الإتقان فی علوم القرآن - فارسی- جلد دوم

فهرست کتاب

فصلی (در راههای حصر)

فصلی (در راههای حصر)

راههای حصر بسیار است:

یکی: نفی و استثنا؛ نفی بوسیله‌ی «لا» یا «ما» یا غیراینها باشد، و استثنا به «الا» و «غیر» مانند:

﴿لَآ إِلَٰهَ إِلَّا ٱللَّهُ[الصافات: ۳۵].

﴿وَمَا مِنۡ إِلَٰهٍ إِلَّا ٱللَّهُ[آل‌عمران: ۶۲].

﴿مَا قُلۡتُ لَهُمۡ إِلَّا مَآ أَمَرۡتَنِي بِهِۦٓ[المائدة: ۱۱۷].

و وجه افاده حصر اینکه در استثنای مفرغ باید که نفی به مقدری که مستثنی‌منه است متوجه گردد؛ زیرا که استثنا اخراج است و لازم است مخرج‌منه داشته باشد، و منظور تقدیر معنوی است نه صناعی، و باید که عام باشد چون اخراج جز از عام انجام نمی‌گردد، و باید که در جنس مناسب مستثنی باشد؛ مانند: ما قام إلا زید، یعنی: أحدٌ و ما اکلت إلاتمرا، یعنی: مأکولا، و نیزباید که در صفت یعنی اعراب ـ با آن موافق باشد.

و اصل بکار بردن این طریق در جایی است که مخاطب جاهل به حکم باشد؛ و گاهی از این جهت بیرون شده و به اعتبار مناسبی معلوم به منزله مجهول فرض می‌شود، مانند:

﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٞ[آل‌عمران: ۱۴۴].

که خطاب به صحابه است، و آنها نسبت به رسالت پیغمبر صجهل نداشتند، ولی بزرگ شمردنشان مردن آن حضرت را به منزله کسی که به رسالت آن حضرت جاهل است به فرض آمد؛ چون هر رسولی مردنش حتمی است، پس کسی که مردن آن جناب را بعید شمارد چنان است که رسالت او را بعید شمرده است.

دوم: إنما، جمهور برآنند که برای حصر است که بعضی به منطوق، و بعضی دیگر به مفهوم حصر را به آن نسبت داده‌اند، ولی عده‌ای از جمله ابوحیان منکر افاده حصر آن شده‌اند، و اثبات کنندگان به چند أمر استدلال کرده‌اند از جمله:

۱- فرموده خدای تعالی:

﴿إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَيۡكُمُ ٱلۡمَيۡتَةَ[البقرة: ۱۷۳].

به نصب، که معنی آن: «ما حرّم علیکم إلا الـمیتة= بر شما جز مردار و ... را حرام نکرد» می‌باشد؛ زیرا که در معنی مطابق با قرائت رفع است، و چون آن برای قصر می‌باشد قرائت نصب نیز همینطور است، و اصل مساوی بودن معنی دو قرائت است.

۲- اینکه «ان» برای اثبات و «ما» برای نفی است، پس بناچار قصر حاصل می‌شود، به جهت جمع بین نفی و اثبات؛ ولی این دلیل را اشکال کرده‌اند که «ما» زاید و مانع از عمل است نه نافیه.

۳- اینکه «ان» برای تأکید است و «ما» همینطور، پس دو تأکید که جمع شده حصر را می‌رساند، این را سکاکی گفته و بر آن خرده گرفته‌اند که اگر اجتماع دو تأکید حصر را می‌رساند مانند: «إن زیداً لقائم» نیز می‌بایست حصر را می‌رسانید، و جواب گفته‌اند که: منظور او آن است که دو حرف تأکید در کنار هم برای حصر جمع نمی‌شوند.

۴- فرموده خدای تعالی:

﴿قَالَ إِنَّمَا ٱلۡعِلۡمُ عِندَ ٱللَّهِ[الأحقاف: ۲۳].

﴿قَالَ إِنَّمَا يَأۡتِيكُم بِهِ ٱللَّهُ[هود: ۳۳].

﴿قُلۡ إِنَّمَا عِلۡمُهَا عِندَ رَبِّي[الأعراف: ۱۸۷].

که تنها در صورتی با جواب مطابق خواهند بود که «انما» برای حصر باشد، تا معنی آنها چنین شود: «لاآتیکم به انما یأتی به الله = من آن را نمی‌آورم بلکه فقط خداوند است که آن را می‌آورد، لا أعلمها إنما یعلمهاالله= من آن را نمی‌دانم فقط خدا آن را می‌داند»، و همینطور فرموده خداوند:

﴿وَلَمَنِ ٱنتَصَرَ بَعۡدَ ظُلۡمِهِۦ فَأُوْلَٰٓئِكَ مَا عَلَيۡهِم مِّن سَبِيلٍ ٤١ إِنَّمَا ٱلسَّبِيلُ عَلَى ٱلَّذِينَ يَظۡلِمُونَ ٱلنَّاسَ[الشوری: ۴۱-۴۲].

