[فصلی در امهات مآخذ تفسیر]
زرکشی در البرهان گفته: برای کسی که در قرآن به قصد تفسیر نظر میکند، منابع و مآخذ بسیاری هست که عمده آنها چهارتا است:
اول: نقل از پیغمبر اکرم ص؛ که راه هموار و راست است؛ ولی باید از احادیث ضعیف و موضوع (= جعلی) احتراز کرد که این قسم بسیار است؛ و لذا امام احمد گفته: «سه چیز اصل ندارد: کتب مغازی و ملاحم و تفسیر» محققین اصحاب او گفتهاند: منظورش آن است که غالباً در اینها سندهای متصل صحیح نیست، وگرنه بسیاری از این احادیث صحیح است، مانند تفسیر ظلم به شرک در آیه سورهی الانعام و حساب یسیر به عرضه، و قوة به تیراندازی در فرمودهی خداوند:
﴿وَأَعِدُّواْ لَهُم مَّا ٱسۡتَطَعۡتُم مِّن قُوَّةٖ﴾[الأنفال: ۶۰].
«و مهیا سازید برای [مقابله با] آنها آنچه میتوانید از نیرو».
میگویم: آنچه از این احادیث صحیح است جداً کم است، بلکه اصولاً حدیث مرفوع در این زمینه بسیار اندک است، و إن شاءالله تمام آنها را در آخر کتاب خواهم آورد.
دوم: گرفتن قول صحابی؛ که تفسیر او نزد ایشان به منزلهی مرفوع به پیغمبر صمیباشد، چنان که حاکم در مستدرک خود گفته، و ابوالخطاب ـ از علمای حنبلی ـ گفته: محتمل است که به قولش رجوع نشود در صورتی که قائل شویم که گفتهی صحابی حجت نیست. ولی گفته اول درست است چون که از باب روایت است نه رأی صحابی.
میگویم: آنچه حاکم گفته ابن الصلاح و متأخرین دیگری با او نزاع کردهاند به اینکه این مخصوص سبب نزول و مانند آن است که رأی و نظر در آن راه ندارد. سپس دیدم که خود حاکم نیز به این معنی تصریح کرده، وی در علوم حدیث گفته: «و از اقسام موقوف تفسیر صحابه است، و اما کسی که قائل است: تفسیر صحابه مسند میباشد؛ در جایی میگوید که سبب نزول در آن هست» که در اینجا تخصیص داده و در مستدرک به صورت عام ذکر کرده و بر احتمال اول تکیه زده، و خدا داناست.
سپس زرکشی گفته: و در رجوع به قول تابعی از امام احمد دو روایت است، و ابن عقیل منع را اختیار کرده، از شعبه نیز این را حکایت کردهاند، ولی عمل مفسرین برخلاف این است که در کتابهای خود اقوال تابعین را حکایت نمودهاند، چون بیشتر آنها را از صحابه دریافت داشتهاند، و بسا که از آنها عبارتهای مختلفی حکایت میشود، و کسی که فهم ندارد میپندارد که آن اختلاف حقیقی است و آنها را به صورت چند قول میآورد، و حال آنکه چنین نیست بلکه هر کدام از آنها معنایی از آیه را ذکر کرده، چون نزد او اظهر بوده، یا به حال سؤالکننده شایستهتر بوده، و شاید که بعضی از آنها لازم و نظیر چیزی را بیان مینمود و دیگری مقصود و نتیجه آن را، که غالباً همه به یک معنی منتهی میشود، و اگر نشود جمع کرد آنچه از دو قول از یک شخص متأخر است باید گرفت ـ در صورتی که در صحت نسبت هر دو قول مساوی باشند ـ وگرنه آن که صحیح است مقدم میگردد.
سوم: گرفتن مطلق لغت؛ زیرا که قرآن به زبان عربی نازل شده است، و این را عدهای ذکر کردهاند، امام احمد در چند موضع به آن تصریح نموده، ولی فضلبن زیاد از او نقل کرده که سؤال شد از اینکه کسی برای آیهای از قرآن شاهد مثالی از شعر بیاورد؟ گفت: خوشم نمیآید، که گفته میشود: ظاهر این سخن منع است، و لذا بعضی در جواز تفسیرش به مقتضای لغت گفته دو روایت از احمد هست. و به قولی: کراهت بر منصرف کردن آیه از ظاهرش به معانی خارجی که محتمل است حمل میگردد، که مقدار کمی از کلام عرب و غالباً جز در شعر و مانند آن یافت نمیشود بر آن دلالت میکند، و متبادر خلاف آن است.
و بیهقی در شعب از امام مالک آورده که گفت: هرگاه کسی نزد من آورده شود که بدون علم به لغت عرب، کتاب خدا را تفسیر کند، او را تنبیه میکنم.
