الإتقان فی علوم القرآن - فارسی- جلد دوم

فهرست کتاب

نوع هفتاد و هشتم: در شناخت شروط مفسر و آداب تفسیر

نوع هفتاد و هشتم: در شناخت شروط مفسر و آداب تفسیر

علماء گفته‌اند: هر کس بخواهد کتاب عزیز (قرآن) را تفسیر کند، اول باید آن را از خود قرآن جستجو نماید، که هر جای آن مجمل است در جای دیگر تفسیر شده، و هرچه مختصر آمده در جای دیگر آن توضیح و گسترش یافته است. و ابن الجوزی کتابی در مورد آنچه در یک جای قرآن مجمل و جای دیگر آن تفسیر شده تألیف کرده است، و مثال‌هایی از آن در نوع مجمل آوردم، پس اگر از این امر ناتوان شد تفسیر آن را در سنت جستجو کند؛ که شرح دهنده قرآن و توضیح آن است، و شافعی ـ که خدایش از او رضا شود ـ گفته: هرچه را رسول خداصحکم کرده از قرآن فهمیده است، که خدای تعالی فرموده:

﴿إِنَّآ أَنزَلۡنَآ إِلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ بِٱلۡحَقِّ لِتَحۡكُمَ بَيۡنَ ٱلنَّاسِ بِمَآ أَرَىٰكَ ٱللَّهُ[النساء: ۱۰۵].

«به تحقیق که ما کتاب را به حق بر تو نازل کردیم تا میان مردم به آنچه خداوند به تو ارائه کرده حکم نمایی».

و آیاتی دیگر، و رسول خدا صفرموده: «آگاه باشید که من قرآن و مثل آن را با آن داده شدم» که منظور سنت است، پس هرگاه در سنت هم آن را نیافت به اقوال صحابه شرجوع کند که آنها بهتر می‌دانند از جهت قرائن و احوالی که هنگام نزول آن دیده‌اند، و فهم کامل و علم صحیح و عمل صالحی که داشته‌اند، و حاکم در مستدرک گفته: تفسیر صحابی که وحی و تنزیل را مشاهده کرده، حکم حدیث مرفوع را دارد.

و امام ابوطالب طبری در اوایل تفسیرش گفته: سخن درباره آداب مفسر: بدان که از شرایط آن اولاً صحت اعتقاد و ملازمت شیوه دین است، چون کسی که در دین پیچیدگی و بغرنجی دارد، در دنیا هم امین نیست تا چه رسد به دین! و از دین هم اینقدر امین نیست که از دانشمندی خبر دهد تا چه رسد به خبر دادن از اسرار خدای تعالی، و چون کسی که متهم به الحاد باشد تأمین از او نیست که در پی فتنه شود و مردم را با شگردها و نیرنگ‌هایش بفریبد، مانند روش باطنیان و غلات از رافضیان، و اگر هوسی داشته باشد در امان نیستیم که هوای نفس او را به مطابقت دادن تفسیر با هوایش بکشد و موافق بدعتش سخن بگوید، مانند روش قدریه که در تفسیر کتابی تصنیف می‌کنند و مقصود مؤلف آن است که بیچارگان را در ضمن آن گمراه سازد، تا راه پیروی از سلف و روش هدایت را بر آنها ببندند. و بر مفسر واجب است که تکیه‌گاهش بر نقل و روایت از پیغمبر صو از اصحاب آن حضرت و معاصرانشان بوده باشد، و از حرف‌های جدید بپرهیزد، و هرگاه اقوال آنها با هم معارض باشد و جمع بین آنها امکان دارد؛ همان کار را بکند، مثل اینکه درباره‌ی صراط مستقیم و اقوال مختلف در آن سخن بگوید که به یک شیء برمی‌گردد، پس چیزی که همه آنها را جمع کند بگیرد، که منافاتی بین: قرآن و راه پیغمبران و طریق سنت و طریق پیغمبر صو طریق أبی بکر و عمر نیست، پس هر کدام از این اقوال را به طور جداگانه بگیرد خوب است، و اگر اقوال با هم معارض باشند به روایت ثابت اعتماد کند، و هرگاه روایتی درباره‌ی آن نیابد، و راهی به استدلال برای تقویت یکی از اقوال باشد همان را که استدلال قوت می‌بخشد بگیرد و ترجیح دهد، مانند اختلاف آراء در مورد حروف هجاء که قول به اینکه قسم هستند ترجیح داده می‌شود. و اگر دلایل در مقصود با هم معارض باشند بداند که امر بر او مشتبه شده، پس به مراد خداوند از آن ایمان بیاورد، و بر تعیین آن حرص نزند، و آن را به منزله مجمل پیش از بیان و متشابه قبل از توضیح به شمار آورد.