تا آنجا که فرموده:

﴿ مَا عَلَى ٱلۡمُحۡسِنِينَ مِن سَبِيلٖ... ۞إِنَّمَا ٱلسَّبِيلُ عَلَى ٱلَّذِينَ يَسۡتَ‍ٔۡذِنُونَكَ وَهُمۡ أَغۡنِيَآءُ[التوبة: ۹۱ و ۹۳].

﴿وَإِذَا لَمۡ تَأۡتِهِم بِ‍َٔايَةٖ قَالُواْ لَوۡلَا ٱجۡتَبَيۡتَهَاۚ قُلۡ إِنَّمَآ أَتَّبِعُ مَا يُوحَىٰٓ إِلَيَّ مِن رَّبِّي[الأعراف: ۲۰۳].

﴿وَّإِن تَوَلَّوۡاْ فَإِنَّمَا عَلَيۡكَ ٱلۡبَلَٰغُ[آل‌عمران: ۲۰].

که معنی در این آیات و مانند آنها جز به حصر درست نمی‌آید.

و بهترین موارد بکار بردن «انما» در مواقع تعریض است، مانند:

﴿إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُوْلُواْ ٱلۡأَلۡبَٰبِ[الرعد: ۱۹].

سوم: أنما به فتح، زمخشری و بیضاوی آن را از راههای حصر شمرده‌اند، و درباره فرموده خدای تعالی:

﴿قُلۡ إِنَّمَا يُوحَىٰٓ إِلَيَّ أَنَّمَآ إِلَٰهُكُمۡ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞ[الأنبیاء: ۱۰۸].

گفته‌اند: انما برای قصر حکمی بر چیزی یا قصر چیزی بر حکمی می‌باشد، مانند: «أنما زید قائم» و «إنما یقوم زید» و هر دوجهت در این آیه جمع شده، چونکه «إنما یوحی إلی» با فاعلش به منزله «إنما یقوم زید» است، و ﴿أَنَّمَآ إِلَٰهُكُمۡبه منزله: «إنما زید قائم» است، و فایده اجتماع آنها دلالت بر این است که وحی به رسول خدا صتنها بر توحید خداوند اکتفا دارد.

و تنوخی در الاقصی القریب تصریح کرده که «أنما» برای حصر است، وی گفته: هر چه سبب شده که «أنما» به کسر برای حصر باشد همان موجب آن است که «أنما» به فتح نیز برای حصر باشد، چونکه فرع آن است و هر چه برای أصل ثابت باشد ـ تا مانعی ثابت نشود ـ برای فرع نیز هست و اصل عدم مانع است.

و أبوحیان ادعای زمخشری را در لزوم انحصار وحی در وحدانیت رد کرده، ولی درجوابش گفته‌اند: حصر به اعتبار مقام مجازی است.

چهارم: عطف به «لا» و «بل» که أهل بیان گفته و اختلافی در آن حکایت نکرده‌اند، و شیخ بهاءالدین در عروس الأفراح نزاع نموده و گفته: در عطف به «لا» چه قصری وجود دارد، فقط در آن نفی و اثبات هست، اینکه می‌گویی: زید شاعر لاکاتب، صفت ثالثی را نفی نمی‌کنی، و حال آنکه قصر نفی تمام صفات غیر از اثبات شده است، حقیقتاً یا مجازاً، و به نفی صفتی که مخاطب معتقد است اختصاص ندارد، و أما عطف به «بل» از این هم بعیدتر است؛ زیرا که نفی و اثبات در آن استمرار نمی‌یابد.

پنجم: مقدم داشتن معمول، مانند:

﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ[الفاتحة: ۵].

﴿لَإِلَى ٱللَّهِ تُحۡشَرُونَ[آل‌عمران: ۱۵۸].

و عده‌ای دراین باره مخالفت کرده‌اند که بحث مبسوط آن بزودی خواهد آمد.

ششم: ضمیر فصل، مانند:

﴿فَٱللَّهُ هُوَ ٱلۡوَلِيُّ[الشوری: ۹].

فقط او ولی است لاغیر.

﴿وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ[البقرة: ۵].

فقط آنان رستگار اند لاغیر.