چهارم: تفسیر به مقتضای از معنی کلام و گرفته شده از نیروی شرع، و همین است که پیغمبر صآن را برای ابن عباس دعا کرد، که: «خدایا او را در دین فقیه گردان و تأویل را به او بیاموز» و همین است منظور علی سکه فرمود: «جز فهمی که کسی در مورد قرآن داده شود». و از اینجاست که صحابه در معنی آیه اختلاف کردهاند که هر یک رأی خود را پس از منتهای نظر گرفته، در حالی که تفسیر قرآن به مجرد رأی و اجتهاد بدون اصل جایز نیست، خدای تعالی فرموده:
﴿وَلَا تَقۡفُ مَا لَيۡسَ لَكَ بِهِۦ عِلۡمٌ﴾[الإسراء: ۳۶].
«و از هرچه به آن علم نداری پیروی مکن».
و نیز فرموده:
﴿وَأَن تَقُولُواْ عَلَى ٱللَّهِ مَا لَا تَعۡلَمُونَ﴾[البقرة: ۱۶۹].
«و [شیطان شما را بر آن میدارد] که بر خداوند بگویید آنچه را که نمیدانید».
و نیز فرموده:
﴿لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيۡهِمۡ﴾[النحل: ۴۴].
«تا برای مردم بیان کنی آنچه برای آنها نازل شده است».
و پیغمبر اکرم صفرموده: «هر کس درباره قرآن به رأی خود سخن بگوید پس به صواب رسد خطا کرده است»، این حدیث را ابوداود و ترمذی و نسائی آوردهاند، و نیز فرموده: «هر کس در قرآن بدون علم سخن بگوید جایگاهش را در آتش ببیند» این حدیث را ابوداود آورده.
بیهقی دربارهی حدیث اول گفته: این اگر صحیح باشد ـ والله اعلم ـ منظور آن است که رأیی بدون دلیل باشد، و اما آنچه را دلیل و برهان محکم میسازد قول به آن جایز است.
و در مدخل گفته: در این حدیث نظر است، و اگر صحیح باشد منظور ـ والله اعلم ـ آن است که راه را اشتباه رفته است، پس باید که در تفسیر الفاظ آن به اهل لغت مراجعه کند، و در شناخت ناسخ و منسوخ و سبب نزول و آنچه نیاز به بیان دارد به اخبار اصحابی که شاهد نزول آن بودند رجوع نماید؛ آنان که از سنتها مطالبی به ما رسانیدهاند که بیان کتاب خدا میشود، خدای تعالی فرموده:
﴿وَأَنزَلۡنَآ إِلَيۡكَ ٱلذِّكۡرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيۡهِمۡ وَلَعَلَّهُمۡ يَتَفَكَّرُونَ﴾[النحل: ۴۴].
«و بر تو ذکر (قرآن) را نازل کردیم تا برای مردم بیان نمایی آنچه را برای آنها فرستاده شده و شاید که اندیشه کنند».
پس آنچه از صاحب شرع رسیده بسنده است و از فکر مابعد او بینیاز میسازد، و آنچه بیانش نیامده در این صورت فکر اهل علم پس از آن میآید، تا به آنچه بیانش آمده بر آنچه بیان نشده استدلال نمایند. وی گفته: و شاید مراد از آن، کسی است که دربارهی آن به رأی خود سخن بگوید بدون شناخت اصول و فروع علم، و در این صورت موافق شدن گفتهاش با درستی ـ بر فرض موافقت ـ در حالی که آن را نشناسد ناپسند میباشد.
و ماوردی گفته: بعضی از مقدس مآبان این حدیث را بر ظاهرش حمل کرده، و از استنباط معانی قرآن به اجتهاد خود امتناع ورزیده، هرچند که شواهدی با آن قرین گردد، و نص صریحی هم با شواهد آن معارضه نکند، و این روی گرداندن از چیزی است که معرفت و شناخت آن را با نظر در قرآن و استنباط احکام تعبداً باید بپذیریم، چنان که خدای تعالی فرموده:
﴿لَعَلِمَهُ ٱلَّذِينَ يَسۡتَنۢبِطُونَهُۥ مِنۡهُمۡ﴾[النساء: ۸۳].
«کسانی از آنان که استنباط میکنند آن را میدانستند».
و اگر روشی که او پذیرفته صحیح باشد هیچ چیزی جز به استنباط شناخته نشود، و بیشتر مردم چیزی از کتاب خدا نخواهند فهمید، و بر فرض که حدیث صحیح باشد تأویلش آن است که کسی دربارهی قرآن فقط به رأی خودش سخن بگوید و جز بر لفظ آن نظر نکند؛ چنین کسی اگر به حق برسد راه را خطا رفته است، و رسیدن به حق اتفاقی برایش پیش آمده است؛ بنابراین غرض آن است که فقط رأی باشد بدون شاهد از حدیث؛ و در حدیث آمده: «القرآن ذلولٌ ذو وجوه فاحملوه علی أحسن وجوهه»، این را ابونعیم و غیر او از ابن عباس آوردهاند.
