الإتقان فی علوم القرآن - فارسی- جلد دوم

فهرست کتاب

گونۀ چهارم: تکرار

گونۀ چهارم: تکرار

و این از تأکید بلیغتر است، و از محاسن فصاحت می‌باشد، برخلاف بعضی که اشتباه کرده‌اند، و تکرار فوایدی دارد:

۱- تقریر که گفته‌اند: هر گاه سخن تکرار شود تقریر می‌گردد، و خدای تعالی سبب تکرار قصه‌ها و هشدارهای قرآن را چنین توجه داده:

﴿وَصَرَّفۡنَا فِيهِ مِنَ ٱلۡوَعِيدِ لَعَلَّهُمۡ يَتَّقُونَ أَوۡ يُحۡدِثُ لَهُمۡ ذِكۡرٗا[طه: ۱۱۳].

۲- تأکید.

۳- بسیار توجه دادن بر آنچه نفی تهمت می‌کند، تا کاملاً سخن مورد قبول واقع شود، و از این قبیل است:

﴿وَقَالَ ٱلَّذِيٓ ءَامَنَ يَٰقَوۡمِ ٱتَّبِعُونِ أَهۡدِكُمۡ سَبِيلَ ٱلرَّشَادِ ٣٨ يَٰقَوۡمِ إِنَّمَا هَٰذِهِ ٱلۡحَيَوٰةُ ٱلدُّنۡيَا مَتَٰعٞ[غافر: ۳۸-۳۹].

که بدین جهت ندا در آن تکرار شده است.

۴- هرگاه جمله طولانی شده و بیم فراموشی اولی برود بار دیگر تکرار می‌گردد تا تجدید و تازه شود، و از این‌گونه است فرموده خداوند:

﴿ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ عَمِلُواْ ٱلسُّوٓءَ بِجَهَٰلَةٖ ثُمَّ تَابُواْ مِنۢ بَعۡدِ ذَٰلِكَ وَأَصۡلَحُوٓاْ إِنَّ رَبَّكَ مِنۢ بَعۡدِهَا[النحل: ۱۱۹].

﴿ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ هَاجَرُواْ مِنۢ بَعۡدِ مَا فُتِنُواْ ثُمَّ جَٰهَدُواْ وَصَبَرُوٓاْ إِنَّ رَبَّكَ مِنۢ بَعۡدِهَا[النحل: ۱۱۰].

﴿وَلَمَّا جَآءَهُمۡ كِتَٰبٞ مِّنۡ عِندِ ٱللَّهِ[البقرة: ۸۹].

تا آنجا که فرموده:

﴿فَلَمَّا جَآءَهُم مَّا عَرَفُواْ كَفَرُواْ بِهِۦ[البقرة: ۸۹].

﴿لَا تَحۡسَبَنَّ ٱلَّذِينَ يَفۡرَحُونَ بِمَآ أَتَواْ وَّيُحِبُّونَ أَن يُحۡمَدُواْ بِمَا لَمۡ يَفۡعَلُواْ فَلَا تَحۡسَبَنَّهُم بِمَفَازَةٖ مِّنَ ٱلۡعَذَابِ[آل‌عمران: ۱۸۸].

﴿إِنِّي رَأَيۡتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوۡكَبٗا وَٱلشَّمۡسَ وَٱلۡقَمَرَ رَأَيۡتُهُمۡ[یوسف: ۴].

۵- تعظیم و هول‌انگیزی، مانند:

﴿ٱلۡحَآقَّةُ ١ مَا ٱلۡحَآقَّةُ ٢[الحاقة: ۱-۲].

﴿ٱلۡقَارِعَةُ ١ مَا ٱلۡقَارِعَةُ ٢[القارعة: ۱-۲].

﴿وَأَصۡحَٰبُ ٱلۡيَمِينِ مَآ أَصۡحَٰبُ ٱلۡيَمِينِ ٢٧[الواقعة: ۲۷].

اگر بگویی: این نوع یکی از اقسام نوع پیش از آن است، چون یکی از گونه‌های آن تأکید بوسیله تکرار لفظ بود، پس پسندیده نیست که نوع مستقلی شمرده شود؟ می‌گویم: با آن جمع می‌شود و از آن جدا می‌گردد، و بر آن فزونی یابد و از آن کمتر می‌شود، لذا به طور مستقل یک نوع مستقل بشمار آمد، چون گاهی تأکید تکرار می‌باشد چنانکه گذشت، و گاهی تکرار نیست که باز گذشت، و گاهی تکرار غیر از تأکید صناعی می‌باشد هر چند که در معنی تأکید را هم می‌رساند.

