ابولهب (عموی پیامبر و سرسختترین دشمنان آن حضرت ج) و همسرش (امّجمیل) که بدبخت و هیزمکش خواهد بود
﴿تَبَّتۡ يَدَآ أَبِي لَهَبٖ وَتَبَّ١ مَآ أَغۡنَىٰ عَنۡهُ مَالُهُۥ وَمَا كَسَبَ٢ سَيَصۡلَىٰ نَارٗا ذَاتَ لَهَبٖ٣ وَٱمۡرَأَتُهُۥ حَمَّالَةَ ٱلۡحَطَبِ٤ فِي جِيدِهَا حَبۡلٞ مِّن مَّسَدِۢ٥﴾[المسد: ۱-۵]
***
توضیح موضوع: نام ابولهب: «عبدالعزّی بن عبدالمطلب» است. وی عموی پیامبرج بود و سرسختترین دشمنان آن حضرت ج به شمار میآمد.
زن ابولهب، فردی شاعر بود و نامش «امّجمیل» خواهر ابوسفیان بود. ابولهب و همسرش اُمّجمیل، دائماً بر ضد اسلام و برای اذیت و آزار مسلمانان در تلاش و تکاپو بودند.
ابنعباسب میگوید: بعد از اینکه آیهی ﴿وَأَنذِرۡ عَشِيرَتَكَ ٱلۡأَقۡرَبِينَ٢١٤﴾[الشعراء: ۲۱۴] نازل شد، پیامبر ج به بالای کوه صفا رفت و ندا داد: ای بنی فهر!ای بنی عدی! چند تیره از قریش را فرا خواند. آنها اجتماع کردند و هر کس که خود نمیتوانست برود، یک نفر را میفرستاد تا ببیند چه خبر است. قریش جمع شدند و عمویش ابولهب نیز آمد. گفتند: ای محمد! چه میخواهی؟ پیامبر ج فرمود: اگر بگویم در پشت آن کوه لشکری مستقر است و میخواهد به شما حمله کند، آیا مرا تصدیق میکنید؟ گفتند: آری! هرگز از تو دروغ نشنیدهایم. آنگاه گفت: من شما را از عذابی بسیار نزدیک برحذر میدارم. ابولهب گفت: نابود بشوی! امروز ما را برای این جمع کردهای؟ آنگاه خدا ﴿تَبَّتۡ يَدَآ أَبِي لَهَبٖ وَتَبَّ١﴾[المسد: ۱] را نازل کرد.
از طارق محاربی نقل شده که گفت: روزی در بازار «ذیالمجاز» بودم، جوانی را دیدم که میگفت: ای مردم! بگویید: «لا اله الا الله» تا رستگار شوید، و مردی را پشت سرش دیدم که او را میزد و ساق و قوزک پایش را خونین کرده بود و میگفت: دروغگو است، او را تصدیق نکنید. گفتم: این کیست؟ گفتند: این محمد است که گمان میکند پیامبر است، و این هم عمویش «ابولهب» است که گمان میبرد محمد ج دروغگو میباشد!
ابولهب سه پسر به نامهای «عتبه»، «معتب»، و «عتیبه» داشت و دو پسر اولش در روز فتح مکه مسلمان شدند و در غزوهی حنین و طائف شرکت کردند، ولی «عتیبه» مسلمان نشد.
ام کلثوم دختر پیامبر اکرم ج زن او و دیگر دخترش «رقیه» همسر برادرش «عتبه» بود. وقتی سورهی مسد نازل شد، ابولهب به آنها گفت: اگر دو دختر محمدج را طلاق ندهید، فرزند من نیستید!
پس آنها را طلاق دادند. وقتی عتیبه با پدرش قصد سفر به شام را داشت گفت: نزد محمد میروم و او را آزار میدهم. نزد پیامبر آمد و گفت: محمد من به تو کافرم. آنگاه در مقابل پیامبر ج آب دهان انداخت و دخترش ام کلثوم را طلاق داد. پیامبر ج عصبانی شد و دعا کرد و گفت: بار خدایا! یکی از سگهایت را بر او مسلط فرما. آنگاه شیر او را درید و نابود کرد. هفت روز بعد از غزوهی بدر ابولهب به مرضی مُسری به نام «عدسه» مرد و سه روز ماند تا گندیده شد و بوی گندش همه جا را فرا گرفت. پس از ترس آبروریزی چالهای حفر کردند و با چوب آن را به کنار چاله بردند و آن را در چاله انداختند و سنگ بر آن ریختند تا دفن شد، دقیقاً همان طور که قرآن خبرش را داده بود.
و چون همسر ابولهب، هیزم در مسیر راه پیامبر ج میریخت تا آن حضرت ج را آزار دهد، لذا قرآن میفرماید: در قیامت نیز هیزم آتش دوزخ است و آن طنابهایی که برای جمعآوری هیزم استفاده میکرد به گردنش آویخته است.
و برخی از مفسران گفتهاند: «حما لة الحطب» (هیزم کش)، کنایه از سخن چین است که با برافروختن آتش کینهتوزی و دشمنانگی در میان مردم، خرمن محبت و مودت آنان را آتش میزند و رشتهی دولتی و رابطهی خویشاوندی همگان را میگسلاند.