اینکه فرموده: «ذلول» دو معنی را محتمل است: یکی اینکه: قرآن مطیع حاملان خویش است که با آن زبان میگشایند، دوم اینکه: توضیحدهنده معانی خودش میباشد که فهم تلاشگران از آن باز نمیماند.
و اینکه فرموده: «ذو وجوه» دو معنی را احتمال دارد؛ یکی اینکه: بعضی الفاظ آن وجوهی از تأویل را محتمل است، دوم اینکه: وجوهی را جمع کرده و در بر گرفته از اوامر و نواحی و ترغیب و ترهیب و تحلیل و تحریم.
و فرمودهی آن حضرت: «فاحملوه علی أحسن وجوهه» نیز دو معنی را محتمل است؛ یکی اینکه: آن را بر بهترین معانی حمل کنید، و دیگر اینکه: بهترین اموری که در آن هست از فرایض و دستورات مؤکد نه رخصتها، و عفو نه انتقام، و در این بیان دلالت ظاهری بر این است که استنباط و اجتهاد در کتاب خدای تعالی جایز است.
و أبواللیث گفته: نهی به متشابه بر میگردد نه همه قرآن، چنان که خدای تعالی فرموده:
﴿فَأَمَّا ٱلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمۡ زَيۡغٞ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَٰبَهَ مِنۡهُ﴾[آلعمران: ۷].
«پس کسانی که در دل از حق انحرافی دارند از متشابه آن پیروی میکنند».
زیرا که قرآن به صورت حجت بر خلق نازل شد، پس اگر تفسیر جایز نبوده باشد حجت رسا نیست، بنابراین هر کسی لغات عرب و اسباب نزول را بشناسد جایز است آن را تفسیر کند، اما کسی که وجوه لغت را نمیداند جایز نیست قرآن را تفسیر کند مگر به مقداری که شنیده که به نحو حکایت باشد نه تفسیر، و اگر تفسیر را میداند و خواسته باشد از آیه حکم یا دلیل حکمی را استخراج کند مانعی ندارد، و اگر بگوید: مراد از این آیه چنین است بدون اینکه درباره آن چیزی شنیده باشد (روایت کرده باشد) جایز نیست، و همین است که از آن نهی شده است.
و ابنالانباری در مورد حدیث اول گفته: بعضی از اهل علم آن را حمل کردهاند بر اینکه منظور از رأی هوای نفس است، پس هر که در قرآن موافق هوای نفسش سخن بگوید و آن را از پیشوایان سلف نگرفته باشد و به حق هم برسد خطا کرده است؛ زیرا که بر قرآن به چیزی که اصلش را نمیداند حکم نموده، و بر نظر اهل اثر در آن باره آگاه نیست.
و درباره حدیث دوم گفته: دو معنی دارد: یکی اینکه کسی در مورد مشکل قرآن چیزهایی که از نظرهای گذشتگان از صحابه و تابعین نمیشناسد بگوید، چنین کسی در معرض خشم خدای تعالی است، و معنی دیگر ـ که صحیحتر است ـ اینکه کسی درباره قرآن سخنی بگوید که میداند حق غیر از آن است، پس او باید که جایگاهش را در جهنم بداند.
و بغوی و کواشی و دیگران گفتهاند: تأویل گردانیدن آیه به معنایی است که با قبل و بعد آن موافق باشد و آیه آن را بپذیرد، و مخالف کتاب و سنت نباشد، این کار اگر از طریق استنباط انجام گیرد بر عالمان به تفسیر حرام نیست، مانند فرمودهی خدای تعالی:
﴿ٱنفِرُواْ خِفَافٗا وَثِقَالٗا﴾[التوبة: ۴۱].
«بیرون شوید سبک و سنگین».
که بعضی گفتهاند: یعنی جوان و پیر، و به قولی: یعنی غنی و فقیر، و به قولی: عزب و متأهل، و به قولی: با نشاط و بدون نشاط، و به قولی: سالم و بیمار، که همه اینها جایز و آیه آنها را میپذیرد.
و اما تأویلی که مخالف آیه و شرع باشد حرام است؛ زیرا که آن تأویل جاهلان است، چنان که رافضیان فرمودهی خدای تعالی:
﴿مَرَجَ ٱلۡبَحۡرَيۡنِ يَلۡتَقِيَانِ ١٩﴾[الرحمن: ۱۹].
«دو دریای شور و گوارا را به هم درآمیخت».
را تأویل کردهاند که این دو دریا علی و فاطمه میباشند،
﴿يَخۡرُجُ مِنۡهُمَا ٱللُّؤۡلُؤُ وَٱلۡمَرۡجَانُ ٢٢﴾[الرحمن: ۲۲].
«از آن دو لؤلؤ و مرجان بیرون میآید».