و از شرایط آن: نیت خالص و مقصود صحیح در گفتار است تا از تأیید و سداد بهره‌مند گردد که خداوند تعالی فرموده:

﴿وَٱلَّذِينَ جَٰهَدُواْ فِينَا لَنَهۡدِيَنَّهُمۡ سُبُلَنَا[العنکبوت: ۶۹].

«و آنان که به خاطر ما تلاش کردند به راه‌های خود هدایتشان کنیم».

و در صورتی مقصدش خالص می‌گردد که در دنیا زهد ورزد؛ زیرا که اگر در آن رغبت و تمایل داشته باشد ایمن نماند از اینکه با دست زدن به آن به سراشیبی غرضی واقع شود که راه صواب و درستی را بر او ببندد، و عملش را به فساد کشاند، و کمال این شرایط به آن است که به ابزار اعراب مجهز باشد، به طوری که اختلاف وجوه کلام بر او مشتبه نشود؛ زیرا که اگر در بیان از وضع لغت و زبان بیرون رود ـ پا به طور حقیقت یا مجاز ـ پس تأویل آن تعطیل کردن و باطل نمودنش می‌باشد.

و بعضی را دیدم که فرموده خدای تعالی: ﴿قُلِ ٱللَّهُۖ ثُمَّ ذَرۡهُمۡ[الأنعام: ۹۱]. را تفسیر می‌کند که: پیوسته کلمه «الله» را بر زبان جاری کن، و این کودن نفهمیده که خبر در این جمله حذف گردیده، و تقدیر: الله انزله می‌باشد». سخن ابوطالب در اینجا پایان یافت.

و شیخ الاسلام ابن تیمیه در کتابی که در این نوع تألیف کرده گفته است: باید دانست که پیغمبر صبرای اصحاب خود معانی قرآن را بیان فرموده چنان که الفاظ آن را برایشان بیان داشته است، پس فرموده خدای تعالی:

﴿لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيۡهِمۡ[النحل: ۴۴].

«تا برای مردم آنچه بر آنها نازل شده بیان نمایی».

هر دو را شامل می‌شود، و ابوعبدالرحمن سلمی گفته: کسانی که قرآن را قرائت می‌کردند ـ مانند عثمان بن عفان و عبدالله بن مسعود و دیگران ـ برایمان گفتند که هرگاه از پیغمبر صده آیه می‌آموختند از آنها نمی‌گذشتند تا اینکه علم و عمل آنها را فرا می‌گرفتند، می‌گفتند: پس قرآن را با علم و عمل به آن یاد گرفتیم، لذا مدتی در حفظ سوره می‌ماندند.

و انس گفته: «چنان بود که هرگاه کسی سوره‌ی البقره و آل عمران را می‌خواند در چشم ما بزرگ می‌شد» این را امام احمد در مسند خود روایت کرده است.

و ابن عمر بر حفظ سوره‌ی البقره هشت سال پایداری کرد، چنان که در المؤطا آمده، و این بدان جهت است که خداوند فرموده:

﴿كِتَٰبٌ أَنزَلۡنَٰهُ إِلَيۡكَ مُبَٰرَكٞ لِّيَدَّبَّرُوٓاْ ءَايَٰتِهِۦ[ص: ۲۹].

« [این قرآن] کتابی مبارک است که بر تو فرستادیم تا آیاتش را تدبر کنند».

و نیز فرموده: ﴿أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ ٱلۡقُرۡءَانَ[النساء: ۸۲]. و تدبر در کلام بدون فهم معانی آن ممکن نیست.

و نیز برخلاف عادت است که عده‌ای کتابی در یکی از فنون علم مانند طب و حساب بخوانند ولی از شرح و توضیح آن نپرسند، تا چه رسد به کلام خداوند که حفظ آنهاست و به آن نجات و سعادت و برپایی دین و دنیای آنها می‌باشد! و لذا نزاع در تفسیر قرآن بین صحابه بسیار کم است، و این اختلاف هرچند که در بین تابعین بیش از صحابه بوده ولی نسبت به بعد از آنها کم است.

