الإتقان فی علوم القرآن - فارسی- جلد دوم

فهرست کتاب

التفات

التفات

التفات منتقل ساختن کلام از روشی به روش دیگر است، یعنی از متکلم یا خطاب یا غیبت به یکی دیگر از اینها، پس از تعبیر با اولی، این تعریف مشهور است، و سکاکی گفته: یا چنین است و یا تعبیر آوردن با یکی به آنچه حق تعبیر به دیگری است. و فوایدی دارد، از جمله:

تازه کردن سخن، و بازداشتن گوش از ملال و آزردگی، به جهت اینکه طبع افراد بشر دوستدار تنقلات است، و از استمرار بر یک شیوه و منوال خسته می‌شوند، این فایده کلی آن.

و هر جا ـ برحسب اختلاف محل ـ نکته‌ها و لطیفه‌هایی مخصوص بخود دارد، چنانکه بیان خواهیم کرد، مثال التفات از متکلم به خطاب ـ که به جهت بسیج کردن حواس شنونده به استماع و شنیدن مطلب انجام می‌شود چه اینکه متکلم روی سخن را به سمت او بر می‌گرداند، و عنایت و توجه خاصی نسبت به او مبذول می‌دارد ـ فرموده خدای تعالی:

﴿وَمَا لِيَ لَآ أَعۡبُدُ ٱلَّذِي فَطَرَنِي وَإِلَيۡهِ تُرۡجَعُونَ ٢٢[یس: ۲۲].

که در اصل «وإلیه أرجع» بوده است، پس از متکلم به خطاب روی گرداند، و نکته‌اش این است که او سخن را در قالب نصیحت و خیرخواهی خودش درآورد، و حال آنکه می‌خواست قوم خود را نصیحت کند، تا لطف و ملایمت کرده باشد، و به آنها اعلام نماید که آنچه برای خودش می‌خواهد برای آنان نیز همان را می‌خواهد، سپس به سوی آنها ملتفت شد چون در مقام ترسانیدن قوم خود و دعوت آنها به سوی خداوندتعالی این سخن را پیش گرفته بود.

و به این ترتیب این آیه را از نوع التفات دانسته‌اند، ولی جای بحث و نظر است؛ زیرا که در صورتی التفات می‌شد که مقصودش در هر دو جمله خبردادن از خودش می‌بود، و در اینجا چنین نیست، چون ممکن است بگوییم مراد او از «ترجعون» مخاطبین باشد نه خودش.

در جواب این اشکال گفته‌اند: اگر مقصود چنین بود استفهام انکاری صحیح است؛ زیرا که لازمه بازگشت بنده به سوی مولایش آن نیست که غیر او را هم آن مولی بازگرداند، پس معنی چنین است: چگونه نپرستم کسی را که بازگشتم به سوی او است، و بدین‌جهت از «وإلیه أرجع» به «وإلیه ترجعون» عدول کرده که خودش هم داخل آنها بود، اضافه بر اینکه فایده خوبی را نیز رساند که آنها را متوجه ساخت به اینکه او هم مانند آنهاست در واجب بودن عبادت کسی که بازگشت همه به سوی او است.

و نیز از مثالهای آن فرموده خدای تعالی است:

﴿وَأُمِرۡنَا لِنُسۡلِمَ لِرَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ[الأنعام: ۷۱].

﴿وَأَنۡ أَقِيمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ[الأنعام: ۷۳].

و مثال التفات از متکلم به غیبت ـ که وجه آن اینکه شنونده بفهمد که متلکم این سخن را طبق برنامه خودش می‌گوید، و برای او حضور و غیاب شنونده فرقی نمی‌کند، و تلون و تغییر در سخن او نیست که پشت‌سر برخلاف آنچه پیش‌رو گفته به زبان آورد ـ فرموده خدای تعالی است:

﴿إِنَّا فَتَحۡنَا لَكَ فَتۡحٗا مُّبِينٗا ١ لِّيَغۡفِرَ لَكَ ٱللَّهُ[الفتح: ۱-۲].

که در اصل «لنغفر لک» بوده است،

﴿إِنَّآ أَعۡطَيۡنَٰكَ ٱلۡكَوۡثَرَ ١ فَصَلِّ لِرَبِّكَ[الکوثر: ۱-۲].

که در اصل «لنا» بوده،

﴿أَمۡرٗا مِّنۡ عِندِنَآۚ إِنَّا كُنَّا مُرۡسِلِينَ ٥ رَحۡمَةٗ مِّن رَّبِّكَ[الدخان: ۵-۶].

تا آنجا که فرموده:

﴿فَ‍َٔامِنُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِ[الأعراف: ۱۵۸].

و در اصل «بی» می‌باشد، برای دو نکته از آن عدول کرد، یکی: دفع تهمت تعصب برای خودش، و دیگر اینکه: مردم را متنبه سازد که به خاطر صفات و ویژگیهای مذکوره شایستگی یافته که مردم از او پیروی کنند.