یعنی حسن و حسین.
و بعضی گفتهاند: مردم دربارهی تفسیر قرآن اختلاف کردهاند که آیا برای هر کسی جایز است در آن غوطهور شود؟ عدهای گفتهاند: برای هیچ کس جایز نیست چیزی از قرآن را تفسیر کند هرچند که عالم و ادیب و در شناخت دلایل و فقه و نحو و اخبار و آثار تسلط داشته باشد، و بیش از این برایش نیست که به آنچه از پیغمبر صروایت شده بسنده نماید، و عدهای دیگر گفتهاند: برای کسی که در علومی که مفسر به آنها نیاز دارد متبحر باشد، تفسیر کردن قرآن جایز است، و آنها پانزده علم است:
اول: لغت؛ زیرا که شرح مفردات الفاظ و مدلولات آنها از لحاظ وضع با آن شناخته میشود، مجاهد گفته: برای کسی که به خدا و روز واپسین ایمان دارد حلال نیست که اگر به لغات عرب آگاه نیست درباره قرآن سخن بگوید، و سخن امام مالک در این باره گذشت، و چنین کسی کفایت نمیکند که مقدار کمی از آن را بداند، چون بسا که لفظ مشترک است و او یکی از دو معنی را میشناسد و حال آنکه مراد معنی دیگر است.
دوم: نحو؛ زیرا که بر اثر تغییر و اختلاف اعراب معنی تغییر میکند، پس باید که این علم را شرط کرد، ابوعبید از حسن آورده که از او سؤال شد: کسی عربی را به قصد خوب سخن گفتن و درست کردن قرائت میآموزد چگونه است؟ گفت: خوب است آن را بیاموز که بسا کسی آیهای را بخواند و در جهت آن بماند پس در آن هلاک گردد [یعنی در دین].
سوم: تصریف؛ چون با آن بناهای کلمات و صیغههای آنها شناخته میشود، ابن فارس گفته: و هر کس این را از دست بدهد قسمت عمدهای را از دست داده است، زیرا که مثلاً «وجد» کلمه مبهمی است و هرگاه آن را صرف نماییم با مصدرهایش معنایش واضح میشود.
و زمخشری گفته: از تفسیرهای بی رویه گفته کسی است که امام را در فرموده خدای تعالی:
﴿يَوۡمَ نَدۡعُواْ كُلَّ أُنَاسِۢ بِإِمَٰمِهِمۡ﴾[الإسراء: ۷۱].
«روزی که هر مردمی را به امامشان ندا کنیم».
جمع «أم = مادر» دانسته، و اینکه مردم روز قیامت با نام مادرهایشان صدا زده میشوند. زمخشری گفته: و این غلط است و سبب آن جهل او به علم تصریف است که بداند «أم» به «امام» جمع بسته نمیشود.
چهارم: اشتقاق؛ چون اگر اشتقاق و بیرون آمدن اسم از دو ماده مختلف باشد معنی آن به اختلاف آن دو تغییر مییابد، مانند: «مسیح» که باید شناخت آیا از «سیاحت» است یا از «مسح».
پنجم و ششم و هفتم: معانی و بیان و بدیع، چون با فن اول ویژگیهای ترکیب سخن از لحاظ رسانیدن معنی شناخته میشود، و با فن دوم ویژگیهای آن از جهت اختلاف و تغییر معلوم میگردد که دلالتش واضح یا مخفی است، و با فن سوم نحوههای زیباسازی سخن شناخته میشود، این سه علم را «علوم بلاغت» مینامند؛ و این از مهمترین پایههای مفسر است، چون باید آنچه مقتضای اعجاز است رعایت کند، و این امر با این علوم شناخته میشود.
سکانی گفته: بدان که وضع اعجاز شگفتانگیز است که درک میشود ولی در وصف نمیآید، بسان اعتدال در وزن که درک میشود و وصف نمیگردد، و مانند کشتیرانی، و جز برای صاحبان ذوق سلیم و فطرت مستقیم راهی غیر از تمرین در دو علم معانی و بیان نیست.
و ابن ابیالحدید گفته: بدان که شناختن فصیح و فصیحتر، و ظریف و ظریفتر چیزی است که جز به وسیلهی ذوق درک نمیشود، و نمیتوان بر آن دلیل اقامه کرد، و آن همچون دو دوشیزهای است که یکی از آن دو سفید آمیخته به سرخی، باریک لب، پاکیزه دندان، سیاه چشم، درشت گونه، بینی قلمی و معتدل اندام باشد، و دیگری در تمام این زیباییها و صفات پایینتر است ولی در قلب و چشمها زیباتر و شیرینتر است، و سبب این امر دانسته نیست، ولی با ذوق و نگاه شناخته میشود، و علت آن را نمیتوان بیان داشت، سخن نیز همینطور است با این تفاوت که زیبایی و ملاحت چهرهها و برتری آنها بر یکدیگر را هر کس چشم سالمی داشته باشد در مییابد ولی سخن را جز با ذوق نمیتوان درک کرد، و هر کس که به نحو و لغت و فقه اشتغال یافت از اهل ذوق به شمار نمیآید و شایستگی نقد و اظهارنظر دربارهی کلام را ندارد، بلکه اهل ذوق کسانی هستند که به علم بیان پرداخته، و خود را با کاوش در نامهها و خطبهها و نوشتهها و اشعار ریاضت داده، و بدین ترتیب تمرین و ملکه تامی برای آنها حاصل گردیده باشد؛ پس شایسته است که در شناخت سخن و برتری دادن قسمتی از آن بر قسمت دیگر به چنین افرادی رجوع شود.