﴿إِنَّ هَٰذَا لَهُوَ ٱلۡقَصَصُ ٱلۡحَقُّ[آل‌عمران: ۶۲].

﴿إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ ٱلۡأَبۡتَرُ ٣[الکوثر: ۳].

و از کسانی که آن را برای حصر شمرده‌اند بیانیون هستند در بحث مسندالیه، و سهیلی چنین استدلال کرده که هر کجا نسبت آن معنی به غیر خداوند ادعا شده آمده، و در مواردی که ادعا نشده نیامده است، و آن در فرموده خدای تعالی:

﴿وَأَنَّهُۥ خَلَقَ ٱلزَّوۡجَيۡنِ[النجم: ۴۵].

﴿وَأَنَّ عَلَيۡهِ ٱلنَّشۡأَةَ[النجم: ۴۷].

﴿وَأَنَّهُۥٓ أَهۡلَكَ عَادًا ٱلۡأُولَىٰ ٥٠[النجم: ۵۰].

نیامده؛ زیرا که اینها برای غیر خداوند ادعا نشده است، ولی در بقیه موارد آمده چونکه برای غیر او نیز ادعا شده است. در عروس الأفراح گفته: ودلالت آن را بر حصر از فرموده خداوند:

﴿فَلَمَّا تَوَفَّيۡتَنِي كُنتَ أَنتَ ٱلرَّقِيبَ عَلَيۡهِمۡ[المائدة: ۱۱۷].

استنباط کردم، چونکه اگر برای حصر نمی‌بود آوردن ضمیر فصل خوب نبود، چون خداوند پیوسته بر آنها رقیب (= مراقب) بوده است، و آنچه پس از بالا رفتن عیسی حاصل شده آن است که جز خداوند مراقبی برای آنها نماند، و نیز از فرموده خداوند:

﴿لَا يَسۡتَوِيٓ أَصۡحَٰبُ ٱلنَّارِ وَأَصۡحَٰبُ ٱلۡجَنَّةِۚ أَصۡحَٰبُ ٱلۡجَنَّةِ هُمُ ٱلۡفَآئِزُونَ ٢٠[الحشر: ۲۰].

که برای بیان مساوی نبودن أهل جهنم با بهشتیان آمده، و جز در صورتی که ضمیر برای اختصاص باشد نیکو نیست.

هفتم: مقدم نمودن مسندالیه، بنابر گفته عبدالقاهر: گاهی مسندالیه مقدم می‌شود تا تخصیص آن را به خبر فعلی برساند. و حاصل مطلب بنا به رأی او آن است که أحوال مختلفی دارد:

(یکی): اینکه مسندالیه معرفه و مسند مثبت باشد که برای تخصیص می‌آید، مانند: أناقمت، و أنا سعیت فی حاجتک، پس اگر مقصود از آن قصر افراد باشد با کلمه «وحدی» ومانند آن تأکید می‌شود، و هر گاه مقصود قصر قلب باشد با «لاغیری» و مانند آن تأکید می‌گردد، و از این گونه است:

﴿بَلۡ أَنتُم بِهَدِيَّتِكُمۡ تَفۡرَحُونَ[النمل: ۳۶].

که پیش از آن آمده:

﴿أَتُمِدُّونَنِ بِمَالٖ[النمل: ۳۶].

و کلمه «بل» که اضراب را می‌رساند مقتضی آن است که منظور «بل أنتم لاغیرکم» باشد، چونکه مقصود سلیمان این بود که خوشحالی خودش را از هدیه آنها نفی کند نه اثبات فرح و خوشحالی آنان را به هدیه دادنشان. این را در عروس‌الأفراح گفته، و افزوده: و همچنین است فرموده خداوند:

﴿لَا تَعۡلَمُهُمۡۖ نَحۡنُ نَعۡلَمُهُمۡ[التوبة: ۱۰۱].

یعنی جز ما کسی آنها را نمی‌شناسد.

و گاهی برای تقویت وتأکید می‌آید نه تخصیص، شیخ بهاءالدین گفته: و جز به اقتضای حال و سیاق کلام شناخته نمی‌گردد.

(دوم): اینکه مسند منفی باشد، مانند: «أنت لاتکذب» که از «لاتکذب» و «لا تکذب أنت» بلیغتر است، و گاهی تخصیص را می‌رساند، و از آن است:

﴿فَهُمۡ لَا يَتَسَآءَلُونَ[القصص: ۶۶].

(سوم): اینکه مسندإلیه نکره مثبت باشد، مانند: «رجل جاءنی» که تخصیص را یا از جهت جنس می‌رساند که یعنی: زن نیامد، و یا از جهت وحدت یعنی: یک مرد نه بیشتر.