و در میان تابعین کسانی بوده‌اند که تمام تفسیر را از صحابه فرا گرفتند، و چه بسا در بعضی موارد با استنباط و استدلال سخن می‌گفتند، و اختلاف در بین سلف اندک است، و بیشتر اختلافاتی که در بین آنها واقع شده اختلاف در نوع بیان است نه اختلاف تضادی؛ و آن دو گونه است:

یکی: اینکه هر کدام تعبیری از مقصود بیاورد که غیر از تعبیر دیگری باشد، و بر معنایی دلالت کند که غیر از معنی دیگری است با اینکه مسمی در هر دو متحد و یکی باشد، چنان که «صراط مستقیم» را بعضی به قرآن ـ یعنی پیروی از آن ـ و بعضی دیگر به اسلام تفسیر کرده‌اند، که هر دو قول با هم متفق می‌باشند؛ زیرا که دین اسلام همان پیروی از قرآن است، ولی هرکدام وصفی را تذکر داده به غیر دیگری، چنان که لفظ «صراط» هم وصف سومی را می‌رساند.

و همچنین است قول به اینکه: سنت و جماعت است، و یا قول به اینکه: آن طریق عبودیت و بندگی است، و قول به اینکه: اطاعت خدا و رسول او است، و مانند اینها، که تمامشان به یک ذات اشاره کرده‌اند، ولی هر یک از آنان یکی از اوصاف آن را آورده است.

دوم: اینکه هر کدام از آنها بعضی از انواع اسم عام را به صورت مثال و توجه دادن شنونده بر نوع، نه به نحو بیان حدی که در عموم و خصوص خود مطابق محدود باشد، مثال این چنان است که درباره فرموده‌ی خدای تعالی: ﴿ثُمَّ أَوۡرَثۡنَا ٱلۡكِتَٰبَ ٱلَّذِينَ ٱصۡطَفَيۡنَا[فاطر: ۳۲]. نقل شده، که معلوم است عنوان «ظالم لنفسه» شامل تضییع کننده واجبات و مرتکب محرمات ـ هر دو ـ می‌شود، و «مقتصد» شامل عمل کننده به واجبات و ترک‌کننده محرمات می‌گردد، و «سابق» اضافه بر آن حسنات را با واجبات انجام داده، پس «مقتصدون» اصحاب یمین هستند، و «سابقون» پیشروان که مقربین می‌باشند.

و هر یک از مفسرین این را در یکی از انواع طاعت‌ها می‌آورد، مثل اینکه گفته شده: «سابق» پیشروان که مقربین می‌باشند.

و هر یک از مفسرین این را در یکی از انواع طاعت‌ها می‌آورد، مثل اینکه گفته شده: «سابق» کسی است که نماز را اول وقت بخواند، و «مقتصد» کسی که در اثنای وقت به جای آورد، و «ظالم لنفسه» آنکه نماز عصر را تا هنگام زردی خورشید عقب می‌اندازد، یا دیگری گوید: «سابق» احسان‌کننده‌ها به اضافه از زکات، و «مقتصد» کسی که فقط زکات واجب را ادا کند، و «ظالم» منع‌کننده زکات است.

گفته: و این دو گونه روشی که در تفسیر گفتیم؛ گاهی به جهت تنوع اسماء و صفات، و گاهی به خاطر ذکر بعضی از انواع مسمی می‌باشد، که در تفسیر پیشینیان امت غالباً چنین است که گمان می‌رود مختلف است.

و از جمله اختلافاتی که از آنها موجود است مواردی است که لفظ هر دو معنی را محتمل باشد؛ یا از جهت ا ینکه در لغت مشترک است، مانند واژه «قسوره» که هم به پرتاب‌کننده و هم به شیر گفته می‌شود، و کلمه «عسعس» که آمدن و رفتن شب هر دو را شامل می‌گردد، و یا اینکه در اصل با هم برابرند ولی مراد از آن یکی از دو نوع یا شخص است، مانند: ضمیرهایی که در فرموده خداوند: ﴿ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّىٰ ٨[النجم: ۸]. آمده، و مانند الفاظ: الفجر، الشفع، الوتر، و لیال عشر، و امثال اینها، که چنین مواردی هم احتمال دارد تمام معانی‌ای که سلف گفته‌اند مراد باشد و هم محتمل است که هیچ کدام جایز نباشد.

