نوع پنجاه و نهم: در فواصل آیات
فاصله، کلمه آخر آیه است مانند قافیه شعر و قرینه سجع.
و الدانی گفته: کلمه آخر جمله است.
جعبری گوید: این سخن برخلاف اصطلاح است، و مثالی که سیبویه آورده دلیل بر آن نمیشود؛ زیراکه منظور سیبویه از مثال:
﴿يَوۡمَ يَأۡتِ﴾[هود: ۱۰۵].
و:
﴿مَا كُنَّا نَبۡغِ﴾[الکهف: ۶۴].
با اینکه اول آیه نیستند، آن است که فواصل لغوی را بیان کند نه فواصل صناعی و فنی.
و قاضی ابوبکر گفته: فواصل؛ حروف همانند و همشکلی هستند در مقاطع آیات که فهمانیدن معانی با آنها انجام میشود.
و الدانی بین فواصل و سرِ آیهها فرق گذاشته و گفته: فاصله سخنی است که از ما بعدش منفصل است، و سخن منفصل بسا که سرِ آیه هست، و بسا که نیست، فواصل نیز همینطورند که ممکن است سرآیه باشند و چه بسا که نباشند؛ و هر سر آیهای فاصله است؛ ولی هر فاصلهای سر آیه نیست، وی همچنین گفته: و چون معنی فواصل این است، سیبویه در مثال قافیهها (یوم یأت) و (ما کنا نبغ) را ـ با اینکه به ا جماع سر آیه نیستند ـ با:
﴿إِذَا يَسۡرِ﴾[الفجر: ۴].
که به اتفاق سرِ آیه است با هم ذکر نموده و جعبری گفته: برای شناخت فواصل دو راه هست: توقیفی و قیاسی. توقیفی آن است که ثابت شده باشد رسول خدا صدائماً بر آن وقف میکرده، که درمییابیم آنجا فاصله است، و هر کجا که همیشه آن را به وصل میخوانده، برای ما محقق میشود که فاصله نیست، و هرجا که گاهی وقف مینموده و گاهی به وصل میخوانده، احتمال میرود که وقف برای نشان دادن فاصله، یا وقف تام یا استراحت بوده است، و وصل برای اینکه فاصله نیست یا فاصلهای است که قبلاً بیان شده لذا به وصل میخواند.
و اما قیاسی: آن است که از غیر منصوص محتمل به منصوص ملحق شده باشد ـ به جهت مناسبت خاصی ـ و این کار محذوری ندارد؛ زیرا که کم و زیاد شدن در آن نیست، بلکه نهایت چیزی که واقع میشود اینکه محل فصل یا وصلی احتمالاً جابجا میگردد، و حال آنکه وقف بر هر کلمهای جایز، و وصل تمام قرآن نیز جایز است، بنابراین قیاسی را طریقی لازم است تا بدان شناخته شود، پس میگوییم: فاصله آیه همچون قرینه سجع در نثر و قافیه ارجوزه جایز است از نوعی به نوع دیگر منتقل شد، برخلاف قافیه قصیده، و از اینجاست که میبینی:
﴿يَرۡجِعُونَ﴾[آلعمران: ۷۲].
﴿عَلِيمٞ﴾[آلعمران: ۷۳].
﴿ٱلۡمِيعَادَ﴾[آلعمران: ۱۹۴].
با:
﴿ٱلثَّوَابِ﴾[آلعمران: ۱۹۵].
﴿وَٱلطَّارِقِ﴾[الطارق: ۱].
﴿ٱلثَّاقِبُ﴾[الطارق: ۳].
آمده است.
و اصل در فاصله و قرینه در آیه و سجع مساوات است، بدین جهت است که شمارش کنندگان آیات قرآن اجماع کردهاند بر ترک شمارش:
﴿وَيَأۡتِ بَِٔاخَرِينَ﴾[النساء: ۱۳۳].
﴿وَلَا ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ ٱلۡمُقَرَّبُونَ﴾[النساء: ۱۷۲].
در سوره النساء، و:
﴿كَذَّبَ بِهَا ٱلۡأَوَّلُونَ﴾[الإسراء: ۵۹].
درسوره سبحان، و،
﴿لِتُبَشِّرَ بِهِ ٱلۡمُتَّقِينَ﴾[مریم: ۹۷].
در سوره مریم، و؛
﴿لَعَلَّهُمۡ يَتَّقُونَ﴾[طه: ۱۱۳].