و از آن است آنچه بین دو مکرر فاصله واقع شده، چون در تأکید بین آن و مؤکدش جدایی نمی‌افتد، مانند:

﴿وَأَصۡحَٰبُ ٱلۡيَمِينِ مَآ أَصۡحَٰبُ ٱلۡيَمِينِ ٢٧[الواقعة: ۲۷].

﴿ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَلۡتَنظُرۡ نَفۡسٞ مَّا قَدَّمَتۡ لِغَدٖۖ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ[الحشر: ۱۸].

﴿إِنَّ ٱللَّهَ ٱصۡطَفَىٰكِ وَطَهَّرَكِ وَٱصۡطَفَىٰكِ عَلَىٰ نِسَآءِ ٱلۡعَٰلَمِينَ[آل‌عمران: ۴۲].

که این دو آیه از باب تکرار است نه تأکید صناعی لفظی، و از همین قبیل است آیاتی که از جهت طولانی شدن جمله در آنها تکرار واقع شده که گذشت.

۶- تعدد متعلق، به اینکه آنچه دیگربار تکرار شده متعلق به غیر آنچه اولی به آن تعلق دارد بوده باشد، و این قسم را تردید می‌نامند، مانند فرموده خداوند:

﴿ٱللَّهُ نُورُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۚ مَثَلُ نُورِهِۦ كَمِشۡكَوٰةٖ فِيهَا مِصۡبَاحٌۖ ٱلۡمِصۡبَاحُ فِي زُجَاجَةٍۖ ٱلزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوۡكَبٞ دُرِّيّٞ[النور: ۳۵].

که چهار بار در آن تردید واقع شده است.

و از این قبیل شمرده شده فرموده خداوند:

﴿فَبِأَيِّ ءَالَآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ ١٣[الرحمن: ۱۳،۱۶ و ۱۸].

که هر چند سی و چند بار تکرار شده ولی هر کدام به ما قبل خودش متعلق می‌باشد، به همین جهت از سه بار بیشتر آمده، و اگر همه به یک شی باز می‌گشت از سه بار بیشتر نمی‌آمد؛ زیرا که تأکید بیش از آن نیست، این مطلب را ابن عبدالسلام و غیر اوگفته‌اند.

و اگرچه بعضی از آنها نعمت نیست، که ذکر نعمت برای برحذر بودن از آن خود نعمت است، و سؤال شده که: چه نعمتی در فرموده خداوند:

﴿كُلُّ مَنۡ عَلَيۡهَا فَانٖ ٢٦[الرحمن: ۲۶].

هست؟ که چند جواب داده شده بهترین آنها اینکه: منتقل شدن از خانه همّ و غم به خانه‌ی خوشحالی، و راحت کردن مؤمن و نیکوکاران از فاجران.

و همچنین است فرموده خداوند:

﴿وَيۡلٞ يَوۡمَئِذٖ لِّلۡمُكَذِّبِينَ ١٩[المرسلات: ۱۹ و ۲۴].

در سوره‌ی المرسلات، چون خدای تعالی قصه‌های مختلفی را ذکر کرده و پس از هر کدام این جمله را تکرار فرموده، که انگار پس از هر قصه فرموده باشد: «وای بر کسی که این قصه را دروغ شمارد».

و همچنین در سوره‌ی الشعراء:

﴿إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَأٓيَةٗۖ وَمَا كَانَ أَكۡثَرُهُم مُّؤۡمِنِينَ ٨ وَإِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلرَّحِيمُ ٩[الشعراء: ۸-۹ و ۶۷ و ۱۰۳ و ۱۲۱ و ۱۵۸ و ۱۷۴ و ۱۹۰].

که هشت بار تکرار شده هربار پس از یک قصه، پس اشاره در هر کدام به قصه پیغمبری که پیش از آن یاد شده می‌باشد، و نشانه‌های عظمت الهی و عبرتهایی که در آن نهفته است.