فرض اول یا به خاطر آن است که آیه دو بار نازل شده و یک بار این معنی و یک بار معنی دیگر اراده شده، و یا از جهت اینکه لفظ مشترک است که ممکن است آن معنی مقصود باشد، و یا چون لفظ در هر دو معنی مساوی است که اگر مخصصی نداشته باشد عام خواهد بود؛ و این نوع در صورتی که هر دو قول در آن صحیح باشد از فرض دوم می‌باشد.

و از اقوالی که از آنها در دست هست ـ و بعضی آن را اختلاف می‌شمارند ـ اینکه به الفاظ متقاربی از معانی تعبیر کنند، چنان که بعضی «تبسل» را به «تحبس = زندانی شود» و بعضی دیگر «ترتهن = رهن داده شود» تفسیر نموده‌اند؛ زیرا هرکدام نزدیک به دیگری است.

سپس گفته: فصل: و اختلاف در تفسیر بر دو نوع است: یک نوع فقط بر نقل و روایت تکیه دارد، نوع دیگر از غیر آن شناخته می‌شود. و نوع منقول یا از معصوم رسیده یا از غیرمعصوم، و قسمتی از آن را می‌توان صحیحش را از غیرصحیح شناخت، و در قسمتی دیگر این امکان نیست، و این قسم اخیر عموماً بی‌فایده است و نیازی به دانستنش نداریم، مانند اختلاف درباره رنگ و نام سگ اصحاب کهف، و در آن جزء از گاوی که با آن به مقتول بنی‌اسرائیل زده شد، و در حجم و تخته کشتی نوح، و در نام نوجوانی که خضر او را کشت، و مانند اینها که راه علم یافتن به آنها نقل است، پس هرچه نقل صحیحی از پیغمبر صدرباره‌اش رسیده می‌پذیریم، و آنچه نقل صحیحی درباره‌اش نیست ـ مانند آنچه از کعب و وهب نقل شده ـ توقف می‌نماییم، و نه تصدیق می‌کنیم نه تکذیب، به جهت فرموده‌ی پیغمبر ص: «اگر اهل کتاب برای شما حدیث گفتند نه آنها را تصدیق کنید و نه تکذیب».

و همچنین است آنچه از بعضی از تابعین نقل شده هرچند نگفته که آن را از اهل کتاب گرفته است، پس هرگاه تابعین اختلاف کنند گفته‌ی بعضی بر بعض دیگر حجت نیست، و آنچه در این باره از صحابه نقل شده دلچسب‌تر از منقولات از تابعین می‌باشد؛ زیرا که احتمال اینکه از پیغمبر صیا از کسی که از آن حضرت شنیده باشد قوی‌تر است، و چون نقل کردن صحابه از اهل کتاب کمتر از نقل تابعین است.

و با وجود اینکه صحابی به طور یقین سخن بگوید، چگونه می‌توان گفت آن را از اهل کتاب گرفته، و حال آنکه از تصدیق آنها نهی شده بودند!.

و اما قسمتی که می‌توان صحیح آن را شناخت بحمدالله بسیار است؛ هرچند که امام احمد گفته: «سه چیز اصل ندارد: تفسیر، و ملاحم (= اخبار مربوط به آخرالزمان) و مغازی (= مطالب مربوط به جنگ‌ها)»، چون که غالب آنها اخبار مرسل می‌باشد.

و اما آنچه با استدلال نه با نقل به دست می‌آید بیشتر از دو جهت خطا در آنها راه می‌یابد، این دو جهت بعد از صحابه و تابعین و پیروان نیک آنان پدید آمده است، چون تفاسیری که از آنها فقط نقل می‌کنند تقریباً چیزی از این دو در آنها نیست، مانند تفسیر عبدالرزاق و فریابی و وکیع و عبدبن حمید و اسحاق و امثال اینها. این دو جهت چنین است:

۱- عده‌ای مطالب خاصی را باور داشتند، سپس خواسته‌اند الفاظ قرآن را بر آنها حمل کنند.

۲- عده‌ای قرآن را فقط با آنچه جایز است کسی از سخنگویان به لغت عرب آن را اراده نماید تفسیر کرده‌اند، بدون توجه به فرستنده قرآن و کسی که بر او نازل شده و آنکه به آن مخاطب گردیده است.

