الإتقان فی علوم القرآن - فارسی- جلد دوم

فهرست کتاب

فصلی دربارۀ انواعی از علم جدل

فصلی دربارۀ انواعی از علم جدل

در علم جدل انواعی را اصطلاح کرده‌اند، از جمله:

﴿ثَمَٰنِيَةَ أَزۡوَٰجٖۖ مِّنَ ٱلضَّأۡنِ ٱثۡنَيۡنِ وَمِنَ ٱلۡمَعۡزِ ٱثۡنَيۡنِۗ قُلۡ ءَآلذَّكَرَيۡنِ حَرَّمَ أَمِ ٱلۡأُنثَيَيۡنِ أَمَّا ٱشۡتَمَلَتۡ عَلَيۡهِ أَرۡحَامُ ٱلۡأُنثَيَيۡنِۖ نَبِّ‍ُٔونِي بِعِلۡمٍ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ ١٤٣ وَمِنَ ٱلۡإِبِلِ ٱثۡنَيۡنِ وَمِنَ ٱلۡبَقَرِ ٱثۡنَيۡنِۗ قُلۡ ءَآلذَّكَرَيۡنِ حَرَّمَ أَمِ ٱلۡأُنثَيَيۡنِ أَمَّا ٱشۡتَمَلَتۡ عَلَيۡهِ أَرۡحَامُ ٱلۡأُنثَيَيۡنِۖ أَمۡ كُنتُمۡ شُهَدَآءَ إِذۡ وَصَّىٰكُمُ ٱللَّهُ بِهَٰذَاۚ فَمَنۡ أَظۡلَمُ مِمَّنِ ٱفۡتَرَىٰ عَلَى ٱللَّهِ كَذِبٗا لِّيُضِلَّ ٱلنَّاسَ بِغَيۡرِ عِلۡمٍۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّٰلِمِينَ ١٤٤[الأنعام: ۱۴۳-۱۴۴].

که چون کافران گاهی نرهای چهارپایان یاد شده در آیه و گاهی ماده‌های آن را تحریم نمودند، خداوند متعال به طریق سبر و تقسیم بر آنها تردید نمود، و فرمود: آفرینش از آنِ خدا است، از هر نوع از آنچه ذكر شده نر و ماده‌ای آفریده، پس تحریم آنچه شما (کافران زمان پیغمبر) می‌گویید از کجا آمده؟ یعنی چه علتی دارد؟. از این صورتها خارج نیست: یا از جهت نر بودن یا ماده بودن یا به خاطر جای گرفتن آنها در رحم، و یا اینکه علتی برای آن نمی‌دانید یعنی تحریم را تعبدا پذیرفته‌اید که از خدای تعالی گرفته شده و گرفتن از خداوند متعال یا بوسیله وحی و فرستادن پیغمبر انجام می‌شود، یا شنیدن سخن او و دیدن نحوه تلقی آن از خداوند، و این است معنی فرموده خداوند تعالی:

﴿أَمۡ كُنتُمۡ شُهَدَآءَ إِذۡ وَصَّىٰكُمُ ٱللَّهُ بِهَٰذَا[الأنعام: ۱۴۴].

«و یا اینکه گواهانی بوده‌اید هنگامی که خداوند این تحریم را به شما سفارش فرمود».

و اینها وجوه تحریم است، و از این فرضها بیرون نیست، و بنابر فرض اول لازم می‌آید که تمام نرها حرام باشند، و بر فرض دوم بایستی همه ماده‌ها حرام باشند، و در فرض سوم هر دو صنف نر و ماده بر آنها باید حرام باشد، و بدین‌ترتیب آنچه از تحریم برشمرده‌اند باطل می‌شود که در بعضی احوال برخی از چهارپایان را حرام می‌دانستند، چون همانطور که گفته شد علتهایی که فرض گشته‌اند مقتضی تحریم مطلق هستند، و گرفتن حکم از خداوند بدون واسطه باطل است، و این را مدعی هم نشدند، و گرفتن آن بواسطه پیغمبر نیز همینطور است، چون پیش از پیغمبر اکرم صهیچ پیامبری برای آنان نیامده بود، و چون تمام اینها باطل گشت مدعی ثابت می‌شود که آنچه گفته‌اند افترا و تهمت بر خدا بوده و گمراهی است.

۲- قول با موجب، ابن أبی الإصبع گفته: در حقیقت رد کلام خصم از متن سخن خود او است.

و دیگری گفته: این نوع بر دو قسم است.