و اینکه فرموده: (وما کان أکثرهم مؤمنین) به قوم او بر می‌گردد، و چون مفهومش آن است که عده کمتر قومش ایمان آورده‌اند، دو صفت: عزیز و رحیم را آورد تا به عزت بر آنان که ایمان نیاوردند اشاره باشد و رحمت برای آنان که ایمان آورده‌اند.

و همینطور فرموده خداوند در سوره‌ی القمر:

﴿وَلَقَدۡ يَسَّرۡنَا ٱلۡقُرۡءَانَ لِلذِّكۡرِ فَهَلۡ مِن مُّدَّكِرٖ ١٧[القمر: ۱۷].

زمخشری گفته: بدین جهت تکرار شده که هنگام شنیدن هر خبر از قرآن موعظه و توجهی برگیرند، و اینکه هر یک از آن خبرها شایستگی عبرت گرفتن مخصوص دارد، و بیدار باشند که خوشی و غفلت آنان را فرا نگیرد.

در عروس الافراح گفته: اگر بگویی: هر گاه منظور از هر کدام ما قبل آن است پس این إطناب نیست؛ بلکه الفاظی است که از هر یک غیر از آنچه از دیگری اراده شده منظور گردیده است، در جواب گوییم: اگر قائل به عموم لفظ باشیم از هر کدام غیر از دیگری چیزی اراده شده، ولی تکرار گشته تا نسبت به بعدش نص و نسبت به ماقبلش ظاهر باشد، اگر بگویی: تأکید لازم می‌آید! می‌گویم: همینطور است؛ و این اشکال وارد نیست که تأکید بیش از سه بار تکرار نمی‌شود؛ چون این در صورتی است که تأکید تابع باشد، و اما یاد کردن چیزی در چند مورد متعدد بیش از سه بار مانعی ندارد.

و نزدیک به همین است آنچه ابن جریر گفته درباره فرموده خدای تعالی:

﴿وَلِلَّهِ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِي ٱلۡأَرۡضِۗ وَلَقَدۡ وَصَّيۡنَا[النساء: ۱۳۱].

تا آنجا که فرموده:

﴿وَكَانَ ٱللَّهُ غَنِيًّا حَمِيدٗا[النساء: ۱۳۱].

﴿وَلِلَّهِ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِي ٱلۡأَرۡضِۚ وَكَفَىٰ بِٱللَّهِ وَكِيلًا ١٣٢[النساء: ۱۳۲].

وی گفته: اگر بپرسید وجه تکرار فرموده خداوند: (ولله ما فی السموات وما فی الأرض) در دو آیه پی در پی چیست؟ در جواب می‌گوییم: به جهت اختلاف معنی دو خبر از آنچه در آسمانها و زمین است، چونکه در یکی از دو آیه نیاز آنها را به پروردگارشان و بی‌نیازی او را از آنها خبر می‌دهد، و در دیگری حفظ خداوند نسبت به آنها و علم به آن و تدبیرشان را خبر می‌دهد، وی افزوده: اگر گفته شود: چرا نفرمود: ﴿وَكَانَ ٱللَّهُ غَنِيًّا وَكَفَىٰ... حَمِيدٗا بِٱللَّهِ وَكِيلًامی‌گوییم: در آیه اول چیزی نیست که صلاحیت ختم به وصف حفظ و تدبیرخداوند را داشته باشد.

و خدای تعالی فرموده:

﴿وَإِنَّ مِنۡهُمۡ لَفَرِيقٗا يَلۡوُۥنَ أَلۡسِنَتَهُم بِٱلۡكِتَٰبِ لِتَحۡسَبُوهُ مِنَ ٱلۡكِتَٰبِ وَمَا هُوَ مِنَ ٱلۡكِتَٰبِ[آل‌عمران: ۷۸].

راغب گفته: کتاب أولی آن است که آنها به دست خود نوشته‌اند، که در فرموده خدای تعالی یاد شده:

﴿فَوَيۡلٞ لِّلَّذِينَ يَكۡتُبُونَ ٱلۡكِتَٰبَ بِأَيۡدِيهِمۡ[البقرة: ۷۹].

و کتاب دومی تورات است، و سومی جنس تمام کتابهای خداوند، یعنی: آنچه آنها نوشته‌اند از کتابهای خداوند و سخنان او نیست.