پس عده اول معنایی که در نظر دارند رعایت کرده اند بدون اینکه استحقاق الفاظ را از جهت دلالت و بیان در نظر بگیرند، و عده دیگر تنها لفظ و آنچه یک فرد عرب ممکن است از آن اراده کند را در نظر آورده‌اند، بدون توجه به آنچه برای متکلم صلاحیت دارد و بدون در نظر گرفتن سیاق کلام. و بسیار می‌شود که اینان در احتمال لفظی برای معنایی در لغت به غلط افتند، چنان که عده قبلی نیز در همین مورد به غلط افتاده‌اند، چنان که گروه اول در صحت معنایی که با آن قرآن را تفسیر کرده‌اند بسیار به اشتباه افتاده‌اند، همان‌طور که گروه دوم نیز در این زمینه به اشتباه واقع شده‌اند، هر چند که گروه اول به معنی بیشتر نظر دارند و گروه دوم به لفظ.

و گروه اول دو دسته هستند: گاهی از لفظ قرآن آنچه بر آن دلالت دارد و از آن اراده شده سلب می‌کنند، و گاهی بر آنچه بر آن دلالت ندارد و از آن اراده نشده تحمیل می‌نمایند، و در هر دو مورد احیاناً آنچه از نفی و یا اثبات آن خواسته‌اند باطل است، و در این صورت خطر آنها در دلیل و مدلول هر دو است، و گاهی حق است که خطر آنان در دلیل است نه مدلول، کسانی که در هر دو خطا رفته‌اند مانند طوایفی از اهل بدعت‌ها مذاهب باطلی را معتقد شدند و سپس به قرآن توجه کرده و آن را با رأی خود تأویل نمودند، و در این کار پیش از آنها از صحابه و تابعین چنین روشی نبوده نه در رأی و نه در تفسیرشان؛ و اینان تفاسیری بر اصول مذهب خود تصنیف نمودند، مانند تفسیر عبدالرحمن بن کیسان اصم و جبائی و عبدالجبار و رمانی و زمخشری و امثال آنها.

و از این گروه کسانی هستند خوش عبارت که بدعت‌ها را در سخنان خود می‌گنجانند در حالی که بیشتر مردم نمی‌دانند، مانند مؤلف کشاف و امثال او، تا آنجا که بر بسیاری از اهل سنت بسیاری از تفاسیر باطل آنها رواج می‌یابد، و تفسیر ابن عطیه و امثال او به سنت تابع‌تر و از بدعت سالم‌تر است، و هرگاه سخنی که از سلف رسیده به همان صورت نقل کند بهتر است، که او از تفسیر ابن جریر طبری ـ که از عظیم‌ترین و برترین تفاسیر است ـ بسیار نقل می‌کند، آنگاه او آنچه از سلف نقل آورده رها نموده و چیزی که می‌پندارد قول محققین است ذکر می‌کند، که منظورش از محققین عده‌ای از اهل کلام است که اصول خود را به راه‌هایی از جنس آنچه معتزله اصولشان را ساخته‌اند بیان می‌کنند، هرچند که از معتزله به سنت نزدیک‌ترند؛ ولی باید به هر صاحب حقی حق خودش را داد، چون هرگاه صحابه و تابعین و پیشوایان در آیه تفسیری داشته باشند و عده‌ای آمدند آن را به قول دیگری تفسیر کردند به خاطر مذهبی که عقیده دارند؛ و آن مذهب از روش‌های صحابه و تابعین نیست، این کار مشارکت با معتزله و غیر آنها از اهل بدعت خواهد بود. و خلاصه اینکه هر کس از روش‌های صحابه و تابعین و تفسیر آنها عدول کند به چیزی که برخلاف آنهاست در این مورد خطا کرده بلکه بدعتگزار خواهد بود، چون که آنها به تفسیر قرآن و معانی آن داناترند، و نیز به حقیقتی که خداوند پیامبرش را بر آن مبعوث کرد داناتر بوده‌اند.

و اما کسانی که در دلیل فقط خطا رفته‌اند نه در مدلول مثل بسیاری از صوفیان و وعاظ و فقها که قرآن را تفسیر می‌کنند به معانیی که فی‌نفسه صحیح می‌باشد ولی قرآن بر آن معانی دلالت ندارد، مانند بسیاری از آنچه سلمی در الحقایق آورده؛ و اگر در آنچه ذکر کنند معانی باطلی هم باشد داخل در قسم اول می‌شود. سخن شیخ الإسلام ابن تیمیه به تلخیص پایان یافت، و این سخنی جداً نفیس است.