و مثال التفات از خطاب به تکلم در قرآن نیامده، ولی بعضی این مثال را آورده‌اند:

﴿فَٱقۡضِ مَآ أَنتَ قَاضٍ[طه: ۷۲].

سپس فرموده:

﴿إِنَّآ ءَامَنَّا بِرَبِّنَا[طه: ۷۳].

اما این مثال درست نیست، چون شرط التفات آن است که مراد از آن یکی باشد.

و مثال التفات از خطاب به غیبت:

﴿حَتَّىٰٓ إِذَا كُنتُمۡ فِي ٱلۡفُلۡكِ وَجَرَيۡنَ بِهِم[یونس: ۲۲].

که در اصل «بکم» است، و نکته عدول از خطاب آنان به حکایات حال آنان برای دیگران: تعجب از کفر و کارهای زشت ایشان است، که اگر خطاب به آنها استمرار می‌یافت این فایده فوت می‌شد.

و بقولی: چون در اول خطاب به مردم بود ـ به طور کلی ـ مؤمنین و کافرین، به دلیل:

﴿هُوَ ٱلَّذِي يُسَيِّرُكُمۡ فِي ٱلۡبَرِّ وَٱلۡبَحۡرِ[یونس: ۲۲].

پس اگر می‌گفت: «وجرین بکم» همه را مذمت کرده بود، پس از خطاب عدول نمود تا اشاره باشد به اینکه این امر به کسانی که وضعشان در آخر آیه ذکر گردیده اختصاص دارد، و از خطاب عمومی به خاص روی گردانید.

می‌گویم: و از یکی از علمای سلف دیدم که عکس این را در توجیه آیه گفته است که: خطاب اولش خاص و آخرش عام است، چنانکه ابن أبی حاتم از عبدالرحمن بن زید بن أسلم حدیث آورده که درباره فرموده خدای تعالی: ﴿حَتَّىٰٓ إِذَا كُنتُمۡ فِي ٱلۡفُلۡكِ وَجَرَيۡنَ بِهِمگفت: سخن از آنها فرمود و سپس از غیر آنها حدیث آورد، و نفرمود: «وجرین بکم» زیرا که مقصودش این بود که آنها را با دیگران در این مطلب جمع نماید، و کشتی اینها و دیگران از سایر مردم را بر روی آب جابجا می‌کند.

این عبارت او بود؛ خدا گذشتگان را بیامرزد که چقدر بر معانی لطیف واقف بودند که متأخرین عمری زحمت می‌کشند، و عاقبت هم پیرامون مرغزارهای گذشتگان می‌گردند!.

و نیز از جمله چیزهایی که در توجیه آیه مذکور گفته‌اند اینکه: آنها هنگام سوار شدن به کشتی حضور دارند چون از مرگ و طوفانی شدن دریا می‌ترسند، پس خداوند نیز خطاب حاضر به آنها فرموده، سپس وقتی باد مطابق میل سرنشینان کشتی جریان یافت، و از هلاک شدن در امان ماندند دیگر حضور قلبی برایشان نماند، همچنانکه عادت آدمی است که وقتی امنیتی می‌بیند یاد خدا از دلش بیرون می‌رود، باری وقتی غائب شدند خداوند با صیغه غیبت آنان را متذکر ساخت، و این اشاره صوفیانه است.

و نیز از مثالهای آن:

﴿وَمَآ ءَاتَيۡتُم مِّن زَكَوٰةٖ تُرِيدُونَ وَجۡهَ ٱللَّهِ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُضۡعِفُونَ[الروم: ۳۹].

﴿وَكَرَّهَ إِلَيۡكُمُ ٱلۡكُفۡرَ وَٱلۡفُسُوقَ وَٱلۡعِصۡيَانَۚ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلرَّٰشِدُونَ[الحجرات: ۷]. ﴿ٱدۡخُلُواْ ٱلۡجَنَّةَ أَنتُمۡ وَأَزۡوَٰجُكُمۡ تُحۡبَرُونَ ٧٠ يُطَافُ عَلَيۡهِم[الزخرف: ۷۰-۷۱].

که اصل در آنها «علیکم» بوده است، سپس فرموده:

﴿وَأَنتُمۡ فِيهَا خَٰلِدُونَ[الزخرف: ۷۱].

که التفات را تکرار نموده است.

و مثال التفات از غیبت به تکلم:

﴿وَٱللَّهُ ٱلَّذِيٓ أَرۡسَلَ ٱلرِّيَٰحَ فَتُثِيرُ سَحَابٗا فَسُقۡنَٰهُ[فاطر: ۹].

﴿وَأَوۡحَىٰ فِي كُلِّ سَمَآءٍ أَمۡرَهَا[فصلت: ۱۲].

﴿سُبۡحَٰنَ ٱلَّذِيٓ أَسۡرَىٰ بِعَبۡدِهِۦ[الإسراء: ۱].

تا:

﴿بَٰرَكۡنَا حَوۡلَهُۥ لِنُرِيَهُۥ مِنۡ ءَايَٰتِنَآ[الإسراء: ۱].