و از مثالهای آنچه گمان می‌رود تکرار باشد و حال آنکه چنین نیست:

﴿قُلۡ يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡكَٰفِرُونَ ١ لَآ أَعۡبُدُ مَا تَعۡبُدُونَ ٢[الکافرون: ۱-۲].

می‌باشد، که ﴿لَآ أَعۡبُدُ مَا تَعۡبُدُونَ ٢یعنی: در آینده، و ﴿وَلَآ أَنتُمۡ عَٰبِدُونَ یعنی: در حال، و ﴿مَآ أَعۡبُدُدر آینده ﴿وَلَآ أَنَا۠ عَابِدٞیعنی: در حال عبادت نکنم آنچه در گذشته عبادت کردید، ﴿وَلَآ أَنتُمۡ عَٰبِدُونَدر آینده شما عبادت نخواهید کرد ﴿مَآ أَعۡبُدُآنچه در حال من عبادت کننده آنم. حاصل اینکه مقصود نفی عبادت از خدایان آنهاست در زمانهای سه گانه.

و همچنین است:

﴿فَٱذۡكُرُواْ ٱللَّهَ عِندَ ٱلۡمَشۡعَرِ ٱلۡحَرَامِۖ وَٱذۡكُرُوهُ كَمَا هَدَىٰكُمۡ[البقرة: ۱۹۸].

سپس فرموده:

﴿فَإِذَا قَضَيۡتُم مَّنَٰسِكَكُمۡ فَٱذۡكُرُواْ ٱللَّهَ كَذِكۡرِكُمۡ ءَابَآءَكُمۡ[البقرة: ۲۰۰].

سپس فرموده:

﴿وَٱذۡكُرُواْ ٱللَّهَ فِيٓ أَيَّامٖ مَّعۡدُودَٰتٖ[البقرة: ۲۰۳].

که منظور از هر کدام غیر از آن دیگری است، اولی ذکر گفتن در مزدلفه هنگام توقف در قُزح [۱۵]، و اینکه فرموده: ﴿وَٱذۡكُرُوهُ كَمَا هَدَىٰكُمۡاشاره به تکرار آن دوباره و سه باره است، و احتمال دارد که مراد طواف إفاضه باشد به دلیل اینکه پس از آن آمده: ﴿فَإِذَا قَضَيۡتُمو ذکر سومی اشاره به رمی جمره عقبه است و ذکر آخری مربوط به رمی ایام تشریق.

و از این قبیل است تکرار حرف إضراب [۱۶]در فرموده خداوند:

﴿بَلۡ قَالُوٓاْ أَضۡغَٰثُ أَحۡلَٰمِۢ بَلِ ٱفۡتَرَىٰهُ بَلۡ هُوَ شَاعِرٞ[الأنبیاء: ۵].

و فرموده خداوند:

﴿بَلِ ٱدَّٰرَكَ عِلۡمُهُمۡ فِي ٱلۡأٓخِرَةِۚ بَلۡ هُمۡ فِي شَكّٖ مِّنۡهَاۖ بَلۡ هُم مِّنۡهَا عَمُونَ ٦٦[النمل: ۶۶].

و از این گونه است فرموده خداوند:

﴿وَمَتِّعُوهُنَّ عَلَى ٱلۡمُوسِعِ قَدَرُهُۥ وَعَلَى ٱلۡمُقۡتِرِ قَدَرُهُۥ مَتَٰعَۢا بِٱلۡمَعۡرُوفِۖ حَقًّا عَلَى ٱلۡمُحۡسِنِينَ[البقرة: ۲۳۶].

سپس فرموده:

﴿وَلِلۡمُطَلَّقَٰتِ مَتَٰعُۢ بِٱلۡمَعۡرُوفِۖ حَقًّا عَلَى ٱلۡمُتَّقِينَ ٢٤١[الأنبیاء: ۲۴۱].

دومین بار تکرار کرد تا هر مطلقه‌ای را شامل شود، چون در آیه اول مطلقه پیش از پرداخت مهر و نزدیکی می‌باشد، و بقولی: چون آیه أولی وجوب را نمی‌رساند، و لذا وقتی نازل شد یکی از صحابه گفت: اگر بخواهم احسان می‌کنم و اگر نخواهم نه پس آیه دوم نازل گشت، این را ابن جریر گفته است.

