الإتقان فی علوم القرآن - فارسی- جلد دوم

فهرست کتاب

شروط آن

شروط آن

و آن هشت شرط دارد:

یکی: وجود دلیل، یا حالی مانند:

﴿قَالُواْ سَلَٰمٗا[هود: ۶۹].

یعنی: سلمنا سلاماً، یا مقالی مانند:

﴿وَقِيلَ لِلَّذِينَ ٱتَّقَوۡاْ مَاذَآ أَنزَلَ رَبُّكُمۡۚ قَالُواْ خَيۡرٗا[النحل: ۳].

یعنی: أنزل خیراً،

﴿قَالَ سَلَٰمٞ قَوۡمٞ مُّنكَرُونَ[الذاریات: ۲۵].

یعنی: سلام علیکم أنتم قوم منکرون. و از دلایل عقل است در جایی که صحت سخن بدون تقدیر محذوف محال است عقلاً.

البته گاهی فقط بر اصل حذف دلالت می‌کند بدون اینکه آن را تعیین بنماید، بلکه تعیین آن از دلیل دیگری استفاده می‌شود مانند:

﴿حُرِّمَتۡ عَلَيۡكُمُ ٱلۡمَيۡتَةُ[المائدة: ۳].

که عقل دلالت می‌کند که آن حرام نیست؛ زیرا که تحریم به خود حرام کردن تعلق نمی‌گیرد، بلکه حرام و حلال به أفعال تعلق می‌گیرند، پس به عقل دانسته شد که در اینجا چیزی حذف شده، و اما تعیین آن یعنی خوردن آن از شرع استفاده شده، و آن فرموده رسول خدا ص: «إنما حرم أکلها= همانا خوردن آن تحریم شده» زیرا که عقل موارد حلال و حرام را نمی‌فهمد، و اما سخن مؤلف التلخیص که گفته: آن هم از باب دلالت عقل است، و سکاکی بدون تأمل از او پیروی کرده، بر مبنای اصول معتزله است.

و گاهی بر تعیین آنچه حذف شده نیز عقل دلالت می‌کند، مانند:

﴿وَجَآءَ رَبُّكَ[الفجر: ۲۲].

یعنی: امر او که عذابش باشد؛ زیرا که عقل دلالت می‌کند بر محال بودن آمدن خداوند، چون این از نشانه‌های حادث است، و بر اینکه آنچه می‌آید امر او است.

﴿أَوۡفُواْ بِٱلۡعُقُودِ[المائدة: ۱].

﴿وَأَوۡفُواْ بِعَهۡدِ ٱللَّهِ[النحل: ۹۱].

یعنی: به مقتضای عقدها و عهد الهی وفا کنید؛ زیرا که عقد و عهد دو قول هستند که داخل در وجود شده و منقضی گشتند، پس در آنها وفا یا نقض تصور نمی‌شود، بلکه وفا و نقض در مقتضای آنها و احکامی که بر این دو مترتب است می‌باشد.

و گاهی عادت بر تعیین دلالت می‌کند، مانند:

﴿فَذَٰلِكُنَّ ٱلَّذِي لُمۡتُنَّنِي فِيهِ[یوسف: ۳۲].

که عقل دلالت می‌کند بر حذف، چون صحیح نیست یوسف ظرف ملامت باشد، و محتمل است که چنین تقدیر شود: «لمتننی فی حبه = مرا ملامت کردید در محبت او» به جهت فرموده خداوند:

﴿قَدۡ شَغَفَهَا حُبًّا[یوسف: ۳۰].

«محبت یوسف او (زلیخا) را شیدا کرده بود».

و احتمال دارد که «لمتننی فی مراودته = در کام جستنم از او ملامتم کردید» تقدیر گردد، و شاهد بر این است:

﴿تُرَٰوِدُ فَتَىٰهَا[یوسف: ۳۰].

«از جوانی که در خانه او است کام می‌جوید».

ولی عادت فرض دوم را دلالت دارد، چون محبت شدید اختیاری نیست، و صاحب آن را معمولا ملامت نمی‌کنند، برخلاف مراوده و کام خواستن چون قدرت بر دفع آن است.

و گاهی بر آن دلالت می‌کند تصریح به آن در جای دیگر، و این قویترین دلالتهای آن است، مانند:

﴿هَلۡ يَنظُرُونَ إِلَّآ أَن يَأۡتِيَهُمُ ٱللَّهُ[البقرة: ۲۱۰].

«آیا انتظار دارند که خداوند برای آنان بیاید».

یعنی: أمر خداوند، به دلیل اینکه جای دیگر آمده:

﴿أَوۡ يَأۡتِيَ أَمۡرُ رَبِّكَ[النحل: ۳۳].

«یا أمر پروردگارت برای آنان بیاید».

﴿وَجَنَّةٍ عَرۡضُهَا ٱلسَّمَٰوَٰتُ[آل‌عمران: ۱۳۳].

