داستان اصحاب کهف، و منع شدن پیامبر ج از ستیزه و جدال در مورد آنها، جز مجادلهی سطحی و مباحثهی بدون طول و تفصیل و گفتگوی منطقی و مستدل
(یعنی پیامبر ج مأموریّت یافت تا دربارهی اصحاب کهف جز مجادلهی روشن و آرام و گفتگوی ساده و مختصر، نه عمیق و طویل داشته، و راجع بدیشان مباحثهی روشن و مستدلی داشته باشد):
﴿سَيَقُولُونَ ثَلَٰثَةٞ رَّابِعُهُمۡ كَلۡبُهُمۡ وَيَقُولُونَ خَمۡسَةٞ سَادِسُهُمۡ كَلۡبُهُمۡ رَجۡمَۢا بِٱلۡغَيۡبِۖ وَيَقُولُونَ سَبۡعَةٞ وَثَامِنُهُمۡ كَلۡبُهُمۡۚ قُل رَّبِّيٓ أَعۡلَمُ بِعِدَّتِهِم مَّا يَعۡلَمُهُمۡ إِلَّا قَلِيلٞۗ فَلَا تُمَارِ فِيهِمۡ إِلَّا مِرَآءٗ ظَٰهِرٗا وَلَا تَسۡتَفۡتِ فِيهِم مِّنۡهُمۡ أَحَدٗا٢٢﴾[الكهف: ۲۲]
﴿وَلَبِثُواْ فِي كَهۡفِهِمۡ ثَلَٰثَ مِاْئَةٖ سِنِينَ وَٱزۡدَادُواْ تِسۡعٗا٢٥ قُلِ ٱللَّهُ أَعۡلَمُ بِمَا لَبِثُواْۖ لَهُۥ غَيۡبُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۖ أَبۡصِرۡ بِهِۦ وَأَسۡمِعۡۚ مَا لَهُم مِّن دُونِهِۦ مِن وَلِيّٖ وَلَا يُشۡرِكُ فِي حُكۡمِهِۦٓ أَحَدٗا٢٦﴾[الكهف: ۲۵-۲۶]
***
توضیح موضوع: ماجرای اصحاب کهف، بعد از زمان حضرت عیسی÷ و قبل از بعثت پیامبر اسلام و در سرزمین روم و شهر افسوس بوده و طاغوتشان «دقیانوس» نام داشته است، که گروهی از جوانان باهوش و باایمان که در یک زندگی پرزرق و برق در میان انواع ناز و نعمت به سر میبردند، برای حفظ عقیده و آرمان خود و مبارزه با طاغوت عصر خویش به همهی اینها پشت پا زدند و به غاری از کوه که از همه چیز تهی بود پناه بردند و از این راه استقامت و پایمردی خود را در راه ایمان نشان دادند. و درسی را که میتوان از داستان اصحاب کهف گفت، درس هجرت و پایمردی و امدادهای الهی است و نباید کاری به زمان و مکان و تعداد و... داشت.
لازم میبینم در اینجا قول ابن کثیر را بیاورم، چرا که ایشان در ذیل آیات ۲۲ سورهی کهف، «روایات اسرائیلی» که در میان یهودیان و مسیحیان مشهوراند، به سه دسته تقسیم کرده و گفته است:
۱. روایات اسرائیلی که دلائل خارجی دیگر آنها را تصدیق کردهاند، مثل: غرق شدن فرعون، مبارزهی موسی÷ با جادوگران و... چون قرآن کریم و احادیث صحیح این روایات را تصدیق کردهاند، معتبر به شمار میآید.
۲. روایات اسرائیلی که دروغ بودنشان با دلائل خارجی به اثبات رسیده است، مثل: قصهی بت پرست شدن سلیمان÷ در آخر عمر، و قصهی من در آوردی فریفته شدن داود÷ به زن سپهسالار خود «اوریا» که قرآن به صراحت آنها را رد کرده است.
۳. روایات اسرائیلی که صدق و کذب آنها از دلایل خارجی ثابت نمیگردد، مثل: احکام تورات و غیره. در این مورد پیامبر ج میفرماید: «لا تصدّقوها ولا تكذبوها»: آنها را نه تصدیق کنید و نه تکذیب.
حافظ ابن کثیر میفرماید: خود قرآن در سورهی کهف تعلیم داده است که چه طرز عملی در برابر این قبیل از روایات اختیار باید کرد و میفرماید:
﴿سَيَقُولُونَ ثَلَٰثَةٞ رَّابِعُهُمۡ كَلۡبُهُمۡ وَيَقُولُونَ خَمۡسَةٞ سَادِسُهُمۡ كَلۡبُهُمۡ رَجۡمَۢا بِٱلۡغَيۡبِۖ وَيَقُولُونَ سَبۡعَةٞ وَثَامِنُهُمۡ كَلۡبُهُمۡۚ قُل رَّبِّيٓ أَعۡلَمُ بِعِدَّتِهِم مَّا يَعۡلَمُهُمۡ إِلَّا قَلِيلٞۗ فَلَا تُمَارِ فِيهِمۡ إِلَّا مِرَآءٗ ظَٰهِرٗا وَلَا تَسۡتَفۡتِ فِيهِم مِّنۡهُمۡ أَحَدٗا٢٢﴾[الكهف: ۲۲]
«معاصران پیامبر دربارهی تعداد نفرات اصحاب کهف به مجادله میپردازند و گروهی خواهند گفت: آنان سه نفرند که چهارمین ایشان سگشان بود، و گروهی خواهند گفت: آنان پنج نفرند که ششمین ایشان سگشان بود؛ همهی اینها سخنان بدون دلیل است و گروهی خواهند گفت: آنان هفت نفرند که هشتمین ایشان سگشان بود. و اینان از روی علم و آگاهی برگرفته از وحی، سخن نخواهند گفت، بگو: پروردگار من از تعدادشان آگاهتر از هر کسی است. جز گروه کمی تعدادشان را نمیداند. بنابراین دربارهی اصحاب کهف جز مجادلهی روشن و آرام با دیگران پیش مگیر، چرا که مسألهی چندان مهمّی نیست و ارزش دردسر را ندارد، و پیرامون آنان دیگر از هیچ کس مپرس زیرا وحی الهی تو را بس است».
خداوند در این آیه روایات اسرائیلی مختلف اهل کتاب را دربارهی تعداد نفرات اصحاب کهف بیان فرموده است، و نیز به موارد ذیل اشاره کرده است:
۱. بیان کردن روایات اسرائیلی و اختلاف آنها جایز است، چنانچه خداوند بیان فرمود.
۲. غلط بودن روایاتی از آنها را که به ثبوت رسیده باشد، آشکار باید ساخت، چنانکه خداوند دو قول اول را با گفتن «رجماً بالغيب» رد فرموده است.
۳. دربارهی روایتی که دلایلی بر غلط بودنش وجود نداشته باشد، سکوت اختیار باید کرد، چنانکه بر روایت سوم، سکوت اختیار فرمود.
۴. دربارهی راست و دروغ بودن این روایات ایمان باید داشت که علم حقیقی آنها نزد خداوند متعال است.
۵. از بحث و جدل بیمورد و غیرمنطقی دربارهی این روایات پرهیز باید کرد.
۶. پرداختن زیاد به تحقیق و تفحّص اینگونه روایات درست هم نیست، چرا که فایدهی قابل توجه دنیوی و اخروی وابسته به آنها نیست.