(چهارم): اینکه پس از مسندالیه حرف نفی باشد که تخصیص را می‌رساند، مانند: «ما أنا قلت هذا» یعنی: من نگفتم با اینکه غیر از من آن را گفت، و از اینگونه است:

﴿وَمَآ أَنتَ عَلَيۡنَا بِعَزِيزٖ[هود: ۹۱].

یعنی تو نزد ما عزتی نداری و آنچه نزد ما عزیزاست طایفه تو است.

به همین جهت شعیب به آنان پاسخ داد:

﴿أَرَهۡطِيٓ أَعَزُّ عَلَيۡكُم مِّنَ ٱللَّهِ[هود: ۴۲].

«آیا طایفه من نزد شما از خداوند عزیزتر است».

این حاصل نظر شیخ عبدالقاهر است، و سکاکی با او موافق شده و تفاصیل دیگری افزوده که در شرح ألفیة المعانی آنها را گسترده‌‌ایم.

هشتم: مقدم داشتن مسند؛ ابن الاثیر و ابن النفیس و دیگران یادآور شده‌اند که مقدم ساختن خبر بر مبتدا اختصاص را می‌رساند. ولی این گفته را مؤلف الفلک الدائر رد کرده به اینکه کسی این حرف را نزده، أما سخن او بیجا و ممنوع است چون سکاکی و دیگران تصریح کرده‌اند به اینکه: مقدم داشتن آنچه رتبه‌اش مؤخر است اختصاص را فایده می‌دهد، و برای آن مثال آورده‌اند به مانند: «تمیمی أنا».

نهم: ذکر مسندإلیه، که سکاکی یادآور شده که گاهی ذکر می‌شود تا تخصیص را برساند، ولی مؤلف الإیضاح بر آن خرده گرفته، و زمخشری تصریح کرده که در فرموده خداوند:

﴿ٱللَّهُ يَبۡسُطُ ٱلرِّزۡقَ[الرعد: ۲۶].

«خداوند روزی را گسترش می‌دهد».

در سوره‌ی الرعد اختصاص را می‌رساند و نیز در فرموده خداوند:

﴿ٱللَّهُ نَزَّلَ أَحۡسَنَ ٱلۡحَدِيثِ[الزمر: ۲۳].

«خداوند بهترین حدیث را نازل فرمود».

و در فرموده خداوند:

﴿وَٱللَّهُ يَقُولُ ٱلۡحَقَّ وَهُوَ يَهۡدِي ٱلسَّبِيلَ[الأحزاب: ۴].

«و خداوند حق را می‌گوید و او است که به راه هدایت می‌کند».

و محتمل است که منظورش آن است که مقدم داشتن اختصاص را رسانیده که از مثالهای راه هفتم حصر بشمار آید.

دهم: معرفه آوردن هردو جزء جمله که امام فخرالدین در نهایة الایجاز یاد کرده که این أمر حصر را به طور حقیقت یا مبالغه می‌رساند، مانند: «المنطلق زید»، و از این گونه در قرآن بطوری که زملكانی در أسرارالتنزیل گفته:

﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ[الفاتحة: ۲].

است، وی گفته: این حصر را می‌رساند همچنان که در: (ایاک نعبد) (حمد فقط برای خداست) نه غیر او.

یازدهم: مانند: «جاء زید نفسه» یکی از شارحین تلخیص از بعضی نقل کرده که حصر را می‌رساند.

دوازدهم: مانند: «ان زیداً القائم» نامبرده فوق این را نیز ذکرکرده.

سیزدهم: مانند: «قائم» در جواب کسی که بگوید: «زید إما قائم او قاعد».

این را طیبی در شرح تبیان ذکر کرده.

چهاردهم: قلب بعضی از حروف کلمه؛ بطوری که در کشاف درباره فرموده خداوند:

﴿وَٱلَّذِينَ ٱجۡتَنَبُواْ ٱلطَّٰغُوتَ أَن يَعۡبُدُوهَا[الزمر: ۱۷].

«و آنانکه دوری گزیدند از طاغوت که آن را عبادت کنند».

نقل کرده که این تعبیر حصر را می‌رساند، وی گفته: قلب برای اختصاص است نسبت به کلمه «طاغوت» چون وزن آن بقولی «فعلوت» از طغیان است، مانند ملکوت و رحموت، که با مقدم شدن لام بر عین قلب گردیده، و وزن آن «فلعوت» شده که در آن سه مبالغه است: نامگذاری به مصدر، و بنای مبالغه، و قلب که برای اختصاص است، چون بر غیر شیطان اطلاق نمی‌گردد.