغت است.

و برخی دیگر گویند: بیان و فصاحت است.

و جمعی گویند: انسجام و نظم است.

و کسانی دیگر گفته‌‌اند: وجه اعجاز آن بیرون بودن از جنس کلام عرب است از نظم و نثر و خطبه و شعر با اینکه حروف آن در کلام آنها و معانی آن در خطابهای ایشان و الفاظش از جنس کلماتشان می‌باشد، در عین حال ذات آن از قبیل کلام آنها نیست، و جنس آن از اجناس خطایشان جداست، بطوری که هر کس بر معانی آن بسنده کند، و حروف آن را تغییر دهد رونقش را از بین برده باشد، و هر آنکه به حروفش اکتفا نماید و معنایش را تغییر دهد؛ فایده‌اش را از کار انداخته باشد، و در این امر رساترین دلایل بر اعجاز آن هست.

و گروهی دیگر گفته‌اند: عبارت از آن است که خواننده‌اش خسته نمی‌شود، و شنونده‌اش ملول نمی‌گردد، هر چند که تلاوتش تکرار شود.

و دیگرانی گفته‌اند: عبارت از خبرهایی است که از امور گذشته در آن هست.

و کسان دیگری گویند: علم غیب و حکم قطعی بر امور است که در آن آمده.

و جمعی گویند: عبارت است از اینکه جامع علومی است که شرح آنها طولانی و شمارش آنها دشوار می‌باشد. پایان گفتار ابن سراقه.

و زرکشی در البرهان گفته: اهل تحقیق برآنند که اعجاز بر تمام اقوال فوق می‌باشد، نه بر هر یک از آنها به تنهایی؛ زیرا که قرآن تمام این ویژگیها را جمع کرده است، پس معنی ندارد که به یکی از این وجوه به تنهایی نسبت داده شود با اینکه مشتمل بر همه آنها و بلکه غیر آنها نیز هست، از جمله اعجابی است که در دلها و گوشهای شنوندگان بر می‌انگیزد، خواه عظمت و اعجازش را اعتراف کنند و خواه انکار نمایند. و از جمله اینکه پیوسته در گوش و زبان شنوندگان و خوانندگان تر و تازه بوده و هست. و از جمله اینکه بین دو صفت پرباری و دلپذیری را جمع کرده با اینکه این دو صفت همچون دو متضاد هستند که غالباً در کلام افراد بشر جمع نمی‌گردند.

و از جمله اینکه آخرین کتابها قرار داده شده بی‌نیاز از غیر خودش ـ کتابهای آسمانی گذشته ـ در صورتی که کتابهای پیشین گاهی نیاز به بیان دارند که به آن رجوع می‌شود، چنانکه خدای تعالی فرموده:

﴿إِنَّ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانَ يَقُصُّ عَلَىٰ بَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ أَكۡثَرَ ٱلَّذِي هُمۡ فِيهِ يَخۡتَلِفُونَ ٧٦[النمل: ۷۶ و کتاب البرهان ۲/۱۰۶-۱۰۷].

«براستی که این قرآن بر بنی‌اسرائیل بیان می‌کند بیشتر آنچه درباره‌اش اختلاف دارند».

و رمانی گفته: وجوه اعجاز قرآن از جهاتی آشکار می‌گردد.

۱- ترک معارضه با آن، با همه انگیزه‌هایی که بر آن بود، و نیاز شدید به آن، و تحدی (= خواندن خصم به معارضه) قرآن نسبت به همه.

۲- منصرف کردن از معارضه.

۳- بلاغت.

۴- خبر دادن از امور آینده.

۵- نقض کردن عادت.

۶- مقایسه آن با دیگر معجزات.

وی گوید: و نقض کردن عادت چنان است که: عادت بر انواع معروفی از کلام جاری بود، از جمله شعر، و سجع، و خطبه‌ها، و نامه‌ها، و نثری که بین مردم در حرفهای روزمره‌شان رواج داشت؛ قرآن شیوه خاصی آورد که از عادت آنها بیرون بود، زیباییش آنقدر بالا است که از همه شیوه‌ها برتری دارد، و از سخن موزون ـ که والاترین انواع سخن است ـ نیز برتر می‌باشد.

وی افزوده: و اما مقایسه آن با تمام معجزات دیگر: اعجاز آن را از این جهت آشکار می‌سازد، چون راه شکافتن رود، و مبدل نمودن عصا به اژدها، و آنچه در این روند بوده یک راه در اعجاز است، که خارج از عادت بوده و مردم از معارضه با آن باز نشسته‌اند.

و قاضی عیاض در کتاب الشفا گفته: بدانکه قرآن مشتمل بر وجوه بسیاری از اعجاز است، و از جهت ضبط انواع آنها در چهار وجه به دست می‌آید:

اول: تألیف زیبا و جوش خوردن کلمات آن به یکدیگر و فصاحت، و وجوه ایجاز، و بلاغت خارق عادت آن است، که بر شیوه عربها که گوی سبقت را در میدان سخن ربوده، و در این فن برتری داشتند، قرآن بر شیوه آنها فائق آمد.