و زمخشری گفته: حقش آن است که تفسیرکنندهی کتاب حیرتانگیز خداوند و کلام اعجازآمیز او، باقی بودن نظم را به همان زیبایی و بلاغت را با همان کمال منظور دارد، و آنچه تحدی با آن واقع شده از قدح و خدشه سالم بدارد.
و دیگری گفته: شناخت این صناعت با ویژگیها و اوضاع آن مهمترین رکن تفسیر و دست یافتن بر عجایب سخن خدای تعالی است، و پایه فصاحت و واسطهی پیوند بلاغت میباشد.
هشتم: علم قراءات؛ زیرا که چگونگی نطق کردن به قرآن با آن شناخته میشود، و با قراءات بعضی از وجوه بر بعض دیگر ترجیح داده میگردد.
نهم: اصول دین، به خاطر آیاتی که در قرآن آمده که ظاهر آنها بر اموری دلالت میکند که بر خدای تعالی جایز نیست، پس اصولی آنها را تأویل مینماید، و بر آنچه محال و یا واجب و یا جایز است استدلال میکند.
دهم: اصول فقه، که با آن جهت استدلال بر احکام و استنباط آنها شناخته میشود.
یازدهم: اسباب نزول و قصهها، چون با سبب نزول معنی آیهای که در آن مورد فرود آمده شناخته میشود.
دوازدهم: ناسخ و منسوخ تا محکم را از غیر آن باز شناسد.
سیزدهم: فقه.
چهاردهم: احادیثی که مجمل و مبهم را بیان میکنند.
پانزدهم: علم موهبت، و آن علمی است که خدای تعالی به کسی که به آنچه دانست عمل کند به ارث میسپارد، و اشاره به همین است حدیث: «هر کس به آنچه میداند عمل کند خداوند علم آنچه را نمیداند به او خواهد سپرد».
ابن أبی الدنیا گفته: و علوم قرآن و آنچه از آن استنباط میشود دریای بیکرانهای است. وی گوید: پس این علوم ـ که همچون ابزاری برای مفسر میباشند ـ تحصیلشان برای مفسّر لازم است، و جز با فراگیری آنها مفسر نتواند بود، و هر کس بدون شناختن آنها تفسیر کند تفسیر به رأی کرده که از آن نهی شده است، و هرگاه با حصول آنها تفسیر نماید مفسر به رأی منهی عنه نخواهد بود.
وی افزوده: صحابه و تابعین به طور طبیعی علوم عربی را داشتهاند نه با اکتساب و تحصیل، و سایر علوم را از پیغمبر اکرم صفرا گرفتند.
میگویم: و شاید که در مورد علم موهبت اشکال کنی و بگویی: این در قدرت انسان نیست، ولی چنین اشکالی درست نیست، و راه تحصیل آن انجام دادن وسایلی است که موجب آن میشود یعنی: عمل و زهد.
و در البرهان آمده: بدان که اگر در دل کسی بدعت یا تکبر یا هوس یا محبت به دنیا باشد، با نظر در قرآن معانی وحی را نمیفهمد و اسرار آن برایش آشکار نمیگردد، و نیز اگر اصرار بر گناهی داشته باشد، یا ایمان او متحقق نباشد یا ضعیفالتحقیق است، یا بر گفته مفسری اعتماد کند که علم ندارد، یا به تعقل خودش رجوع میکند، اینها تمام حجابها و موانعی است که بعضی از بعض دیگر قویترند.
میگویم: و در این معنی است فرمودهی خدای تعالی:
﴿سَأَصۡرِفُ عَنۡ ءَايَٰتِيَ ٱلَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي ٱلۡأَرۡضِ بِغَيۡرِ ٱلۡحَقِّ﴾[الأعراف: ۱۴۶].
«آنان را که به ناحق در زمین دعوی بزرگی کنند از آیاتم روی گردان و معرض سازم».
سفیان بن عیینه گفته: یعنی: فهم قرآن را از آنها سلب مینمایم. این را ابن ابیحاتم آورده.