در سوره طه، و:
﴿مِنَ ٱلظُّلُمَٰتِ إِلَى ٱلنُّورِ﴾[الطلاق: ۱۱].
و:
﴿أَنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٞ﴾[الطلاق: ۱۲].
در سوره الطلاق، زیرا که با دوطرفشان شباهت ندارند.
و نیز اجماع دارند بر ترک شمارش:
﴿أَفَغَيۡرَ دِينِ ٱللَّهِ يَبۡغُونَ﴾[آلعمران: ۸۳].
در سوره آل عمران،
﴿أَفَحُكۡمَ ٱلۡجَٰهِلِيَّةِ يَبۡغُونَ﴾[المائدة: ۵۰].
در سوره المائده و حال آنکه نظایر اینها را برشمردهاند چون با سایر آیات تناسب داشتهاند، مانند:
﴿لِّأُوْلِي ٱلۡأَلۡبَٰبِ﴾[آلعمران: ۱۹۰].
در سوره آل عمران، و:
﴿عَلَى ٱللَّهِ كَذِبٗا﴾[الکهف: ۱۵].
در سوره کهف، و:
﴿وَٱلسَّلۡوَىٰ﴾[طه: ۸۰].
و دیگری گفته: فاصله هنگام استراحت در خطاب واقع میشود، به منظور زیبایی سخن، و همین روش است که بر اثر آن قرآن با سایر سخنان مباینت یافته است، و بدین جهت آن را فاصله نامیدهاند که نزد آن دو کلام از هم جدا و منفصل میشوند؛ زیرا که آخر آیه فصل و جدایی است بین آن و بین ما بعد آن، و از این آیه:
﴿كِتَٰبٞ فُصِّلَتۡ ءَايَٰتُهُۥ﴾[فصلت: ۳].
گرفته شده است، و به اجماع جایز نیست آنها را قافیه نامید؛ زیرا که خداوند تعالی عنوان شعر را از آن سلب نموده، پس واجب است قافیه هم -که از عنوانهای شعر است ـ از آن سلب گردد، بخصوص در اصطلاح، و همانطور که استعمال قافیه در آن جایز نیست، استعمال فاصله هم در شعر ممتنع میباشد؛ زیراکه این اصطلاح صفتی برای آیات کتاب الله است پس نباید از آن تجاوز کرد. و آیا جایز است عنوان سجع را درباره آیات قرآن استعمال کرد؟ مورد اختلاف است، جمهور آن را منع کردهاند؛ زیرا که اصل آن از سجع الطیر (=بانگ کبوتر) گرفته شده، پس قرآن بالاتر از آن است که برای چیزی از آن لفظی که اصلش مهمل است استعاره شود؛ و به جهت شرافت داشتن قرآن از مشارکت چیزی از کلام حادث در توصیف آن، چون قرآن از صفات خدای تعالی است، پس توصیف آن به وصفی که اجازه داده نشده جایز نیست.
رمانی در إعجاز القرآن گفته: أشاعره معتقدند که جایز نیست گفته شود: قرآن سجع است، و فرق بین قرآن و سجع را چنین آوردهاند که: سجع به خودی خود قصد میشود سپس معنی را بر آن محول میدارند، ولی فاصلههای قرآن تابع معنی میباشند، و به خودی خود مقصود نیستند، گفته: و برای همین جهت است که فواصل بلاغت است و سجع عیب. قاضی ابوبکر باقلانی نیز از او پیروی کرده و این قول را از نص ابوالحسن اشعری و تمام همکیشان ما نقل نموده است. وی گفته: و بسیاری از غیر اشاعره برآنند که سجع در قرآن ثابت است، و پنداشتهاند که آن از اموری است که فضل کلام با آن بیان میشود، و نیز از اجناسی است که تفاضل در بیان و فصاحت با آنها انجام میگیرد، مانند جناس و التفات و ... گفته: و نیرومندترین دلیلی که آوردهاند آن است که همه اتفاق دارند که موسی از هارون برتر است، و به جهت رعایت سجع در یکجا گفته شده:
﴿هَٰرُونَ وَمُوسَىٰ﴾[طه: ۷۰].
و چون در جای دیگر فاصلهها با واو و نون است چنین آمده:
﴿مُوسَىٰ وَهَٰرُونَ[الشعراء: ۴۸].