«و بهشتی که عرض آن آسمانهاست».

یعنی: همچون عرض، به دلیل تصریح به آن در آیه دیگر، و نیز در سور‌ه‌ی البینه آمده:

﴿رَسُولٞ مِّنَ ٱللَّهِ[البینة: ۲].

یعنی: از نزد خداوند، به دلیل اینکه جای دیگر فرموده:

﴿وَلَمَّا جَآءَهُمۡ رَسُولٞ مِّنۡ عِندِ ٱللَّهِ[البقرة: ۱۰۱].

«و چون فرستاده‌ای از نزد خداوند به سوی آنان آمد».

و از جمله دلایل بر أصل حذف عادت است، به اینکه عقل مانعی نداشته باشد از اجرای لفظ بر ظاهر آن بدون اینکه حذفی انجام گیرد، مانند:

﴿لَوۡ نَعۡلَمُ قِتَالٗا لَّٱتَّبَعۡنَٰكُمۡ[آل‌عمران: ۱۶۷].

یعنی: جای جنگ، و منطور جای مناسب و شایسته برای جنگ کردن است چونکه آنها خبره‌ترین مردم به جنگ بودند، و بر خود ننگ می‌دانستند که از ندانستن جنگ سخن بگویند، پس عادت مانع از این است که منظورشان «اگر حقیقت جنگ را می‌دانستیم» باشد، لذا مجاهد چنین تقدیر برگرفته: «مکان قتال = جای جنگ». و دلیلش آن است که به پیغمبر صپیشنهاد کردند از مدینه بیرون نرود و در خود شهر بماند.

و از جمله شروع در فعل است، مانند: «بسم الله» که آنچه به خاطر آن تسمیه شده تقدیر می‌گردد؛ اگر هنگام شروع در خواندن «بسم الله» گفته شده، « أقرأ= به نام خدا می‌خوانم» تقدیر می‌گردد، و اگر برای خوردن بوده «می‌خورم» تقدیر می‌شود همه اهل بیان این نظر را دارند، برخلاف گفته علمای نحو که: «ابتدأت» یا «ابتدائی کائن بسم الله = آغاز کردم، یا آغاز کردنم به نام خداست» تقدیر می‌کنند، و دلیل صحت قول أول آن است که در فرموده خداوند:

﴿وَقَالَ ٱرۡكَبُواْ فِيهَا بِسۡمِ ٱللَّهِ مَجۡرٜىٰهَا وَمُرۡسَىٰهَآ[هود: ۴۱].

«و (نوح) گفت: سوار شوید در آن به نام خداست روان شدن و به ساحل نجات رسیدن آن».

به آن تصریح شده؛ و نیز در حدیث: «باسمک ربی و ضعت جنبی = به نام تو ای پروردگارم پهلو بر زمین گذاردم».

و از جمله صناعت نحوی است، مانند اینکه درباره:

﴿لَآ أُقۡسِمُ[القیامة: ۱].

گفته‌اند: تقدیرش «لأناأقسم» است چون بر فعل حال سوگند یاد نمی‌شود، و درباره:

﴿تَٱللَّهِ تَفۡتَؤُاْ[یوسف: ۸۵].

گفته‌اند: تقدیر «لاتفتأ» می‌باشد، چون اگر جواب مثبت بود لام و نون تأکید بر آن داخل می‌شد، چنانکه در:

﴿وَتَٱللَّهِ لَأَكِيدَنَّ[الأنبیاء: ۵۷].

و گاهی صناعت موجب تقدیر است هر چند که معنی متوقف بر آن نباشد، چنانکه درباره:

﴿لَآ إِلَٰهَ إِلَّا ٱللَّهُ[محمد: ۱۹].

گفته‌اند: خبرش محذوف؛ و تقدیرش: موجود می‌باشد. ولی این را امام فخرالدین انکار کرده و گفته است: این جمله نیازی به تقدیر ندارد، و تقدیر گرفتن نحویان فاسد است، چون نفی حقیقت مطلق أعم از نفی مقیّد آن است؛ چون اگر به طور مطلق نفی گردد دلیل بر سلب ماهیت با قید می‌باشد، ولی هرگاه با قید مخصوصی نفی گردد لازمه‌اش نیست که با قید دیگر هم نفی شود، و در رد او گفته می‌شود: اینکه «موجود» تقدیر می‌گیرند قطعاً مستلزم نفی هر خدای جز الله است، چون درباره عدم که هیچ بحثی نیست؛ بنابراین نفی حقیقت مطلق است نه مقید. و باید که خبری تقدیر گردد، چون محال است مبتدا بودن خبر باشد خواه ظاهر یا مقدر. و نحوی بدین جهت تقدیر می‌کند تا حق قواعد را ادا نماید، هر چند که معنی فهمیده شده باشد.