و ابن جریر و دیگران از طرق متعددی از ابن عباس آوردهاند که گفت: تفسیر بر چهار وجه است: یک وجه را عرب از کلام خود میشناسد، و یک وجه تفسیر احدی در ندانستنش معذور نیست، و تفسیری را علما میدانند، و تفسیری را جز خداوند کسی نمیداند.
سپس این خبر را به سند ضعیفی چنین روایت کرده: «قرآن بر چهار حرف نازل شد: حلال و حرامی که هیچ کس در ندانستن آن معذور نیست، و تفسیری را عرب تفسیر میکند، و تفسیری را علما عهده دارند، و متشابهی که جز خدای تعالی کسی نمیداند، و هر کس غیر خدای تعالی آن را ادعا نماید دروغ گفته است» [۴۵].
زرکشی در البرهان گفته: این تقسیم ـ از ابن عباس ـ صحیح است؛ و آنچه عربها میشناسند آن است که به زبانشان مراجعه میشود یعنی لغت و اعراب، که بر مفسر است که معانی و مسمیات لغت را باز شناسد، ولی برای خوانندهی قرآن این امر لازم نیست، و اگر مضمون الفاظ آن فقط موجب عمل باشد نه علم؛ خبر یکی یا دو تن کافی است، و استشهاد به یک یا دو بیت بس است، و اگر موجب علم باشد این مقدار بس نیست و باید که آن لفظ به طور مستفیض روایت گردد، و شواهد آن در شعر بسیار باشد.
و اما اعراب: هر آنچه اختلافش معنی را تغییر میدهد بر مفسر و خواننده قرآن واجب است آن را بیاموزند، تا مفسر با آن به شناخت حکم برسد، و قرائتکننده از لحن محفوظ بماند، ولی اگر معنی را تغییر ندهد بر قرائتکننده آموختن آن واجب است تا از لحن مصون بماند، اما مفسر واجب نیست چون بدون آن به مقصود میتواند رسید.
و اما آنچه هیچ کس در نشناختن معذور نیست: الفاظی است که معانی آنها به افهام متبادر میشود؛ نصوصی هستند متضمن شرایع و احکام و دلایل توحید؛ و هر لفظی که یک معنی واحد را به طور آشکار برساند که دانسته شود همان مراد خدای تعالی است؛ که این قسم تأویلش مشتبه نمیشود، چون بدون آن به مقصود میتوان رسید.
و اما آنچه هیچ کس در نشناختنش معذور نیست: الفاظی است که معانی آنها به افهام متبادر میشود؛ نصوصی هستند متضمن شرایع و احکام و دلایل توحید؛ و هر لفظی که یک معنی واحد را به طور آشکار برساند که دانسته شود همان مراد خدای تعالی است؛ که این قسم تأویلش مشتبه نمیشود، چون هر کسی معنی توحید را از فرموده خدای تعالی: ﴿فَٱعۡلَمۡ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا ٱللَّهُ﴾[محمد: ۱۹]. میفهمد و درک میکند که خداوند را در الهیت شریکی نیست، هر چند که نداند «لا» برای نفی؛ و «إلا» برای اثبات وضع شده و نداند که مقتضای آن حصر است، و نیز هر کس به طور بدیهی میداند که مقتضای فرمودهی خدای تعالی: ﴿وَأَقِيمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتُواْ ٱلزَّكَوٰةَ﴾[البقرة: ۴۳]. و اوامر نظیر آن: طلب داخل کردن مأمور به در وجود است، هر چند نداند که صیغه «افعل» برای وجوب میباشد، پس هرچه از این قسم باشد هیچ کس در ندانستن معانی آنها معذور نیست، چون به طور بدیهی برای همه معلوم است.
و اما آنچه جز خداوند تعالی کسی آن را نمیداند: آنچه در مجرای غیب است میباشد؛ مانند آیاتی که متضمن برپایی ساعت قیامت، و تفسیر روح، و حروف مقطعه، و هر متشابهی که در قرآن آمده به نظر اهل حق راهی برای اجتهاد در تفسیر آنها نیست، مگر به صورت توقیفی با نصی از قرآن یا حدیث و یا اجماع امت بر تأویل آن.
و اما آنچه علما میدانند و به اجتهاد آنان بر میگردد: همان است که بیشتر عنوان تأویل را به آن میدهند، و آن استنباط احکام و بیان مجمل و تخصیص عموم است و هر لفظی که دو معنی و بیشتر از آن را احتمال داشته باشد؛ که برای غیر علما اجتهاد در آنها جایز نیست، و باید که بر شواهد و دلایل محکم اعتماد نمود نه فقط رأی؛ پس اگر یکی از دو معنی ظاهرتر بود واجب است بر آن حمل گردد، مگر در صورتی که دلیلی باشد بر اینکه منظور معنی پوشیده است، و اگر مساوی شدند ـ هرگاه به کار بردن هر دو لفظ در هر دو معنی حقیقت باشد؛ ولی در یکی حقیقت لغوی یا عرفی و در دیگری حقیقت شرعی ـ حمل کردن بر حقیقت شرعی اولی است، مگر در صورتی که دلیلی دلالت کند که منظور حقیقت لغوی است چنان که در فرمودهی خداوند آمده:
﴿وَصَلِّ عَلَيۡهِمۡۖ إِنَّ صَلَوٰتَكَ سَكَنٞ لَّهُمۡ﴾[التوبة: ۱۰۳].