و از همین قبیل است تکرار مثالها مانند فرموده خداوند:

﴿وَمَا يَسۡتَوِي ٱلۡأَعۡمَىٰ وَٱلۡبَصِيرُ ١٩ وَلَا ٱلظُّلُمَٰتُ وَلَا ٱلنُّورُ ٢٠ وَلَا ٱلظِّلُّ وَلَا ٱلۡحَرُورُ ٢١ وَمَا يَسۡتَوِي ٱلۡأَحۡيَآءُ وَلَا ٱلۡأَمۡوَٰتُ[فاطر: ۱۹-۲۳].

و همینطور مثال آوردن برای منافقین در اول سوره‌ی البقره به کسی که آتش برپا کرده، سپس مثال زدن به باران شدید. زمخشری گفته: دومی بلیغتر است، چون بر منتهای حیرت و سرگردانی و شدت أمر و بیچارگی دلالتش بیشتر است. وی گفته: از همین روی متأخر آمد، آنها (منافقان) از وضع آسانتر به سختتر سقوط می‌کنند.

و از این قبیل است تکرار قصه‌ها، مانند قصه آدم و موسی و نوح و پیغمبران دیگر. بعضی گفته‌اند: خداوند در صدو بیست جای از کتاب خود موسی را یاد کرده و ابن العربی در کتاب القواصم گفته: خداوند قصه نوح را در بیست و پنج آیه، و قصه موسی را در نود آیه ذکر فرموده است.

و بدرالدین بن جماعه کتابی تألیف کرده به نام: المقتنص فی فوائد تکرار القصص که فوایدی در تکرار قصه‌های قرآن ذکر نموده، از جمله:

۱- درهر جایی که می‌آید چیزی اضافه بر موضع قبلی خود دارد، یا به خاطر نکته‌ای کلمه‌ای تبدیل می‌شود، و این عادت بلیغان است.

۲- اینکه أحیاناً کسی قصه‌ای از قرآن می‌شنید، سپس به خانداش مراجعت می‌کرد، سپس عده‌ای دیگر پس از او هجرت می‌کردند که آنچه بعد از رفتن قبلیها نازل شده بود حکایت می‌نمودند؛ پس اگر قصه‌ها تکرار نمی‌شد قصه موسی برای یک عده و قصه عیسی برای عده دیگر بیان می‌شد؛ و همینطور قصه‌های سایر پیغمبران؛ پس خداوند خواسته که همه در آنها شریک باشند، که برای عده‌ای افاده و برای عده‌ای دیگر تأکید گردد.

۳- آوردن سخن در شکلهای گوناگون و با فنون مختلف و شیوه‌های متفاوت، متضمن فصاحت بسیار است که پوشیده نیست.

۴- انگیزه‌های نقل آنها همانند انگیزه‌های نقل أحکام بسیار نیست؛ لذا قصه‌ها تکرار شده ولی أحکام نه.

۵- خدای تعالی این قرآن را نازل کرد، و مردم از آوردن مثل آن به هر نظمی که باشد عاجز ماندند، سپس این جهت را بیان فرموده به اینکه: قصه‌ای را درموارد مختلف تکرار کرد، تا به آنها برساند که از آوردن مثل آن عاجز هستند به هر نظمی که بخواهند بیاورند و به هر عبارتی که تعبیر نمایند.

۶- چون با آنها تحدی کرد (اگر راست می‌گویید مثل آن را بیاورید) فرمود:

﴿فَأۡتُواْ بِسُورَةٖ مِّن مِّثۡلِهِۦ[البقرة: ۲۳].

پس هر گاه قصه‌ها فقط در یکجا ذکر می‌شدند و به آنها اکتفا می‌گشت یک فرد عرب ممکن بود بگوید: شما سوره‌ای مثل آن بیاورید، پس خداوند در سوره‌های متعدد آن را آورد تا به هیچ‌وجه بهانه‌ای نداشته باشند.