یکی: اینکه صفتی در سخن دیگری واقع شود به کنایه از چیزی که حکم خاصی برای آن اثبات گردیده، و شخص آن حکم را برای غیر آن شیء اثبات نماید، مانند فرموده خدای تعالی:

﴿يَقُولُونَ لَئِن رَّجَعۡنَآ إِلَى ٱلۡمَدِينَةِ لَيُخۡرِجَنَّ ٱلۡأَعَزُّ مِنۡهَا ٱلۡأَذَلَّۚ وَلِلَّهِ ٱلۡعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِۦ وَلِلۡمُؤۡمِنِينَ وَلَٰكِنَّ ٱلۡمُنَٰفِقِينَ لَا يَعۡلَمُونَ ٨[المنافقون: ۸].

«آنها (منافقین) می‌گویند اگر به مدینه بازگشتیم همانا افراد عزیزتر گروه ذلیلتر (مؤمنین) را بیرون خواهند راند و حال آنکه عزت مخصوص خداوند و رسول او و مؤمنین است ولی منافقین نمی‌دانند».

که در سخن منافقین کلمه «عزیزتر» برای گروه خودشان بکار رفته، و «ذلیلتر» را کنایه از مؤمنین آورده‌اند، و منافقین برای گروه خودشان بیرون راندن مؤمنین را اثبات نمودند، پس خداوند در رد آنها صفت عزت را برای غیر گروهشان اثبات فرمود، یعنی عزت را برای خدا و رسول او و مؤمنین اثبات کرد، انگار گفته شده باشد: این درست است که گروه عزیزتر گروه ذلیلتر را بیرون خواهد راند، ولی ذلیلتری که بیرون شوند خودشان هستند، و خدا و رسول او عزیزند که آنها را بیرون خواهند کرد.

دوم: حمل کردن لفظی که در سخن دیگری آمده بر خلاف مراد و منظور او، در صورتی که با ذکر متعلق آن حمل را بپذیرد، و ندیده‌ام کسی برای آن از قرآن مثال آورده باشد، و من یک آیه یافته‌ام که: خدای تعالی فرموده:

﴿وَمِنۡهُمُ ٱلَّذِينَ يُؤۡذُونَ ٱلنَّبِيَّ وَيَقُولُونَ هُوَ أُذُنٞۚ قُلۡ أُذُنُ خَيۡرٖ لَّكُمۡ[التوبة: ۶۱].

«و بعضی از (منافقان) هستند که پیغمبر را آزار می‌دهند و می‌گویند او به سخن همه گوش می‌دهد بگو گوش فرادادن او به نفع شماست».

۳- تسلیم: اینکه محالی را فرض کند یا به طور منفی و یا مشروط با حرف امتناع، چون شیء مذکور ممتنع الوقوع است به جهت ممتنع بودن شرطش، سپس وقوع آن را به گونه جدل تسلیم نماید، و بر بی‌فایده بودنش بر فرض وقوع دلالت شود، مانند فرموده خدای تعالی:

﴿مَا ٱتَّخَذَ ٱللَّهُ مِن وَلَدٖ وَمَا كَانَ مَعَهُۥ مِنۡ إِلَٰهٍۚ إِذٗا لَّذَهَبَ كُلُّ إِلَٰهِۢ بِمَا خَلَقَ وَلَعَلَا بَعۡضُهُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٖ[المؤمنون: ۹۱].

«الله متعال فرزندی نگرفته است و با خداوند هیچ خدایی نیست، و اگر تسلیم کنیم و فرض نماییم که با خدای منزه متعال خدای دیگری هست لازم می‌آید که هر خدایی به آنچه آفریده روی آرد، و هر یک بر دیگری برتری جوید (پس در جهان امری تمام نشود، و هیچ حکمی نافذ نگردد و اوضاع عالم نظم نگیرد، در حالی که می بینیم واقعیت غیر از این است، پس فرض کردن دو خدا یا بیشتر محال است به جهت محالی که از آن لازم می‌آید)».

۴- اسجال: و آن آوردن الفاظی است که وقوع مطلب را بر مخاطب مسجل و حتم می‌سازد، مانند:

﴿رَبَّنَا وَءَاتِنَا مَا وَعَدتَّنَا عَلَىٰ رُسُلِكَ[آل‌عمران: ۱۹۴].

«پروردگارا و از آنچه با رسولانت به ما وعده کرده‌ای ما را بهره‌مند فرمای».

﴿رَبَّنَا وَأَدۡخِلۡهُمۡ جَنَّٰتِ عَدۡنٍ ٱلَّتِي وَعَدتَّهُمۡ[غافر: ۸].

«پروردگارا و آنها را به بهشت عدنی که وعده فرموده‌ای داخل گردان».

که در این آیات عنایت خداوند و داخل نمودن به بهشت مسجل گردیده چون به وعده خداوند که خلف وعده نمی‌کند توصیف گردیده‌اند.