«و بر آنها درود بفرست [برای آنها دعا کن] که درود تو مایه آرامش آنهاست».
و اگر در یکی حقیقت عرفی و در دیگری لغوی بود حمل نمودن بر حقیقت عرفی اولی است؛ چون با شرع ملازمتر است. و اگر جمع شدنشان منافات داشته باشد، و نشود با یک لفظ هر دو معنی اراده شوند ـ مانند لفظ قرء که به حیض و پاک شدن از آن هر دو گفته میشود ـ باید تلاش کرد که منظور از آنها را با نشانههایی که بر آن دلالت نماید به دست آورد، پس هر کدام را گمان داشت همان مراد خدای تعالی در حق او است، و اگر چیزی برایش ظاهر نشد آیا اختیار دارد که بر هر کدام بخواهد حمل کند، یا آنکه حکمتش غلیظتر است یا آنکه سبکتر است را بگیرد؟ چند قول است. اما اگر با هم منافاتی نداشته باشند بنا به گفتهی محققین باید بر هر دو حمل کرد، و این در اعجاز و فصاحت رساتر است، مگر در صورتی که دلیلی دلالت کند که یکی از آن دو منظور میباشد. حال که این مطلب معلوم شد باید که حدیث: «هر کس درباره قرآن بدون علم سخن بگوید باید که جایگاهش را در آتش بیند» را بر دو قسم از این چهار قسم منطبق نمود:
یکی: تفسیر لفظ، چون مفسر آن به تبحر و ورزیدگی در شناخت زبان عرب نیازمند است.
دوم: توجیه لفظی که دو معنی را محتمل است بر یکی از دو معنی، چون این کار به شناخت انواع علوم، و تسلط در لغت و ادبیات عربی نیاز دارد، و نیز دانستن علم اصول به مقداری که حدود اشیاء و صیغههای امر و نهی و خبر را درک کند، و مجمل و مبین، و عموم و خصوص، و مطلق و مقید، و محکم و متشابه، و ظاهر و مؤول، و حقیقت و مجاز، و صریح و کنایه را باز شناسد، و از فروع آن مقدار که با آن استنباط درک گردد باید آموخت، و بنابراین کمترین چیز مورد نیاز استدلال است؛ با این حال مفسر با خطر مواجه است، و بر او است که بگوید: احتمال میرود چنین باشد، و به طور قطع نگوید مگر در حکمی که ناچار باشد که به آن فتوی دهد، پس اجتهادش به آن منتهی گردد، که خلاف آن حرام است با اینکه خلاف آن را نزد خداوند جایز بداند [۴۶].
و ابن النقیب گفته: خلاصه آنچه در معنی حدیث: تفسیر به رأی حاصل است پنج قول میباشد:
یکی: تفسیر کردن بدون حصول علومی که تفسیر کردن با آنها جایز است.
دوم: تفسیر کردن آیات متشابه که جز خداوند، كسی آنها را نمیداند.
سوم: تفسیری که تقریرکننده مذهبی فاسد باشد، به این نحو که آن مذهب اصل و تفسیر تابع قرار داده شود، که به هر گونه باشد به آن برگرداند هر چند که ضعیف باشد.
چهارم: تفسیر به اینکه به طور قطع بگوید مراد خداوند چنین است بدون اینکه دلیلی داشته باشد.
پنجم: تفسیر با استحسان و هوای نفس.
سپس گفته: و بدان که علوم قرآن بر سه گونه است:
گونه اول: علمی است که خداوند هیچ کس از خلایقش را بر آن مطلع ننموده، و اسراری است که به خود اختصاص داده از قبیل معرفت کنه ذاتش و غیبهایش که جز خداوند کسی آنها را نمیداند، که به اجماع به هیچ وجه در این باره نباید کسی سخن بگوید.
گونهی دوم: آنچه خداوند پیغمبرش را آگاه ساخته از اسرار کتاب مجیدش، و به آن حضرت اختصاص داده، و در این مورد سخن گفتن جز برای آن جناب ص، یا کسی که به او اجازه فرموده جایز نیست، وی گفته: اوایل سور از همین قبیل است، و به قولی: از قسم اول میباشد.