سپس دوباره به غیبت ملتفت شد و فرمود:

﴿إِنَّهُۥ هُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡبَصِيرُ[الإسراء: ۱].

و در قرائت حسن «لیریه» آمده، از «بارکنا» التفات دومی هست، و در «آیاتنا» التفات سوم، و «انه» التفات چهارمی است، زمخشری گفته: فایده التفات در این آیات و امثال آن اینکه اختصاص خداوند را به قدرت تذکر دهد، و اینکه تحت قدرت احدی نیست.

ومثال التفات از غیبت به خطاب:

﴿وَقَالُواْ ٱتَّخَذَ ٱلرَّحۡمَٰنُ وَلَدٗا ٨٨ لَّقَدۡ جِئۡتُمۡ شَيۡ‍ًٔا إِدّٗا ٨٩[مریم: ۸۸-۸۹].

﴿أَلَمۡ يَرَوۡاْ كَمۡ أَهۡلَكۡنَا مِن قَبۡلِهِم مِّن قَرۡنٖ مَّكَّنَّٰهُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ مَا لَمۡ نُمَكِّن لَّكُمۡ[الأنعام: ۶].

﴿وَسَقَىٰهُمۡ رَبُّهُمۡ شَرَابٗا طَهُورًا ٢١ إِنَّ هَٰذَا كَانَ لَكُمۡ جَزَآءٗ[الإنسان: ۲۱-۲۲].

﴿إِنۡ أَرَادَ ٱلنَّبِيُّ أَن يَسۡتَنكِحَهَا خَالِصَةٗ لَّكَ[الأحزاب: ۵۰].

و از خوبترین موارد آن در سوره‌ی الفاتحه آمده است؛ زیرا که بنده وقتی خدای تعالی را به تنهایی یاد کند، سپس صفات او را متذکر گردد که هر صفت آن بر شدت اقبال و توجه به سوی او برمی‌انگیزد، و در آخر می‌گوید: ﴿مَٰلِكِ يَوۡمِ ٱلدِّينِ ٤که می‌رساند اینکه او مالک و صاحب اختیار تمام امور است در روز جزا، در خودش انگیزه‌ای می‌یابد که نمی‌تواند آن را دفع کند بر خطاب به کسی که این صفات را دارد، و نهایت خضوع و کمک خواهی را اعمال می‌نماید.

و گویند که: بدین جهت تعبیر غیبت برای حمد، و خطاب برای عبادت آمده تا اشاره باشد به اینکه حمد رتبه‌اش پایینتر از عبادت است؛ زیرا که انسان نظیر خودش را حمد می‌گوید ولی او را عبادت نمی‌کند، لذا لفظ حمد را با غیبت، و لفظ عبادت را با خطاب آورد تا در هنگام گفتگو با خدای عظیم سخن برتر را گفته باشد، و این بنا بر روش تأدب است، و به همین گونه تقریباً آخر سوره آمده: ﴿ٱلَّذِينَ أَنۡعَمۡتَ عَلَيۡهِمۡکه با صراحت منعم را یاد کرده و نسبت انعام را در لفظ به او داده، و نفرمود: «صِرَاطَ الـْمُنْعَمِ عَلَيْهِمْ» و چون به تذکر غضب رسید، با صراحت غضب را به او نسبت نداد، و لفظ را از ذکر غضب کننده منحرف ساخت، و نفرمود: «غَيْرِ الَّذِينَ غَضِبْتَ عَلَيْهِمْ»تا در حال رویارویی از نسبت دادن غضب به او احتراز شود. و گفته‌اند: چون وقتی سزاوار حمد یاد گشت، و صفات عظیم او از اینکه پروردگار عالمیان و رحمان و رحیم و مالک روز جزاست برشمرده شد، علم به معلومی عظیم الشأن تعلق گرفت که شایسته آن است فقط او معبود باشد، و تنها از او کمک خواسته شود، پس اینچنین خطاب شد چون با این صفات تمیز یافت، بطوری که انگار گفته شده باشد: «إِيَّاكَ يَا مَنْ هَذِهِ صِفَاتُهُ نَخُصُّ بِالْعِبَادَةِ وَالِاسْتِعَانَةِ لَا غَيْرَكَ» یعنی: «تو را ای کسی که این صفات تو است عبادت را اختصاص می‌دهیم، و فقط از تو یاری می‌جوییم نه از غیر تو.

گفته‌اند: و از نکات جالب و لطیف آن توجه به اینکه ابتدای وضع خلق از او ـغائب و مستور اند، و از محضر و مخاطبه او قاصر می‌باشند، و حجاب عظمت الهی بر او افکنده شده، پس چون او را با صفاتی که مخصوص او است شناختند، و برای قرب به حضرتش به ثناگوییش متوسل گشتند، و به حمد و عبادت او آنچنان که سزای خودشان است اقرار کردند؛ برای خطاب و مناجات او اهلیت یافتند، پس آنگاه گفتند: ﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ وَإِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ ٥