۵- انتقال: اینکه استدلال کننده به استدلال دیگری منتقل گردد غیر از آنچه پیش گرفته بود، چون خصم وجه دلالت را از استدلال اول نفهمیده باشد، چنانکه در مناظره ابراهیم خلیل÷با ستمگر زمانش آمده، هنگامی که به او گفت:

﴿رَبِّيَ ٱلَّذِي يُحۡيِۦ وَيُمِيتُ[البقرة: ۲۵۸].

«پروردگار من همان است که زنده می‌کند و می‌میراند».

ستمگر گفت:

﴿أَنَا۠ أُحۡيِۦ وَأُمِيتُ[البقرة: ۲۵۸].

«من زنده می‌کنم و می‌میرانم».

سپس کسی را که می‌بایست کشته می‌شد فراخواند و آزاد کرد، و کسی که نمی‌بایست می‌کشت به قتل رسانید، که جناب خلیل دانست او معنی زنده کردن و میراندن را نفهمیده، یا دانسته و مغالطه نموده است، لذا آن جناب ÷به استدلال دیگری منتقل گشت که آن ستمگر راه خلاصی از آن نداشته باشد، فرمود:

﴿فَإِنَّ ٱللَّهَ يَأۡتِي بِٱلشَّمۡسِ مِنَ ٱلۡمَشۡرِقِ فَأۡتِ بِهَا مِنَ ٱلۡمَغۡرِبِ[البقرة: ۲۵۸].

«پس همانا خداوند خورشید را از مشرق بر می‌آورد پس تو آن را از مغرب بیرون آور».

اینجا بود که ستمگر مجاب و مبهوت شد و نتوانست بگوید: من خورشید را از مشرق بر می‌آورم، چون افراد مسنتر از او تکذیبش می‌کردند، (چون آنها دیده بودند که پیش از او هم خورشید از مشرق بیرون می‌آمده است).

۶- مناقضه: و آن تعلیق نمودن بر امر محال است، تا اشاره باشد به اینکه وقوع آن محال می‌باشد، مانند فرموده خدای تعالی:

﴿وَلَا يَدۡخُلُونَ ٱلۡجَنَّةَ حَتَّىٰ يَلِجَ ٱلۡجَمَلُ فِي سَمِّ ٱلۡخِيَاطِ[الأعراف: ۴۰].

«و (تکذیب کنندگان آیات الهی و متکبران نسبت به آنها) داخل بهشت نشوند تا اینکه شتر از سوراخ سوزن درآید».

۷- همراهی با خصم تا سقوط او، به اینکه بعضی از مقدماتش را گردن نهد، به جهت الزام کردن و محکوم نمودن او، مانند فرموده خدای تعالی:

﴿قَالُوٓاْ إِنۡ أَنتُمۡ إِلَّا بَشَرٞ مِّثۡلُنَا تُرِيدُونَ أَن تَصُدُّونَا عَمَّا كَانَ يَعۡبُدُ ءَابَآؤُنَا فَأۡتُونَا بِسُلۡطَٰنٖ مُّبِينٖ ١٠ قَالَتۡ لَهُمۡ رُسُلُهُمۡ إِن نَّحۡنُ إِلَّا بَشَرٞ مِّثۡلُكُمۡ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ يَمُنُّ عَلَىٰ مَن يَشَآءُ مِنۡ عِبَادِهِۦ[ابراهیم: ۱۰-۱۱].

« (کافران خطاب به پیغمبران) گفتند شما بشری مانند ما بیش نیستید که می‌خواهید (با ادعای نبوت) ما را از پرستش آنچه پدرانمان می‌پرستیدند باز دارید ( پس اگر براستی پیغمبر هستید) برای ما معجزاتی آشکار بیاورید، رسولان آنها به ایشان گفتند ما هم بشری مانند شماییم ولی خداوند بر هر کس از بندگانش بخواهد به نبوت منت دهد».

پس اینکه پیغمبران گفتند:

﴿إِن نَّحۡنُ إِلَّا بَشَرٞ مِّثۡلُكُمۡ[ابراهیم: ۱۱].

«ما هم بشری مانند شماییم».

اقرار به این است که آنها هم بشری بیش نیستند، و انگار که منتفی بودن رسالت را پذیرفته باشند، در صورتی که منظورشان این نبوده، بلکه این از جهت همراهی با خصم و مدارای با مخالف تا هنگام سقوط او است، انگار گفته باشند: آنچه ادعا کردید که ما از افراد بشر هستیم حق است، و انکار نمی‌کنیم، ولی این منافات ندارد با اینکه خدای تعالی بر ما منت گذارده و به رسالت گمارده باشد.