گونهی سوم: علومی است که خداوند به پیغمبرش آموخته، و معانی آشکار و پنهانی که در کتابش سپرده به آن حضرت تعلیم کرده، و دستور داده که به مردم آموزش دهد؛ و این بر دو قسم است: یکی جز از طریق حدیث جایز نیست دربارهاش سخن گفت، و آن اسباب نزول و ناسخ و منسوخ و قراءتها و لهجهها و قصههای امم گذشته، و خبرهای حوادث آینده، و امور حشر و معاد میباشد. و قسم دیگر از راه نظر و استدلال و استنباط و استخراج از الفاظ به دست میآید، و آن دو بخش است، بخش اول: در جایز بودنش اختلاف شده، و آن تأویل آیات متشابه در مورد صفات است، و بخش دیگر مورد اتفاق است، و آن استنباط احکام اصلی و فرعی و اعرابی میباشد؛ چون که مبنای اینها بر مقیاسها و معیارهای خاصی است؛ و همین طور است فنون بلاغت و انواع مواعظ و حکمتها و اشارات که استنباط آنها ممنوع نیست، و استخراج آنها برای کسانی که اهلیت داشته باشند مانعی ندارد. سخن ابنالنقیب به اختصار پایان یافت.
و ابوحیان گفته: بعضی از معاصرین برآنند که علم تفسیر ناچار از نقل است، و در فهم معانی ترکیب آن باید به امثال مجاهد و طاوس و عکرمه سند یافت، و درک آیات بر این امر متوقف است. وی گفته: ولی چنین نیست [۴۷].
و زرکشی پس از نقل این مطلب گفته: حق آن است که قسمتی از علم تفسیر متوقف بر نقل است مانند سبب نزول و نسخ و تعیین مبهم و بیان مجمل و قسمتی دیگر متوقف بر نقل نیست، و اطمینان یافتن بر آن به وجه معتبر کفایت میکند، و شاید که همین سبب در اصطلاح بسیاری باشد در فرق گذاردن بین تفسیر و تأویل، و تفاوت بین منقول و مستنبط؛ تا بر اعتماد در منقول و نظر در مستنبط بر انگیزد [۴۸].
و نیز گفته: و بدان که قرآن بر دو گونه است: گونهای تفسیرش در احادیث آمده، و گونه دیگر نیامده.
گونهی اول: یا از پیغمبر ص، یا از صحابه و یا از رؤسای تابعین رسیده است، که در اولی از صحت سند بحث میشود، و در دومی تفسیر صحابی ملاحظه میگردد، پس اگر آن را از لحاظ لغت تفسیر کرده باشد که آنها اهل زبان هستند، و در اعتماد بر آنها شکی نیست، و یا اگر به آنچه از اسباب نزول و قرائن مشاهده کرده تفسیر نماید تردیدی در آن نخواهد بود، و در این صورت هرگاه اقوال جماعتی صحابه متعارض باشد اگر بشود بین اقوالشان جمع کرد باید همین روش اتخاذ گردد، و اگر امکان جمع نباشد باید قول ابن عباس مقدم شود؛ چون که پیغمبر صاو را به این امر مژده داده آنجا که فرموده: «خدایا تأویل را به او بیاموز». ولی امام شافعی در مورد فرایض گفتهی زید را مقدم میداشت؛ به جهت حدیث: «أفرضکم زید = داناترین شما در فرایض (تقسیمبندی ارث) زید است». و اما از تابعین هرچه در گذشته جایز شمردیم بر آن اعتماد شود اینجا نیز همینطور است، وگرنه واجب است اجتهاد کرد.
و اما آنچه دربارهاش نقل نیست اندک است، و راه رسیدن به فهمیدن آن نظر نمودن در مفردات الفاظ از لغت عرب است، و بررسی مدلولات و موارد به کار بردن آنها به حسب سیاق، و این قسم را راغب در کتاب المفردات بسیار اهتمام ورزیده، پس قید بیشتری از آنچه اهل لغت در تفسیر مدلول لفظ آوردهاند ذکر میکند چون سیاق مقتضی آن است [۴۹].
میگویم: و من در این باره کتاب مستندی جمع کردم از تفاسیر پیغمبر صو صحابه، که در آن چند ده هزار حدیث بین مرفوع و موقوف میباشد، و سپاس خدای را که در چهار مجلد تمام شد و آن را ترجمان القرآن نامیدم، و در اثنای تصنیف آن پیغمبر اکرم صرا در خواب دیدم، با قصهای طولانی که مرا به خوبی بشارت داد.
[۴۵] نقل در البرهان، ج ۲، ۱۴۶، از تفسیر عبدالرزاق. [۴۶] البرهان، ۱۶۴ و ۱۶۸. [۴۷] مراجعه شود به: مقدمهی تفسیرش، ج ۱، ص ۵، که با اختصار و تصرف نقل شد، و صاحب برهان هم در ج ۲، ص ۱۷۱ آن را نقل کرده است. [۴۸] البرهان، ج ۲، ۱۷۱-۱۷۲. [۴۹] برهان ۲، ۱۷۲.