گفتهاند: و این با وضع شعر تفاوت دارد؛ زیرا که جز با قصد جایز نیست در سخن واقع شود، و اگر بدون قصد در سخن آمد از آن مرتبهای که شعر مینامیم پایینتر خواهد بود؛ و آن قدری است که احیاناً از مفحم (= آنکه شاعری نتواند) و از شاعر هر دو سر میزند، و اما آنچه از سجع در قرآن آمده بسیار است و صحیح نیست که بدون قصد واقع شده باشد.
معنی سجع را هم بر این قاعده بنا نهادهاند، اهل لغت گفتهاند: سجع پی در پی آوردن سخن در یک حد میباشد.
و ابن درید گفته: سجعت الحمامه یعنی کبوتر پی درپی صدا کرد؛ و قاضی گفته: این درست نیست، و اگر قرآن سجع بود از روشهای کلام آنها خارج نبود، و اگر در اسالیب سخنان عرب داخل میبود إعجاز بدان واقع نمیگشت، و اگر جایز بود که گفته شود: سجع معجزه است، هر آینه جایز میبود بگوییم: شعر معجزه است و چگونه میتوان عنوان سجع به قرآن داد و حال آنکه سجع از چیزهایی است که کاهنان عرب با آن الفت داشتهاند، و نفی آن از قرآن شایستهتر است که استدلال شود از نفی شعر؛ زیرا که کهانت با نبوتها منافات دارد برخلاف شعر، و نیز رسول خدا صفرموده: «أ سجعٌ کسجع الکهان= آیا سجعی همانند سجع کاهنان!» و بدینترتیب آن را مذمت نمود.
وی گفته: و آنچه پنداشتهاند سجع است باطل میباشد؛ زیرا که به صورت سجع آمدن مقتضی نیست که همان باشد؛ زیرا که در سجع معنی تابع لفظی است که سجع به آن منتهی میشود، ولی در قرآن آنچه اتفاقاً در معنی سجع آمده چنین نیست، چون لفظ در آن تابع معنی است، و فرق میکند که سخن به خودی خود و با الفاظی که معنی مقصود را میرساند نظم یابد، یا اینکه معنی منتظم باشد نه لفظ، و هر گاه معنی به سجع ارتباط مییابد رسانیدن سجع مانند غیر آن است، ولی هر گاه معنی به نظم آید بدون سجع برای جلب خوبی سخن است نه تصحیح معنی.
وی گوید: و سجع شیوهای معین و طریقهای روشن دارد، که هر کس در آن خللی وارد کند سخنش خدشهدار میشود و به بیرون رفتن از مرز فصاحت منسوب میگردد، چنانکه اگر شاعر از وزن معهود خارج شود خطا رفته است، و میبینی که فواصل قرآن متفاوت است، بعضی مقطعهای آن نزدیک، و بعضی دیگر آنقدر طولانی میشود که چند برابر مقطع اول میگردد، و فاصله با همان وزن پس از سخن بسیاری باز میآید، در حالی که این در سجع پسندیده و رضایتبخش نیست.
وی افزوده: و اما آنچه ذکر کردهاند که مقدم کردن موسی در یک جای، و مؤخر نمودنش در جای دیگر به جهت سجع و مساوی شدن مقاطع سخن است صحیح نیست، بلکه فایدهاش اعاده یک قصه با الفاظ مختلف است که یک معنی را میرساند، و این کار دشواری است که فصاحت در آن آشکار و بلاغت ظاهر میگردد، از همین روی بسیاری از قصهها به ترتیبهای گوناگون و متفاوت اعاده شدهاند، تا توجه داده شود که از آوردن مثل آن چه به طور ابتدا و ابتکار و چه به نحو اعاده و تکرار عاجزند؛ و اگر توان معارضه را داشتند آن قصه را قصد میکردند و با الفاظی دیگر که آن معانی و مانند آنها را تعبیر میکرد آنها را میآوردند، پس اعجاز بر این مقصود ـ با مقدم و مؤخر داشتن کلمات بر یکدیگر ـ ظاهر میشود نه سجع.