دوم: شکل عجیب نظم و ترتیب، و شیوه غریب آن است، که برخلاف شیوه‌های سخن عرب و روش نظم و نثر آنها آمد، و مقاطع آیاتش بر آن گونه شد، و فواصل کلماتش به آن منتهی گشت، و نه قبل و نه بعد آن نظیری نداشته و نخواهد داشت.

وی گوید: و هر کدام از این دو نوع خود ذات ایجاز و بلاغت است، و همان شیوه شگفت‌انگیز در حقیقت نوعی اعجاز است که عرب از آوردن یکی از این دو عاجز بود، چون هر یک از آنها خارج از توان ایشان و مباین با فصاحت و کلام آنان است، برخلاف کسی که پنداشته اعجاز در مجموع بلاغت و شیوه است.

سوم: آنچه از خبرهای غیبی در آن هست که نبوده، و بعداً همانگونه که خبر داده بود یافتند.

چهارم: آنچه از اخبار قرون گذشته و امم پیشین و آیینهای کهن در آن آمده که یک جریان آن را جز دانشمندان برجسته اهل کتاب که عمر خود را در آموختن آن گذرانده بودند کسی نمی‌دانست، در عین حال پیغمبر صهمانگونه آن را می‌آورد، و نص آن را می‌فرمود، با اینکه درس نخوانده بود، و نه می‌خواند و نه می‌نوشت.

وی گفته: این چهار وجه اعجاز آن روشن است و نزاعی در آنها نیست، و از جمله دیگر وجوه اعجاز آن آیاتی است که برای عاجز شمردن عده‌ای در قضایای خاصی آمده و به آنها اعلام کرده که آن کار را نخواهند کرد، پس آن قوم آن کار را انجام ندادند، و توانی بر آن نیافتند، چنانکه به یهودیان فرموده:

﴿فَتَمَنَّوُاْ ٱلۡمَوۡتَ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ ٩٤ وَلَن يَتَمَنَّوۡهُ أَبَدَۢا[البقرة: ۹۴-۹۵].

«پس آرزوی مرگ داشته باشید اگر در این ادعا (که سرای آخرت و نعمتهای بهشت ا ز آن شماست) راستگو هستید، و هرگز آن را آرزو نکنند».

و هیچ کس از آنها تمنای مرگ ننمود، و این در وجه سوم داخل است.

و از وجوه دیگر اعجاز آن بیمی است که به دلهای شنوندگان آن، و هیبتی است که بر وجود آنان هنگام تلاوت و شنیدنش عارض می‌شود، و عده‌ای از افراد هنگام شنیدن آیاتی از آن مسلمان شدند، چنانکه جبیربن مطعم از پیغمبر صشنید که در نماز مغرب سوره‌ی الطور را می‌خواند و بر اثر آن اسلام آورد، وی گفته: هنگامی که آن حضرت به اینجا رسید:

﴿أَمۡ خُلِقُواْ مِنۡ غَيۡرِ شَيۡءٍ أَمۡ هُمُ ٱلۡخَٰلِقُونَ ٣٥[الطور: ۳۵].

«آیا این خلق از نیستی صرف (بدون آفریننده) به وجود آمدند یا خویشتن را خود آفریدند؟».

تا:

﴿ٱلۡمُصَۜيۡطِرُونَ[الطور: ۳۷].

نزدیک بود دلم به پرواز درآید، و آن نخستین جرقه اسلام در دلم بود.

و عده‌ای با شنیدن آیاتی از آن جان داده‌اند که کتاب‌های جداگانه‌ای درباره ایشان پرداخته شده است.

سپس گفته: و از وجوه اعجازش آن است که آیتی جاودان و نشانه‌ای باقی است که تا دنیا باقی است نابود نمی‌گردد؛ و خداوند ضامن حفظ آن است.

و از جمله اینکه خواننده‌اش ملول نگردد، و شنونده‌اش خسته و رنجور نشود، بلکه اقبال بر تلاوت آن شیرینی بیشتری به وی می‌چشاند، و مکرر خواندنش مایه فزونی محبتش می‌گردد، در صورتی که کلامهای دیگر با تکرار دشمنی می‌آورد، و با دوباره خواندن ملال‌انگیز می‌شود، لذا پیغمبر صقرآن را وصف فرمود به اینکه: «با تکرار بسیار کهنه نمی‌شود».

و از جمله اینکه علوم و معارفی را در برگرفته که هیچ کتابی آنها را جمع نکرده، و احدی به دانستن آنها دست نیافته، و قرآن آن همه علم را در کلمات اندک و حروف معدودی جمع کرده است.

وی گفته: و این وجه داخل در بلاغت آن است؛ پس نباید که فن جداگانه‌ای در اعجاز آن بشمار آید. وجوه پیش از این هم در خواص و فضایل قرآن محسوب می‌گردد نه اعجاز آن، که حقیقت اعجاز همان وجوه چهارگانه اولی است که باید بر آنها تکیه شود. پایان گفتار قاضی عیاض.