۷- اینکه وقتی یک قصه در چند جا تکرار شد، در هر مورد الفاظ آن زیاد و کم و تقدیم و تأخیر می‌یابد، و شیوه‌ای غیر از شیوه دیگر به خود می‌گیرد، و این أمر عجیبی را به ظهور می‌رساند که معنی واحد را در شکلهای گوناگون و نظمهای مختلف برآورد، و دلها به شنیدن آن جلب می‌شوند چون در طبیعت انسان علاقه به منتقل شدن در أشیاء جدید و نو قرار دارد، و به آنها لذت می‌برد، و این ویژگی قرآن را آشکار می‌سازد که با وجود تکرار قصه‌ها در آن سستی در لفظ، و ملالت در شنیدن آن نیست، پس با سخن مخلوق متباین است.

و سؤال شده که: حکمت این کار چیست که قصه یوسف تکرار نشده، و فقط با یک شیوه در یکجا آمده، برخلاف قصه‌های دیگر؟ و به چند وجه جواب داده شده:

نخست: اینکه در این قصه شیفته شدن زنان به آن حضرت بیان شده، و حال یک زن و زنانی که از جهت زیباترین مردم به فتنه افتادند مناسب شد که تکرار نگردد، به خاطر پوشیدن و مستور نمودن آن، و حاکم در مستدرک خود حدیث نهی کردن از آموزش سوره یوسف به زنان را صحیح دانسته است.

دوم: این قصه به پیدایش گشایش پس از سختی اختصاص یافته، برخلاف قصه‌های دیگر که عاقبت آنها به محنت و بدبختی می‌انجامد، مانند قصه ابلیس و قصه قوم نوح و هود و صالح و غیر آنها، پس چون این ویژگی را دارد انگیزه‌ها بر نقل آن اتفاق می‌گیرد، چون از حالت قصه‌ها بیرون است.

سوم: استاد أبواسحاق اسفرایینی گفته: بدین‌جهت خداوند قصه‌های پیغمبران را تکرار کرده و قصه یوسف را در یک سیاق آورده تا به عجز و ناتوانی عربها اشاره کند؛ انگار که رسول اکرمصبه آنها فرموده باشد: اگر می‌پندارید قرآن را از پیش خودم آورده‌ام؛ در قصه یوسف همان کنید که در سایر قصه‌ها کرده‌ام.

می‌گویم: جواب چهارمی نیز به نظر من رسیده اینکه: سوره یوسف به خاطر درخواست صحابه نازل شد چنانکه حاکم در مستدرک روایت کرده، پس به صورت مبسوط و تمام نازل گشت، تا مقصود قصه‌ها با فراگیری این قصه و آرام شدن دل به آن برایشان حاصل گردد.

و جواب پنجمی نیز به خاطرم رسیده که قویترین جواب‌هاست اینکه: بدین جهت قصه‌های پیغمبران تکرار شده تا برساند که تکذیب‌کنندگان آنان هلاک می‌شوند، و نیاز به آن مایه تکرار گردید، چون کفار به طور مکرر رسول خدا صرا تکذیب نمودند، پس هر گاه که تکذیب می‌کردند قصه‌ای که حلول عذاب را هشدار می‌داد نازل می‌شد، از همین روی خداوند در چند مورد چنین تعبیراتی آورده:

﴿فَقَدۡ مَضَتۡ سُنَّتُ ٱلۡأَوَّلِينَ[الأنفال: ۳۸].

﴿أَلَمۡ يَرَوۡاْ كَمۡ أَهۡلَكۡنَا مِن قَبۡلِهِم مِّن قَرۡنٖ[الأنعام: ۶].

ولی در قصه یوسف این مطلب مقصود نبود.

و با این بیان جواب از حکمت تکرار نشدن قصه أصحاب کهف و قصه ذوالقرنین و قصه موسی با خضر و قصه ذبیح (اسماعیل علیه السلام) نیز معلوم می‌گردد.

اگر بگویی: قصه ولادت یحیی و ولادت عیسی دوبار تکرار شده در حالی که از این قبیل که گفتی نیستند؟ می‌گویم: اولی در سوره «کهیعص» می‌باشد که مکی است وخطاب به اهل مکه نازل گردیده، و دومی در سوره آل عمران که مدنی است و خطاب به یهود و نصارای نجران نازل شده، لذا جریان بحث و محاجه آنها و قضیه متعلق به آن متصل گردیده است.

[۱۵] قُزح = تپه ای در مزدلفه. [مصحح] [۱۶] حرف اضراب در این آیه همان: بل است. [مصحح]