وی در ادامه سخنانش گفته: و بدین ترتیب بیان شد که حروفی که در فواصل متناسب آمده همانند و به جای نظایری است که در سجع میآید، آنها را از حدّشان بیرون نمیبرد و در باب سجع هم داخل نمیگرداند، و بیان کردیم که أدبا هر سجعی که از إعتدال اجزاء بیرون شود مذمت میکنند، مثلاً سجعی که یک مصرعش دو کلمه و مصرع دیگرش چهار کلمه باشد را فصاحت نمیشمرند، بلکه آن را عجز میدانند، پس اگر چنین میفهمیدند که قرآن مشتمل بر سجع است میگفتند: ما با سجعی معتدل که فصاحت بیشتری داشته باشد با آن معارضه میکنیم. سخن قاضی در کتاب اعجاز پایان یافت [۲۲].
و مؤلف عروس الأفراح از او نقل کرده که در کتاب جایز شمرده که فواصل سجع نامیده شوند.
و خفاجی در سرّالفصاحه گفته: اینکه رمانی سجع را عیب و فواصل را بلاغت شمرده غلط است، چون اگر منظورش از سجع آن است که تابع معنی است ـ که بدون قصد و تکلف انجام میگیرد ـ بلاغت است؛ فواصل هم مانند آن است، و اگر مرادش آن است که معانی تابع آن باشند و مقصود و با تکلف است این عیب میباشد فواصل نیز مثل آن. وی افزوده: و گمان میکنم آنچه مایه این شده که تمام مواردی که در قرآن هست را فواصل نامند و آنچه حروفش متماثل است سجع نگویند آن است که خواستهاند قرآن را از وصفی که به سخنان دیگر نسبت داده میشود و از کاهنان و غیر آنها روایت میگردد تنزیه کنند. و این غرض در نامگذاری نزدیک به واقع است و حقیقت همان است که ما گفتیم. وی میافزاید: جان کلام اینکه سجعها حروف متماثلی در مقاطع فاصلهها میباشند.
و نیز گفته: اگر بگویید: هرگاه سجع به نظر شما پسندیده است پس چرا همه قرآن مسجوع نیامده و به چه جهت بعضی از آن مسجوع و قسمتی دیگر غیرمسجوع است؟ میگوییم: قرآن به لغت عرب و عرف و عادت آنان نازل شده؛ و فصحای عرب تمام سخنشان مسجوع نبوده، چون نشانههای تکلف و استکراه ـ بخصوص با طولانی شدن جمله در آن نمودار میشود، پس همه قرآن را مسجوع نیاورد تا مطابق عرف آنها در لطافت و یا مرتبه برجسته از سخنانشان بوده باشد، و نیز از سجع خالی نشد، چون در قسمتی از کلام موجب زیبایی آن است چنانکه گذشت.
و ابن النفیس گفته: در خوبی سجع همین بس که در قرآن آمده است. وی گفته: و ضرر ندارد که بعضی از آیات از آن خالی است؛ زیرا که گاهی مقام مقتضی منتقل شدن از خوب به خوبتر است.
و حازم گفته: بعضی از مردم اکراه میدارند که سخن به مقادیر متناسب الاطرافی تقطیع و تکه تکه شود که در درازی و کوتاهی نزدیک هم نباشند چون تکلف در آن هست، مگر موارد نادری که اشاره میشود.
و بعضی دیگر نظرشان این است که تناسبی که با ریختن سخن در قالب قافیه و زیوربخشیدن به آن با مناسبتهای مقاطع جدا مؤکد است.
و بعضی که حد وسط را قائلند چنین نظر دارند که هر چند سجع زینت سخن است احیانا به تکلف میانجامد پس این نظر بر آن است که نه در تمام سخن بکار آید و نه سخن از آن خالی بماند، و به آن مقدار که خاطر آن را جلب میکند به طور خودکار نه با تکلف در سخن پذیرفته شود.
وی افزوده: چگونه میتوان به طور مطلق بر سجع عیب کرد، و حال آنکه قرآن بر مبنای کلام فصیح عرب نازل گردیده، پس فاصلهها در آن در ازای سجعها در سخنان عرب قرار داده شده است، و بدینجهت بر یک اسلوب نیامده؛ که استمرار سخن بر یک شیوه و شکل خوب نیست، به دلیل تکلفی که در آن هست، و نیز ملالی که در طبع بوجود میآورد، و چون تفنن در اقسام فصاحت برتر از استمرار بر یک قسم آن است، لذا قسمی از آیات قرآن مقاطع متماثلی یافته و بعضی دیگر غیرمتماثل آمده است.
[۲۲] اعجاز القرآن، ۱۰۰